۲۸ دی، ۱۳۹۴

درخواست کنیم که اسم ناصر پاکدامن را از روی هما ناطق بردارند.

همه این تصاویر ارائه شده همانند همان تصویر سماور و قوری استکانی ست که بجای می و رود و دلبر نشانده شده است.

رزا: برای خواندن زندگینامه ی هما ناطق به فرانسه روی اینجا کلیک کنیم.
از وبسایت ویکیپدیا درخواست کنیم که اسم ناصر پاکدامن را از روی هما ناطق بردارند.  هما ناطق زرتشتی بوده و گویا سالهاست که دیگر ربطی به پدر کودکانش نداشته است.  
مهم نیست چه مرامی هر کدام از ما داریم. اما مهم است که در آغوش آنانی که مُرده ایم ثبت شویم و نه در ثبت احوال مراکز ثبت ازدواج یا طلاق. 
هما ناطق بمانند همه ی ما زنان عشق های دفن شده زیاد داشته است. او را در آغوش عشق زندگیش بیاد آوریم. با نوشته هایش بیاد آوریم و با اشتباهات سیاسی سهمناکش.  
او نیمه ی دیگر هرگز نبود. 
پس نصفه و نیمه اش نیز نکنیم...

زاده
مرگ
۱۲ دی ۱۳۹۴
روستای آرو[۱]
اور-ا-لوآر
فرانسه
ملیت
ایرانی
شغل
استاد دانشگاه، تاریخ‌نگار و نویسنده
همسر(ها)
ناصر پاکدامن
فرزندان
میشا و روشنک

تاریخ نگاری به سبک فرصت طلب ها
فرصت طلبی آدمها حد ندارد. حالا هما باشد یا اشرف. فوری از مرگش برای خود نمدی می سازند.  هما ناطق اول امسال فوت کرد و در رسایش به عنوان تاریخ پژوه و استاد دانش پژوه و پژوهشگر مقالات زیادی نوشته شد و کارهای خوبش ذکر شد تا نامش به عنوان پژوهشگر به نیکی یاد شود وگرنه از لحاظ سیاسی با نطق های غُرایش به ضرر زنان و خواهران هموطنش  کاری را کرده بود که هیچ بیسواد پاپتی جاهلی با آن حقانیت، آن خطا را نکرده بود. معلوم نبود هما آن همه دانش و فرهنگ آزادگی فرانسوی مآبش، کجا رفته بود، هنگامی که گفت حجاب مشکل ما نیست؟ و آخر بانوی فرهیخته تازه از پاریس آمده را چه شده بود که روسری به سر، نطق های غُرایش را برای حفظ رژیم ملایان سر داد؟  گر چه بعدها به گُه خوردن افتاد و پشیمانی... که خیلی دیر بود. بگذریم، سایتش هست و نوشته هایش هست. در ویکیپدیای فارسی که نگاه کنی، انگار هما از دل این بیانیه به دنیا آمده، به تاریخ پانزده ژانویه امسال پس از مرگش!!!!!!

 
 تمام گذشته و قبلی ها پاک شده!!!!! سانسور که یکی دو تا نیست؟؟؟؟؟ پیش از این، هرگز در زندگینامه اش، کسی از او به عنوان زن عاشق یا همسر یا مادر نمونه، یاد نکرده و به کسی چه مربوط که هما چه موقع با ناصر آشنا شده و چه موقع پیوند زِناشویی بسته و چه موقع تولید مثل کرده و به چه شکل؟ (مهم وقتی خواهد بود که این پیوند تأثیر شایانی در تولیدات او گذاشته باشد که در مورد هما ربطی به پژوهش هایش ندارد. تمام)، اهمیت تاریخ نگار یا پژوهشگر به تحقیقات و کارهایی است که انجام داده است. اگر ناصر پاکنهدامن خود را به هما آویزان می کند از سر فرصت طلبی است تا وارد بیوگرافی زن پژوهشگری شود که نتوانست به همسر یا شوهر یا همدمش درس ادبی بدهد. زنی که حدسش را نمی زد تا پس از مرگش دوباره شوهر دار شود!!!!! وگرنه یک بار برای همیشه اسم او را از شناسنامه، پاسپورت و یا هر چه مدارک عتیقه و باقیمانده است، پاک می کرد و اشتباه تاریخی خود را به شکلی صحیح رتق و فتق میکرد تا او نتواند به این شکل وقیحانه پس از مرگش، ادعای مالکیت و طلب ارث و میراث و حق آب و گِل کند. این شفاف سازی وظیفه ی بازماندگان هما ناطقی است که اکنون به "هما صامت" تبدیل شده است و از سوی دیگر اطلاعات غلط داخل نامه در مورد همکاری اش تا آخرین دم با کانون و دروغ های دیگر که به امضای حداقل 160 نفر رسیده است، مشکل حقوقی دارد. حق بشر مرده که چون هما تازه مرده و از وقتی مرده است، شوهردار و بچه دار شده است و بدین ترتیب به عنوان پژوهشگر و تاریخدان بایست به نوه و نتیجه هایش تسلیت گفت و مردی که نیم قرن پیش، خود را به او آویخته؟ و به مردی که در سی سال اخیربا هما زیسته؟
این یعنی طلب حق شوهری؟! پس پیدا کنید پرتقال فروش را؟! و یا نویسنده نامه را ؟! یا کسی که مسئله خصوصی اش را پشت اسم دیگران پنهان می کند وحتی اسم خودش را هم با تردید و یا به غلط نادر = نلدر می نویسد تا سرش را مثل کبک در برف پنهان نگهدارد، چون جمعی از چپ ورشکسته توده ای، اکثریت و راه کارگری و بازنشسته و سبزنشسته، قرار است ارثیه ناصر را برایش نقد کنند و در اندوهش شریک باشند.


ناصر پاکدامن را از نامه هایش می شود شناخت. متنش باید به امضای سیصد چهارصد نفری رسیده باشد و همیشه لشگری لازم دارد تا حرف خودرا به کرسی بنشاند و تحمیل کند. همیشه پشت آدمها، خود پنهان است. هیچوقت شجاعت این را ندارد "مردانه"، حرفی را از زبان خود بگوید. "نامرد" غریبی است، دست پرورده ی حزب منحله ی توده و گرویده به پای مِنبر خانلری. در امر مطبوعات سانسورچی غریبی است. اگر هما بود، می توانست شهادت بدهد. مثل آل احمد نیست چرا که جلال جربزه داشت که این موجود فاقد جربزه است و سیاستش با پنبه سر بُریدن است، آرام آرام با سیبل جویدن و ابرو بالا انداختن و پف و پف کردن. سواد آنچنانی ندارد. ادای سواد را در می آورد. گمان می برد با مدرک اقتصاد می شود نسخه برای بیمار هم نوشت و انواع و اقسام رسالات و تزها را راهنمایی و مدیریت کرد و شاگردان و دور و بری هایش هم مثل خودش پوک و پفکی اند. شیفته ی سیاست استالین است و کمیته مرکزی تشکیل دادن و از این جهت چه کانون نویسندگان باشد و چه مجله ی چشم انداز، همگی به شکلی استالینی اداره می شوند و اگر چه آقای ناصر دیگر ظاهراً در جمع کانونی ها نیست ولی چون روح استالین در سبیل هایش جاری است و حی و حاضر است و سالی یک بار با روح مرحوم ساعدی در قبرستان سربازگیری می کند. امسال پس از مرگ هما، تولد ساعدی را بهانه کرد به علت سرمای زیاد یخش نگرفت. مجبور شد پیوند زناشویی اش را در نیم قرن پیش به همه یادآور شود، تا سهم ارثیه ای دندان گیری نصیبش شود. آخر سالها آقای همدانی دلش را صابون زده بود تا از ثروت خاندان ناصح و رفیعی بهره مند شود و حالا با آن همه کف صابون چه کند؟
فقر فرهنگی ما را ببین که تمام دارایی مردی نوشتن چند نامه برای کانون و جمع کردن امضا برای کانون باشد و به مجرد هر اتفاقی، همان را پیراهن عثمان کند تا بهانه ای شود برای جلب توجه و کسب اعتبار. وگرنه کانون در ایران و در تبعید به دلیل اعمال خودکامه و حزبی و بسته، بُرد چندانی ندارد و فقط دکانی است برای ناصر و ناصرها...
خیلی غم انگیز است که اندوخته ی مردی از سبک نویسندگی، نوشتنِ این نوع نامه ها و بیانیه ها و فراخوان ها و جمع کردنِ تومارامضاهایش باشد!!!!

هُما در پنجم خرداد ١٣١٣( ٢٦ مه ١٩٣٤) زاده شد و در دامان چنین خانواده ای پرورش یافت. دبیرستان را در تهران به پایان رساند. پیش از آن یک سالی راهی انگلستان شده بود. ترجمه ی داستانِ خانه ای در کوهستان اثر ارسکین کالدوِل، ارمغان همین سفر اوست. در آن هنگام هنوز به بیست سالگی نرسیده بود. پس از آن برای پیگیری تحصیلات دانشگاهی، در مهر ماه ١٣٣٤ به فرانسه می رود. در همین ایام در تهران با ناصر پاکدامن، که او هم برای ادامه ی تحصیل عازم فرانسه بود، آشنا می شود.
یادگیری زبان فرانسوی را نخست در گرونوبل و سپس در دانشگاه پاریس دنبال و در مدرسه ی السنه ی شرقی در رشته ی تاریخ و جغرافیای خاورمیانه نام نویسی می کند و در چهاردهم شهریور ١٣٣٥ (٥ سپتامبر ١٩٥٦) با ناصر پاکدامن پیوند زناشوئی می بندد و صاحب دو فرزند می شوند: میشا و روشنک.
در گذشت هُما ناطق فقدان بزرگی است برای اهل فرهنگ و قلم ایران. این اندوه بزرگ را بیش از همه به میشا و روشنک و بستگان و یاران هُما تسلیت می گوئیم.
 امضا ها:
پرویز پاکدامن، نلدر پاکدامن، ویدا حاجبی، سروش حبیبی، فرنگیس حبیبی، علی حجت، حسن حسام، محسن حسام، تراب حق شناس، ........
برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

rosa to chegadar be sibil gir midi ma ham sibil darim .Man fekr mikonam mal onha sibil nist ballke 29 bil ye xakandaze. beraye xande

ناشناس گفت...

Salam rosa Çan bayet gabul konim ke edoloji .Mazhab. ast bana Berim insan ha ham tabeye ediloji hastan.henoz koja sho didi taze avaleshe agere iran bod sal ha teziye mizashtan Mage faramosh nekardim az yedola xosroshhi aksariyati karegere bishro ve bishhang ne saxte? piroz bashi rosa ve dostdaran atshiverosa

Rosa گفت...

رزا تو چقدر به سبیل گیر میدی؟ من هم سیبیل دارم!
من فکر می کنم مال آنها سی بیل نیست بلکه 29 بیا یک خاک انداز است. (برای خنده)
رزا: اگر سی بیل دارید و یا هر گونه بیل! لطفن ازش صرف نظر کنید قبل از تراشیدنش توسط نویسندگان این صفحه(برای جدی!)
-----------------------------
سلام رزا جان
باید قبول کنیم که ایدئولوژی ، مذهب است، بنابراین انسانهاتابع ایدئولوژی هستند. هنوز کجاشو دیدی، تازه اولشه. اگر ایران بود سالها تعزیه می گذاشتند. مگر فراموش که از یدولهخسروشاهی (اکثریتی)کارگر پیشرو و پیشاهنگ نساختند؟
پیروز باشی رزا و دوستان آرشیو رزا
-------------------------
عزیز فقط قهرمان پروری در مورد هما ناطق نشده است. زنی که در تظاهرات ضد حجاب شرکت، سخنرانی و رهبری می کند و یکهو بعد از جلب نظر زنان معترض، لچک را در آورده و به اسم "علیه امپریالیسم" در جهت ارتجاع حاکم در واقع، سرش میکند و مقاله هم می نویسه به نفع حجاب!
بعدش توی "انقلاب فرهنگی" آنجایی که رژیم استادان توده/اکثریت را هم بیرون می اندازد از دانشگاه و بوی خطر می آید، ایشان لچک به سر بر به فرانسه کوچ میکند با هواپیما و پرواز مستقیم!
ما زنان ماندیم اما 37 سال زیر چنگال ارتجاع...
حال ایشان همای اتحاد ملی زنان میشود و کسی نمی گوید چگونه اکثریت/توده کمر اتحاد ملی زنان و بقیه ی تشکلات مدنی را خورد کرد...
در مورد این نوشته:
هما سالها است که از ناصر پاکدامن جدا شده بود. زرتشتی شده و زندگی دیگری داشت.
پس از مرگش، پاکدامن با نوشتن بیانیه ای هم هما را برد به برج بالای انقلاب! هم حق شوهری را وصول کرد به اسم شوهر!!!
فکرش را بکنید که شما (دور از جان) بمیرید و زن اولتان مثلن با آنهمه زخم عاطفی که به شما زده، پس از مرگ، صاحب عزایتان شود!
هما میراث بزرگی بجا گذاشته با تحقیقاتش ، از شوهر بریده از سازمان اکثریت/توده بریده و زرتشتی هم شده...
حال
سازمان و بدتر شوهر بسیار سابق بشوند صاحب عزا و اسم شوهر را در ویکیپدیا وارد کنند...
این یعنی "هُمای ناطق" را به هما صامت تندیل کردن...
ناصر پاکدامن حداکثرش پدر کودکان هما بوده. هما نه کانونی بود دیگر نه سازمانی/حزبی و نه حتی بی خدا...
هما را باید با تمام تجدید نظراتش و به عنوان پژوهشگر به یاد آورد و از کتابها و نوشته هایش. بخصوص که تنها فریدون آدمیت در نوشته های او تاثیر گذار بود در ابتدا. پاکدامن نه تنها تاثیری در اندیشه ی هما نداشته بلکه به او ضربه ی روحی زده....
همیشه مرد ها لابد باید باشند تا زنان بزرگ شوند!
مادام کوری را هم در ابتدا منکر شدند و کشفیاتش را به حساب شوهر گذاشتند.
الان در مورد هما حتی با شوهر بسیار سابق روبرو هستیم. پاکدامن صاحب عزا با بیش از 200 امضای افراد توده ای و بیانیه!
مانده ام حق شناس (پیکاری) چگونه امضا کرد! پیرمرد لابد الزایمر گرفته!
خاک بر سر جنبش زنانی که حق شوهر را امضا زده...
ننگ بر زنان توده/اکثریت و هواریون سبزش...
آمین!

ناشناس گفت...

merci rosa jan

naskhad.blogspot.com گفت...

چقد باحال نوشتی روزا جان....طبق معمول....پایدار باشی

RosaArchiv گفت...

mer30

ناشناس گفت...

سپاس روزا جان، هرچه گفتی بجا گفتی و باید باشند کسانی که اینچنین حیقت را بگویند. فقط کاش با نام و نشان می بودی !

کیخسرو کسروی گفت...

واقعا یکی از بی محتوا ترین متن ها بود بدون هیچ بلوغ فکر نوشته شده !

Rosa گفت...

اگر با کیرتان نخوانید مثل کسروی ، به بلوغ فکری اش پی خواهید برد شاهی جان!

Rosa گفت...

او در هنگامی که به عقد کسروی درآمد سیزده‌ساله بود.
پس از به سر آمدن چهلم همسرش در ۲۹ شهریوراو در تهران دوباره همسری گزید.
Pedophilia


در پایان شهریور همان سال بود که حال همسر کسروی بدترشد و دست پایش دچار آماس گردید. پزشکان تشخیص دادند که او دچار استسقای زقی شده‌است و باید عمل شود. پس از عمل دو روزی حالش بهترشد ولی شب دوم به ناگاه درگذشت و اندوهی بزرگ گریبان کسروی را گرفت.

همسر نخست کسروی کوچک‌ترین دختر عمه‌اش بود و کسروی به او دلبستگی‌ای نداشت و تنها با پافشاری خانواده به زناشویی با او تن‌داده‌بود؛ ولی پس از زناشویی به گفته کسروی آن زن با پاکدلی و سادگی‌اش مهر خود را در دل کسروی نشانده بود. او در هنگامی که به عقد کسروی درآمد سیزده‌ساله بود.
در مازندران[۲۷]
تصویر احمد کسروی

پس از به سر آمدن چهلم همسرش در ۲۹ شهریور کسروی فرزندانش را به برادرش سپرد و دوباره راهی تهران شد. هنگامی که کسروی در راه تهران بود رخداد کشته شدن محمدتقی خان پسیان در خراسان روی‌داد. در ۲۱ مهر پس از سفری دراز به تهران رسید و پس از چندی استراحت به دیدار وزیر آن زمان عدلیه عمیدالسلطنه رفت ولی در عدلیه جا برای کار او بازنبود. این‌چنین کسروی باز گرفتار بی‌پولی شد. او در تهران دوباره همسری گزید.

mohammad abedi anaraki گفت...

سلام
زمانی دانشجوی تاریخ دانشگاه تهران بودم و میخواستم کتابی در مورد زندگی و کارهای هما ناطق بنویسم.
تو همون مرحله اول متوجه شدم که قطعا کتابی که تهیه کنم غیر قابل چاپه ولی به هر حال هنوز کنجکاوم در موردش اطلاعات کسب کنم.
این مقاله شما رو همون اوایل که تازه چند هفته ای از خاموشی هما ناطق گذشته بود خوندم و الان دوباره به اینجا اومدم. از این نظر خوبه که مثل بعضی ها فقط به این اکتفا نکردی که بگی هما ناطق جراتش رو داشت که به اشتباهات خودش اعتراف کنه و از این حرفا. چون اکثریت قریب به اتفاق انقلابیونی که با جفتک های مارکسیستی یا اسلامیشون پدر مملکت رو درآوردن الان پشیمون هستند.فقط فرقش اینه که هما ناطق کما بیش تریبون هایی در اختیار داشته برای فریاد زدن این پشیمونی ها. به هر حال اون حرف هایی که در اسفند 57 زده به این راحتی ها قابل اغماض نیست.
شما در مورد هما ناطق و زندگیشون در سال های بعد از انقلاب اطلاعات دیگه ای فراتر از اون چیزی که تو اینترنت هست دارید؟
چند سال بود که تو روستای آرو زندگی می کرد؟ظاهرا چند تا همخونه هم داشته درسته؟
بعد در مورد ناصر پاکدامن میدونید الان کجاست و چکار میکنه؟

Rosa گفت...

شما در مورد هما ناطق و زندگیشون در سال های بعد از انقلاب اطلاعات دیگه ای فراتر از اون چیزی که تو اینترنت هست دارید؟

رزا: اینکه جسدش را خاکستر کردند تا شاید پاکدامن نتواند دکانی روی قبرش باز کند!
خاکستر را هم روی آرو پاشیدند...
کتابهای کتابخانه اش را به کتابخانه ای در تاجیکستان فرستادند. به رسم پدر...

چند سال بود که تو روستای آرو زندگی می کرد؟ظاهرا چند تا همخونه هم داشته درسته؟

رزا: سالهای زیاد. همخونه ای هایش زرتشتی بودند...

بعد در مورد ناصر پاکدامن میدونید الان کجاست و چکار میکنه؟

رزا: پاکدامن را از رفیقش یلفانی باید پرسید؟! احتمالن 90 سالش است؟
1313


Unknown گفت...

بقول عمام خیلی خری