۰۸ آذر، ۱۳۹۲

"بی پرده و بی تعارف" درباره ی روزبه کوراوغلی تحلیل گر سیاسی تلویزیون!


عکس روزبه کوراغلی از کانال تلویزیونی چشم انداز!
 
رزا: روزبه کوراوغلی یکی از مبصران (مسئولین)  تیر خلاص زن اتاق چت و گفتگوی  "افق چپ انقلابی"  در شبکه  پالتاک است. او به گفته ی خودش، یکی دو سالی میشود که با رهبری گروه فدایی های آذربایجانی  (فداییان موسوم به کمونیست) یعنی رفیق کبیر یدی شیشوانی ( اتحاد فدائیان کمونیست )  قهر کرده، بتازگی تحلیلگر تلویزیون اتحاد چپ ایرانیان هم شده!
گویا کانال تلویزیونی چشم انداز برای پر کردن زمان برنامه اش با کمبود مواجه و درهایش را چار طاق بروی ارازل پالتاکی باز کرده...
با هم کامنت کوراغلی را در وبسایت (سابق) روشنگری بخوانیم:

کوراغلی ای-میل: savalan67@hotmail.com
22:21 2 اسفند 1390
با درود و خسته نباشید به مسئولین سایت وزین روشنگری ضمن تشکر از انتشار اطلاعیه اتاق افق چپ انقلابی، لازم دیدم به فردی که با نام "روزا" به انتقاد از مسئول اتاق افق چپ انقلابی پرداخته است پاسخی هر چند کوتاه داده باشم تا ذهنیت نامیرده را بیش از پیش به علل ممانعت از ورود وی به اتاق را روشن نمایم.  خانم " روزا" ! دلیل اصلی ممانعت از ورود شما به اتاق مذکور چیزی نیست جزء نوشته ها و برخورد شما در دو مورد مشخص.. 1) قدردانی و تمجید شما از مامور وزارت اطلاعات رژیم بنام "نادری" ! بظاهر نویسنده دو جلد کتاب (چریک های فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 57 و انقلاب اسلامی و بحران در گفتمان). که گویا با این تحریفات تاریخی ذهن شما را نسبت به چریک ها منور نموده اند. 2) برخورد غیر اخلاقی و غیر انسانی شما به یکی از رفقای زن که زندانی سیاسی رژیم ددمنش اسلامی در دهه خونین شصت بوده و توسط جانیان رژیم در سیاه چالهای مخوف حکومت جهل اسلامی بمانند هزاران زندانی بی دفاع مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفته است، می باشد. بدون تردید در رابطه با هر دو مورد مطلب زیاد است که در این پیام کوتاه نمی گنجد.
مسئول اتاق افق چپ انقلابی / کوراغلی

رزا: در مورد شماره ی (1) من در این نوشته توضیحاتم را نوشتم.
در مورد شماره (2) و آن "رفیق زن زندانی سیاسی"  تجاوز شده !!!  صدای ایشان از دقیقه ی 6:25 در کلیپ زیر ضبط شد.
 ایشان "رفیق زن تجاوز شده" فردی ناشناس نمی باشند و  با اسم حقیقی شان با خانم شادی صدر در کتاب "جنایت بی عقوبت" مصاحبه داشته و جزو تیم ایشان "عدالت برای ایران"، اصلن شهادت به تجاوز جنسی نداده اند... البته احتمالن برای داغ کردن رفقایشان در میکروفون های پالتاکی شهادتشان را مانند خودشان کمی چرب کرده اند!

 رزا: پس از پرس و جو از زنان فعال در اتاق گفتگوی اینترنتی روزبه  کوراوغلی  بنام "چپ انقلابی" در مورد شخصیت نهان او حرفهای عجیبی شنیدم. اغلب آنانی که اوج کوراوغلی را شنیدند، ادعا داشتند که او آنها را «مامان» صدا میزده!
حال سوال مشخصی از گروه اتحاد فدائیان کمونیست به رهبری یدی شیشوانی دارم. آیا این گروه، روزبه کوراوغلی را پاکسازی کرده است؟  اگر ایشان اخراجی این گروه است، لطفن دلایل آن را به جامعه، بخصوص جامعه ی زنان اعلام کنید.
از نظر من (رزا): پروفایل ایشان (روزبه کوراوغلی) عمیقن با ماموران سازمان امنیتی "چکا" میخواند و لباس تحلیلگر نیز بر اندامش زار میزند...
پس
در آرزوی سلامتی روانی مخبران سیاسی اپوزیسیون رژیم!
 ناستاروویا!

مطالب مرتبط:
کانال تلویزیونی چشم انداز - برنامه ای از تلویزیون اتحاد چپ ایرانیان در خارج از کشور
بحث و گفتگو پیرامون سیاستهای اخیر رژیم جمهوری اسلامی بعد از انتصاب روحانی و اثرات آن بر توده کار و زحمت .میمهانان برنامه : روزبه کوراوغلی فعال جنبش کمونیستی - رضا مقدم عضو اتحاد سوسیالیستی کارگری
تاریخ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲ برابر با ۱۷ نوامبر

پاسخ کوتاه سرگشاده به یک ایمیل:
رزا: 25 نوامبر برای من مانند تمام روزهای سال، یک روز خشونت (علیه زنان) است. من نیز مانند تمام زنان فمینیست در این روز بخصوص هرگز قدمهایم را با زن ستیزان ماسک دار سازمانها و گروهها همگام نمی کنم. باشد روزی قلم هایشان را که اغلب هم در مظلومیت زنان مینویسند، در همان ماتحتشان فروکنیم... باشد روزی جنازه ی خواهرانمان را که در باغچه های خانه هایشان خاک کرده اند، دوباره بیرون بکشیم ....باشد که روزی از رختخوابهای تجاوز و ستم شان بیرون بیایید.... باشد روزی که دستان خونی شان (آغشته به خون صبیه ها) هرگز و هرگز دیگر بدن فرزندانمان را به ارگاسمی نجورند...روزی میرسد که ماسک های قلابی کمونیست و چپ شان را دریده و با همان پرچم های سرخ آغشته به خون ما، دهان گال و گه شان را، و زبان دروغ "طرفدار حقوق زنان" را ببندیم....  فعلا آنها پتک وار میکوبند و داس ها را برای بریدن پای رفته میچرخانند....صورتهای کریه شان در پشت دوربین ها از عشق و آزادی دروغین باد کرده و از حنجره ها سوگند "نان، مسکن، آزادی" و حکومت "کارگری" فردا را شعار میکنند....
فردا اما از آن ما است.
اگر صبیه ها را فراموش نکنیم.
اگر علی چگنی ها را بدست عدالت دهیم.
برای خواندن ماجرای قتل ناموسی خواهر مان صبیه فعال زنان  روی اینجا کلیک کنیم.




سركوب شده ها  همواره باز می گردند
تعدادی از فعالان فمینیست ایران
عوامل مختلفی در كار بوده اند تا بر این قتل «سرپوش» گذاشته شود اما اكنون پس از گذشت بیش از هفت سال....
روز یكشنبه 14 اردیبهشت 1376 صبیه با ضربات چاقو از پشت به قتل می رسد! صبیه یكی از فعالان فمینیست ایران، مددكار مجتمع بهزیستی 13 آبان تهران، كرمانشاهی و دارای دو فرزند پسر ، زنی بانشاط و عاشق زندگی بود. از آخرین فعالیت های پیش از مرگ اش مشاركت در برگزاری مراسم روز جهانی زن اسفند 75 ، سخنرانی در آن روز و تهیه ی بولتنی شامل مصاحبه با تعدادی از فعالان فمینیست در مورد پیوستگی جنبش های مختلف از جمله جنبش كارگری و جنبش آزادی های عمومی با جنبش زنان بود. علی چگینی «شوهر» صبیه در لفظ از مدافعان حقوق كارگران و زنان بود. او چهار روز پیش از كشتن همسرش سخنرانی هایی در روز جهانی كارگر برای حقوق و آزادی كارگران داشته و همواره در مجامع مختلف خشونت علیه زنان را تقبیح می كرده است!؟ طبق تشخیص پزشكی قانونی قتل در روز یكشنبه 14 اردیبهشت 76 بین ساعت 9 – 5/7 صبح اتفاق افتاده اما صبیه تا ساعت 11 صبح زنده بوده است. زن صاحبخانه كه در طبقه ی بالا می زیسته در همان ساعات صدای مشاجره شدیدی را می شنود، پایین می آید، صبیه را می بیند كه در آشپزخانه مشغول شستن ظروف است. علی چگینی با گفتن این كه دعوایی خانوادگی است و نیازی به دخالت نیست او را وادار به ترك خانه می كند. صاحبخانه پس از دقایقی دیگر سكوت می شنود به خیال آن كه دعوا تمام شده است؛ غافل از آن كه قاتل (شوهر) با چاقوی آشپزخانه از پشت به صبیه حمله كرده است. چگینی بعد از قتل ، پسر كوچك شان را كه خواب بوده بغل می زند و از خانه فرار می كند؛ پسر در آخرین لحظات مادر را می بیند كه غرق در خون در آشپزخانه افتاده است؛ علت را جویا می شود؛ چگینی می گوید كه صبیه مریض شده و دارند می روند دكتر بیاورند. صبیه كه هنوز زنده بوده برای كمك خواستن خود را تا در ورودی خانه بر زمین می كشد، لای در را باز می كند و همان جا بر زمین می افتد. اگر قاتل (شوهر) بعد از عمل كشتن، مانند بسیاری از مردان عادی پشیمان می شد و صبیه را به بیمارستان می رساند او به احتمال زیاد امروز زنده بود. صاحبخانه كه ساعتی بعد به قصد خرید پایین می آید بدن خونین صبیه را می بیند همان طور كه دست كش ظرفشویی به دست داشته روی زمین افتاده است. از آن زمان به بعد علی چگینی ناپدید می شود. بعد از این فاجعه ی هولناك كه مثل تمام قتل های ناموسی دیگر به دلیل تعصب مردانه، عصبیت، حسادت ، داشتن حس مالكیت بر جسم و روان زن و ناموس پرستی مردی خشن، حسود و متعصب و خودخواه رخ داده كه برای خود حق داشتن هر گونه اندیشه و عملی را خارج از چارچوب «خانواده» قائل بود اما برای همسرش بعد از طرح درخواست جدایی از طرف او ….!؟ فاجعه ی دیگری اتفاق می افتد كه تا امروز ادامه دارد: سكوت جامعه ی مردانه و جامعه ی روشنفكری و سازش كاری های تفكرات زن ستیزانه در قبال این جنایت ! از خروارها توجیه و ایجاد پوشش «موجه» تا انكارها و دروغ ها و غیر و غیره ! شبكه ای از هم بستگی های دروغین و غیرانسانی از سال 76 تا كنون! نتیجه آن كه جریان قتل و علل واقعی آن مسكوت مانده ، حتی یك مراسم بزرگداشت برای صبیه برگزار نشده و خبرها و تحلیل های مربوط به این واقعه در هیچ رسانه ی آلترناتیوی در داخل و خارج منعكس نشده است ؛ گویی اصلاً چنین جنایتی اتفاق نیفتاده اما همان طور كه هیچ حقیقتی پنهان نمی ماند ، «سركوب شده» مجدداً باز گشته است ….
شنبه 1383/8/23

منطق سرکوب شده گان و سرکوب گران را به هم نزدیک نکنید!

مبحث اصلی خشونت علیه زنان است، ولی از آنجا که بحث در متن قتل صبیه و اتهاماتی که به علی چگینی وارد شده قرار گرفته، و از آنجا که در این شماره مقالات متعددی از فعالین جنبش زنان در این مورد به چاپ می رسد، برای اطلاع خوانندگان و برای اینکه بتوانند همه جانبه تر به بحث وارد شوند، لازم دیدیم اطلاعیه علی چگینی را نیز در اینجا درج کنیم. (هشت مارس)

دیشب آخرهای شب بود که سری به پال تاک زدم، دیدم دوستی پیامی برایم گذاشته که سایت اتحاد سوسیالیست ها را نگاه کن. من هم بی درنگ سایت را باز کردم با شگفتی دیدم اعلامیه ای علیه من چاپ شده با امضای تعدادی از فمینیست های ایران. در این اعلامیه به صراحت مرا به عنوان قاتل همسرم محکوم کردند. از درج این اعلامیه، آن هم در سایت اتحاد سوسیالیست ها شگفت زده شدم. بعد دیدم همین اعلامیه در سایت مورد علاقه ام روشنگری نیز چاپ شده. البته در هشت سال گذشته این اولین بار نیست که من را با این اتهام طرد و محکوم کرده اند. اما باید اعتراف کنم که برای اولین بار است که این گونه به صراحت و قاطعیت مرا به جرم دقت کنید و نه اتهام قتل محکوم کردند. و بعد نیز جامعه ی روشنفکری را به هم دستی با من در پنهان کردن این جنایت متهم کرده اند. من نه فقط برای دفاع از خود بل برای دفاع از دیگران هم که شده بر خود واجب دیدم که پاسخ این کیفر خواست دادستانی را بدهم.
قبل از هر چیز باید به صراحت بگویم که من همسرم را نکشتم. هر چند اعتراف می کنم که شاهد و دلیل محکمه پسندی هم برای اثبات بی گناهی خودم حداقل در شرایط کنونی ندارم. حقیقت آن است که من و زنده یاد همسرم اختلاف داشتیم اما نه از آن گونه اختلافاتی که مرا به قتل همسرم وادارد. مهم تر آن که اصلا بحث جدایی مطرح نبود. در آن روز نحس 14 اردیبهشت هم من و همسرم با هم جر و بحث کردیم و پس از آن که صاحب خانه آمد ما به بحث مان خاتمه دادیم و من از خانه رفتم بیرون همسرم هم قرار بود طبق معمول با پسرم برود سر کار من بعد از یک ساعت قدم زدن برگشتم خانه وقتی رفتم داخل اتاق با کمال تعجب دیدم که پسرم در رختخوابش خوابیده همسرم را صدا زدم که مگر نمی خواهی بروی سر کار، جوابی نشنیدم رفتم آشپزخانه دیدم همسرم غرق خون است گرفتم اش بغل هر چه تکان اش دادم هیچ نفسی ازش در نمی آد ترس برم داشت نمی دانستم چه باید بکنم، کی همسرم را کشته؟ چرا؟ با صدای گریه من پسرم از خواب بیدار شد و من را صدا زد سریع رفتم بیرون قبل از آن که بیاد داخل آشپزخانه. چون از مرگ اش مطمئن بودم و فکر می کردم همین حالا مرا به اتهام قتل دستگیر می کنند تنها کاری که بنظرم رسید فرار بود. با پسرم از خانه زدیم بیرون نمی دانستم کجا بروم و چه کنم به یکی از دوستانم زنگ زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم آن هم گفت فکر نمی کنی کار رژیم باشه؟
من گفتم نمی دانم. گفتم من حالا چه کنم گفت فعلا آفتابی نشو تا ببینیم چه می شود. و ای سرآغاز هشت سال دربدری من شد آن هم با زخمی در دل و اتهامی پیشاروی.
این شرح ماجرای است که رخ داده.
می دانم پذیرفتن این واقعه دشوار است. ولی این شرح واقعی ماجرائی بوده که برای من اتفاق افتاده هیچ اصراری هم ندارم که دیگران، تا تشکیل یک دادگاه این را به پذیرند. البته هیچ گاه برای کسی این گونه توضیح ندادم هر وقت کسی از من پرسیده فقط به این اکتفا کردم که عزیز من همسرم را نکشتم و اگر دلیل می خواست می گفتم نه دلیلی دارم و نه شاهدی حالا فرض کن من کشتم و رابطه ات را بر اساس این فرض تعیین کن و چه بسیار دوستانی را که در این سال ها از دست دادم. بر خلاف اتهام نویسنده گان اعلامیه که دیگران را به سکوت و توجیه متهم می کنند من باید به صراحت بگویم اکثر کسانی این خبر و توضیح مرا شنیده اند، مرا قاتل فرض کرده و با من قطع رابطه کرده و تا جایی که می توانسته اند مرا منزوی ساخته اند. اما چون مرا متهم می پنداشتن و نه مجرم و مهم تر آن که دادگاه ذی صلاحی هم در ایران برای بررسی اتهام من به رسمیت نمی شناختند، فعلا به رای وجدان بیدار خود به انزوا و قطع رابطه با من اکتفا کرده اند.
پس نه سکوتی در کار بوده و نه توجیهی
و اما با پوزش بسیار باید بگویم منطق شما نویسنده گان این اعلامیه که قبل از تشکیل هر دادگاهی و قبل از اثبات هر اتهامی پیشاپیش حکم محکومیت مرا صادر کرده اید شباهت زیادی به منطق قضاوت در بیدادگاه های جمهوری اسلامی دارد. مهم تر آن که عینک توطئه بینی و توطئه تراشی شما و متهم کردن جامعه ی روشنفکری به هم دستی با من قدری این وجوه شباهت ها را پر رنگ تر می کند. امیدوارم شما سرکوب شده گاه به صف سرکوب کننده گان نزدیک نشوید.
و اما روایت شما نیز از واقعه به نظر من پذیرفتنی نیست.
شما ظاهرا با استناد به گزارش پزشکی قانونی مدعی شدید که همسر من با ضربه چاقو از پشت به قتل رسیده در حالی که من چه به عنوان کسی که جسد همسرش را دیده و یا به گفته ی شما به عنوان قاتل مطمئن ام که همسرم نه با یک ضربه بل با چند ضربه آن هم نه از ناجیه پشت بل از ناحیه سینه و شکم مورد حمله واقع شده بود. در ضمن وی نه ساعت 11 بل همان ساعت 9 صبح مرده بود. جسد بی جان آن هم نه در راه رو بل در همان آشپزخانه بود. جسد وی را نیز نه صاحب خانه بل یکی از دوستان مان اول بار می بیند و به صاحب خانه اطلاع می دهد و به پلیس هم تلفن می کند.
شما در بخشی از داستان خود مدعی شده اید که صاحب خانه با شنیدن صدای مشاجره ی ما پائین آمده و با اعتراض من رفته و بعد هم با سکوتی که حاکم می شود فکر کرده مشاجره ی ما خاتمه یافته غافل از آن که من همسرم را به قتل رساندم. سوال من از شما این است که دوستان عزیز صاحب خانه ای که با صدای مشاجره ی لفظی خود را به صحنه می رساند چه گونه صدای درگیری فیزیکی ما و فریادهای ناشی از خوردن ضربات چاقو را نمی شنود؟ فراموش نکنید که ما در خانه ای زندگی می کردیم که 11 نفر دیگر هم ساکن آن جا بودند.
امیدوارم که نویسنده گان بعدی با توجه به نکاتی که من گفتم داستان خود را منطقی تر بتوانند تنظیم کنند.
2004/11/20


همه سكوت كرده بودند، حتي ما! / فرزانه راجی

«صبيه چرا وچگونه كشته شده است؟»

«طبق تشخيص پزشكي قانوني قتل در روز يكشنبه 14 ارديبهشت 76 بين ساعت 9-5/7 صبح اتفاق افتاده، اما صبيه تا ساعت 11 صبح زنده بوده است. زن صاحبخانه كه در طبقه بالا مي‌زيسته در همان ساعات صداي مشاجره شديدي را مي‌شنود، پايين مي‌آيد صبيه را مي‌بيند كه در آشپزخانه مشغول شستن ظروف است. علي چگيني با گفتن اين كه دعوايي خانوادگي است و نيازي به دخالت نيست او را وادار به ترك خانه مي‌كند. صاحبخانه پس از دقايقي ديگر سكوت، به خيال آن‌كه دعوا تمام شده است. غافل از آن كه قاتل (شوهر) با چاقوي آشپزخانه از پشت به صبيه حمله كرده است

«قانل» فرار مي‌‌كند و پسر كوچكش را همراه خود مي‌برد. «صبيه كه هنوز زنده بوده براي كمك خواستن خود را تا در ورودي خانه برزمين مي‌كشد، لاي در را باز مي‌كند و همان‌جا برزمين مي‌افتد.» براساس اطلاعيه 23/8/83 «تعدادي از زنان فمنيست ايران» مقتوله توسط همسايه كنجكاو كشف مي‌شود. درحالي كه چگيني در اطلاعيه «منطق سركوب شده‌گان و سركوب‌گران را به هم نزديك نكنيد» روايتي ديگر از ماجرا دارد:«در آن روز نحس 14 ارديبهشت من وهمسرم با هم جر و بحث كرديم و پس از آن صاحب‌خانه آمد ما به بحث‌مان خاتمه داديم و من از خانه بيرون رفتم، همسرم هم قرار بود طبق معمول با پسرم برود سركار. من بعد از يك‌ساعت قدم زدن برگشتم خانه، وقتي رفتم داخل اتاق با كمال تعجب ديدم كه پسرم در رختخوابش خوابيده، همسرم را صدا زدم كه مگر نمي‌خواهي بروي سركار، جوابي نشنيدم، رفتم آشپزخانه و ديدم همسرم غرق در خون است، گرفتم‌اش بغل هرچه تكان‌اش دادم صدايي ازش در نمي‌آمد نبض‌اش را گرفتم دستم را گرفتم جلوي دهانش ديدم هيچ نفسي‌ ازش درنمي‌آد ترس برم داشت نمي‌دانستم چه بايد بكنم، كي همسرم را كشته؟ چرا؟ با صداي گريه من پسرم از خواب بيدار شد و من را صدا زد، سريع رفتم بيرون قبل از آن كه بياد داخل آشپزخانه. چون از مرگش مطمئن بودم و فكر مي‌كردم همين حالا مرا به اتهام قتل دستگير مي‌كنند تنها كاري كه به نظرم رسيد فرار بود

درست است كه اطلاعاتي كه چگيني مي‌دهد با اطلاعاتي كه دوستان فمنيست براساس مشاهدات پليس مي‌دهند متفاوت است ولي هنوز اتهام آقاي چگيني اثبات نشده و او هنوز «مجرم » نيست. متهم است و همچنان متهم باقي خواهد ماند تا جرمش ثابت شود و يا خود اعتراف به قتل كند. بنابراين متهم به قتل است نه قاتل.

وقتي چگيني خبر كشته شدن همسرش را به يكي از دوستانش اطلاع مي‌دهد آن دوست سوال مي‌كند:«فكر نمي‌كني كار رژيم باشه؟»

البته آقاي چگيني نمي‌گويد پاسخشان به اين سوال چه بوده است ولي به نظر مي‌رسد دوستان ايشان با احتساب اين‌كه كار، كار رژيم بوده با ايشان همراهي كرده و ايشان را از كشور خارج كرده‌اند. چه بسا اين دوستان تصور مي‌كرده‌اند هدف خود چگيني بوده و همسرش در واقع پيشمرگ او شده است. و قصدشان نه حمايت از «قاتل» آن‌طوري كه اين دوستان ادعا مي‌كنند بلكه حمايت از يك رفيق سياسي بوده كه در خطر مثله شد‌ن توسط« رژيم» بوده است. پس اين دوستان نه تنها همدست «قاتل» نيستند بلكه اساسا روحشان از آن‌«قتل» خبر نداشته و زماني كه به كل ماجرا شك مي‌كنند، آن طور كه خود چگيني مي‌گويد، راي به منزوي كردن چگيني مي‌دهند.

چگيني مي‌گويد در تمامي اين هشت سال متحمل دربدري و انزوا بوده است. مي‌گويد:« من بايد به صراحت بگويم اكثر كساني كه اين خبر و توضيح مرا شنيده‌اند، مرا قاتل فرض كرده و با من قطع رابطه كرده و تا جايي كه مي‌توانسته‌اند مرا منزوي ساخته‌اند. اما چون مرا متهم مي‌پنداشتند و نه مجرم و مهم‌تر آن كه دادگاه ذي‌صلاحي هم در ايران براي بررسي اتهام من به رسميت نمي‌شناختند، فعلا به راي وجدان بيدار خود به انزوا و قطع رابطه با من اكتفا كرده‌اند

بنابر آن‌چه كه چگيني مي‌گويد دوستان وي براساس اعتقاد و وجدان خود نه تنها از او حمايت نكرده‌اند بلكه او را ترك كرده و منزوي ساخته‌اند و به قول چگيني «نه سكوتي در كار بوده و نه توجيهي».

به هرحال نه رفتار آقاي چگيني در آن روز و نه گفتارشان در امروز قابل دفاع و قابل توجيه نيست. ولي ايشان هنوز هم «متهم» هستند و نه «مجرم».

اينكه ايشان همسرغرقه به خونش را كه به زعم دوستان فمنيست ما، هنوز زنده بوده و به زعم خود چگيني مرده، آن‌طور با خونسردي رها كرده واز ترس دستگيري به جرم قتل (؟!) فرار مي‌كنند، نهايت خشونت يك انسان در قبال يك انسان ديگر است، بويژه كه اين انسان همسر او بوده است. حتي اگر اختلافي هم بوده اين رفتار به هيچ‌وجه انساني نيست.

اينكه آقاي چگيني در اطلاعيه خود به صراحت مي‌گويد:«من و زنده‌ياد همسرم اختلاف داشتيم اما نه از آن گونه اختلافاتي كه مرا به قتل همسرم وادارد.» خود اعتراف به اين است كه اگر لازم مي‌آمد حتي مي‌توانست همسرش را بكشد. و مهمتر اينكه آقاي چگيني كه ادعا دارد خود همسرش را نكشته، درطي اين همه سال- بويژه وقتي كه از خطر جسته بود- حتي يك بار هم تلاش نكرد قاتل يا قاتلين همسرش را پيدا و يا افشا كند.

و اينجا حتما بايد اين را به آقاي چگيني گفت كه براي خفه كردن فريادهاي كسي كه مورد ضربات چاقو قرار مي‌گيرد و «آن‌هم نه از پشت، بلكه از سينه وشكم» خيلي راحت مي‌توان دهانش را محكم با دست گرفت. بنابراين همسايه هرچقدر هم «فضول» باشد صدايي نخواهد شنيد!

ولي اين ماجرا دوطرف دارد آنان كه متهم مي‌شوند و آنان كه متهم مي‌كنند. متهم شوندگان چگيني‌ها هستند و آنان كه سكوت كرده‌بودند و يا سعي مي‌كردند اين «قتل» را لاپوشاني كنند، و متهم كنندگان كساني هستند كه حالا و امروز(ونه ديروز)، نمي‌دانيم به كدامين دلايل سكوت را شكسته‌اند. و نمي‌دانيم آن زمان كه سكوت كرده‌بودند (مثل همان متهمان) از دوستان چگيني بودند يا دوستان دوستان چگيني؟

سكوت خانواده همسر چگيني وحتي سكوت پسران چگيني با توجه به اعتقادات آن‌ها وجو و فرهنگي كه در آن زندگي مي‌كنند قابل درك است و براساس آن‌چه كه خانم خراساني در اطلاعيه خود «فاش كردن قتل صبيه و ماچراهاي پس از آن تا امروز» آورده‌اند، ترس از تهديدهاي علي چگيني در افشاي اسرار ناموسي صبيه بوده است . ولي سكوت دوستان صبيه كه امروز به خونخواهي او برخاسته‌اند اصلا قابل توجيه و قابل درك نيست. دوستان فمنيست در اطلاعيه خود ادعا مي‌كنند كه« پس از فاجعه قتل صبيه فاجعه ديگري اتفاقي مي‌افتد كه تا امروز (بخوانيم ديروز!) ادامه دارد: سكوت جامعه مردانه وجامعه روشنفكري و سازش كاري‌هاي تفكرات زن ستيزانه در قبال اين جنايت‌! از خروارها توجيه و ايجاد پوشش «موجه» تا انكارها و دروغ‌ها و غيره و غيره! شبكه‌اي از هم‌بستگي‌هاي دروغين و غيرانساني از سال 76 تا كنون! نتيجه آن كه جريان قتل و علل واقعي آن مسكوت ماند، حتي يك مراسم بزرگداشت براي صبيه برگزار نشده و خبرها وتحليل‌هاي مربوط به اين واقعه در هيچ رسانه‌ي آلترناتيوي (؟!) در داخل و خارج منعكس نشده است، گويي اصلا چنين جنايتي اتفاق نيفتاده. اما همان‌طور كه هيچ حقيقتي پنهان نمي‌ماند، «سركوب شده» مجددا بازگشته است...»

سكوت زن ستيزان و جانيان و دوستان و حاميان «قاتل» و «قاتلين»‌ مشخص شد، ولي سكوت اين دوستان هنوز پاسخي ندارد. يا اين دوستان هم همچون خانواده صبيه مرعوب تهديدات چگيني و دوستان وي شده بودند، يا فريب آن‌ها را خورده بودند، يا امروز متحول شده‌اند و يا خود از دوستان چگيني و يا از دوستان دوستان چگيني بوده‌اند وحالا نيستند. اين كه مراسمي براي صبيه برگزار نشده است و يا در آن همه سمينار، سخنراني، ميتينگ، كارگاه و غيره ، كه طي اين سال‌ها در داخل و خارج برگزار شده، يادي از صبيه نمي‌شود و هيچكدام از اين دوستاني كه حال به خونخواهي صبيه برخاسته‌اند تلاشي در جهت افشاي راز قتل صبيه نمي‌كنند، سوالي بدون پاسخ است- برآناني كه اساسا از اين ماجرا خبري نداشته‌اند حرجي نيست. حال امروز چه شده است؟ اين نه تنها سوال من، بلكه سوال بسياري از كساني بود كه در پالتاك اتحاديه سوسياليست‌ها با مديريت و برنامه‌ريزي عزيزه شاه‌مرداي، برگزار شده بود.

تاخير دوستان صبيه در برملا كردن راز خشونت عليه صبيه، تمامي مباحث بجايي را كه در اين رابطه مطرح مي‌شود، تحت تاثير قرار داده است. بسياري با اين بهانه – به جا- كه عده‌اي به خاطر اختلافات سياسي اين مسائل را پيش كشيده‌اند، مي‌توانند مسئله خشونت چگيني و چگيني‌ها عليه همسرانشان، لاپوشاني‌هاي سازمان‌هاي سياسي- كه اصلا جديد نيست- و بسياري مسائل ديگر را كمرنگ كرده و در درجه دوم اهميت قرار دهند. بنابراين بجاست كه بازيچه دست سياست‌بازان نشويم- نه آن روز كه سكوت كرديم و نه امروز كه حرف مي‌زنيم- و به مسئله اصلي كه همانا خشونت در جامعه، خشونت‌هاي خانگي، خشونت در جامعه روشنفكري، لاپوشاني و پنهان‌كاري سازمان‌هاي سياسي و حتي به وجه‌الضمان قراردادن ارزش‌هاي انساني براي پيروزي در بازي‌هاي سياسي، بپردازيم.
سايت “زنان ايران جهان




مریم خراسانی
83/09/06
به یاد می آورم گذشته را، پیش از آن که به قول میشل فوکو "سیستم تنبیه و مجازات در جوامع مدرن شکل زندان های مدرن به خود گیرد و انسان ها تحت قوانین مدرن به دلیل بزهکاری، قتل و دیگر چیزها به زندان بیافتند یا اعدام شوند". به یاد گذشته ای میافتم که هیچ کدام از این راه های بیهوده که منجر به هیچ نتیجه ای نمی شد و هیچ دگرگونی ای در فرد به اصطلاح مجرم اتفاق نمی افتاد، هنوز وجود نداشتند، و تغییر درونی ی فرد از طریق پروسه ای می توانست انجام گیرد که شاید موثرتر از هر سیستم مجازات و اعدام مدرنی بود. در گذشته های دور، آدمی که گناهی درونی  در خود احساس می کرد، نخست با اعتراف به گناه اش پیش آدمی که جایگاه معتبری برایش داشت، در پروسه ی تغییر درونی قرار می گرفت و با آموزش هایی که امروزه روانکاوی به آن می گویند، "عبور از مرحله ego"، نفی خود و منافع خود در مسیر نیکوکاری و خوب زندگی کردن، آن قدر پیش می رفت که ابتدا در پیشگاه جامعه و مردم بخشوده می شد، تا بعدها بتواند در پیشگاه خود هم خود را ببخشاید. که بخشایش نخست از جانب قربانی، نزدیکان او و افکار عمومی باید حاصل شود، و نه آن که نخست خود مجرم و نزدیکان اش او را عفو کنند.

چگینی بعد از قتل زنش، که مثل همه ی قتل های "ناموسی" بود، بی هیچ تفاوتی، پنهان شد. و از پنهان گاه اش عصبیت و انتقام جویی از صبیه و خانواده او را ادامه داد. فرستادن نامه ی تهدید آمیز برای خویشان و نزدیکان صبیه که در صورت افشای نام من و عمل من، اسرار ناموسی ی دخترتان و خواهرتان را افشا خواهم کرد و آبرویتان را در تهران و کرمانشاه، نزد فامیل مذهبی و سنتی تان، خواهم برد و غیره و غیره. چگینی پس از قتل صبیه، برای خانواده و نزدیکان مصیبت دیده ی صبیه، جهنمی ساخته بود که نمی دانستند در غم از دست دادن او بگریند یا از ترس "افشاگرهای" قاتل اش بر خود بلرزند و خاموش شوند و از بقیه هم بخواهند که حرفی نزنند.  و 2 فرزند او، که از دست دادن مادرشان از یک سو، و پچ پچ ها و پنهان کاری ها و سرها و محرمات و ممنوعه ها و تباه کاری های پدر، چنان وضعیت هولناکی برایشان ساخته بود که تا سال ها بعد رهایی از پی آمدهای روانی آن، امری تقریبا ناممکن به نظر می رسد.

 و باز به یاد می آورم فاجعه ی پس از قتل های "ناموسی" و یا تجاوزات جنسی به زنان را، برای آنانی که جان از مهلکه بدر می برند و برای خانواده های شان در جوامع سنتی و زن ستیزی که به راحتی جای قاتل یا متجاوز با مقتول یا قربانی عوض می شود، و زن کشته شده یا مورد تجاوز واقع شده از طرف جامعه، از طرف خویشان و نزدیکان، و فاجعه بارتر آن که از طرف خود، محکوم تلقی می شود. "نفرت از زن" و "نفرت از خود" جایگزین نفرت و خشم از مرد قاتل یا متجاوز می شود، و در بسیاری موارد ترس از این مرد مزید بر علت! و این همه اسبابی می شود برای سوء استفاده های بیشتر و مسکوت گذاشتن قضیه و فرار یا رهایی مجرم! و ما در ایران نمونه های بسیار داریم در همین سال های اخیر که چگونه جای قاتل و مقتول عوض می شود. مقتولان، خانواده ها و دوستان شان تحت فشارهای روانی و اجتماعی قرار می گیرند و قاتلان آزاد و رها می گردند؟!

 و اما قانون: قانون در همه ی جوامع چیزی ناقص و در خدمت تاویل مسلط از جرم و جنایت است. قانون سراسری مجازات عمومی را، در بسیاری جاها، بسیاری مردمان قبول ندارند: درایران، اقوام و گروه های فکری مختلف، در فرانسه سیاه پوستان آفریقایی تبار، در آمریکا و سوئد مهاجران و پناهندگان، و در همه جا فمینیست ها. اتفاقا مورد قتل های "ناموسی" و برخورد قانون به آن یکی از همین موارد است، و اعتراض فمینیست ها به قانون مجازاتی که مردان به نفع خود نوشته اند.

و نظر شخصی  من که با مجازات زندان و اعدام مخالفم و معتقدم تاریخ زندان ها و اعدام ها از هیچ نظر، هیچ بهبودی را در وضع بشر ایجاد نکرده، که بدتر به وخامت اوضاع انجامیده است. ولی، به دادگاه، به احکام و به آرای عمومی اعتقاد دارم. و به تمام روش ها و راه هایی که به پالایش درونی فرد می انجامند. فردی که نخست از اعتراف به جرم یا جنایتی که کرده در پیشگاه خود، دوستان و مردم شروع می کند. و باز به یاد می آورم قضاوت افکار عمومی و مباحثات مردم فرانسه را پس از کشته شدن زن یکی از نویسندگان مشهور فرانسه، به دست شوهرش چند سال پیش. یا مباحثات فمنیست ها را در همه ی جوامع راجع به قتل های "ناموسی".  فروم های اجتماعی و مردمی، تحلیل ها و قضاوت های مردم، روشنفکران، جامعه شناسان، روانشناسان، فیلسوفان و عارفان، همه و همه تنها معیاری است که در شرایط کنونی عادلانه ترین محکمه به نظر می رسند. و برای علی چگینی نیز همین طور.

بحث های امشب در اتاق ایرانیان و گفت و گوهای دیگری که در جاهای دیگر بر سر این مساله اتفاق خواهد افتاد، بخشی از همان دادگاه یا محکمه ی مردمی و عمومی است، که به شرط آن که مجرم نخست، و پیش از هر چیز دستکم دردرون خود به قتلی که مرتکب شده، اقرار کند، می تواند شروع روندی باشد که تغییر و دگرگونی مداوم، و طی سال های طولانی، جهت پالایش درونی ی علی چگینی را فراهم سازد.
بازتکثیر از: همکاران اتاق اتحاد سوسیالیست ها در پال تاک


خشونت خانگی
«ماجرای قتل صبیه»
در پس این سکوت سنگین چه نهفته است!؟
عزیزه شاه مرادی
آنچه در زیر می خوانید گزیده ای از سخنرانی عزیزه شاه مرادی که در نوامبر 4002 در پال تاک عرضه شد. با کمال تاسف به علت کمبود جا قادر به درج تمامی آن نیستیم. متن کامل این سخنرانی را که سایت اتحاد سوسیالیست ها منتشر کرده است، در سایت هشت مارس نیز در دسترس همگان قرار داده ایم. (هشت مارس)
صبیه را در یکی از اولین جمع های فمینیستی ای که در دهه هفتاد خورشیدی شکل گرفته و موضوع کارش نقد فیلم بود، دیده بودم. زن جوان کردی که از مسایل جنبش کردستان و از مبارزات مردم منطقه سخن می گفت. چهره شاد پرشور او را در تنها مراسم 8 مارس که توسط آن جمع برگزار شد هنوز به خاطر دارم، که از زندگی زن مبارز کردی حرف می زد و اشعار کردی وی را در دوره های متفاوت زندگی ش بررسی می کرد....
صبیه فقر آشنا بود و علیه فقر، درد آشنا بود و علیه درد، عشق ش به زندگی و مبارزه علیه ستم جنسی و استثمار به گونه ای بود که فضای خفقاق و سرکوب در آن روزها مانع حرکت ش نشده بود. آن شور و عشق اما در 14 اردیبهشت سال 76 با ضربات چاقو به خون گرایید. قاتل که بود؟ و به چه جرمی صبیه به قتل رسید؟ مدتی پس از وقوع قتل از یکی از رفقایم که عضو کانون نویسندگان بود شنیدم که صبیه کشته شده است. شوکه شده بودم، حیرت زده پرسیدم چگونه و چرا؟ گفت توسط «همسرش»، چگینی.
شناخت من از آقای چگینی محدود به مقاله ای بود که وی  در زمینه ی مسایل کارگری در مجله ی آدینه به چاپ رسانده بود. مدتی بعد از ماجرا از دوستان دیگری که با آنها روابط بسیار نزدیک داشتند و در یک محفل کار می کردند ماجرای قتل صبیه را با جزییات بیشتری در مورد آقای چگینی شنیدم. آنها همگی معتقد بودند که قتل توسط ایشان و بنا به دلایل «اخلاقی» و «ناموسی» به وقوع پیوسته است....
اگر چه چگونه گی ماجرا و پاسخ سوالات در آن مقطع برای بسیاری، به ویژه، دوستان نزدیک ایشان و صبیه که در یک محفل بودند، بسیار روشن بود، اما ماجرا مسکوت گذاشته شد تا در پس فراموشی از خاطره ها زدوده شود. تا این که سرانجام ضرورت علنی شدن مساله توسط جمعی مطرح شد و تعدادی از فعالان فمینیست ایران که در جریان ماجرا بوده و صبیه و آقای چگینی را می شناختند اطلاعیه ای در رابطه با قتل صبیه در سایت زنان – ایران – جهان منتشر کردند و این گونه بود که سکوت شکسته شد.
آن سکوت سنگین، اما توسط مجموعه و گرایشی از جنبش فمینیستی ایران شکست که علاوه بر مبارزه علیه سکسیسم در هم تنیده با سیستم سرمایه و راسیسم هیچ گونه مرزی بین حوزه ی خصوصی، یعنی خانه، و حوزه ی عمومی، یعنی جامعه، قایل نبوده و نیست و تکیه براصلی ترین سیاست فمینیستی که می گوید هیچ چیز خصوصی نیست، دارد. گرایشی که انسان و حفظ حرمت او برای ش محور و اصل همه چیز است. گرایشی که با افشا، طرد و مبارزه علیه سرکوب گران، منطق سرکوب را به چالش می طلبد و در چارچوب چنین مبارزه ای است که نه تنها هیچ مصلحتی را نمی پذیرد و سکوت نمی کند که سکوت را می شکند، در واقع از طرح کلیشه ای و شعارگونه مسایل در سطح نظر و به شکل عام به عرصه ی عمل وارد شده و به طرح و بررسی مسایل خاص به شکل مشخص می پردازد. چرا که مداخله برای تغییر بنیادین نظام و نه تعدیل و یا تغییر در شکل اعتقاد دارد. سلاح واقعی ش نقد رادیکال مسایل، یعنی نقد بنیادین و ریشه ای است. دست به ریشه ها می برد. این جاست که برای ش هیچ گونه تفاوتی بین خشونت ساختاری و سازمان یافته ی دولتی که بر پایه ی حذف دیگری، یعنی نگاه و اندیشه ای که آزادانه فکر می کند و آزادانه عمل می کند، با خشونت خانگی که بر مبنای همان منطق حذف دیگری انجام می شود و خشونتی که علیه جوامع دیگر در قالب جنگ و اشغال رخ می دهد، وجود ندارد. از این منظرتفاوتی بین قتل های زنجیره ای و کشتار زندانیان سیاسی توسط دولت حاکم و قتل هایی که در چاردیواری خانه صورت می گیرد و نیز اشغال عراق و نابودی فلوجه و جنگ افغانستان نیست. به دلیل این که همه ی این خشونت ها از یک منطق و انگیزه نشات گرفته و پی آمد ها و حاصل کار یکی است.
منطق، همان سرکوب فرودستان توسط صاحبان قدرت و سلطه است. منطقی که اعمال هر گونه خشونتی را، حتی گرفتن حق حیات انسانی که از اولیه ترین آزادی های فردی است، برای کنترل و اعمال سلطه مجاز می داند. چرا که خشونت به عنوان ابزار کنترل اجتماعی از ضروریات اجتناب ناپذیر جهت حفظ بقا و تحکیم قدرت است. بنابراین، روشن است که موضوع بحث، بررسی و نقش خشونت خانگی در ابقا، تحکیم و نهادینه کردن خشونت به عنوان ابزار کنترل اجتماعی ست که در واقع مبنای توجیه خشونت دولتی ی سازمان یافته و فراتر از آن خشونت علیه جوامع دیگر است. این جاست که نقش و منافع سرمایه در القا و باز تولید سکسیسم روشن می شود....
روشن است و نیازی به توضیح ندارد که مساله ی اصلی «قاتلان» یا «متهمین به قتل»، چون چگینی و چگینی ها یا امامی و امامی ها، نبوده و نیستند، بلکه آن بینش و تفکر سرکوب گرانه ای است که آنها به عنوان عاملان اجرایی با اتکای بر آن خود را مجاز به چنین اقدامات ضد انسانی می دانند. نقش قاتلان اما در بررسی و کالبدشکافی ماجرا و روشن شدن مساله به عنوان نمونه هایی مشخص از کارکرد آن اندیشه و تفکر حذف گرا اهمیت دارد.
این را هم بگویم که اساسا برای من در نقد چنین رخدادهایی که اولین نبوده و تا از بین رفتن سیستم سرمایه داری آغشته به سکسیسم و راسیسم آخرین هم نخواهد بود، نقش فرد در بستر یک نظر و اندیشه مهم خواهد بود و در واقع محور نیست. چرا که آن گاه که فرد محور قرار می گیرد به ریشه ها پرداخته نشده و سیستم فکری و ساختار ها دست نخورده در جای خود باقی خواهد ماند و گاه در این شیوه ی برخورد از همان ابزار حذف در قالب ترور شخصیت، آگاهانه یا نا آگاهانه، استفاده خواهد شد.
برای من مهم نقد نگرشی است که در چارچوب آن چنین رخدادهایی بسیار طبیعی است. بررسی و علنی شدن قتل صبیه، به عنوان یکی از شدیدترین اشکال خشونت خانگی، از این منظر بسیار اهمیت دارد. بر اساس اطلاعیه ی منتشر شده توسط تعدادی از فعالان فمینیست ایران که من به تعهدشان نسبت به سیاست های فمینیستی اعتماد کامل دارم و نیز با استناد به پاسخ آقای چگینی، قتل صبیه در چارچوب خشونت خانگی و از نوع قتل «ناموسی» بوده است. 
صبیه از فعالان فمینیست بود و متهم به قتل خود را متعلق به «جامعه ی روشنفکری» و «مدافع حقوق کارگران و زنان» می دانسته  یا می داند. پس قتل در دایره ی خودی اتفاق افتاده است. به نگاه من اما این خود— خودی بودن – بر اهمیت طرح و علنی کردن قتل و بر خورد به آن صد چندان می افزاید. چرا که من معتقد به پاک سازی حیاط خلوت خودی اگر نه مقدم تر و پیش تر، دست کم به موازات حیاط دیگران بوده و به هیچ وجه سیاست پنهان سازی در مواردی که مربوط به حق حیات و حفظ حرمت انسان هاست نداشته و ندارم، به هر دلیل و توجیهی که باشد. در چارچوب این منطق سکوت شکسته شد....
جنبش فمینیستی هیچ چیزی را خصوصی نمیداند و در سیستم سرمایه داری مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی همه ی پدیده های سیاسی / اجتماعی / فرهنگی / خانوادگی را بر اساس منافع زنان ارزیابی و تحلیل می کند، و این در واقع از سیاست های اصولی فمینیسم است. فمینیست ها هیچ مرزی بین خانه و جامعه قایل نبوده و همه ی رخدادهای درون آن را در چارچوب سیاست های فمینیستی ارزیابی می کنند. در واقع بخش رادیکال جنبش فمینیستی معتقد به ارتباط کاملا تعاملی بین خانه و جامعه بوده و روابط  درون خانه را بازتاب مناسبات درونی جامعه و بالعکس می داند. به همین دلیل، مساله ی خشونت خانگی بسیار اهمیت داشته و دارد. از این نظر، پرسش ها یا نکات مطرح شده اساسا در چارچوب بررسی حقوقی، دست کم برای من نیست. چرا که بررسی حقوقی آن نیاز به یک سیستم قضائی دموکراتیک تهی از افکار سکسیستی دارد. سیستمی که از کاربرد کلیه اشکال خشونت و مجازات برای کنترل اجتماعی و اعمال سلطه مبرا و نیز مجهز به بازپروری و اصلاح افراد باشد. بنابراین مساله بیشتر از بعد اجتماعی و پی آمدهای آن، در ابقا، تحکیم و بازتولید سکسیسم در چارچوب سیستم سرمایه داری مطرح است.
به طورکلی یکی از مداخلات بسیار مثبت جنبش فمینیستی معاصر در سطح جهان  و نیز جنبش فمینیستی ایران، به ویژه در سال های اخیر، مطرح کردن خشونت خانگی و اهمیت آن به عنوان بازتابی از افکار سکسیستی و سلسله مراتب جنسیتی اعمال شده بر زنان در ساختارسرمایه داری آغشته به نژاد پرستی است. در واقع خشونت بر مبنای این اندیشه به کار گرفته می شود که فرد صاحب قدرت و سلطه، مجاز به کاربرد همه اشکال خشونت برای کنترل و ایجاد نظام دلخواه خود است که در خانه رییس خانواده، صاحب قدرت است.
اما، خشونت خانگی که با انواع توجیهات از قبیل خصوصی/ خانوادگی بودن آن یا این که نسبت به خشونت های درون جامعه و خشونت توسط قدرت حاکم ملایم تر است و یا این که تعداد قربانیان خشونت های خانگی کمتر است – که در واقعیت بنا به آمار موجود چنین نیست – مورد اعتراض واقع نشده و به آن پرداخته نمی شود! عدم طرح آن، اما این پی آمد بسیار خطرناک را دارد که خشونت به عنوان ابزار کنترل، نه تنها در سطح جامعه بلکه در سطح جهان قابل پذیرش شده و بازتولید و نهادینه می شود.
با این منطق ساده که همان گونه که برای ایجاد نظم و کنترل، والدین یا رئیس خانواده، ناگزیر به کاربرد خشونت هستند، اقدام به خشونت توسط دولت و صاحبان قدرت تحت عنوان سیستم تنبیهات و مجازات، و نیز در سطح جهان توسط قدرت برتر برای ایجاد نظم و امنیت جهانی به اشکال متفاوت و عموما به شکل جنگ، طبیعی و سپس قابل پذیرش خواهد شد....
...معتقدم مبارزه علیه همه ی اشکال خشونت خانگی باید به مرکز مبارزات جنبش آزادی خواهانه  و جنبش فمینیستی انتقال یابد. همین جا بگویم که منظور از خشونت خانگی، فقط خشونت مردان علیه زنان نیست بلکه کلیه ی اشکال کنترل توام با فشار را که توسط افراد دارای قدرت در محدوده ی خانه بکار گرفته می شود را در بر می گیرد. که می توان از خشونت والدین نسبت به کودکان و خشونت درون همجنس گرایان نام برد. اگر چه به دلیل وجود ستم جنسی خشونت بیشتر توسط مردان بکار گرفته می شود. از این رو بررسی و طرح خشونت خانگی در راستای دستیابی به راه کارهایی برای پایان دادن به خشونت سلطه گران به طور عام از اولیه ترین وظایف مهم و ضروری جنبش رادیکال و جنبش فمینیستی است....
...بر نکته ای اشاره و تاکید کنم و آن این که فقط قتل در چاردیواری خانه نیست که باید به عنوان خشونت خانگی مورد توجه قرار گرفته و مطرح شود، بلکه همه ی اشکال خشونت از قبیل خشونت های عاطفی/ روانی/ جسمی که موجب آسیب به فرد شده و گاه نیز منجر به سلب حق حیات انسانی اگر چه نه به شکل مستقیم، بلکه به شکل غیر مستقیم از جمله خود کشی ها و خود سوزی ها می شود نیز باید مطرح و افشا شود. به ویژه اگر در «دایره خودی»، یعنی جامعه ی روشنفکری و به طور مشخص چپ، رخ دهد. چرا که خود سوزی ها و خودکشی ها نیز نتیجه ی فضای خشونت بار مناسبات درون خانه است. نمونه آن زنی که خود از فعالان سیاسی زمان شاه بوده و بر اثر مناسبات نابسامان و خشونت های عاطفی/ روانی در نهمین ماه حاملگی خود، اقدام به خود سوزی کرد. و یا آن نمونه ی دیگر که در پی توهین/ تحقیر، بی توجهی و تنها گذاشته شدن در خانه در اولین شب سال نو خود کشی کرد.
اما قتل، شدیدترین شکل خشونت خانگی است، که بی تردید باید افشا شود. چرا که همان گونه که گفتم، اکنون تاکید می کنم که مناسبات درون خانه بهترین سنگ محک آزاداندیشی و انسان محوری افراد، به ویژه روشنفکران و به طور مشخص روشنفکران چپ است که با توجه به رسوبات فرهنگ واپس گرا عموما و بیشتر شامل مردان می شود، اما با آنان محدود نمی گردد. زیرا اعمال خشونت توسط زنان نیز صورت می پذیرد، و این که مردان ذاتا خشن متولد نمی شوند بلکه در مناسبات اجتماعی این گونه پرورش می یابند. باید منطق سکسیسم را که در شرایط فعلی به بدترین و واپس گرایانه ترین شکل در منطق جمهوری اسلامی تبارز یافته است، از پستوی ذهن جامعه روشنفکری و به طور مشخص جنبش چپ بیرون کشید. اگر با خود صادق باشیم، آن گاه در خواهیم یافت که تا چه عمقی این منطق و رسوبات فرهنگ واپس گرای پدرسالارانه (و در واقع فرهنگ جمهوری اسلامی) در اذهان ما لانه گزیده است. آیا به راستی ما از جمله آن افرادی نخواهیم بود که سنگ به «زانیه»، دستکم در اندیشه و ذهن، می زنند، قتل صبیه و سکوت در مورد آن و واکنش هائی که نسبت به سکوت شکنی صرف نظر از توجیهات گوناگونی که خواهد شد، بهترین نمونه ی قابل بررسی و صحت مدعاست....
مناسبات سرمایه که با نظام سلطه ی جنسیت مرد بر جنسیت زن در هم آمیخته از سلطه مردان حمایت می کند. اعمال سلطه در این نظام سلسله مراتب جنسیتی خشونت را اجتناب ناپذیر می سازد. در سیستم سرمایه داری بخش وسیعی از شاغلین به ویژه کارگران در محیط کار همواره مورد تحقیر قرار گرفته و هیچ گونه قدرتی را بر کار و شغل خود احساس نمی کنند. این بخش وسیع از نیروی کار اما، این گونه توجیه و تشویق می شود که محل و مکان دیگری نیز وجود دارد که آنها خود را در آن قدرت مدار مطلق خواهند یافت، فضایی به نام خانه! از آنجا که مردان در مناسبات طبقاتی، اجتماعی می شوند، گروه هائی از آنان سلطه در فضای کار را پذیرفته و باور می کنند که در فضای خصوصی آن حس قدرت داشتن به آنها بازگردانده شده و در واقع با احساس مردانگی، یعنی صاحب قدرت بودن، یگانه می شوند. این مساله یکی از بنیان های دفاع و حمایت نظام سرمایه از افکار سکسیستی و منطبق با منافع آن در ابقا، تحکیم و بازتولید جنسی است....
سخن آخر اما، با تمامی آزاداندیشان، آزادی خواهان، تشکل های مختلف زنان، گروه ها، سازمان ها، احزاب و به طور کلی جامعه ی روشنفکری است که برای روشن شدن حقیقت ماجرا، مساله را آن گونه که امکان پذیر هست – که این خود، بستر دفاع از خود متهم به قتل را نیز فراهم خواهد آورد – پیگیری کنند و قتل صبیه را به عنوان اقدامی ضد انسانی محکوم کرده و متهم به قتل را به جای طرد کردن و منزوی کردن در روابط خصوصی / فردی، در سطح عمومی جامعه طرد نمایند تا جنبش روشنفکری انسان مدار بار دیگر سر بلند و سر افراز، با اتکا به مبارزات خونین خود، به حرکت و مداخله اش در موقعیت بسیار حساس کنونی، چه در سطح منطقه و چه در سطح بین المللی، در راستای تغییرات بنیادین و ریشه ای در کلیه ی مناسبات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و طبقاتی ادامه داده و خود به عنوان الگو، نوید بخش جامعه ای انسانی مبتنی بر مناسبات آزاد، برابر و تهی ازکلیه ی اشکال ستم و استثمار باشد.

دکتر جکیل و مستر هاید*
رزا
آنچه در زیر می خوانید گزیده ایست از صحبت های رزا که از طرف سازمان زنان هشت مارس در جلسه پالتاکی اتحاد سوسیالیستها ارائه شد. (هشت مارس)
این ماجرای دلخراش در مقابل جنبش زنان و جنبش دمکراتیک مردم ایران و جامعه روشنفکری سوالات عمیقی را طرح می کند و ماجرا باید از این زاویه طرح شود. مسلما ما نه قادریم و نه قصدمان است و نه فکر می کنیم که با دادگاهی کردن و یا مجازات چگینی به اصل موضوع برسیم. یا مثلا تلاش برای اینکه علی چگینی بعنوان قاتل محاکمه شود چون فکر می کنیم کشوری که قتل در آن رخ داده است و جایی که قاعدتا باید چگینی محاکمه می شد خود این کشور قتلگاه زنان است و رژیم حاکم بر آن باید هزاران بار به جرم قتل هزاران زن محاکمه و مجازات شود. مسئله اين است كه  باعث و باني كليه جنايتهاي درون جامعه رژيم است و اين رژيم است كه به مدت ربع قرن عقب افتاده ترين افكار را تبليغ كرد و در كله مردان فرو كرده و به آنها امتيازات خاص داده در نتيجه اين رژیم نيست كه بخواهد قضاوت يا تنبيه كند.
آنچه در این ماجرا تکان دهنده است فصل مشترک زن ستیزانه بین برخی مردان روشنفکر با جمهوری اسلامی است. فصل مشترک مردسالارانه جامعه روشنفکری مردان با رژیم اسلامی است. فصل مشترک تفکر سکوت در مورد ستم بر زنان  در میان جنبشها و نهادهای مخالف رژیم با جمهوری اسلامی است و بالاخره نفوذ تفکر مردسالارانه در میان فعالین، نهادها و احزاب و سازمانهایی است که مدعی مبارزه برای جامعه ای دمکراتیک هستند، مدعی جامعه ای عاری از ستم و استثمار هستند و مدعی رهبری مردم در سرنگونی جمهوری اسلامی.
علی چگینی ها زیاد هستند آنها را همه جا می بینیم اما نمی توانیم آنها را شناسایی کنیم چرا که ازID   بسیار جذابی استفاده می کنند: دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان، دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش. کافی است این ID را کمی  با طرح حقوق یک زن بویژه زنی که در مالکیت این آقایان است بخراشیم تا ببینیم که معمولا اینان مخالف استثمار همه انسانها هستند بجز استثمار همسر  خود. اینها معمولا  مدافع دادن حق تعیین سرنوشت  و جدایی میلیونها مردم ملل تحت ستم هستند اما حاضر نیستند حق تعیین سرنوشت به یک فرد، فقط یک نفر، همانا همسرشان بدهند! اینها معمولا و «حقیقتا» مخالف ستم و استثمار هستند بجز ستم بر زن؟!!!  اینها« واقعا» می خواهند جامعه ای عاری از ستم و استثمار بوجود بیاوند بجز ستم و استثمار زنان!!!  اینها در ترسیم جامعه مدرن و آزاد و دمکراتیک آتی بسیار جلو می روند حتی بر سر اینکه داد و ستد و تغذیه انسانها چه تغییری می کند ذهنی فعال و پویا دارند اما وای به حال زنی که بخواهد ذره ای نهاد پوسیده خانواده را خدشه دار کند، با استعدادی شگرف قادرند پیشروترین و علمی ترین فلسفه را بکار گیرند تا از پوسیده ترین پدیده ها و عقاید دفاع کنند! و این رشته سر دراز دارد....
اینها در کره مریخ نیستند اینها در کنار ما هستند در تشکلات و احزاب، در جامعه روشنفکری و همه جا و ما نیز  بخوبی آنان را تحمل می کنیم چون آنها در کنار ما علیه ارتجاع جمهوری اسلامی مبارزه می کنند. زیرا ارتجاع جمهوری اسلامی محدود به مشتی آخوند و قوانین اسلامی می شود و نه مناسبات، عقاید و ارزشهایی که عمیقا ضد زن است. سیاست و ایدئولوژی جمهوری اسلامی به  شکلی سطحی ترسیم می شود. اینجاست که عقاید ضد زن فیلسوفی مثل نیچه قابل تحمل می شود ولی عقاید ضد زن با پوسته اسلامی تحمل نمی شود. عقاید ارتجاعی مسیحی در مورد زنان بعنوان راه مدرنیسم تقدیس می شود چون گویا ستمگری و زن ستیزی فقط به تفکر ارتجاعی اسلامی محدود می شود. اینجا مفری برای افکار و عقاید و ارزش های زن ستیزانه غیر اسلامی یا سکولار ایجاد می شود.
چپ بودن هم محدود می شود به دفاع از حقوق کارگران و چند ادعای سطحی و آبکی در مورد حقوق زنان.
خلاصه کنم زن ستیزی تا مغز و استخوان جامعه ما قرار دارد. زن ستیزی تاریخ هزاران ساله دارد و جنبش زنان و جنبش دمکراتیک و کمونیستها نمی توانند با چند بند و برنامه این زشت ترین نیم رخ جامعه طبقاتی را محو و نابود کنند.  منظورم این نیست که نباید بند و برنامه باشد منظور این است که این بند و برنامه ها اولا سطحی هستند، ثانیا روی کاغذ، و ثالثا مادامی که مناسبات یک مرد با همسرش جزو مسائل خصوصی فرد محسوب می شود این بند و برنامه ها دیگر پشیزی ارزش مادی ندارند.  برای حل مسئله زنان نیاز به عمیق ترین خط انقلابی است. خط و تفکری که بخواهد جامعه را در عمیق ترین شیارها شخم بزند و مهم ترین مسئله زیر و رو کردن جامعه برایش دگرگونی وضعیت زنان باشد. فقط احزاب و سازمانها و نهادهای انقلابی با داشتن خط و تفکری انقلابی و همه جانبه در مورد مسئله زنان می توانند هزاران هزار مرد ستمگر را از امتیاز مردسالاری خلع ید کنند.
علی چگینی ها تا زمانی که ما به مسئله زنان به مثابه عمیق ترین مولفه تحولات دمکراتیک و نه حتی سوسیالیستی در جامعه نپردازیم تکثیر می شوند. یعنی تا زمانی که مسئله زنان نه فقط مسئله پیش پای زنان که مسئله پیش پای تمامی جنبش های اجتماعی بعنوان گامی مهم و فوری برای حرکت به جلو قرار گیرد و این جنبش ها با زنان برای رفع ستم جنسی متحد شوند. علی چگینی ها موقعی افشا می شوند که هیچ فردی نتواند با گفتن اینکه مخالف ستم جنسی است  خیالش را راحت کند، بلکه رزمنده حقوق زنان در حوزه خصوصی و عمومی باشد. خلاصه اینکه هر مردی قاتل نیمه زن ستیزانه خود شود....   

* در یکی از فیلم های دهه شصت، دکتری بنام جکیل که روزها آدم بسیار خوب و محترمی بود، بدلیل آزمایشاتی که روی خود انجام داده بود، شبها تبدیل به جانوری می شد که به قتل و جنایت می پرداخت. مستر هاید (هاید به معنی پنهان) نام نیمه شبانه دکتر جکیل بود.

اطلاعیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر : در باره علی چگینی

اطلاعيه کميته مرکزی سازمان در باره علی چگينی
رفقائی از داخل کشور در باره چگونگی رابطه سازمان ما با علی چگینی ( که متهم است همسرش صبیه را به قتل رسانده ) سئوال کرده اند. ما پاسخ این سئوال ها را به صورت علنی منتشر می کنیم تا درعین حا ل پاسخی باشد به سئوا ل های مشابهی که تاکنون مطرح شده و یا در آینده مطرح خواهد شد.
الف - علی چگینی هرگزعضو سازمان ما نبوده و هیچ گونه رابطه سازمانی با ما نداشته است - نه در داخل کشور ، نه در کردستان عراق و نه درخارج ازکشور. بنابراین هیچ سیاست سازمانی یا تصمیمی از طرف تشکیلات مرکزی درباره اووجود نداشت. درنتیجه وقتی ما با بحث علنی مربوط به چگونگی رابطه بااو روبروشدیم ، قبل ازهرچیزتصمیم گرفتیم اطلاعات پراکنده همه رفقایمان را که دردوره مسئولیت شان درمقررادیوی "صدای کارگر" درکردستان عراق با او سروکارداشته اند ، درباره چند وچون دقیق رابطه با او جمع آوری کنیم. زیرا این ها تنها کسانی بودند که برخورد و بنابراین اطلاعات مستقیم درباره اوداشتند. چکیده مجموعه این اطلاعات چنین است : علی چگینی حدود هشت سال پیش ازایران به کردستان عراق می گریزد ودرمقر" کومله " اقامت می کند وادعای اش هم این است که ازتعقیب جمهوری اسلامی گریخته است. اوازفعالان سیاسی داخل کشوربوده و با جریان های چپ وفمینیست ارتباطات معین داشته است. بعد ازچندی رفقای ما جسته و گریخته خبرهائی دریافت می کنند که علی چگینی همسرش را کشته وفراری شده است. آنها این خبرها را با اودرمیان می گذارند. اما اووانمود می کند که اینها شایعاتی هستند که ازطرف جمهوری اسلامی پخش می شوند ومدعی می شود که با همسرسابقش مکاتبه دارد وحتی اوبرایش پول و شا لگردن فرستاده است. اما رفقای ما به گفته های اواکتفا نمی کنند و می کوشند ازمجاری مختلف درداخل کشور، نظرافراد متعددی را درباره اووشایعات مربوط به اوبپرسند. ولی مدتها نمی توانند به جواب روشنی دست یابند. ازداخل کشوربعضی می گویند :این اتهامی است که جمهوری اسلامی برای لجن مال کردن فعالان سیاسی براه انداخته و بعضی دیگر ضمن بیان تردیدهایشان ، می گویند حقیقت ماجرا را نمی دانند و نمی توانند درستی یا نادرستی خبررا تأئید کنند. و درهرحا ل دست رفقای ما به جائی نمی رسد.
چگینی بعد ازمدتی می گوید :خبرکشته شدن زنش را دریافت کرده است وسعی می کند چنین القاء کند که این قتل کاررژیم است. درهمان دوره که اوهنوزدرمقر" کومله " اقامت دارد، با همسر کنونی اش (که ازپیشمرگه های کومله بوده ) ازدواج می کند و به مقررادیوی ما نیزرفت وآمد دارد. بعد ازمدتی اووهمسرش تصمیم می گیرند به خارج بروند وبرای این منظوردردفترکمیساریای پناهندگان سازمان ملل ثبت نام می کنند ودراین دوره انتظاربرای رفتن به خارج است که ازرفقای ما می خواهند که درمقررادیوی ما اقامت کنند. و رفقای ما در منطقه برمبنای سیاست عمومی سازمان ووظیفه کمک رسانی به فعالان فراری ازچنگال جمهوری اسلامی ، آنها را به عنوان مهمان درمقررادیو می پذیرند ، با همان شرایطی که قبل ازآن نیزافراد متعددی را درآنجا پذیرا شده بودند.
تنها بعد ازرفتن او به خارج ( ازطریق ترکیه و با کمک سازمان ملل ) است که رفقای ما خبرها و شواهد مطمئنی به دست می آورند که خود او بوده که همسرش را به قتل رسانده است و به همین دلیل هرنوع رابطه را با اوقطع می کنند دراروپا تنها یک باراوبا یکی ازرفقای ما ( که از مقر "صدای کارگر" با وی آشنائی داشته ) تماس می گیرد ورفیق ما به اوتوصیه میکند که اولاً از هر نوع فعالیت سیاسی کناره بگیرد وثانیاً خودش را به مقامات قضائی کشورمحل اقامت اش معرفی کند.

ب - رفقای ما حتی بعد ازبه دست آوردن خبرمطمئن درباره جنایت علی چگینی ، اساساً به این دلیل ازافشاگری اجتناب کرده اند که نگران اطلاعات اودرباره روابط عده معینی ازفعالان سیاسی داخل کشوربوده اند. نگران ازاین که افشای علنی چنین آدمی او را به آغوش جمهوری اسلامی پرتاب کند وبه شکارشماری ازمبارزان بیانجامد. ظاهراً همین نگرانی بوده که عده ای از فعالان داخل کشوررا نیز( باوجود آگاهی دقیق تر و طولانی ترشان ازاین فاجعه ) درتمام هشت سال گذشته به سکوت واداشته است. حتی آن عده ازفعالان فمینیست که با دادن اعلامیه وآغاز بحث علنی ، دراین باره سکوت را شکستند ، ظاهراً مدت ها قبل ازآن ، ازماجرا مطلع بوده اند و با ملاحظاتی مشابه تن به سکوت می داده اند. بعد ازعلنی شدن بحث مربوط به این جنایت نیزما به دو دلیل ازموضع گیری سازمانی فوری اجتناب کردیم : نخست ،همان طورکه گفتیم ، می بایست اطلاعا ت رفقای مختلفی را که دردوره های ماموریت شان درمقر رادیو ("صدای کارگر") با او سرو کار داشتند ، جمع آوری می کردیم ، دوم به این دلیل که هنوزلازم بود ارزیابی روشن تری از پی آمدهای امنیتی این مسأله روی فعالان داخل کشورداشته باشیم.

ج- لازم است دراین جا موضع مان را در باره علی چگینی و جنایت انجام شده با صراحت کافی بیان کنیم : علی چگینی درنامه ای که بعد ازاعلامیه فعالان فمینیست داخل کشورنوشته ، می گوید : وقتی وارد خانه شده با جسد غرقه به خون همسرش روبرو شده است. درحالی که ازآغاز ورود به کردستان عراق به همه نیروهای سیاسی و ازجمله رفقای ما درمنطقه ، وانمود می کرده که با همسرش ارتباط و مکا تبه دارد. به عبارت دیگر، او تاکنون بارها حرفش را درباره این ماجرا عوض کرده است. ازنظرما علی چگینی باید در یک دادگاه صالح محاکمه شود و به دلائل و شواهد مشخصی که به ارتکاب این جنایت از طرف او دلالت دارند پاسخ گو باشد. در عین حال ما با تحویل او به جمهوری اسلامی مخالفیم. زیرا اولاً قوانین ضد زن ، مجارات های عهد بوقی و شرایط دادرسی تبعیض آمیز آن ، هر نوع محاکمه عادلانه را در دستگاه قضائی این رژیم امکان ناپذیر می سازد. ثانیاً اگر علی چگینی به دست جمهوری اسلامی بیفتد ، به احتمال بسیار زیاد رژیم خواهد کوشید از او برای ضربه زدن به فعالان داخل کشور و بهره برداری تبلیغاتی علیه آنان استفاده کند.

27جولای2005 برابر5 مرداد1384
کمیته مرکزی سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر )

قتل ناموسی و سکوت رفقا!
رزا
اولین بار که با قتل ناموسی مواجه شدم در مجلس یادبود سپیده در آلمان بود. زنان چنگ بر صورت خود می کشیدند و مردان بوی ودکا می دادند. مردان اعتراف کردند که چاقو را شب قبل از قتل سپیده در دست شوهر وی دیده بودند. پیکی هم با هم زده بودند و به اینکه این چاقو سر آب را هم نمی برد خندیده بودند. اما هیچکدامشان در دادگاه حاضر به شهادت نشدند. زنان که کماکان جای زخم چنگ های آن شب بر صورتشان هست نیز هیچکدام حاضر به اعتراف شنیدن شهادت مردان مست نشدند. اما شوهر چاقو را از قبل خریده بود و قتل فردای همان روز اتفاق افتاده بود. نتیجه: قتل غیرعمد!
شوهر مطلقه سپیده همان قاتل او پس از سالها آزاد شد. او اکنون لیوان ودکایش را جایی دیگر و با مردان دیگری خالی می کند. زنان شهر ما  اما هر روز از روی آسفالتی سرخ از خون سپیده رد می شوند و صدایشان ضعیف تر می شود. معشوق سپیده که از شدت ضربات چاقو ماهها در بیمارستان بسر می برد نیز بدون شکایت همین گوشه کنارها میان ما زندگی می کند. اکنون شاید دیگر هرگز با زن طلاق گرفته ای که روزی به مالکیت مردی درآمده و طبق سنت به خواست او به گور می رود، عاشق نشود.
قتل صبیه نیز در همین چارچوب می گنجد و بسیاری دیگر از این قتل ها که در پیرامون مان اتفاق می افتند. اما صبیه که بود؟ بی شک او از ما بود. زبان ما بود. سخنگوی ما بود. صبیه یکی از سازمان دهندگان روز جهانی زن در ایران، زنی که در یک شنبه 14 اردیبهشت 1376 با ضربات چاقو از پای در آمد. زنی که جریان قتل او تا به امروز مسکوت ماند.
سال 1384 است و کردستان یکپارچه فریاد. ولی صدای صبیه را چه کسی در گلو خفه کرد؟ در میان اعلامیه های حمایتی از مردم کردستان و زنانی که جلوی سرکوب سینه سپر کرده اند، اطلاعیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر تحت پوشش مسائل امنیتی همگی را یک بار دیگر به سکوت در مورد علی چگینی دعوت می کند و می نویسد: «نباید با حرکات ناسنجیده مان جان مبارزین ایران را به خطر انداخت.» اطلاعیه می گوید علی چگینی نباید به آغوش جمهوری اسلامی بیفتد، چرا که احتمال سوءاستفاده رژیم از علی چگینی وجود دارد.

اطلاعیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر : در باره علی چگینی

اطلاعیه راه کارگر درباره علی چگینی هشدار می دهد که او گویا دارای اطلاعاتی است که می تواند جان فعالین داخل را به خطر بیندازد. اطلاعیه می گوید متهم به قتل صبیه «علی چگینی» باید در یک دادگاه صالح محاکمه شود و پاسخگوی اتهامات وارده باشد. اطلاعیه اما از نقشی که راه کارگر به عنوان ميزبان او بازی کرده و نقشی که راه کارگر در فرایند محاکمه چگینی بازی خواهد کرد چیزی نمی گوید. پس از 8 سال سکوت قبرستانی در مورد قتل صبیه و 8 ماه سکوت پس از علنی شدن مسئله در سطح افکار عمومی! آیا رفقای راه کارگر حاضرند بعنوان شاهد به پای میز محاکمه احتمالی علی چگینی حاضر شوند؟ یا کماکان می بایستی منتظر برقراری سوسیالیسم و دادگاههای صالحه اش ماند؟
اطلاعیه راه کارگر می گوید در همان ابتدا رفقا شایعاتی را که در مورد چگینی برسر زبان ها بود با خود او در میان می گذارند. چگینی وانمود می کند این شایعات از طرف رژیم است و او کماکان با همسر سابقش صبیه مکاتبه دارد و او حتی برایش شالِگردن و پول فرستاده، اما رفقای راه کارگر به این گفته چگینی اکتفا نکرده و باز به تحقیقات خود ادامه می دهند.  این سوال و جوابها در چه زمانی صورت گرفته است؟ آیا در زمانی است که چگینی هنوز در مقر کومله بوده است و هنوز با همسر دومش آشنا نشده؟ تصور داشتن روابط  حسنه و دریافت پول و شالگردن  از همسر سابق اش از یک سو و زندگی مشترک جدیداش با یک پیشمرگه آن هم برابر انظار همگانی مقر کومله از سوی دیگر، کمی  سوال برانگیز است. اطلاعیه می گوید پس از ازدواج چگینی،  هر دو به پایگاه رادیویی راه کارگر می آیند و دقیقا این هنگامی است که این زوج جدید در انتظار رفتن به اروپا از طریق سازمان ملل بوده اند. اطلاعیه می گوید رفقای راه کارگر بر مبنای سیاست عمومی سازمان شان وظیفه کمک رسانی به فعالین فراری از چنگال جمهوری اسلامی را نیز به عهده گرفته بودند و این زوج را بعنوان میهمان در مقر رادیو «صدای کارگر» می پذیرند.
چگيني در کردستان عراق ميگويد خبر کشته شدن زنش را دريافت کرده و ادعا ميکند که قتل صبیه کار رژیم بوده  است. پس از مدتی چگینی در مقر کومله ازدواج می کند. چه مدت او در مقر کومله بوده ؟  این نکته در نوشته راه کارگر مبهم مانده! چه کسی او را به مکان امن یعنی «مقر کومله» منتقل کرده است ؟ این نکته نیز معلوم نیست.
از همان بدو ورود چگینی به نزد راه کارگر این کاملا روشن بوده  که صبیه دیگر زنده نبود است تا  برای چگینی پول و شالگردن بفرستد. از همان زمان می شد به دروغش پي برد و از ورودش به مقر رادیو «صدای کارگر» جلوگیری کرد.
بعد از خواندن اطلاعیه راه کارگر از اینکه دوستان راه کارگر وظیفه کمک رسانی به فعالان فراری از چنگال جمهوری اسلامی را سیاست عمومی سازمان خود می دانند و به فراریان پناه می دهند را در خور تحسین دانستم. بخصوص با توجه به اینکه وقایع بهمن سال 64 رادیو «صدای فدایی» و تیراندازی فدائیان بروی هم در گاپیلان (کردستان عراق) را نقطه بسیار تاریکی در جنبش چپ می دانم و از اینکه درهای پایگاه رادیویی راه کارگر بروی همه باز است و آنها کسانی را  بعنوان میهمان می پذیرند نیز بسیار مثبت است.
اما از طرفی دیگر، مقر رادیويي و ارتباطات و رفت و آمدهای درون آن نمی تواند اطلاعات سوخته باشد و منطقا هر فراری از چنگال رژیم نیز اجازه رژه رفتن در پایگاههای اینچنینی را تا بحال نداشته، چه برسد برای مدتی در آنجا زندگی کند. بیشتر می شود اقامت چگینی و همسر کنونی اش را به حساب رفاقت های عمیق تر احتمالی آنان گذاشت تا میهمانان ناخوانده. بخصوص وقتی میهمانی این همه شایعات را نیز با خود یدک می کشد، شایعاتی که بر طبق اطلاعیه مذکور حتی سبب سوال و جواب از چگيني راجع به قتل همسرش "صبيه" نیز شده است.
در این اطلاعیه معلوم نیست چگینی چه مدت زمانی را در پایگاه رادیویی راه کارگر بسر برده است. براستی او در هنگام مستقر شدن در پایگاه رادیویی راه کارگر بجز ازدواج چه کرده، و کدامین ارتباط «رفیقانه» باعث شده تا از همان بدو ورود  وی به کردستان عراق (علیرغم شایعه کشتن همسرش ) دروازه های پایگاه نظامی و رادیویی را بروی او باز گذاشته اند؟
اطلاعیه راه کارگر  زنان فمینیست در ایران را همدست سکوت 8 ساله خود می کند و می گوید: سکوت آنان نیز احتمالا به دلیل همین گونه ملاحظات بوده. یعنی ترس استفاده تبلیغاتی رژیم از علی چگینی و احتمال به خطر افتادن جان مبارزین در ایران زبان زنان فمینیست ایران را نیز 8 سال بسته بود.  (در همین مقاله نشان خواهم داد که این ادعا مبنی بر همدست نامیدن  زنان فمینیست بسیار زیرکانه بوده و اصولا صحت ندارد.)
به هر حال این اطلاعیه راه کارگر مدتی است که از روی صفحات اول اینترنتی برداشت شده و تا جایی که من اطلاع دارم تا کنون هیچگونه عکس العمل علنی در موردش اعلام یا درج نشده است. اما بغض آن مرا وادار به گوش دادن دوباره اطلاعات صوتی کرد که کماکان بروی وبسایت اتاق اتحاد سوسیالیست ها در پلتاک موجود است و عزیزه شاهمرادی بعنوان سخنران در این اتاق تحت عنوان "در پس این سکوت سنگین چه نهفته است" صحبت می کند.
27 نوامبر 2004؛ عزیزه شاهمرادی

با شنیدن دوباره مطالب صوتی این شب متوجه شدم که زنان فمنیست در ایران اصولا از همان ابتدا و درست بعد از قتل صبیه سعی در افشای قتل و قاتل کرده اند و ادعای همدستی زنان فمنیست ایران با سکوت راه کارگر طی 8 سال گذشته اصلا  صحت ندارد.
زنان فمنیست ایرانی که اطلاعیه «سرکوب شدگان همواره باز می گردند» را در تاریخ شنبه 1383/8/23 منتشر کردند.


 قبل از این اطلاعیه نیز هر کدامشان که از ایران خارج شده بودند در مورد علی چگینی دست به افشاگری زدند و به هر دوست و رفیقی هم که رسیدند از ماجرای قتل صبیه گفتند.  آنها به دنبال محل کنونی زندگی چگینی بودند و عاقبت نیز پس از 8 سال روبرو شدن با درهای بسته سازمانها، و سکوت و انفعال 8 ساله برخی از افرادی که با آنها ماجرا را در میان گذاشته بودند بالاخره مسئله را در افکار عمومی مطرح کردند که نتیجه اش این بود که بالاخره راه کارگر(8 ماه پس از انتشار علني اعلامیه درباره قتل صبيه)  در مورد این ماجرا اطلاعیه مذکور را منتشر کرد.
برخی از فعالان جنبش زنان به صدای علی چگینی  در پالتاک و اتاق های اینترنتی مشکوک شدند، به ویژه وقتی که در بحث های اتاق های سیاسی شرکت می کرد و از حقوق زنان و کارگران دفاع می کرد و خشونت علیه زنان را تقبیح می کرده! آن فعالان پس از پرس و جوی فراوان  هنگامی که یقین یافتند که این شخص همان علی چگینی است  تصميم به علنی کردن بحث در سطح عمومی  می گیرند. چون تجربه نشان داده بود که افشاگری علیه علی چگینی از طریق سازمان های میزبان با درهای بسته و سکوت روبرو شده بود.
اصولا حرکت شجاعانه زنان فمینیست در ایران به وضوح نشان داد که اینان نه می خواهند مسئله را پنهان نگه دارند و نه ذره ای به بهانه ها و توجیهات سازمان های میزبان و مخفی کاری "چپ" و جامعه روشنفکری توهم دارند. بیشتر به نظر ميرسد که راه کارگر و برخی از رفقای چپ و روشنفکر جریانات و گروههای مختلف از افشای علی چگینی در هراسند. در اطلاعیه راه کارگر نوشته شده که متهم به قتل صبیه، یعنی «علی چگینی» ابتدا در مقر کومله مستقر شده و همانجا با همسر دومش که پیشمرگه نیز بوده آشنا می شود. 8 ماه پس از علنی شدن ماجرا توسط زنان و اعلامیه راه کارگر،  انتظار انتشار اطلاعاتی از سوی کومله نیز بیهوده  است. یا اینکه احتمالا کومله نیز ایشان را میهمان خود قلمداد می کرده است  و یا اینکه از همان زمان ورود علی چگینی با وی هیچ رابطه سازمانی و یا رفاقتی  نداشته است؟!
در بحث پالتاکی روز 27 نوامبر 2004 گفته شد:
علی چگینی در فنلاند زندگی می کند. ایشان در اتاق های سیاسی با نام باران 1 فعالانه در بحث های کارگری شرکت داشته و از سوی رفقا به  "باران 1"  درود  نثار می شد و رفیق خطابش می کردند! بالاخره کارش آن چنان بالا گرفت که با کمک رفقای دیگرش اتاقی مستقل با افق سوسیالیستی و کمونیستی باز می کند و در آن به تدریس این ایدئولوژی مشغول می شود!!! بی شک بسیاری از دوستان سخنرانی های وی را به زبان کردی و فارسی هنوز به یاد می آورند.

سعید (آی دی اینترنتی) درمقطع کنفرانس برلین از دوست فمنیستی که از ایران میهمان ایشان بوده جریان را می شنود. او حتی قبل از برگزاری جلسه پالتاکی هم همین اطلاعات را به خانم پران100  (آی دی اینترنتی) در میان می گذارد و اظهار تعجب و تاسف می کند که پران100 در این شب (جلسه سخنرانی عزیزه شاهمرادی  در مورد قتل صبيه) سنگ شیطان شده (به گفته خود پران100 که سنگ شده) و از علی چگینی دفاع می کند! پران 100هم که بشدت خشمگین شده اعلام می کند: چرا نام و مکان متهم به قتل یعنی علی چگینی که در فنلاند زندگی می کند را 100 بار در اتاق های اینترنتی اعلام کردید و این کار جرم دارد و در حکم وکیل مدافع او می پرسد چرا سخنران یعنی عزیزه شاهمرادی که در سال 2000 از ایران به کنفرانسی در سوئد دعوت شده بود، همان زمان این اطلاعات را در اختیار عموم نگذاشته و پس از 8 سال یک باره سکوت را شکسته است؟
عزیزه شاهمرادی نیز اعلام می کند این مسئله خیلی قبل تر از شرکت من در کنفرانس  سوئد مطرح شده و همان زماني که آقای چگینی از ایران به منطقه امن در کردستان عراق رفته اند اینها می دانستند و باید توضیح  دهند و در ادامه می گوید سندهایی هم وجود دارد که بعدا می تواند در اختیار بگذارد. عزیزه می گوید: همبستگی زن ستیزانه که برميگردد و می آید به درون جامعه روشنفکری وسایل ارعاب و تهدیدی هست که از آن استفاده می کنند که مثلا اگر علی چگینی به ایران برگردانده شود «اعدام می شود». او ادامه می دهد، برگردید ببینید چرا شما سکوت کردید هرچند که ما از همان ابتدا و از همان وقت گفتیم!
بهزاد کاظمی می گوید یکسال و نیم  پیش پرسیده که چرا علی چگینی (باران1) را برای اداره اتاق سوسیال فورم دعوت به همکاری نمی کنید؟ به ایشان گفته شده: علی چگینی مسئله دار است و 2 نفر از دوستان تیم گرداننده اتاق اینترنتی سوسیال فورم مخالف همکاری علی چگینی هستند.
فریده حمیدی که گویا از ایران به این جلسه اینترنتی وصل شده می گوید: صبیه و علی چگینی در جلسه نقد فیلم یک بار با هم آمدند. در جلسه بعدی نقد فیلم اما دیگر صبیه به قتل رسیده بود و به همین دلیل جلسه برگزار نشد.  و حتی وقتی زنان مراسمی در مسجد برای صبیه گرفتند و همگی شرکت کرده بودند، تهدیدهایی از گوشه و کنار می شد که این ممکن است دام باشد. در واقع کسانی می خواستند شرکت کنندگان در مسجد را به این بهانه متفرق کنند. در حالی که مراسم در مسجد بود و مسئله خاصی هم پیش نمی آمد. فریده می گوید در طی این 8 سال آن قدر فشار زیاد بود که صداها به جایی نمی رسید و ما زنان سکوت نکرده بودیم. صبیه درخواست طلاق کرده بود. علی چگینی طرفدار عشق آزاد خارج از خانواده بود اما تنها در مورد خودش و درخواست طلاق صبیه با بی توجهی چگینی روبرو شده بود. هم چنین چگینی خانواده صبیه را تهدید می کرده تا در مورد قتل صبیه سکوت کنند. از نظر فریده، علی چگینی حمایت شد که بگریزد تا قادر باشد در نقطه دیگری از دنیا به بحث، نوشتن و نقد و غیره بپردازد. فريده ميگويد حتي در اوايل هم روايت های مختلفي شنيده که خواسته بودند اين قتل را به قتلهای زنجيره ای بچسبانند. او ادامه ميدهد، ما سکوت نکرده بوديم و اگر اين ماجرا به دوستان خارج از کشور نرسيده، دستهایی هم بوده اند که نخواسته اند صدای ما به خارج برسد.
مهشید می گوید 4 سال پیش عزیزه شاه مرادی و مریم خراسانی هم که از ایران به سوئد آمده بودند در این باره پرس و جو کرده بودند. مهشید در آن جلسۀ اینترنتی گفت که مریم همان زمان این مسئله را به وی گفته است و به دنبال محل زندگی علی چگینی می گشته است. مریم فکر می کرده ایشان (چگینی) در آلمان باشند.
عزیزه می گوید، صبیه سالها بود که کتک می خورد، تا زمانی که چاقو در تنش فرو رفت.
 فریده حمیدی می گوید ما در این سالها دائم به دنبال این بودیم و هر دفعه این سوال بوده که علی چگینی الان کجاست تا به اطرافیانش هشدار دهیم و هم اینکه بالاخره چگینی باید پاسخگوی این اتهامات باشد.
عزیزه شاهمرادی در جواب این سوال که چرا مسئله قتل صبیه را دیر مطرح کردید گفت: در جمعی که صبیه و علی چگینی را از نزدیک می شناختند همیشه این بحث شده بود و همان موقع نیز به خارج منتقل شد و از آن زمان تا کنون در مورد آن سکوت شده است و ما این سکوت را شکستیم. همان موقع نیز کسانی که احساس مسئولیت داشتند این مسئله را مطرح و به دیگران منتقل کردند. اما دوستان بسیاری از ایشان که در جریان وقایع بودند سکوت کرده بودند و این مسئله افشا نشد و همیشه سیاست پنهان کاری اتخاذ شد.
اطلاعیه راه کارگر می گوید: " رفقای ما حتی بعد از بدست آوردن خبر موثق در باره جنایت علی چگینی، اساسا به این دلیل از افشاگری اجتناب کردند که نگران اطلاعات او درباره روابط عده معینی از فعالان سیاسی داخل کشور بودند. نگران از اینکه افشای علنی چنین آدمی او را به آغوش جمهوری اسلامی پرتاب کند و به شکار شماری از مبارزان بیانجامد.  ظاهرا همین نگرانی بوده که عده ای از فعالان داخل کشور نیز (با وجود آگاهی دقیق تر و طولانی تر از این فاجعه)  در تمام 8 سال گذشته به سکوت واداشته است. حتی آن عده از فعالان فمنیست که با دادن اعلامیه و آغاز بحث علنی در این باره سکوت را شکستند، ظاهرا مدتها قبل از آن از ماجرا مطلع بوده اند و با ملاحظاتی مشابه تن به سکوت داده اند."

 با توجه به بحث های اینترنتی در تاریخ27 نوامبر 2004 برخلاف گفته راه کارگر فعالان فمنیست در ایران در هر کجا که توانسته اند و هر بار که از ایران به خارج آمده اند مسئله را به بقیه گفته اند و گویا وقتی با درهای بسته سازمانها و اپوزیسیون چپ مذکور مواجه شده اند بالاخره بحث را علنی و عمومی می کنند. و همین کار هم بالاخره سازمان راه کارگر را مجبور کرد 8 ماه پس از علنی شدن ماجرا در مورد ماجرای قتل بگویند و اينکه آنها علی چگینی را بعنوان میهمان در مقر رادیو «صدای کارگر» سکنی داده اند و او نیز در مقر کومله (اینجا نیز احتمالا بعنوان میهمان) اقامت داشته است.
زنان فمنیست ایران می گویند ما بارها اطلاع دادیم مدرک و سند داریم اما بارها با درهای بسته روبرو شدیم. ترجمه درست این وقایع این است که این زنان به فعالین چپی که ارتباط داشته اند اطلاع داده اند که علی چگینی متهم به قتل صبیه است. و راه کارگر و کومله با علم بر این واقعیت از کمک به علی چگینی هیچ دریغی نکرده اند!
حتی جای سوال است که علی چگینی چه داستانی را برای گرفتن پناهندگی در فنلاند ارائه داده و تائیدیه و حمایت چه گروهها و سازمانهایی ضمیمۀ پرونده پناهندگی اوست؟
راه کارگر می نویسد تنها بعد از رفتن او (چگینی) به خارج از طریق ترکیه و به کمک سازمان ملل است که رفقای ما خبرها و شواهد مطمئنی بدست آوردند که خود او یعنی چگینی بوده که همسرش صبیه را به قتل رسانده است و به همین دلیل هر نوع رابطه با او را قطع کرده اند.  بعبارتی دیگر راه کارگر تنها اقدامش قطع کردن رابطه است ولی چرا این سازمان علی چگینی  متهم به قتل و میهمان سابقش را حتی بیش از گذشت  8 سال  افشا نکرده است؟! تنها طبق اطلاعیه مذکور این سازمان، وقتی علی چگینی با یکی از افراد راه کارگر تماس می گیرد وی به علی چگینی توصیه می کند که او (یعنی علی چگینی) بهتر است که اولا از هر نوع فعالیت سیاسی کنار بکشد و ثانیا خودش را به مقامات قضایی کشور محل اقامتش معرفی کند.
اطلاعیه راه کارگر اصولا دارای تاریخ وقایع نیست  و از آن نمی توان  فهمید که چه مدتی علی چگینی و همسر کنونی اش در مقر رادیو راه کارگر بوده اند. در چه زمانی این تماس تلفنی صورت گرفته است؟ چرا که از آن تاریخ به بعد یعنی بعد از تماس تلفنی  بنظر دیگر خطری فعالین داخل را تهدید نمی کرده است و امکان افشای علی چگینی توسط سازمان راه کارگر بوده است (وگرنه توصیه به  علی چگینی مبنی بر اینکه خود را به مقامات قضایی محل اقامتش معرفی کند آنهم به فردی که داری اطلاعات مهم از فعالین داخل ایران نیز هست، کمی دور از عقل و بدور از  نگرانی های امنیتی راه کارگر نسبت به علی چگینی است.)
اطلاعیه راه کارگر با صراحت اعلام می کند، از آنجایی که علی چگینی بارها حرفش را درباره ماجرای چگونگی وقوع  قتل صبیه عوض کرده، از نظر آنان  او باید در یک دادگاه صالح محاکمه و پاسخگو باشد. و در پایان نیز باز تکرار می کند که اگر علی چگینی به دست رژیم جمهوری اسلامی بیفتد، رژیم خواهد کوشید از او برای ضربه زدن به فعالین داخل کشور استفاده  و همچنین  علیه اپوزیسیون استفاده تبليغاتي بکند.
از آنجایی که راه کارگر 8 سال وقت داشته ارتباطاتش را جابجا کند و اگر هم نکرده بهتر است هر چه زودتر این کار را بکند و از آنجایی که با افشای علنی مسئله قتل صبیه در سطح افکار عمومی به هر حال اگر هم قرار بوده استفاده تبلیغاتی از این قتل بشود تاکنون اینکار شده و آب از سر گذشته است!
به نظر من می توان با اتخاذ سیاستی درست جلوی استرداد علی چگینی به ایران را گرفت و در مورد تبلیغات هم نمی بایستی از تبلیغات منفی رژیم هراس داشت.
به نظر من همگی ما  این دادخواهی را به صبیه بدهکاریم، به زنان فمنیست ایران که این مسئله را از هر مجرائی که توانستند مطرح کردند، مدیونیم، به خانواده صبیه که همواره تهدید شده اند تا سکوت کنند و همچنین به دو فرزند آواره اش در کردستان بدهکاریم، به انسانهایی که در این 8 سال از صداقت شان استفاده شده و قبل از بحث پالتاکی و علنی شدن ماجرا هیچ نمی دانستند و در تمام این مدت امکاناتشان را در اختیار علي چگینی قرار  داده اند مدیون هستیم و مهمتر از همه چیز ما در برابر  آینده مسئولیم و انسان هایی که در آینده ممکن است مورد خشونت و زن ستیزی او واقع شوند.
حال سوال این است که دو سازمان «میزبان» علی چگینی یعنی کومله و راه کارگر آیا حاضرند در عمل دست و آستینی بالا بزنند و برای افشای این قتل قدمی بردارند؟ یا کماکان ترجیح می دهند همگی را به سکوت دعوت کنند؟
می شود برای به جریان افتادن پرونده و دسترسی به مدارک و اسناد و هم چنین اسناد پزشک قانونی ايران یکی از  دوستان صبيه وکیل بگیرد و مدارک را در اختیار کمسیونی متشکل از زنان و تشکلات مورد اعتماد برای تحقیق پیرامون شواهد و مدارک موجود در خارج از کشور قرار داد. کمسیونی که در پایان نتایج تحقیقاتش را در اختیار عموم بگذارد. خود علی چگینی که اکنون متهم به قتل صبیه است و ادعای بی گناهی می کند نیز منطقا باید از ایجاد این کمسیون و روشنگری در مورد قتل همسر سابقش استقبال بکند تا بعد از 8 سال بالاخره بقول خودش بی گناهی اش اثبات شود.
به هر حال دوستان عزیز ما باید بتوانیم در عمل جلوی ورود قاتلان احتمالی زنان و تجاوزکاران و غیره را به اسم پناهنده سیاسی به خارج از کشور بگیریم. باید نگذاریم محیط برای زنان در اینجا نیز نا امن شود. نمی توان در خارج از حوزه قوانین جمهوری اسلامی ، از ترس سوءاستفاده رژیم و لو رفتن فعالین داخل کشور قاتلین را بکار گرفت و یا حتی شاهد گذاشتن کلاس های تدریس سوسیالیسم توسط آنها شد!!! تدریس سوسیالیسم توسط مردان مردسالاری که با وقاحت اعلام می کنند: «اختلاف من با همسرم در حدی نبود که موجب قتل او شود...» یعنی اگر در آن حد می بود....؟؟

اگر علی چگینی در قتل صبیه نقشی نداشته است اما  انسانی بشدت زن ستیز است این را در بند بند نامه ای که نوشته می توان دریافت. نامه ای که عمق زن ستیزی او را  افشا می کند.


دوستان! وقت آن رسیده که بجای نوشتن بند و برنامه و اساسنامه و ترسیم دنیایی برابر و آزاد، اهمیت را در شراکت و همکاری انسان هایی با روحیه برابری طلب گذاشت و راه ورود زن ستیزان دیروز و قاتلان امروز را به فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در همان ابتدا بست. و نه مانند این تشکلات سیاسی 8 سال به بهانۀ سوءاستفاده تبلیغاتی رژیم از انسان زن ستیزی مانند چگینی بلرزیم و زیر پوشش مسائل امنیتی دهان ها را ببندیم. براستی چند تا از این چگینی ها را در اپوزیسیون چپ داریم؟
و درسي هم برای زنان فمنیست و سوسیالیست که در چنین مواردی از همان ابتدا باید مسئله را با زنان دیگر در میان بگذارند. 8 سال سکوت گورستانی چپ ایران بعد از مرگ صبیه برای همگی مان درسی تلخ بود که باید به صدای خودمان هرچند «ضعیف» باور داشته باشیم. چرا که ما زنان اصولا منافعی در پنهان کردن زن ستیزی نداریم. اما این منافع را  مردان دارند و بعضا خود نیز به آن آگاهند و پنهان می کنند.
در خاتمه باید بگویم دوستان عزیز، زن ستیزی فراسازمانی و فرا ایدئولوژیک اعمال می شود. به اطرافتان که بنگرید قاتلان روح و روان زنان را براحتی خواهید شناخت. زنان هر روزه در معرض شانتاژ، خشونت و قتل هستند. می بایستی صفوف خود را نه با بند و برنامه و اساسنامه انقلابی بلکه با عمل انقلابی شفاف کرد.
در غیر این صورت احتمال کسب قدرت سیاسی توسط قاتلان زنان این بار به نام سوسیالیسم چندان دور نیست.  نمونه مشخص آن بغل گوش خودمان است که کماکان زبان و بینی بریده زنان «خطاکار» تحمل می شود و با توجیه اینکه این رسم «منطقه» است و ما به عقاید مردم کاری نداریم، قرون وسطایی ترین شکنجه ها و خشونت ها بر زنان اعمال گشته و مرتجع ترین دیدگاه ها در مورد زنان، این بار به اسم سوسیالیسم ترویج خواهد شد.
برای صبیه دیر شده، اما برای ما نه!

رزا – اول سپتامبر 2005



ماجرای قتل صبيه سکوت ادامه دارد...
متعاقب درج و پخش مقاله "قتل ناموسی و سکوت رفقا!"
 دوستانی نظرات و اطلاعات  خود و ديگران را از طریق ای میل برایم در اختيارم قرار دادند. برخی نیز اعلام کردند که از طریق تشکلات و سازمان هایی که با آنها کار می کنند در جهت روشن شدن ماجرای قتل "صبيه" اقدام خواهند کرد. دوستان دیگری نیز قتل "صبيه" را به عنوان اقدامی ضد انسانی محکوم کرده و خواهان طرد و منزوی کردن متهم به قتل صبيه "علی چگينی" در سطح عمومی جامعه شدند، اغلب اين دوستان کسانی هستند که از جريان قتل با خبر بوده و قبلا نيز او را در روابط خصوصی خود طرد کرده بودند. همينجا از تمامی دوستانی که واکنش نشان دادند تشکر ميکنم.
من نيز مانند بسياری از تشکل ها و فعالين زنان خواهان پيگيری ماجرای قتل "صبيه" ميباشم. مانند دوست خوبی که نوشتند ادامه بدهم معتقدم ماجرای اين قتل گلوگاه بسياری از مردان زن ستيز سياست پيشه است. کماکان فکر ميکنم مناسبات درون خانه بهترين سنگ محک و معيار پذيرش انسانها در جامعه روشنفکری و چپ بايد باشد. نميتوان و نمی بايست عاملين خشونت بر جسم و روان انسانها با پوشيدن لباس مبارزه طبقاتی از اينچنين احترام و مقامی که "علی چگينی" ها برخوردارند برخوردار باشند، و دادن مسئوليت آموزش و پرورش نسل جديد به اينان و به کار گيری قاتلين و زن ستيزان تنها به بازتوليد فرهنگ ضد زن و ارتجاعی و تحکيم و توسعه مناسبات قدرت سرمايه داری مردسالار منجر شده و ميشود. بقول دوستی در واقع ما ناگزيريم برای آنکه حداقل خود را از اين فرهنگ تحفه غير انسانی رها کنيم صريحا زبان باز کنيم و افشا کنيم، وگرنه سکوت ما نيز کمک به ادامه فرهنگ جنايت است.
برخلاف نظربرخی از فعالین و جریانات جنبش چپ که مبارزه با افکار مردسالارانه را حرکتی فرعی و جنبشی فرسايشی می نامد و آن را انحرافی و"بورژوايي"! ارزيابی می کنند!
جنگ در اردوگاه خودی!  رزا جوان
 معتقدم مبارزه عليه حذف زنان و بطورکلی خشونت روزمره عليه فرودستان جويبارهای کوچکی هستند که در نهايت به رود بزرگی می پيوندند که مسلما در آينده بساط تمامی اشکال ستم و استثمار را برچيده و برعکس لاپوشاني، پنهانکاری، سکوت و محافظه کاری در تمامی جوامع انسانی به تقويت و تحکيم مناسبات فرادست – فرودست انجاميده و ميانجامد.
اميدوارم همگی ما برای روشن شدن ماجرای قتل "صبيه"  به طرد عمومی و نه خصوصی قاتلين و عاملين خشونت عليه زنان در هر شکل و شمايلی هم که ظاهر شوند و هر پرچمی که به دست گيرند اقدام کنيم. طرد و به چالش گرفتن ستمگران و ستمگری هرگز در تاريخ زندگی بشر بيهوده نبوده و مبارزه عليه تمامی اشکال ستم راه رهايی ميباشد.
اميدوارم ماجرای قتل "صبيه" فرای اختلافات سازمانی و گروهی پيگيری شود. و در جهت این امید برخی نامه های دریافت شده را که حاوی اطلاعات مفیدی در این خصوص است در اختيار افکار عمومی قرار ميدهم.
رزا – 14 سپتامبر 2005
دوست عزيز رزا،
با درود، شهامت شما در برخورد با مسئله علی چگينی قابل ستايش است. من کاملا در اين مورد با نظر شما موافقم. خودم همشهری علی چگينی هستم و غريب 10 سال است که در کردستان عراق و در شهر اربيل اقامت دارم. علی چگينی را بسيار خوب ميشناسم و ميدانم که او از فعالين تشکيلات راه کارگر بوده. بعد از اينکه به عراق آمد از جريان آمدن او خبر نداشتم و در جواب سوال من گفت که فرار کرده. اينکه از چه و به چه خاطر نميدانم. اما جسته و گريخته می شنيدم که همسرش را به قتل رسانده. حتی وقتی که او به مقر حزب کمونيست کارگری عراق در شهر اربيل و برای ديدن اسد گلچينی به آنجا رفته بود به او از طرف اسد گلچينی اخطار شده بود که چون زنش را به قتل رسانده، به همين خاطر اجازه ندارد که به آن مقر رفت و آمد کند (تابستان سال1998 ).
من آن وقت با فردی به نام غلام گل آور که با علی چگينی دوست سازمانی بود و از پيشمرگان سابق کومله بود در يک اتاق زندگی ميکردم، و روزی او علی را به منزل من آورد. من به خاطر مسئله انسانی مخارج  غلام را متحمل شده بودم و به او اجازه دادم که با من در اتاقم زندگی کند. بعد از 4 ماه ،علی چگينی که آنوقت در مقر راه کارگر در کرکوک مستقر بود و با تشکيلات کومله و حزب دمکرات به سليمانيه و اربيل رفت و آمد می کرد، غلام را به راه کارگر معرفی کرد. و غلام هم به عضويت راه کارگر در آمد ( علی به عنوان عضو راه کارگر معرف غلام به راه کارگر شده بود و غلام در مقام عضويت در بخش فنی راديو صدای کارگر در شهر کرکوک فعاليت می کرد.)
کومله و حزب دمکرات کردستان ايران نيز برای تسهيل در رفت و آمد علی به کردستان عراق برای او کارت شناسايی صادر کرده بودند و حتی برای علی در مقرشان در اربيل و سليمانيه اتاق خصوصی فراهم کرده بودند (آنچيزی که برای هيچ ميهمانی انجام نمی دادند.)
علی با رهبر حزب دمکرات و مصطفی مولودی که آنوقت مسئول مقر حزب دمکرات در اربيل بود روابط فرا دوستانه ای داشت. و با رهبری کومله نيز بسيار نزديک بود و حتی در مقر ات کومله و برای پيشمرگان تازه وارد در آموزشگاه پيشمرگان کومله  تاريخ و فلسفه تدريس ميکرد (چيزی که هيچگاه به يک ميهمان نخواهند سپرد.)
اصولا علی بيشتر اوقات در کرکوک بود و برای تدريس به مقر کومله ميرفت. سال 2000 و زمانی که پناهندگان شمال عراق به ترکيه ميرفتند علی را در بازار اربيل ديدم و او با حالت ناراحت به من گفت که خبردار شده که همسرش در ايران به دست رژيم ايران به قتل رسيده. و يک يا دو ماه بعد از آن و پيش از آنکه به ترکيه برود در مقر کومله با دختر حاجی ميکائيل (کرد فروش نامادر سنندجي) ازدواج کرد و همراه غلام به ترکيه و سپس به فنلاند رفتند و آنهم به عنوان کيس اضطراری.
Emerjensi case
و آنهم با سفارشات مکرر راه کارگر و نهاد های ديگر ايرانی به (يو- ان). در عراق نيز علی برای قبولی (يو- ان) نامه های فراوانی تائيديه و پشتيبانی از طرف راه کارگر، کومله، حزب دمکرات کردستان ايران، کانون نويسندگان، کانون زندانيان در تبعيد و.... با خود داشت و به (يو- ان) ارائه داد و در مدت زمانی بسيار کمی کارت قبولی را دريافت کرد.
رزا ی عزيز اين واقعيت تلخی است که من خودم شاهد آن بودم و آن جريانات را به همراه ( يو- ان ) شريک جرم علی چگينی ميدانم. و مطمعن هستم که عدالت حتما و يقينا روزی در مورد جنايتکاران انجام می شود و آنهايی که از صبح تا شام در شيپورشان داد و فغان دفاع از حقوق زنان تحت ستم ميهنمان را سر ميدهند اين چنين و با حقارت سعی در پنهان کردن حقايق دارند و حقوق زنان را در پيشگاه منافع حقير خويش قربانی ميکنند.
قربانت سيامک
7/9/2005
UNHCR =(يو- ان)  *
نوشته پايين را که در وب سايت راديو شبکه زنان قرار داشت را دوستی برای من فرستاد. تاريخ آن گويا ميبا يست بعد از جلسه پالتاکي27 نوامبر 2004؛ با عزیزه شاهمرادی باشد!؟
دایره ی زن ستیزی، لمپنیسم سیاسی و گرایشات ارتجاعی و ضد دمکراتیک در یک چرخه ی مجازی مکمل و متمم یکدیگر هستند.
من ماوقع این اپیسود را نمی دانستم. دوست شفیقی گفت که من هم این نامه را در رد این شیوه های مذموم امضاء کنم. این اعلامیه را در سایتی دیده بودم. اما دیر زمانی است که به طومار بازی ها و ردیه نویسی رغبتی نشان می دهم. باری؛ به پیشنهاد این دوست شفیق کند و کاوی در بطن ماجرا کردم. خاصه به گفتار لیلا قرائی در این رابطه گوش دادم و نیز ژاژخائی های این به قول هادی خرسندی الله کرم های فکل کراواتی رادیوچی.
قضیه از "شب چگینی" شروع شده است. متن دفاعیه ی چگینی را برای دوستی که از کرمانشاه ایشان را می شناخت فرستادم، خندید و چند ایراد جرم شناسانه بر داستان ایشان وارد دانست.آنگاه سؤالی را که مدتهادر دهن داشتم بدیشان باز کردم که چگونه است که این گروه های زنان در ایران در اینمورد سکوت کرده اند؟ جواب این دوست جالب بود. میگفت " این گروه های زنان برای کی این ماجرا را افشاء کنند.این جا همه آقای چگینی را به عنوان قاتل صبیه می شناسند. اسم و عکس اش هم مدتها به در و دیوار شهر آویزان بود. کسی چه می دانست که ایشان در انجاها برای خود بیا و بروی ئی دارد؟ این دوست متن دفاعیه ایشان را برای یکی از دوستان سابق چگینی می خواند، آن دوست نیز می گوید "عجیب است که حالا علی همه چیز را انکار می کند! وقتی در راه فرار به کردستان بود به من زنگ زد و گفت که صبیه من خیانت کرد و من او را کشتم". از خودم پرسیدم علی چگینی چندین سال را در یکی از اردوگاهای یکی از نیرو های سیاسی که به داشتن پایگاه اجتماعی شهرت دارد بسر می برد؛ قتل هم در پرجمعیت ترین شهر کردستان ضورت گرفته است. و در این چند سال؛ چنین خبری به گوششان نرسیده است؟ که یکی از فعالین "چپ"، نویسنده مقالات آدینه، عضو کانون نویسندگان همسرش را به ضرب چاقو کشت! شاید شما نیز چون من به خاطر احترامی که برای این جریان قائلید، نمی خواهیم فرض کنیم که از ماجرا با خبر بوده و قتل را لاپوشانی کرده اند؛ پس حدث ِ شق اول درست است که اوضاع دیگرگون شده است و کسی کسانی را دیگر خبر نمی کنند! انگاه نباید پرسید که اگر یمن انترنت نبود، بعد از چند سال خبر اعتصاب کارگران نساجی کردیستان به دستمان می رسید؟ دیگر اینکه جمهوری زن ستیز اسلامی نیز به قتل هائی که برای " حفظ ِ ناموس" انجام شوند با دیده ی اغماض می نگرد!و مشخصات قاتل که در و دیوار را پر از عکس و پوستر حاوی اطلاعات ومر بوط به قتل و قاتل است را به اینتر پل (پلیس بین المللی) نداده است.چون به یقین اگر اینتر پل دنبال ایشان بود، ایشان را در بزنگاه های مختلف به دام می انداخت!عدم اقدام از سوی جمهوری اسلامی حکایت از همدلی آن باآن با حافظین حرم ناموس دارد. در قاموس زن ستیز اینان، زن وجود ناقص الخلقه ئی است که خودش قادر به تشخیص مصالحش نیست؛ و کسانی زیر پایشان می نشینند و از راه بدر برده و "خانواده ها را به هم می زنند".من برای متنبه کردن این الله کرم ها از "پلیس بورژوازی" بدون هیچ عذاب وجدانی سود می جویم.
در زير لينک مطالب مربوط به قتل صبيه:
مقاله "قتل ناموسی و سکوت رفقا!"
اطلاعیه کمیته مرکزی سازمان راه کارگر : در باره علی چگینی
آبروی اپوزیسون چگونه تعریف می شود؟ محمود زاهدی
جنگ در اردوگاه خودی!  رزا جوان

فاش کردن قتل صبیه و ماجراهای پس از آن تا امروز- مریم خراسانی
همه سكوت كرده بودند، حتی ما !   - «صبيه چرا وچگونه كشته شده است؟»- فرزانه راجی
 بر گرفته از سايت زنان ايران جهان
خشونت خانگی«ماجرای قتل صبیه»
در پس این سکوت سنگین چه نهفته است!؟  - عزیزه شاهمرادی
دکتر جکيل و مستر هايد* - رزا
درج شده در نشريه شماره 11 هشت مارس
در جستجوی قاتل صبـیه - سپیده همراز
اطلاعيه پيرامون قتل صبيعه...
با صراحت بگوييم که ما چه ميگوييم! شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی http://www.8mars.com/nashryearchive/rdata.php?rdat=11-ch-shabake.htm
سركوب شده ها همواره باز می گردند..
منطق سرکوب شده گان و سرکوب گران را به هم نزدیک نکنید!
زخمی در دل، اتهامی پیش رو- علی چگینی
به بهانه مرگ صبيعه،
 آيا مرد ايرانی می تواند فمينيست باشد؟ - ايمان مظفری
روشنفكر چپ و چاقوی جاهليت- رامين بهاري
 جنگ در اردوگاه خودی!  رزا جوان

آبروی اپوزیسون چگونه تعریف می شود؟ محمود زاهدی
شنبه 29 مرداد 1384
آبروی اپوزیسون چگونه تعریف می شود؟

قریب به ده سال از قتل وحشیانه ی "صبیه" یکی از فعالان جنبش فمینیستی در ایران می گذرد. در بیشتر مطالبی که در این باره نوشته شده (از جمله در مطلبی که خبرنامه گویا در ده بهمن 1383 به نقل از پایگاه اینترنتی هشت مارس منتشر شد ) علی چگینی شوهر صبیه و از فعالان سیاسی منتسب به چپ متهم این قتل دانسته شده است. اخیراً یک سازمان سیاسی با انتشار اطلاعیه ای ضمن رد انتساب علی چگینی به خود توضیحاتی در مورد نحوه ی تماس علی چگینی با آن سازمان و کم و کیف وضعیت وی پس از سفر به خارج داده است ودر نهایت وی به سازمان سیاسی دیگری منتسب شده است. ضمناً اظهار نظر شده که "خبرها و شواهد مطمئنی به دست می آورند که خود او بوده که همسرش را به قتل رسانده است." داوری در مورد آن قتل ومتهمانش کار مراجع قضایی است و نیز کیفیت رابطه ی متهم احتمالی آن با این یا آن سازمان سیاسی به هواخواهان آنان مربوط می شود. اما این نمونه انگیزه ای شد تا پرسش هایی درباره ی برخورد گروه های سیاسی اپوزیسون با "ناهنجاری های" مربوط به این گروه ها، اعضاء و هواخواهانشان مطرح کنم. لغت "ناهنجاری" را آگاهانه و با احتیاط انتخاب کرده ام که حداقل بار منفی را منتقل کرده باشم.در روزهای پربهت و دلهره ی پس از قتل صبیه و با توجه به ناپدید شدن ناگهانی همسرش، تقریبا تمامی دوستان و آشنایان این زوج (از جمله دوستان علی چگینی) علی را نه تنها متهم بلکه مقصر می دانستند و تفاوتشان تنها در تحلیلی بود که ازانگیزه های احتمالی این قتل ارائه می دادند. اما جز خبر کوچکی که روزنامه ایران در باره ی شوهر فراری متهم به قتل همسرش نوشت، در نشریه های داخل کشور هرگز در این باره بحث نشد. بخشی از این سکوت به گرایشات مذهبی خانواده ی صبیه، زمزمه ی ناموسی بودن قتل و پرهیز از لطمه دیدن "آبروی خانواده" برمی گردد. بخش دیگر، و به گمان من مهم تر، این سکوت به "آبروی" عضو فعال اپوزیسون مربوط است. عضوی که آشکارا در مجله ی آدینه (یکی از تریبون های اصلی روشنفکران مخالف داخل کشور) از نحله ی چپ و جنبش کردستان دفاع می کرد و سازمان دهنده ی محافل مطالعاتی فمینیستی بود. بدین ترتیب بود که هیچ یک ار آنان که دغدغه ی پیگیری این قتل را داشتند، در حالی که فعالیت های پرخطرتر دیگری را دنبال کردند، سخنی در ایضاح آن قتل نگفتند. ترس اصلی این بود که رژیم سوء استفاده می کند.تنها در یکی دو سال اخیر است که صحبت های جسته و گریخته در اینجا و آنجا سبب طرح دوباره ی این موضوع شده است.تقریبا در تمامی موارد سکوت دربرابر "ناهنجاری های" مربوط به اپوزیسیون دو دلیل برای سکوت، پنهانکاری، لاپوشانی و حتا تحریف ارائه شده است: (1) سوء استفاده ی رژیم و به خطر افتادن آبرو (2) ملاحظات امنیتی که موجب ردیابی پلیس از فعالیت های یک گروه می شود. با این تفاصیل پرسش های زیر در برابر ما قرار می گیرد:
یک) تصور ما از ابزارهای تبلیغاتی رژیم و میزان برد و مقبولیت آن ها چگونه است؟ آیا این تصور با حرف هایی که در باره ی آگاهی مردم از ماهیت رژیم می زنیم (مثلا در مورد مسخره بودن مصاحبه های زندانیان سیاسی از نظر مردم) همخوانی دارد؟
دو) اگر مشابه این امر برای یکی از دست اندرکاران جمهوری اسلامی اتفاق افتاده بود چگونه با آن برخورد می کردیم؟
سه) گذشته ی سازمان های سیاسی چپ چه نشانی از پرداختن به موارد آشکار نقض حقوق بشر در این سازمان ها دارد؟ آیا ما که به درستی خواهان موضع گیری اصلاح طلبان حکومتی در مورد گذشته ای که در آن شریک بوده اند هستیم، حاضریم صادقانه با گذشته ی خود رو به رو شویم؟
چهار) آیا سابقه داشته که گروه های سیاسی ما (حداقل در خارج از کشور) اعضای خود را به دلیل ارتکاب اعمال خلاف قانون تسلیم مقام های قضایی کنند و یا برای پیجویی عدالت با این دستگاه ها همکاری کنند؟
پنج) آیا شکنجه ها، زندان ها، محرومیت ها یی که افراد یا گروه ها تحمل کرده اند مجوزی برای نادیده گرفتن موارد نقض حقوق بشر به دست می دهد؟
شش) مبارزه ی مخفی در شرایط پلیسی تا چه اندازه سبب شده که بر موارد نقض دمکراسی و حقوق بشر در میان مخالفان چشم ببندیم؟
هفت) آبروی گروه سیاسی به طور خاص و اپوزیسیون به طور عام چگونه تعریف می شود؟با چه ملاکی سنجیده می شود؟ داور این سنجش کیست؟ در تاریخ معاصر ایران چه نمونه هایی برای افزایش یا کاهش این آبرو می توان ذکر کرد؟
هشت) آیا سخن گفتن آشکار در مورد جرائم احتمالی این یا آن هواخواه اپوزیسیون و تدقیق و تبیین مرزهای هویت فردی و جمعی به این "آبرو" می افزاید یا از آن می کاهد؟
این پرسش ها به هیچ روی قصد آن ندارد که انگشت اتهام نقض حقوق بشر را از طرف رژیم های جنایتکار برگرفته و متوجه مبارزان راه آزادی کند. اما اگر به نظریه ی معصومیت برای فعالان سیاسی قائل نباشیم. باید برای این پرسش ها دنبال پاسخی درخور بگردیم. سخن آخر اینکه آیا همه ی کسانی که درباره ی قتل صبیه سکوت کردندبه نوعی در فرایند لاپوشانی و پنهان کاری و نیز ممانعت از شناسایی قاتل مشارکت نداشته اند؟
پرسشی مناقشه برانگیز اما مهم
برای نوشتن این مطلب مدت های مدیدی با خودم کلنجار رفته ام. نگرانی ام این نبود که جمهوری اسلامی یا هواخواهانِ رنگ رنگ آن از این مطلب سوءاستفاده کنند، چون آن مجموعه را بی آبروتر از آن می دانم که چیزی یا کسی بتواند برایش آبرو بخرد. خوشبختانه کار این رسوایی به جایی رسیده است که کسی حاضر نیست علناً ننگ هواخواهی از این مجموعه را بپذیرد و بسیاری از نمک پروردگانِ نظام مستقر پُز غیر سیاسی بودن، حرفه ای بودن، پژوهشگر و عالم محض بودن می گیرند یا حداکثر می گویند نمی خواهند روشنفکر جدا از "توده ی مسلمان" باشند.تردید من در نوشتن این مطلب بابتِ هاله ای از مفاهیم است که پیرامون اوپوزیسیون جمهوری اسلامی شکل گرفته است. مفاهیمی چون گذشت، صداقت، شهادت، شکنجه، تبعید، دربدری، رنج، ایمان، آرمان خواهی، مردم دوستی، عدالت اجتماعی، تساوی خواهی و مانند آن که بسته به پایگاه نظری هرکس به مراتب مختلف ممکن است برای گروه های مختلف اوپوزیسون صدق داشته یا نداشته باشد. همدلی من در انتسابِ این مفاهیم به طیف هایی از اوپوزیسون (حداقل در دوره هایی معین) است که در من تردید برمی انگیزد. بخش های نه چندان اندکی از این اوپوزیسیون در نیم قرن اخیر آماج سرکوب و شکنجه ای بوده و رنجی تحمل کرده که در نوع خود نظیر نداشته است. اما هیچ یک از این نکات دلیلی بر نقدناپذیری نیست و این پرسش ممکن است (فقط ممکن است) برای بعضی نقطه ی آغازی برای نقد باشد.بدیهی است که هیچ پرسشی در خلاء نمی روید و هرپرسشی بر پیشفرض هایی استوار است و پرسشگر حتا اگر پاسخ احتمالی خود را ارائه نکند، آن را در پس ذهن دارد و مستقیم یا غیرمستقیم برای تداعی آن پاسخ های احتمالی است که طرح سوال می کند. اما گمانه زنی در باره ی پیشفرض های خودم را هم جزوی از پرسش قرار می دهم. مثلاً این حقِّ خواننده است که فکر کند نویسنده ی این سطور مزدور جمهوری اسلامی است. اما به گمان من ثابت شدنِ این نکته هم از اهمیت پرسش نمی کاهد. و اینک آن پرسش که هرکس برای پاسخ احتمالی خود به آن حتما دلایلی دارد:اگر در طی پانزده سال اخیر (مثلاً از سال 1368 به بعد) هیچ یک از گروه های سیاسی اوپوزیسون مطلقاً وجود نمی داشتند و بالطبع هیچ یک از کارهایی که این گروه ها در خارج و داخل کشور کرده اند رخ نداده بود، چه اتفاقی می افتاد، اوضاع چه تفاوتی می داشت؟ از مجموعه ی رخدادهایی که طی این سال ها شاهد آن بوده ایم چه چیزی حذف و یا بر آن اضافه می شد؟توضیح آن که قید زمان پانزده سال صرفاً برای درنظر گرفتن یک دوره ی تاریخی است و نزدیک ترین دوره به ما دوره ی پس از کشتارهای سال 1367است. امیدوارم که این پرسش پاسخی ورای گمانه زنی در باره ی انگیزه های نویسنده بیابد.آ

در جستجوی قاتل صبـیه
سپیده همراز
اواسط ماه نوامبر 2004، بیانیه ای از سوی «تعدادی از فعالان فمینیست ایران» بنام «سرکوب شده ها همواره باز می گردند...» منتشر شد. این بیانیه شخصی به نام علی چگینی را به قتل همسرش صبیه که از فعالین جنبش زنان بود، متهم می کرد. متعاقب آن علی چگینی، ظاهرا برای رفع اتهام از خود بیانیه ای صادر کرد. موضوع در یک اتاق پالتاکی  به بحث گذاشته شد و نوشته های دیگری نیز در این زمینه، بويژه در سایت های زنان منتشر شد....
آنطور که از لابلای نوشته ها پیداست این قتل که هفت سال پیش اتفاق افتاده، در زمره قتل های ناموسی می گنجد، تا کنون بطور جدی پیگیری نشده، و هنوز هیچ «مرجع قانونی» حکمی صادر نکرده است. ولی جنبه حقوقی مسئله فعلا مد نظر ما نیست. برای اینکار باید نهادهائی همچون پلیس و قوه قضائیه را درگیر کرد و از نظر ما این نهادها، نه فقط در ایران که در سراسر جهان نهادهائی ضد مردمی اند و به درگیر کردن آنها معتقد نیستیم. بعلاوه جرم و جنایت، مگر در موارد استثنائی، ریشه در تضادهای اجتماعی دارد و برای از بین بردنشان نمی توان به محاکمه و مجازات فرد مجرم قناعت کرد – خصوصا در مورد قتل های ناموسی که تبلور یکی از پایه ای ترین تضادهای اجتماعی یعنی ستم بر زن است و اوج خشونتی روزمره و بسیار فراگیر. آنچه مهم است ریشه یابی و مبارزه با ریشه های بینشی و اجتماعی است که به این جنایات منجر می شود.
برای بررسی هر جنایتی باید به جامعه ای که جنایت در آن اتفاق افتاده نگریست، چرا که فکر و عمل انسانها ریشه در روابط و اندیشه های غالب در آن جامعه دارد. بدون قرار دادن این جنایت در متن جامعه نه می توان بدرستی دلایل وقوع آن را فهمید و نه می توان با آن مبارزه کرد. صبیه کشته شد چون زن بود. صبیه در ایران جمهوری اسلامی کشته شد.   
زنان در ایران هر روز و هر ساعت در معرض اشکال مختلف خشونت قرار دارند. حجاب، این مظهر تحقیر و فرودستی زنان، جبری استمراری است. هر روز زنی، به دلیل و نادلیل تازیانه می خورد و به زندان می رود. زنان و دختران جوان به خاطر جرائم مختص زنان اعدام می شوند، سنگسار می شوند…. فقر و نابرابری زنان بسیاری را مجبور می کند بدن خود را در معرض شهوت نرینه قرار دهند. قوانین ازدواج و طلاق جمهوری اسلامی زنان را به زندگی در اسارت خانه محکوم می کند. قتل های ناموسی تبرک می شوند….
خشونت علیه زنان در جمهوری اسلامی به خشونت دولتی منحصر نیست. اولین حرکت جمهوری اسلامی برای تثبیت قدرت خود، حمله به زنان بود. به همراه تحمیل حجاب اجباری که یکی از اولیه ترین حقوق انسانی یعنی آزادی پوشش را از زنان سلب کرد، جمهوری اسلامی به ترویج تفکرات قرون وسطائی در مورد نقش و وظیفه زنان و نشر اخلاقیات متحجر پرداخت.  تصویب قوانین ریز و درشت ضد زن اسلامی که ضامن اجرائی این تفکرات بود، مالکیت تمام و کمال مرد بر زن را قانونا و عرفا تثبیت کرد. بدین ترتیب، اکثریت مردان علیرغم برخی ناهمخوانی ها با نظام، نه تنها با حملات رژیم به زنان به مقابله بر نخاستند، بلکه خود در خانه و در برابر زنان، دختران، خواهران و مادرانشان، نماینده و قوه مجریه رژیم شدند.
جمهوری اسلامی این امتیازات را در شرایطی به مردان اعطا کرده است که بدلایل مختلف از جمله رشد فقر، زنان بیش از پیش به بازار کار کشیده می شوند و نقش بیشتری در تمام زمینه های اقتصادی اجتماعی می گیرند. با شرکت فعال تر زنان در زندگی اقتصادی اجتماعی کشور، پایه های مالکیت مرد بر زن بیش از پیش سست می شود. زنان که از همان اولین حمله خمینی به مقابله برخاستند، بیش از پیش در مقابل نقشی که  این نظام برایشان تعیین کرده قد عمل می کنند و بدنبال تغییرند. مردان که با زنان سرکش تر و آگاه تری روبرویند، برای حفظ قدرت اعطائی جمهوری اسلامی بیش از پیش به سرکوب روی می آورند. رواج چند همسری و صیغه، رشد فحشا، افزایش خشونت خانگی و قتل های ناموسی از یک طرف، و خودسوزی و خودکشی زنان و فرار دختران از طرف دیگر، همگی نتیجه این دایره وحشت و خشونت است. مردان این امتیازات را حق مسلم خود می دانند و توسل به زور برای اعمال آن را نیز امری موجه. اوج وقاحت مردان تربیت شده جمهوری اسلامی را در نامه به اصطلاح روشنفکری می بینیم که در دفاع از خود می گوید: «من و زنده یاد همسرم اختلاف داشتیم اما نه از آن اختلافاتی که مرا به قتل همسرم وادارد.» (اطلاعیه چگینی) جسد متعفن افکار صدر اسلام چنان سراسر وجود این مردان را فرا گرفته که باورشان شده برخی اختلافات به ایشان حق قتل همسرشان را می دهد.
صبیه نیز زنی بود در جمهوری اسلامی و قتل صبیه نیز نتیجه همین دایره خشونتی بود که باعث مرگ بسیاری از زنان می شود. ولی شاید ویژگی قتل صبیه، و آنچه بسیاری را متعجب کرد، این بود که شوهر صبیه یکی از روشنفکران ضد رژیم بوده است. هر چند این اولین باری است که با چنین مورد هولناکی روبرو شدیم، بر کسی پوشیده نیست که خشونت علیه زنان و بطور مشخص خشونت فیزیکی، مرز نمی شناسد، به «مردم معمولی» محدود نمی شود و در بسیاری از خانواده هائی که داعیه مبارزه با نظام دارند نیز رایج است. و تمام زنانی که با مردان خشن مراوده داشته اند می دانند که خشونت در لحظاتی که مرد قدرتش را متزلزل می یابد، می تواند ابعاد هولناکی به خود بگیرد.
ولی آنچه مهم است تعریف ما از «مبارزه با نظام» است. «نظام» یک چیز جدا از جامعه و ورای جامعه نیست، به ولایت فقیه و یا چند کارخانه دار و زمیندار بزرگ خلاصه نمی شود. نظام حاکم بر ایران یک سیستم در هم تنیده و پیچیده اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی است که برای بقای خود به اشکال مختلف استثمار و ستم تکیه می کند.  افکار و ایده های منطبق بر این روابط نقش مهمی در پابرجا نگاه داشتنشان دارند. برتری طلبی ملت فارس و ستم بر ملل کرد و آذری و بلوچ و سایر ملل تحت ستم  یکی از ارکان این نظام است. نمی توان ضد حق تعیین حق سرنوشت ملل بود و داعیه مبارزه با نظام را داشت. ستم بر زن نیز یکی دیگر از ارکان این نظام است و یکی از ارکان مهم آن. اشکال ویژه ستم بر زن در جمهوری اسلامی یکی از مهمترین شاخص های این حکومت بعنوان یک حکومت تئوکراتیک/مذهبی است. بدون برسمیت شناختن آزادی و برابری زنان، بدون مبارزه واقعی و عملی با قوانین و سنت هائی که به اشکال مختلف زنان را به بند کشیده اند نمی توان مدعی مبارزه با نظام و برای جدائی دین از دولت بود. و این مبارزه برای مردانی که واقعا خواهان تغییر شرایط و ساختن ایرانی دموکراتیک هستند، پیش از هرچیز به معنی مبارزه با افکاری ستمگرانه است که آنان را به نمایندگان جمهوری اسلامی در خانه تبدیل می کند.
یکی از مشخصه های اوضاع کنونی، که آنرا مدیون ربع قرن مبارزه بی وقفه و شجاعانه زنان ایران علیه جمهوری اسلامی هستیم، این است که امروزه در ایران نمی توان ادعای مبارزه با نظام را داشت و سنگ زنان را به سینه نزد. مسئله زنان به حق بعنوان یکی از مولفه های تغییر نظام به رسمیت شناخته شده است و این باعث شده که برخی زن ستیزان نیز برای کسب وجهه بعنوان اپوزیسیون، ردای فمینیسم به تن کنند. معیار واقعی سنجش همواره عمل است. بندهای برنامه ای و اساسنامه ای، و نگاشتن مقالات در افشای عملکردهای ضد زن جمهوری اسلامی و ستم بر زن بطور کلی، هر چند لازم است، ولی کافی نیست. یک معیار مهم این است که افراد و گروه های اپوزیسیون جمهوری اسلامی چقدر زندگی بر پایه اصول برابری طلبانه در زندگی شخصی و اجتماعی را از خود و فعالینشان طلب می کنند. چقدر با فعالینشان بر سر نگرش های عقب مانده نسبت به زنان  مبارزه می کنند و تا چه حد زن ستیزی در محدوده خانه و روابط شخصی را درون جنبش افشا می کنند.

قبل از اینکه ماجرای قتل صبیه بر ملا شود، برخی جریانات سیاسی با متهم به قتل همکاری داشتند. این جریانات باید موضع خود را در قبال این مسئله روشن کنند، با صراحت بگویند چه می گویند، اطلاعات یا استدلالاتی که برای روشن تر شدن ماجرا دارند در اختیار همگان قرار دهند و به باز شدن این بحث کمک کنند. نشان دهند که نه فقط در حرف، بلکه در عمل جنبش زنان ایران را به رسمیت شناخته اند و از آن دفاع می کنند.

چه می گویند، چه می گوئیم
هر چند اغلب فعالین جنبش زنان از علنی شدن ماجرا استقبال کردند و در زمینه علل خشونت و ابعاد آن به بحث پرداختند، ولی گرایشات دیگری نیز به چشم می خورد.
برخی از علنی شدن ماجرا به این عنوان که متهم به قتل یکی از مبارزین ضد رژیم است و دشمن می تواند از این مسئله سوء استفاده کند اظهار نگرانی کردند و ترجیح می دادند ماجرای قتل صبیه پشت پرده بماند.
بعلاوه باید پرسید دشمن کیست؟ اگر جمهوری اسلامی را دشمن قلمداد می کنیم که این رژیم آگاهانه کشور را به قتلگاه زنان بدل کرده است و خود مبلغ قتلهای ناموسی است. احتمالا رژیم بسیار هم خرسند می شد اگر آقائی که مدعی مبارزه با نظام است، حد اقل در مورد زنان طبق موازین جمهوری اسلامی عمل بکند، و بعید نیست اگر سر و ته قضیه را با یک نصفه دیه هم می آورد. وحدت مردسالاران را در دشمنی علیه زنان دست کم نگیریم. سر هر موضوعی اختلاف باشد در این مورد اجماع هست. و آیا، آن بخشی از تفکر مردان که این چنین با نیمی از جمعیت کشور سر ستیز دارد، خود دشمن نیست و نباید افشا شود؟
اگر هم از بی اعتماد شدن مردم به روشنفکران می ترسیم که پنهان کردن چنین مواردی بازی کردن در دست ارتجاع است. بخش بزرگی از فعالیت برای تغییر نظام، آگاهگری است و مردم به ما و حرف های ما اعتماد نمی کنند اگر واعظانی باشیم که در خلوت کار دیگر می کنیم. ما خود باید بیرحمانه تر از هر کسی پلشتی های درون مان را به نقد بکشیم و برای نهادینه کردن معیارهای دموکراتیک و پیشرو نه فقط در «دیگران» مجرد بلکه در خود و در میان خود بکوشیم. فقط در این صورت است که می توانیم سربلند در مقابل دشمن قد علم کنیم و به دیگران نیز در مبارزه اعتماد به نفس دهیم.
گرایش دیگری تاخیر در علنی شدن ماجرا را نقد می کند و می گوید سکوت زن ستیزان قابل درک است ولی شما فمینیست هائی که می دانستید چرا نگفتید و…. 
این مسئله کاملا تبعی است و نباید گذاشت بحث از موضوع اصلی که همانا محکوم کردن خشونت علیه زنان است منحرف شود. سر بلند کردن در برابر ستم جنسیتی آسان نیست. تجاوز، آزار جنسی در محیط کار، و خشونت خانگی اغلب یا اصلا گزارش نمی شود یا بسیار دیر گزارش می شود. دلیل عمده این است که محیط و جامعه پشتیبان ستمگر است. قربانی نه تنها باید پیه طرد شدن و هتاکی را به خود بمالد، تهدیدها را به جان بخرد و هزار و یک جور آزار را تحمل کند، بلکه با مطرح کردن آن باید دوباره و سه باره تمام حقارتی را که به هنگام وقوع ستم متحمل شده به یاد بیاورد. جامعه و سیستم قضائی مردسالار همواره می کوشد قربانی را مقصر جلوه دهد و به شیوه های مختلف، اینبار در معرض عموم تحقیرش کند. دادگاه های تجاوز جنسی آمریکا در این زمینه شهره خاص و عام است....
نباید گذاشت تاخیر در علنی شدن مسئله بر بحث اصلی سایه افکند و بدتر از آن خود بهانه ای شود برای حمله به زنان شجاعی که بازگشت سرکوب شدگان را ممکن کردند. فعالین جنبش باید زنان را تشویق کنند که از به چالش گرفتن زن ستیزی و زن ستیزان نهراسند و در این مبارزه حمایتشان کنند. لازمه این امر این است که خود ما با هیچیک از اشکال ستمگری سازش نکنیم، با تاثیرات جامعه مردسالار بر خودمان مبارزه کنیم و مرتبا آگاهی خود را در این زمینه بالا ببریم.
یکی از دیدگاه های معمول در برخورد به خشونت خانگی که در ماجرای چگینی هم عمل کرد این است که این مسئله ای خصوصی است و منفرد و ما نباید به زندگی خصوصی دیگران دخالت کنیم.
طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی  تعداد زنانی که در سراسر دنیا بر اثر خشونت خانگی کشته و یا بطور مادام العمر علیل می شوند، از تعداد زنانی که در حوادث رانندگی، جرائم متفرقه و جنگ کشته و معلول می شوند بیشتر است. آمار در اغلب کشورها نشان می دهد که برای زنان، کوچه و خیابان امن تر از خانه است. در دنیائی که شوهران بیشتر از جنگ های خانمان برانداز زن می کشند و خانه خطرناک ترین محل برای جان و سلامتی زنان است، مسئله دیگر نه خصوصی است و نه منفرد. خشونت خانگی مسئله ای است کاملا اجتماعی که نشان از قهر سازمانیافته بر علیه نیمی از جمعیت جهان دارد. سرکوبی است سیستماتیک که نظام مردسالار در خانه و از طریق مردان خانه بر زنان جامعه اعمال می کند.
خشونت خانگی، انعکاس خشونت عمومی حاکم بر جامعه است. خانواده های مجرد سلول هائی هستند که جامعه را تشکیل می دهند، آینه روابط حاکم بر جامعه اند و کلید حفظ و تداوم این روابط. تمام روابط سلطه و مالکیت حاکم بر جامعه در خانواده های مجرد منعکس است و عمل می کند. نمی توان خواهان تغییر روابط اجتماعی بود و دست به ترکیب سلول های تشکیل دهنده اش نزد. نمی توان خواهان سرنگونی ستمگر در جامعه بود و دستش را در محدوده «خصوصی» خانه باز گذاشت.
بعلاوه با توجه به نقش عقب مانده خانواده در جامعه ایران، ادعای خصوصی بودن «دعواهای خانوادگی» کاملا عوامفریبانه و کاملا یک طرفه است. خانواده در ازدواج دخالت مستقیم دارد و هنوز اغلب ازدواج ها تحمیلی است. بعلاوه در این «دعواهای خانوادگی» تا وقتی که زن ستم و سرکوب را تحمل می کند، مسئله «خصوصی» است. چرا که مرد به عنوان رئیس خانواده «حق دارد» همسر و اهل بیت خود را هر طور که صلاح دید به راه بیاورد، اگر هم لازم دید (که در جمهوری اسلامی هم بسیار معمول شده) زنان دیگری را عقد و یا صیغه کند. ولی وای به روزی که زن قانون شکنی کند، بخواهد جدا شود، و یا به مرد دیگری علاقمند شود. ناگهان خصوصی تمام می شود و جامعه مرد سالار به حمایت از پاسداران خانگی اش می شتابد. اول زن را نصیحت می کنند، کارگر نیفتاد، ایزوله اش می کنند، هتاکی می کنند، انگ می زنند، سنگسار می کنند…. نقش سلطه گر مرد و نقش فرودست زن در افکار جامعه چنان نهادینه شده، و حق مالکیت مرد بر جان زن چنان مورد قبول تمام اقشار جامعه است که چگینی جرات می کند به دوستانش بگوید «حالا فرض کن من کشتم، رابطه ات را بر اساس این فرض تعیین کن».
خشونت خانگی قهری است که از طریق جامعه سازمان یافته، جامعه ای که در آن ستم بر زن چه در سطح کلان و چه در خصوصی ترین و شخصی ترین جزئیات، واقعیتی بنیادین و روزمره است. مبارزه با این قهر، دفاع از حق زنانی که قربانی آنند و حمایت از این زنان هنگامی که به مقابله بر می خیزند وظیفه جنبش زنان و تمام کسانی است که خواهان تغییر این نظام و دستیابی به جامعه ای دموکراتیک هستند.
ستم بر زن یکی از ارکان این نظام است. بدون مبارزه با این ستم نه در حرف، بلکه در عمل،  و نه در آینده موعود، بلکه از همین لحظه، ادعای مبارزه با نظام حرف مفت است. مردانی که واقعا می خواهند با این نظام مبارزه کنند، باید گرایشات زن ستیزهانه درون خود را شناسائی و سرکوب کنند تا بتوانند خود را از ستمگری برهانند. جنبش زنان نیز باید بیرحمانه به جنگ این گرایشات مردان برود و به ایشان کمک کند که خود را از آن رها کنند. نباید تحت پوشش ملاحظات ضد رژیمی در مقابل این گرایشات سکوت کنیم. این سکوت تنها دست رژیم را در مقابل سرکوب نیمی از جمعیت و اسیر کردن نیم دیگر در افکار ستمگرانه تقویت می کند. این سکوت در اسارت نگاه داشتن کل جامعه را برای رژیم آسانتر می کند. آزادی و برابری بدون مبارزه بیرحمانه با گرایشات ستمگرانه مردان، همه مردان، دست نیافتنی است.
با صراحت بگوييم که ما چه ميگوييم!
اطلاعيه پيرامون قتل صبيعه...
شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی
اطلاعیه زیر در سایت شبکه منتشر شد و تعدادی از افراد و سازمان ها، از جمله سازمان زنان هشت مارس، آنرا امضاء کردند. بعلت کمبود جا از چاپ لیست امضاء کنندگان معذوریم ولی برای اطلاع بیشتر می توانید به سایت شبکه مراجعه کنید. (هشت مارس)
هر روز خبر خشونت وقتل زنان شنيده می شود و هر جان آزاده ای را به درد می آورد. متاسفانه علاوه بر بالا رفتن آمار خودکشی زنان، شمار قتل های «ناموسی» چه در داخل ايران و چه در خارج از کشوررو به افزايش است.
طی هفته گذشته اطلاعيه ای از سوی «عده ای از فعالان فمينيست در ايران» منتشر شد که در نوع خود برای ما تازگی دارد.
اين اطلاعيه خبر «از قتل صبيعه در سال 1376 در تهران و به دست شوهرش ميدهد». اين اطلاعيه تازگی دارد چرا که فرد مقتول (صبيعه) زنی فعال، آزاده و فمينيست است و همسرش (علی چگيني) که در اين اطلاعيه به انجام قتل متهم شده است نيز « در لفظ از مدافعان حقوق کارگران و زنان بود.» ( به نقل از اطلاعيه تعدادی از فعالان فمينيست ايران)
ما در اين مختصر قصد پرداختن به مقوله خشونت بر زنان و ابعاد فراگير و وحشت آور آن را نداريم.
قصد قضاوت در مورد اين که آقای چگينی مجرم است يا نه را نيز نداريم. و به اين بسنده ميکنيم که ايشان با سکوت 7 ساله خود در خارج از کشورکه امکان طرح موضوع را داشته است، حد اقل جرمی که مرتکب شده است کمک به لاپوشانی اين جنايت است.
اين مورد نه اولين و نه آخرين مورد است. و ابعاد برخورد به اين مقوله بايستی از حيطه برخورد به يک مورد فراتر رود تا بتوان از آن نتيجه مطلوب را گرفت.
در شرايطی که جنبش زنان به يکی از مهم ترين وزنه ها برای تغيير اين نظام بدل شده است، قصد داريم با انتشار اين بيانيه همه انسان های آزاديخواه را به جدلی جدی حول مسئله زنان، خواسته های آنها و وظايف مشترکمان در اين رابطه فراخوانيم.
خشونت بر زنان مرز نمی شناسد . اعمال خشونت بر زنان مختص قشر و طبقه و يا مليت ويژه ای نيست. خشونت بر زنان تنها خارج از مدار ارتباطات ما نيست. خشونت بر زنان و کودکان سايه شوم خود را در همه جا گسترده است.
به بحث حول راه های شناخت و مقابله با آن دامن زنيم! اعمال خشونت را در هر شکل و لباسی و با هر بهانه و توجيهی محکوم کنيم!
قتل «صبيعه» برای ما زنگ خطری است که نگاه جدی به اين مقوله را بيش از اين به تاخير نيندازيم !
اين معضل، معضل همه ما و لانه کرده در کنار ماست! با آن مقابله کنيم!
دسامبر

روشنفكر چپ و چاقوی جاهليت
رامين بهاری
همان گونه كه كردار آدميان در جريان پيچيده تاريخ ، انديشه بشری را  تشكيل داده است. تفكر و شناخت نيز توانسته رفتار فردی و اجتماعی انسانها را كنترل و رهبری نمايد. چنان كه عمل اجتماعی و شناخت اجتماعی هميشه لازم و ملزوم يكديگر بوده و بر هم تاثير بخشيده اند.
بدين معنا: معرفت انسانی كه انعكاس طبيعت زندگانی جمعی است خود به عنوان شناختی نو راهنمای واقعی عمل انسانها قرار می گيرد.
"همه ارتباط بشری از ارتباط اساسی انسانها در توليد سرچشمه می گيرد و تكامل می يابد. بنابراين شناخت كه محصول روابط انسانها ست، در تحليل نهايی به تكامل توليد اجتماعی بستگی دارد. انسانها انگارهايشان را نخست در پويش توليد شكل داده اند، و تكامل انديشه و شناخت كه با فعاليت توليدی انسانها آغاز می گردند، در هيچ نقطه ای از آن گسسته نمی شوند... وظيفه حفظ و گسترش شناخت عمدتا به عهده نمايندگان گروههای معينی بوده است. و تا حد زيادی در نتيجه فعاليت و درگيری اقتصادی ، سياسي، علمی و هنری گروههای مختلف در دوره های متفاوت بوده است كه شناخت تازه، هم از طبيعت و هم از جامعه، بدست امده است."
اين "شناخت تازه" كه توسط گروههای معينی مثلا روشنفكران نمايندگی می شود درپويش توليد و پراتيك انسانی آزموده و شفافيت می يابد. كار به مفهوم كلی نه تنها منشاء همه ثروتها  بلكه  مبنای تمامی ارزشها نيز می باشد. روشنفكرانی كه ثمره خلاقيت و فكرشان را با منبع حيات بخش انسانی "كار" تطبيق ندهند نمی توانند نسبت به باروری توليد انديشه خود اطمينان يابند.
در دنيايی كه نيروی كار در رابطه ای  هزارتوی به كار مزدوری بدل می شود و كننده كار از ثمره آن بی بهره است ، رابطه كار و صاحبش سير طبيعی ندارد  و  وارونه  می شود . روشنفكر چنين جامعه ای نيز نمی تواند از اين وارونگی مصون بماند. زيرا در جامعه سرمايه اين كار مزدوری است كه به ريشه های توليد تيشه می زند يعنی كار ماديت يافته بر كار زنده سلطه دارد. محصول كارگر عليه خود او حكم می راند ،  به طوری كه قدرت مولده كار دستجمعی و حتی علم در خدمت سرمايه قرار ميگيرد و اينجاست كه وارونگی اجتماعی به صورت "شخصيت يافتن شيئی " و "ماديت يافتن شخص" بوقوع می پيوندد. در حقيقت همان طور كه كالا ، انسان را به اختيار می گيرد؛ شخصيت عالم و روشنفكر از فرديت انسانی تهی شده و تعادل او كه مبتنی به آگاهی بر روابط خويش است، از دست می رود  و نهايتا در رابطه سرمايه ، كالا، مالكيت سقوط می كند.
به بيان اريك فروم فرد با تملك چيزی يا كسی احساس هستی و وجود می نمايد و شخصيت خود را تنها به واسطه مالك شدن هر چه بيشتر پيدا می كند. در صورتی كه اگر به جای داشتن ، به بودن انسانها در كنار يكديگر بينديشيم، بدون آن كه قرار باشد ديگری در او يا او در كسی مستحيل شود ؛ هر دو در ارتباط با يكديگر به رشد و شكوفای استعدادها و توانايی های خويش دست می يابند . به طوری كه عنصر ارتباط در بودن، تضمين رشد و آزادگی طرفين ارتباط است. اما عنصر ارتباط در داشتن، استحاله و وصل يكی از طرفين ارتباط؛ در ديگری است.
حسادت نيز از رابطهء داشتن شكل می گيرد و آن احساس خشم توام با ضعفی است كه به هنگام از دست دادن شيئی يا انسان مورد تملك در فرد بوجود می آيد. زيرا او هستی خود را با شكوفايی و باروری دروني، تجربه نمی كند بلكه با تحت سلطه و تملك موجودی كه به نظرش كامل می آيد به ضعف هايش سرپوش می نهد و اين از عدم جسارت رويارويی با نارسائيها و محدوديتهای هستی خويش است.
هيچ چيز مقدس تر از علايق، عواطف، اراده و توانايی انسان نيست. بدون برخورد با استانداردهای اخلاقی و عاطفی دوگانه در مورد زنان كه بسيار مقيد و محدود كننده است و ايجاد مناسبات اخلاقی پيشرو ، آزاد انديشانه و ارضای عواطف انسانی با فراغ خاطر كه ايجاد نشاط انسانها را ممكن گرداند، تا آنجا كه هيچ رگه ای از مرتاض بازي، ناموس پرستی ، خودآزاری و نوگريزی باقی نماند. نمی توان هيچ اميدی به تغيير و انسانی كردن فضايی داشت كه در آن ، زن برای همسرش كالاست و به خاطر عواطفی كه هيچكس نمی تواند جرم بودن آن را اثبات كند، كشته می شود.
تنها را ه رهايی و رسيدن انسان به حرمت واقعی اش قبل از هر چيز از كانال يك جريان انتقادی عميق عليه هر چيز محدودنگرانه، مرد سالارانه و عذاب آور در مورد مسائل عاطفی زن و مرد در برخورد به گرايش های خانوادگی می گذرد.
اصولا تبعيض عليه زنان يكی از ويژگيهای جهان كنونی است . در بيشتر كشورها زنان به شكل قانونی از آن حقوق و آزاديهای محدودی كه مردان در اختيار دارند نيز برخوردار نيستند. در جوامع عقب مانده، ستمكشی زنان در آشكارترين و بيرحمانه ترين اشكال خود را نمايان می كند. حتی در كشورهای توسعه يافته هم كه جنبش های مدافع حقوق زنان و اعتراضات سوسياليستی فعال هستند و تبعيض جنسی تا حدودی در قوانين آن جوامع جايی ندارد؛ باز زنان همچنان در جريان توليد سرمايه داری و سنتها و برداشت های مردسالارانه حاكم بر جامعه در ابعادی ديگر فرودست هستند.
هرچند فرودستی زنان را سرمايه داری ايجاد نكرده اما اين ميراث شوم تاريخ ماقبل خود را رشد داده و آن را به يك پايه اساسی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی سرمايه داری معاصر اعتبار بخشيده  تا آنجا كه اين تقسيم جنسی انسانه در حوزه توليد به عنوان عاملی مهم در تضمين سوداوری عمل می نمايد. از نتايج ستم كشی زن برای سرمايه داری امروز يكی انعطاف پذيری نيروی كار در اشتغال و اخراج است و ديگری ايجاد شكاف و رقابت و كشمكش درونی در ميان مردم كارگر می باشد كه باعث می شود بخشهای محروم تر در طبقه كاركن به عنوان تضمينی برای پائدن نگاهداشتن سطح زندگی تما می طبقه حفظ شوند. و مهمتر اين كه خودآگاهی انسانی و طبقاتی اكثريت مزد بگيران جامعه مخدوش شده و آراء و تعصبات كهنه، پوسيده و فلج كننده دوام می يابد. وقتی هستی كل بشريتی كه بر كار استوار است در دست سرمايه اسير می باشد طبعا نيمی از آ، كه قيد تاريخی "جنس دوم" را نيز بر دوش دارد اجبارا در اسارت مضاعف سرمايه خواهد ماند.
روز يكشنبه 14 ارديبهشت 1376 "صبيه" يكی از فعالين جنبش زنان توسط همسرش "علی چگيني" منتقد و روشنفكر چپ با ضربات متعدد چاقو در آشپزخانه منزلش به قتل می رسد.
نحوه كشتن، گزارش مامورين آگاهي، سپردن كودك دوم به يكی از دوستانش پس از جنايت ، پيغامهای حاكی از مقصر قلمداد كردن صبيه بعد از مخفی نمودن خود، همه حكايت از آن دارد كه چگينی با برنامه ريزی قبلی و به دور از جنون آنی همسرش را به قتل رسانده است.
اين خبر هولناك آيينه ای است تا مدعيان آزادی در آن نظاره كنند كه آيا دو صد گفته های آنان چون نيم كردار هست!؟
همچنان كه كاربرد هر نظريه ای در  تجربه سنجيده می شود، ميزان كارايی و مقبوليت روشنفكر كه مجموعا كارش ذهنی و نظريه پردازی است نيز در حوزه پراتيك اجتماعی و پاسخگويی به مسائل جاری مشخص می گردد. علاوه بر دقت و تامل در نحوه استدلال و حتی واژگانی كه روشنفكر بكار می گيرد، بايد انگيزه و هدف او را در طرح هر مسئله ای از پس جملات و تعابيرش روشن نمود. آيا يك ابراز وجود و تحسين خواهی او را به بحث در مسائل می كشانديا حل مشكلات پيرامونش ، فی نفسه او را آرامش می بخشد؛ بدون اين كه بخواهد از بررسی موضوعات برای خود جايگاهی بيابد. در اين صورت او به دنبال كلاهی از نمد قضايا نيست بلكه رضايت مندی ای كه از پيگيری و كشف حقايق برايش به ارمغان می آيد او را كفايت می كند.
چگينی در نقدی به مقاله " چپ و راست و سرنوشت ملي" در آدينه شماره 91-90 می نويسد:
اينان حداكثر خواهان عدالت (تعديل) اجتماعی اندو نه برابری اجتماعی و همواره مروج استراتژی مذاكره اند ، در برابر اين نظريه اكنون نظريه "حاكميت از پائين" از طريق بسط و گسترش نهادهای دموكراتيك و مردمی برای زمينه سازی تحول اساسی و برنامه ريزی دموكراتيك مطرح است.
... اين طيف در نقد و ارزيابيالگوی سياسی موجود نه به دموكراسی پارلمانی بورژوايي، كه مبتنی بر تفكيك قواست كه به تلفيقی از دموكراسی مشاركتی يا مستقيم و دموكراسی نمايندگی می انديشد كه بر آزادی های بی قيد و شرط سياسی و حقوق دموكراتيك استوار است. يعنی دموكراسی فراتر از دموكراسی صوری بورژوايي.
اگر " استراتژی مذاكره" در خدمت "بسط و گسترش نهادهای دموكراتيك و مردمی " باشدو بتواند "برابری اجتماعي" را تامين نمايد، ايرادی باقی نمی ماند. كسی كه سنگ سنگين " آزاديهای بی قيد و شرط" را به سينه می زند و به "دموكراسی فراتر از دموكراسی تفكيك قوا" تاكيد دارد، چگونه خود دوران واپس مانده تر از "دموكراسی صوری بورژوايي" را نمايندگی می كند. و به خود حق می دهد كه صدور حكم قتل و اجرای آن را شخصا به عهده بگيرد. دوگانگی و تناقض بين گفتار و كردار چنين روشنفكری چگونه توجيه می شود!؟
در بافت روابط روشنفكری مادامی كه با سخن، استدلال و نظريه روبرو هستيم كمتر می توان به درستی كلام و سلامت گوينده اعتماد نمود. شناخت واقعی از او تنها در موقعيت های ويژه و بحرانی مقدور است.
تحليل مشخص و موردی روشنفكر از شرايط منحصر بفرد و معين، می بايد معيار قضاوت ما از او قرار گيرد زيرا گفتار و كردارش در موقعيت های روتين آن چنان كه بايد حلال مسائل نيست و نمی تواند ملاك باشد.
هر چند بستر آرام حركت روشنفكری ما زمينه مساعدی برای  رشد انواع سلولهای سرطانی است اما وقوع فاجعه هايی چنين  دردناك را كمتر می توان پيش بينی نمود. تنها در موقعيت های خاص است كه روشنفكر مجبور می شود با صراحت سخن بگويد و نظرياتش را در زندگی و عمل خود متجلی كند.
روشنفكر تا زمانی كه كلامش راهگشای معضلات جامعه نباشد در مناسبات مردم عادی جايی ندارد. مردم در ارتباط با روشنفكر هويت كاری و شغلی او را مد نظر دارند. در صورتی كه در ميان خود روشنفكران آنچه مورد توجه قرار نمی گيرد موقعيت و نقش آنها در پروسه كار اجتماعی است. ارزش كار حتی در نوشته ها و نقدهای اينان خالی و كمرنگ است. در عوض آنچه در روابط روشنفكری مرتبه و منزلت شمرده می شود: كسب اطلاع از همه چيز، خواندن،  كوبنده و زيبا نوشتن و محفل گرايی است. در حقيقت او در چنين پارامترهايی است كه حقوق نامرئی اش را بدست می آوردو آنگاه كه مرتكب جنايتی هم می شود عوامل ذهن گرا و ستايشگر، او  را  از مسئوليت پذيری در برابر اعمال ضد انسانی اش پنهان و معاف می دارند.
در زندگی اين روشنفكران معيار مشخص و قابل اندازه گيری كه بتواند تضمين كننده جان و حيثيت همفكر، همراه ، همسر و دوست باشد؛ در دست نيست. او می تواند با بافتن آسمان و ريسمان و چيدن هنرمندانه كلمات و جملات، پنبه هر كسی را بزند. ترور شخصيت كند و همانند چگينی حتی جان مادر فرزندان خود را بگيرد و رذيلانه تر اين كه آن را توجيه نمايد. (حال آن كه مردم شيوه های مختلفی از جمله طلاق را برای حل مشكلاتشان براحتی بكار می گيرند.)
چه ميزانی را برای برخورد و جلوگيری از چنين فجايعی بايد بكار گرفت؟
ملاكی كه پيش از برداشتن چاقوی جاهليت ، بتوان آن را در دستان خود نظاره كرد!
24 /3/1376
 به بهانه مرگ صبيعه،
آيا مرد ايرانی می تواند فمينيست باشد؟
ايمان مظفری
http://www.iftribune.com/news.asp?id=4&pass=78
     Email:mozafari_eman@yahoo.com
تريبون فمينيستی ايران:
طی سال های اخير شاهد بوده ايم، فمينيسم بر خلاف انديشه ای انسانی كه می بايست در جامعه گسترش يابد، گاها تيتری شد برای اينكه در يك جامعه بسته و محدود، عده ای بگويند طور ديگر حرف می زنند. يا حداقل ادعا كنند، جور ديگری فكر می كنند.
ياد گرفتند تئوری بياموزند، بدون آنكه پيش از آن ياد گرفته باشند، چگونه به تئوری های ذهنی خود وفادار باشند. ياد گرفتند با انديشه ها بازی كنند، پيش از آنكه بدانند در جامعه ی عرفي، اين تعارفات هستند كه نقش كليدی را بازی می كنند.
ياد گرفتند خوب حرف بزنند، در حرف زدن هم گاها باكی نداشته باشند و نشان دهند كه آدمی از جنس متفاوت هستند. به ديگران هم ياد ندادند كه معيار تراوشات فكری افراد را در عمل آنها ارزيابی كنند. اگر گفتند: «خشونت عليه زنان به هر شكلی عملی غير انساني، رفتاری شرم آور و در عين حال تقبيح شده است» كسی از آنها نپرسيد «كه خودت چگونه به آنچه كه می گويی عمل می كني؟»
اگر آموخته بوديم كه فمينيسم يعنی تغيير آگاهانه نظام مردسالاری كه در گوشه و كنار زندگی جمعي، مقتدرانه حكومت می كند، شايد از آقای چگينی امروز به عنوان يك فمينيست قاتل ياد نمی كرديم، زيرا خودش در عمل ناقض حرف هايی بود كه او در قالب فمينيسم از آن ياد می كرد.

فراموش نكنيم كه فمينيسم يعنی تحول دنيای سنتی شده ما و تمام مناسباتی كه بر آن حاكم است. اما اين پرسش می تواند مطرح شود كه برای اين تحول مرد ايرانی چه اندازه آماده شده است؟ چه اندازه وقتی از فمينيسم صحبت می كند، از يك اعتقاد و تعهدی صحبت به ميان می آورد كه او می بايست در اولين گام، از زندگی خودش آغاز نمايد و بعد برای ديگران نسخه بپيچد. ما با تغيير در روابط زندگی روزانه است كه می توانيم دنيا را متحول كنيم و فمينيسم از ما می خواهد كه از همين جا آغاز كنيم. از درون خانه هايمان، از آنجا كه فكر می كنيم و فقط فكر می كنيم كه فضايی عادلانه را به وجود آورده ايم.

تاريخ ما سراسر تاريخی بوده است در تعارض با تمدن بشري.
مخالف با هرگونه تعقل در باره انسانيت كسانی كه اصلا جزء افراد جامعه به شمار نمی رفتند. تاريخ در ايران مردی را به بلوغ رسانده است كه همواره به او با ابزار های مختلفی چون عرف، سنت، آموزه های مذهبي، مناسبات اجتماعي، نظام آموزشی و … ياد داده است، تا زن را در درجه دوم ببيند و از هيچ كوششی برای سربراهي، مطيع ساختن و ابزاری كردن او دريغ نكند.

جای هيچ تعجبی نيست كه از چنين جامعه مردسالار و مردمحوری انسان هايی ظهور كنند كه ما به آنها بگوييم فمينيست، اما در واقعيت همان پدرسالار، مردسالار و سركوب كننده حقوق انسانی باشند كه تنها مارك آنها عوض شده است.

و اشتباه ما نيز از همين جا شروع می شود. از آنجا كه نتوانستيم بگوييم فمينيسم چيست و فمينيست كيست؟ معيارهايش را مشخص نكرديم. نهادينه نشد و در لايه های بيرونی باقی ماند. لايه های بيرونی تنها ارمغانی كه برای مرد ايرانی داشت، اعطای پرستيژ و تشخص فردی بود. اعطای پرستيژ و اعتبار برای كسانی كه در دنيای به ظاهر متحول شده، قرار بود جايگاهی را برای خود كسب كنند.

اشتباه ديگر ما اين است كه از واژه فمينيسم هزينه می كنيم. هر كس كه گفت «حق زن» گفتيم او يك فمينيست است. گفتيم به دنبال آرمان هايی است كه ديواری به عظمت تاريخ در برابرش ايستاده است. می خواهد اين ديوار را فرو بريزد. ولی واقعيت اين است كه شايد بسياری از ما (مردان) كه حرف های زيبايی را روزانه درباره زنان تكرار و فقط تكرار و نه عمل می كنيم، يك فمينيست نيستيم. واقعيت اين است كه مردان، فمينيست را تهديدی آشكار برای تمام مناسباتی می دانند كه در آينده بايد به تغييرات آن تن دهند و به همين دليل است كه امروز شاهد آن هستيم زنان جامعه ما همگی به يك اندازه تحت تبعيض ها، خشونت ها، نابرابری ها و … هستند و نمی توانيم به جرات بگوييم، زنانی كه مردانی روشنفكر دارند وضعيت بهتری نسبت به ديگران (غير روشنفكران) دارند.

ياد جمله ای از دوستی بسيار عزيز ، افتادم كه می گفت:
«هر گاه به چشمان زنی نگاه می كنم، كوهی از حرف های ناگفته برايم به ارمغان آورده می شود

و شايد تقصير ما بود كه نتوانستيم بفهميم چشمان «صبيعه» به ما چه می گويد! تا اينكه تنها از او جسمی بی روح باقی ماند!
«يادش را همواره گرامی خواهيم داشت»
12/17/2004 12:21:11 AM


هیچ نظری موجود نیست: