۰۹ بهمن، ۱۳۹۴

تراب حق شناس درگذشت! تراب هم مُرد. اگر همبازیش میبودم، سخت دلم میگرفت.




با کمال تأسف به اطلاع می رسانیم که دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۲۵ ژانویه ۲۰۱۶، حدود ساعت ۱۱ شب، رفیقمان تراب حق‌شناس پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی. ال. اس، درگذشت. یادش گرامی


Rosa: تراب هم مُرد. اگر همبازیش میبودم، سخت دلم میگرفت.
اما راستش در مخالفتش نیز،
افسوسی بزرگ در نبودنش است. چیزی مثل مرگ آخرین دایناسور!
ما چیزی از زندگیشان نمیدانستیم بجز چند اعلامیه دستمان نبود. چند وصیتنامه یا توضیحات رسمی شهادت، مرگ با سیانور، درگیری مُسلحانه با ساواک/ ساواما، یا  "ترور انقلابی" همدیگر!
تراب  این آخرین ها از نسلی که تشکیلات, خدایش بود.
 او  قصه ی "گونه" اش را برایمان گفت. اکنون بعد از علنی کردنش و افشاگری هایش، میدانیم چگونه انسانهایی با اینهمه فردیت "خرده بورژوازی" در تشکیلاتها حل شدند، خود را منحل اعلام کرده تا به خدا، خلق، توده، پرولتاریا، زحمتکشان، مستضعفین ... خدمت کنند!
پس با اینهمه "نیت پاک" بود که خود را مجبور کردند، با ایمانی کور به رهبری، چشم بسته در یک خانه ی تیمی باشند!
عشق را زیر پای اتحاد له کردند، سرودخوانان بکام مرگ رفتند، بنام برابری و برادری...
پیرمرد، خط و مرزهایش آنقدر کج بود که گاه میترسیدی.
 آنروزها بر سر فلسطین کوتاه نمی آمد، حتی به قیمت حمایت از حمص...
برای من که دیوارها، سیمهای خاردار و مرزها کماکان وهمچنان عذابم میدهند، او یک تناقض بود، جهانی بدون مرز میخواست و مرتب اما خط و مرز می کشید!
مجبور شدم از پنجره ای که به اسم پیکار و اندیشه گشود، وارد زندانش شوم.
بسیار کاشته بذر اعتقاد و ایمان به آرمان!
 در زمینی که جوانه هایش اکنون اما،
برای آزادی جان میدهند.
برای
رهایی از تشکیلات و رهبر و خدا. رهایی از هر گونه هژمونی.
سازماندهی بدون سازمان و مبارزه برای مطالبات خود.
پرچم یک رنگش را فردا در گورستان پرلاشز
بروی دوش خیلی ها خواهیم دید.
آری
سرخ هایمان را با احترام به خاک سپاریم.
مبارزه اما  ادامه دارد.
سیاه است اکنون رنگ خیابان.
شاید ما، راه را بسوی رهایی بیابیم، راهی دیگر...

مرتبط:
تراب حق شناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس از مؤسسان سازمان "پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر" دوشنبه ۲۵ ژانویه پس از سال ها جدال با بیماری در بیمارستانی در حومۀ شهر پاریس در سن ۷۲ سالگی درگذشت. با مرگ او در تبعید چپ ایران یکی از مهمترین شخصیت های تاریخی اش را طی نیم قرن گذشته از دست داد.

اینجا به داستان زندگی من گوش کنید
لیلا زمردیان، همسر مجید شریف واقفی

خاموشی پیکار- علل خاموشی پیکار- تراب حق شناس

مرتبط های دیگر در همین بلاگ اینجا
برای خواندن مطالب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.

فايل هاى صوتى در اسناد آرشيو سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر

هشت فايل صوتى گفتگو بين سازمان مجاهدين خلق ايران و
گروه منشعب از سازمان چريك هاى فداىى خلق ايران
(تهران ـ شهريور ۱۳۵۵)

سال ۱۳۵۶

اندیشه و پیکار
فلاخن شماره ۲۰: سازمان همه چیز ما بود، گفت‌ و گو با تراب حق‌شناس
فایل پی دی اف ، یک مگابایت

مرتبط های دیگر در همین بلاگ اینجا


اشرف دهقانی- ملاحظاتی درباره ی یک سند تاریخی

نویسنده: تراب حق شناس پنجشنبه ، ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳؛ ۰۱ مه ۲۰۱۴

آنچه در اینجا یاد آوریش لازم است اینکه این نوارها پس از ضبط، در تهران، یک نسخه در اختیار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران گذارده شد. به گمانم در سال 1356 یا زودتر نماینده سازمان چریکها، رفیق شهید محمد حرمتی پور در پاریس ازمن خواست نسخه دیگری از نوار گفتگوها را به او بدهم زیرا در نتیجه ضربات سال 55 ازبین رفته بود. بیاد دارم که در ایستگاه مترو،  ک  دو لا راپه (Quai de la Rapée) به وی دادم.
…….
پس از پخش نوارها به صورت دیجیتال، رفقا اشرف دهقانی و فریبرز سنجری این روایت را که در آن زمان هم گفته بودم و در اینجا تکرار کردم نادرست دانسته منکر آن شدند که من نسخه ای از نوارها را به رفیق حرمتی پور داده ام. این برخورد شایسته آن ها نبود و نیست.
اما داستان از این قرار بوده که نوارها در همان خانه ای بوده که رفقا حرمتی پور و اشرف دهقانی  قبل از انقلاب در پاریس در آن به سر می برده اند. رفیق حیدر تبریزی یکی از کادرهای قدیمی سازمان چریکها در پایان همین یادداشت صریحا می نویسد که این نوارها را در همان زمان گوش کرده است.
……….
حیدر تبریزی
     این نوارها در اسفند ماه سال 1354 ضبط شده اند. به دنبال ضربات بهار و تابستان سال 1355 رابطه بخش خارج از کشور سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با داخل برای مدتی قطع گردید و ما در خارج از کشور از وجود چنین نوارهائی بی خبر بودیم. با انتشار بیرونی نشریه شماره 2 ویژه بحث بین دو سازمان تحت عنوان "مسائل حاد جنبش ما" در خارج از کشور توسط سازمان مجاهدین خلق ایران در اسفند ماه سال 1355، که در آن به این نوارها اشاره شده بود، ما پی به وجود این نوار ها بردیم و از آن ها تقاضا کردیم که برای اطلاع از آخرین مذاکرات بین رهبری دو سازمان، نسخه ای از نوارها را در اختیار ما قرار دهند. که آن ها هم پذیرفتند و نسخه ای از نوارها را تراب حق شناس به محمد حرمتی پور داد. تاریخ دقیق دادن نوارها را به یاد نمی آورم ولی به احتمال قوی مدتی پس از انتشار نشریه "مسائل حاد جنبش ما" در خارج از کشور باید باشد. همان موقع رفقائی که در خارج بودیم این نوارها را گوش کردیم. این نوارها به همراه بخشی از اسناد درونی سچفخا در آپارتمانی در پارپس بود که پس از بازگشت همه رفقای خارج به ایران این نوارها در همان جا باقی ماند. من گرچه کمترین تردیدی در این باره ندارم، برای اطمینان خاطر بیشتر از حماد شیبانی (محمود اخوان بیطرف) نیز سوال کردم. او هم تمامی آن چه را که من به خاطر می آورم به یاد می آورد و اضافه کرد که در سال 1361 هم تراب حق شناس نسخه دیگری از نوارها را در پاریس به وی داده است.

فریبرز سنجری
در سفری به پاریس مهمان عزیزانی بودند و تراب و زنده یاد پوران بازرگان را در آن جا ملاقات نمودند. در آن دیدار من که از دوران زندان در جریان وجود نوارهای گفتگو بین دو سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و مجاهدین خلق ایران بوده و سپس از طریق دوستان مشترک شنیده بودم که تراب آن نوارها را دارد، از وی این نوار ها را خواستم و او به جای این که با صراحت و با رک گوئی رفیقانه بگوید نمی دهم، بهانه آورد که نوار ها خراب شده و قابل استفاده نیست، امری که همگان نادرستی آن را پس از انتشار نوار ها شاهد بودند. نمی دانم شاید در سیستم فکری تراب، این هم یکی از جلوه های برخورد «شایسته» باشد! و فکر می کند با نوشتن جملات زیر که از نوشته اخیرش نقل می کنم برخورد «شایسته» اش را تازه تکمیل تر هم نموده است: «چند نفر دیگر از جریان های انشعابی فدائی نسخه ای از نوار ها را از من خواستند ولی من دیگر چنین وظیفه ای برای خود نمی شناختم که با زحمت باز سراغ نوار ها بروم و نوار اورجینال را بدین ترتیب در معرض خرابی و پاره شدن قرار دهم بدون آن که هیچ فایده ای بر آن مترتب باشد و بنابراین در خواست آن ها را رد کردم». به هر حال قضاوت را به عهده خواننده می گذارم؛ اما همین اعتراف نشان می دهد که حداقل چریکهای فدائی خلق ایران این نوار ها را نداشتند و گرنه برای تهیه آن ها چنان درخواستی را از تراب نمی کردند. حال بگذار تراب به جای پاسخگوئی به سئوالاتی که در مقابل اش قرار دارد هر روز بنویسد که: «فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند».

اما هر کس با دیدن تیتر فوق از خود می پرسد که آیا این موضوع برای کوبیدن فدائی ها مطرح نشده؟ آخر این که فدائی ها داشتند یا نداشتند توجیهی برای تراب فراهم نمی کند که با این که آن نوارها را داشت بیش از سه دهه آن ها را در «زوایای انبار ها» (به قول رفیق حمید اشرف) نگهداشته و از علنی کردن آن ها خودداری کند. هر کسی می تواند بگوید که گیریم که به زعم شما فدائی ها هم داشتند ولی شما که می دیدید این نوارها در هیچ کجا منتشر نشده چرا آن ها را منتشر نمی کردید؟ این را هم اضافه کنم که در آن زمان که من آن نوار ها را از تراب خواستم او ادعای دادن نوار ها به رفیق شهید حرمتی پور را طرح نکرد. اما سال ها بعد وقتی «از طرف جمع تنظیم و انتشار آرشیو سازمان پیكار در راه آزادى طبقهء كارگر» مبادرت به انتشار آن ها نمود چنین ادعائی را مطرح کرد. در نتیجه این سئوال هم مطرح می شود که آیا طرح چنین ادعائی در خدمت آن نیست که بهتر بتواند فریاد بزند که «فدائی ها هم داشتند ولی منتشر نکردند»؟   
با توجه به این واقعیت و با توجه به این که در این ادعا ها نام رفیق محمد حرمتی پور که در نبردی دلیرانه در جنگل های مازندران در 4 فروردین ماه سال 61 به دست مزدوران جمهوری اسلامی به شهادت رسید نیز در میان است، لازم است تاکید کنم که وقتی که ما پس از آزادی از زندان، رفقا اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور را دیدیم، در شرایطی که اختلافاتمان با کسانی که سکان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در آن زمان را در دست گرفته بودند به جدائی کشید، این رفقا نه سند بلکه سلاح کمری خود را هم همراه نداشتند. اتفاقا پس از جدائی، ما از سکاندارانِ آن زمانِ سازمان فدائی ، خواهان بخشی از اسناد سازمان خود و تعدادی سلاح شدیم اما آن ها به جای برخورد انقلابی در این زمینه تنها سه عدد سلاح و صد هزار تومان پول و تعدادی آئین نامه زندگی در پایگاه ها را در اختیار ما گذاشتند که در مقایسه با امکانات آن زمان آن سازمان در واقع باید «هیچ» تلقی شود. به دنبال اعتراض ما و درخواست های مصرانه مان مبنی بر دادن نشریات درونی و دیگر اسناد سازمانی، آن ها فقط یک جزوه در اختیار ما گذاشتند که مقدمه رفیق حمید مومنی بر کتاب رفیق احمد زاده بود که ما در همان زمان آن را فورا تحت نام «پاسخ به فرصت طلبان» به وسیله تشکیلات تازه پا گرفتۀ چریکهای فدائی خلق ایران منتشر کردیم.

خاموشی پیکار- علل خاموشی پیکار- تراب حق شناس


کسانیکه به هر حال مورد انتقاد پیکار قرار می گرفتند و نمی تونستند این انتقادات را برتابند و طبعا به مخالفت های گوناگون دست می زدند از جمله اکثریت یا مثلا حزب دمکرات کردستان در پاسخ به دفاعی که سازمان پیکار از دهقانان علیه مالکان که مورد حمایت حزب دمکرات کردستان بودند، از خودش نشون داد، حزب دمکرات عکس العملی داشت که دفتر سازمان پیکار در بوکان رو در حالیکه شنیدم چند ده نفر درش جلسه داشتند اونرو به خمپاره بست و سه نفر از رفقای دفتر سازمان پیکار در بوکان کشته شدند. شرح اینها در پیکار اومده بنا بر این ما با مخالت های گوناگونی از طرف رژیم، از طرف جریانات سیاسی و از طرف جریانات به اصطلاح رقیب که به اصطلاح از نابودی و یا بگم از خاموشی پیکار شادمانی کردند و روی ضعفهای ما مدام کوبیدند و مثل مگس بر زخم نشستند، بودند اینطور حالتها و ضعفهایی که در خود موقع دستگیری ها در بین برخی از افراد رهبری سازمان که پیش اومد و دشمن اینهارو بزرگ کرد این ضعف ها رو بزرگ کرد، این ضعف هایی که کسانی مثل رفیقی که سالها فعالیت قهرمانانه در سازمان انجام داده بود مثل حسین روحانی و یا کسانی دیگه  قاسم عابیدینی و کسان دیگه که به هر حال مبارز بودند و تا زمانیکه توانائی مبارزه رو داشتند تا زمانیکه اختیار در دست خودشون بود تونسته بودند فعالیت بکنند، این افراد زیر شکنجه های سختی که قرار گرفتند شکنجه هایی که شاید نسبت به کسان دیگه از طیف های زمان شاه یا بعد کمتر انجام شده اینها حسابی شکستند و شکسته شدن اینها بوق کرنایی که چه خودمانیها و چه رژیم در این قضیه اعمال کردند و عکس العمل هایی که نشون دادند سوء استفاده ای که می خواستند بکنند در سرکوب کردن و منکوب کردنِ این جریان رادیکال که اسمش پیکار بود این باعث ضعف و سرخوردگی فراوان در زندان ها شده بود، اون در داخل زندان هم همه رفقا همه جوانانیکه به سازمان پیوسته بودند و در این سازمان فعالیت های دلیرانه کرده بودند و به زندان افتاده بودند همه اون آمادگی رو نداشتند که شاهد این باشند که مثلا یکی از افراد رهبری بیاد تلویزیون و به اصطلاح اظهار ندامت بکنه از کاری که کرده، هر چند که موم شدن اون فرد در دست کسانی مثل لاجوردی قبل از هر چیز بایستی جلاد رو محکوم کرد و نه قربانی رو، ولی روال کار گویا بر این بود که قربانی رو مورد حمله قرار دهند و گویا اگر کسی چنانچه افتاد زندان مسئله اساسی که وجود داره اینه که او مثل فولاد مثلا مقاومت کنه و گویا رسالت تاریخی تاریخی کارگران و زحمتکشان در برابر بورژوازی به عهده همین کسی که گوشت و پوست بیشتری نیست چیزی بیش از گوشت و پوست نیست و طبعا با حملات گوناگون و شکنجه های جسمی و روحی فراوون قدرت مقاوتش محدوده، به هر حال اینهم یکی از چیزهایی بود که باعث ضعفی شد که خیلی از کسانیکه به سازمان پیوسته بودند به تدریج به اصطلاح سرخورده شدند از این که بتونند فعالیت سازمان رو همچنان ادامه بدهند و می تونم بگم اختلافات داخلی که برشمردم یعنی ضرباتی که از درون به خود ما وارد آمده بود باعث این شد که اون اعتبار، اون هویت اون شکوه اون اعتمادی که رفقا می تونستند به سازمانشان داشته باشند از دست رفت، ضمن اینکه جو بسیار بسیار سخت و خون آلود و از هر طرف با ضربات کوبنده همراه بود. و به هر حال نمی شه این توقع رو به اصطلاح از کسانی داشت که می تونم بگم جانشان رو همچنان کف دست بذارن ولی به این فکر نباشن که یک جوری خودشونو نجات بدن و ما به این ترتیب اون طور که طبیعی هم هست شاهد رها کردن اونجور فعالیت و احیانا حالا یا سر در لاک خود فرو بردن یا برگشتن از ایده هایی که وجود داشته و یا در تبعید به نحوی با همان ایده ها زیستند.
..............
اختلافاتی که بر شمردم و منجر به برخی از سستی ها شده بود، اختلافاتی هست که در درون خود سازمان از اوایل سال 60 بیشتر پدید اومد. سازمان در برابر مقابل تاکتیکی که سازمان مجاهدین اتخاذ کرده بود، یعنی مسئله اینکه بین لیبرالها شاید سرکردگی بنی صدر، بازرگان و امثال اینها و حزب جمهوری اسلامی و درودسته ای حزب الهی و غیره این دوتا در برابر هم ما همیشه یک شعار استراتزیک رو مطرح می کردیم اینکه علیه جمهوری اسلامی علیه لیبرالها و در پایانش می گفتیم زنده باد پیکار توده ها. اما به لحاظ تاکتیک ما می تونم بگم به تعبیری که رفیق علیرضا سپاسی مطرح می کرد ما ناگزیر شدیم در برابر این دوگانگی از نظر سیاسی در سطح جامعه مطرح بود یک گزینشی در این مورد بکنیم ضربه بیشتر رو متوجه حزب جمهوری اسلامی بکنیم و برخی خواسته های لیبرال ها رو که آزادی بیان و آزادی اجتماعات و امثال اینها و اینطور چیزها بود مورد حمایت قرار بدیم. با اینکه در مقاله ای که در شماره 110 نشریه پیکار مطرح شده بود و مرکزیت تصمیم گرفته بود این تاکتیک رو به کار ببره و تمام تلاشش صورت گرفته بود که هیچ امتیازی اصولی به لیبرالها داده نشه ولی این تاکتیک با آموزش های پیشین سازمان تناسب نداشت، سازمان پیکار آمادگی این رو نداشت که بتونه به اصطلاح تاکتیک بزنه و خیلی از رفقای جوان بخصوص دانشجویان، دانش آموزان و نیروهایی که به سازمان پیوسته بودند تحت تاثیر حالا می تونم بگم آموزشی که سابقاً سازمان داشت که یکسره روی رادیکالیسم بدون توجه به شرایط موجود جامعه به اصطلاح تکیه می کرد مورد قبولشون به هر حال قرار نگرفت، این به اصطلاح تاکتیک تاکتیکی بود که باعث دامن زدن به اختلافات در درون سازمان شد، یک جریانی در درون سازمان متشکل از برخی از کسانیکه به سازمان پیوسته بودند بخصوص خیلی از کسانیکه از خارج کشور اومده بودند سال 57 به ایران و به پیکار پیوسته بودند به لحاظ رادیکالیسمش و غیره اینها یک تشکلی و یا بگم یک فراکسیونی رو در درون خود سازمان درست کردند که خودشو جناح انقلابی سازمان پیکار اعلام میکرد، اینها به نظرم نمی تونم بگم با نیت بد شاید نیت خوب شاید اعتقاداتی که داشتند پشتوانه اش بوده ولی واقعاً با اقداماتی که کاملا ضد تشکیلاتی بود و بر خلاف اونچه که شعارشون شعار می دادند که سازمان رو چون مردمِ کشش ( فکر کنم همین کلمه را کشش را رفیق تراب مطرح می کند) حفظ کینم، سازمان رو در واقع می تونم بگم به سمن بحث به دست عفریت سپردند، یعنی با ایجاد ارتباطات افقی بین این بخش از سازمان با بخش دیگر شربات یا بگم پیگردهای پلیسی رو از این طرف به اونطرف عملا منتقل کردند، و باعث دستگیری های فراوانی شد زمانیکه در پیکار شماره 123 و 124 طرحی رو که مرکزیت داده بود به نظرم منشا این طرح هم حسین روحانی بوده دائر بر اینکه سازمان بایستی به هسته های مستقل تقسیم بشه تا اینکه ضربات پلیسی از یک هسته به هسته دیگه منتقل نشه و اینه در پیکار آوردن این جریان جناح شروع کرد به تبلیغات و دامن زدن این شایعه به نظر من کذب که هدف از تشکیل این هسته های مستقل انحلال سازمانه و این انحلال طلبیست و کلمه انحلال طلبی چیزی بود که در فرهنگ ما تقریبا می تونم بگم که معادل کفر بود معادل زندقه بود امثال اینها و به هر حال اون طرح رو به شکست کشاندند و سازمان بدون هیچ حفاظی در معرض توفان اختلافاتی قرار داشت که ضربات رژیم رو بر ما بدبختانه تسهیل میکرد، از جمله مثلا در پاسخ به این پیشنهاد هسته های مستقل که مطرح شده بود طرحی رو گذاشتند که مثلا بایستی تظاهرات موضعی ایجاد کرد و گذاشت و چقدر رفقای ارزنده ما در جریان همین تظاهرات موضعی که با این تاکتیک غلط و تاکتیک به نظر من شاید بشه گفت که احمقانه در آن شرایط مطرح شده بود و عمدتا هم پشتش همین بچه ها و افراد موثرِ جناح انقلابی بودند و تحمیل کرده بودند خودشونو و این طرح رو به کل سازمان بخصوص رفقای جوان که در تا حدود زیادی در اختیار اونها بودند یعنی به اصطلاح چون اونها در بخش دانشجویی یعنی دال دال نفوذ داشتند، در هر حال به نظرم این تاکتیکی که این جناح در این مورد زد بسیار بسیار ضربه زد به سازمان و خیلی از رفقای مارو دستگیر شدند و اعدام شدند نتیجه همه اینها نتیجه مجموعه ضرباتی که هم از طرف بود و هم از طرف اختلافات داخلی بود و هم از طرف تاکتیک های غلط بود هم از طرف نا آمادگی و عدم آمادگی های کل تشکیلات برای مقابله با حملاتی که رژیم در دستور کار قرار داده بود برای ریشه کن کردن مخالفین بخصوص مخالفین رادیکال و قبل از همه قرار داده بود ما تلفات سنگینی دادیم در مقایسه با دیگر سازمان ها، بیش از همه. و این خیلی مایه تاسف شدید ماست. بیش از حدود ششصد شهید که با نام و عکس و غیره داریم و شرح حال و اینطور چیزها و کسانِ چند برابر این تعداد که زندانی شدند و با روحیه و تن آش و لاش و ضربه خورده از زندان اونهایی که تونستند بیرون بیان بیرون اومدند. خانواده هایکه در نتیجه این جور ضربات آسیب های خیلی خیلی زیادی دیدند و اصلا هم امکان جبرانش وجود نداشت. و این از هم پاشیدگی که نصیب سازمان شد که البته فکر می کنم که خیلی خیلی از گروه ها و سازمان ها بدبختانه در همین سطح یا یکم کمتر باهاش درگیر بودند و این در لیست جنایات یا لوحه سیاه جنایات جمهوری اسلامی بیشتر می افزایه، هر چند که بر عدم هماهنگی ما با شرایط تاریخی هم بخوبی اشاره داره. 

اختلافات داخلی رو به عنوان یکی از عوامل مهم من بهش اشاره کردم در این سطح فقط نبوده، سطح جناح و اینها، در سطوح دیگری هم  بوده کسانیکه به اصطلاح فردیت خودشون رو در تشکیلات حتی در رده های بالا نتونسته بودند فراموش بکنند و مثل قاسم عابدینی که به عنوان مسئول کمیته تهران و کسیکه امکانات زیادی رو از جمله خانه ها و یا مثلا امکانات مالی و غیره و اتوموبیل و غیره در دستش داشت که اینها جزء تدارکات سازمان بوده اینها رو در یک مرحله ای بلوکه کرده بود و باعث دربدری خیلی از کادرها حتی برخی از اعضاء مرکزیت سازمان شده بود بطوریکه مرکزیت سازمان ضرورت داشت که در یک محلی کاملا امن بتونه جلسه خودش رو تشکیل بده خانه در اختیارش گذاشته نمی شد. به خاطر اینکه در واقع قاسم عابدینی می خواسته در برابر خواست مرکزیت که او رو از کمیته تهران بر دارد، می خواسته با بلوکه کردن امکانات اونها رو در واقع مجبور به این کنه که قبولش داشته باشند در این به اصطلاح پست. می بینید که وضع یک تشکیلات انقلابی در شرایط معین چقدر می تونه به مخمصه می تونم بگم افتاده باشه. که مثلا یک نفر یا چند نفر نفر بتونن چوب لای چرخ فعالیتی بزارن. همینطور از نظرِ نظری اختلافاتی که وجود داشته برخی از افراد رو از کادرهای سازمان رو علاقمند می کنه یا بگم گرایشی رو درشون ایجاد می کنه که حرفهایی رو که اتحاد مبارزان کمونیست یعنی سهند که درش منصور حکمت و غیره فعالیت داشتند به سمت اونها جلب کنه. و اینها در واقع این چند نفر به جای اینکه واقعاً اون اساس فعالیت سازمان رو در فعالیت تاریخیش که خودشون اتفاقا سهیم بودند خودشون خیلی بیش از من شاهد ریزه ریزهاش بودند در طول سال های پیش از انقلاب، به جای اینکه کار سازمان رو صرفا در یه بیانیه یا یه اظهار نظری که یه نفر با طمطراق هر چه تمام تر با تمتنه مطرح کنه که بله ما تحلیل خاصی رو در باره بورژوازی ملی مثلا رسیدیم و غیره در هر حال هر چی بوده چند نفر از کادرهای سازمان پیکار به سمت اونها علاقمند شدند به تدریج سست شد و اونطور یکی از کسانیکه متاسفانه شهید شده و به این جریان سهند تمایل پیدا کرده بود، جریانی که خودشون اسمشون رو مارکسیست انقلابی می گذاشتند و خواستشون این بود که در درون سازمان های مختلف نفوذ کنند و یک نوع آتخیسم در واقع رو در حقیقت پیشه گرفته بودند و در درون سازمان رخنه بکنند برای اینکه فراکسیون جانبدار سهند یا بگم فراکسیون جانبدار به اصطلاح مارکسیسم انقلابی رو ایجاد بکنند، یک از کسانیکه می تونم بگم طرفدار این جو بود رفیق شهرام محمدیان یا جواد که خدماتش به سازمان پیکار واقعاً حرف نداره و خیلی خیلی احترام می زارم بهش ولی این گرایشش همراه با چند تن دیگر از کادرهای سازمان و رفتنشون به سمت سهند یک نوع حالتی رو که خود جواد برای من اینطور توصیف کرد، گفت که: الان گرایش به رها کردن، گرایش رها کردن در سازمان وجود داره. این گرایش رها کردن چطور ممکنه وقتی که از سر سازمان کسانی درش باشند که گرایش رها کردن داشته باشه، سازمان همچنان بتونه باقی بمونه؟! من این اختلافات درون سازمان هم یکیش بود، ضمن اینکه ناسازگاری بین جریانات یعنی افراد که به هر حال تحلیل های گوناگونی از روند کار در جمهوری اسلامی داشتند یکی دیگری رو راست و یکی دیگری رو چپ و روشنفکر چپول مثلا بنامه، این نوع اختلافات هم در درون به شدت مایه وحدت درون سازمان رو که وحدت ایدئولوژیک بود در واقع سست کرد. و وحدت ایدئولوژیک و حدت تشکیلاتی هم به اصطلاح نفی بشه چیزی از تشکیلات نمی مونه و به هر حال همه اینها تازه در شرایطی که امکان بحث و جدل و امکان یافتن یک مخرج مشترک وجود نداره زیر ضربات هستی و این در طول سال 60 هست و به نظرم انیکه از ابتدای سال 60 تا آخر سال 60 که مرکزیت سازمان در بهمن ماه دستگیر می شه و ضربه کاری به تشکیلات وارد می یاد همین قدر هم که یکسال دوام آورده خیلی زیاده. 
نکته خیلی خیلی مهم دیگری که باید بگم مسئله امنیتی است. ما در دوره بخش منشعب از لحاظ توجه به مسائل امنیتی با دقت و توجه بسیار بسیار خوبی عمل می کردیم و حتی در مواردی موفقیت های بسیاری نصیبمان شده بود و توانسته بودیم کسانی رو از زیر ضربه بیرون ببریم، سازمان رو توانسته بودیم حفظ کنیم که متاسفانه باز هم با مشکلات زیاد همراه بود. حالا مسئله امنیتی به نظر من بعد از انقلاب یک گرایش در رفقا ایجاد شده بود که به نظرم عمومیت داشته و در همه سازمان ها بود در بین ما هم بود و اون این استکه چون ضرورت داشت برای مطرح شدن در بین جامعه برای اینکه ما بتوانیم فعالیت خودمان را جلو ببریم و ناگزیر بودیم که با مردم تماس داشته باشیم و در واقع علنی بشیم، توجه به جنبه غیر علنی سازمان ما غافل شدیم ازش و به نظرم می یاد که جنبه نیمه علنی و نیمه مخفی که بایستی در کار سازمان رعایت بشود به اندازه کافی رعایت نشد و بسیار ی از اطلاعات همینطور بیهوده دست به دست می گشت خیلی ها به زندگی معمولی تقریبا داشتند نزدیک می شدند و فراموش می کردند که بورژوازی هاری که تازه به قدرت رسیده دمار از روزگار مخالفین خودش بیرون می یاره با شدت هر چه تمام تر و ما جزء اولین آماج ضرباتش هستیم. این نکته یعنی مسائل امنیتی رو رعایت نکردن یا خوبِ خوب رعایت نکردن ضربات سختی رو به ما وارد آورد، ما باید از یاد نمی بردیم که حتی قبل از انقلاب لیست 35 نفر از بچه هایی که از بخش منشعب بودند در روزنامه های حزب الهی منتشر شده بود و گفته شده بود که ما اینها رو همه ترور خواهیم کرد. ما اینها رو یادمان رفته بود، تعقیب و مراقبت های مستمری که وجود داشت یادمون رفته بود و بعضی وقت ها این تعقیب و مراقبت ها را که حتی نشانه هایی ازش می دیدیم فکر می کردیم که خیلی جدی نیست و می شه ازش گذشت و یا توجیه کرد، ولی دشمن در ابعاد بسیار بسیار گسترده و نیرومندش به دنبال این بود که ما چه کارهایی می کنیم، کجاها هستیم، چه ضرباتی رو به ارکان رژیم وارد می آوریم به ارکان فکریش وارد می آوریم؛ سازمان پیکار تجسم نفی و رد و انکار ایدئولوژی و ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی بود، اونها اینو رو خودشون خوب می دونستند و از هیچ ضربه ای در این مورد خوداری نمی کردند، ما تا حدود زیادی این تعقیب و مراقبت ها رو از یاد برده بودیم و اگر چنانچه طبعا این جوری نیست که بگوییم از یاد برده بودیم همیشه فکر می کردیم که  حواسمان هست ولی در واقع ضرباتش رو که بهمون وارد میومد باید خیلی مارو بسیار هوشیار می کرد که ما از یاد رژیم نرفتیم و امکانات لازم رو برای حفاظت از خودمون و حفاظت از سازمان، حفاظت از رفقامون از دستاوردهامون و آرشیومون باید ما در نظر می گرفتیم، ما متاسفانه به نسبت دوران قدیم به نظر من یک نوع گرایش لختی و عدم توجه به ماهیت دشمن به نظر من ما رو فرا گرفته بود و ما رو سست کرده بود. این هم خودش یک مسئله مهمی است که ضربات زیادی به ما وارد آورد، و مثلا نه تنها رفقای زیادی کشته شدند نه تنها خیلی خیلی اطلاعات از بین رفت و یا امکاناتی از بین رفت حتی آرشیو رو ما مثلا فرض کنید برای اسناد کنگره دوم من یادم هست که در هیجده دفتر مذاکرات کنگره دو نوشته شده و پلی کپی شده بود اینها هیچ چیش در دست نیست. در درون خود سازمان در حالیکه هنوز سازمان حداقل مرکزیتش یا کادرهای اصلیش دستگیر نشده بودند، روزنامه اش هنوز در می آمد یعنی تا شماره 127 که در آذر ماه است به نظرم هست پخش شده، هر چند که پخشش با دشواری های بسیار بسیار زیاد همراه بود به هر حال این اختلاف بین برخی از رفقا کار را به جاهای حتی ابراز نفرت از یکدیگر نشون می داد من قهر کردن یکی از دیگری رو دیدم قهر کردن یعنی حرف نزدن که این خیلی برام زشته حتی دیدم، یا مثلا فرض کنید سر قرار یکی نرفتن یک عضو مرکزی مثل حسین روحانی خواستار قرار با یکی از اعضاء فعال جنبش دانشجویی هست مثل ارژنگ، ارژنگ به خاطر اینکه با نظرات 110 یا مثلا چی فرض کنید مخالف بوده و فلان اینها  این مثلا سر قرار نره و ببینه که در حالت این ضربه روحی برای حسین روحانی چقدر فراهم میاره و آخرین باری که من حسین روحانی رو دیدم احتمالا یک هفته قبل از دستگیریش بوده و واقعا بمن گفت که سازمان در حال تلاشی است، من که تا این حد از وضع خبر نداشتم و برام بسیار بسیار گران بود این حرف بهش گفتم که به هر حال هر چی هست به هر حال جون شما و جون سازمان. ولی او گفت که متاسفانه چاره ای نیست. حسین روحانی در یک خانه ای که بوده و اون خونه، خونه ای بوده که دو نفر یک زن و شوهر از بچه های هواداران سازمان داشتند، این دوتا هوادار جناح شده بودند، جناح به شدت اعضاء مرکزی سازمان رو به خیانت و هزار اتهام دیگه و به اصطلاح ناسزای دیگه متهم می کرد، اونها به حسین روحانی به هر حال حرفی می زنند که او مجبور بشه از خونه بره، بهانه ای که در میارن اینه که اون مرد خانه می گه که مثلا من دیروز که از خونه می خواستم برم بیرون موقعیکه در خونه رو می خواستم ببندم و هنوز کلید توی در بوده و داشتم درو می بستم یکی از حزب الهی ها رو دیدم که منو می شناخته و فهمیده که اینجا خونه منه. طبعا توی این جور شرایطی حسین روحانی دیگه نمی تونه اونجا بمونه. حسین روحانی نیمه شب خونه رو ترک می کنه، زنگ می زنه به کی از خونه های دیگه که آیا جا دارند اونهم می گه که نه ما جا نداریم. فکر می کنید این چیکار کرده مثلا رفته خونه مادرش یعنی یک عضو مرکزی سازمان با این حالت فردای اون روز پا می شه میره درست مثل سال های پیش که به تهران اومده بوده با محمل این که خطاط است چون خط خیلی زیبا و شیرینی داشت می گه که من خطاط هستم و با محمل خطاطیش سعی می کنه که یک اتاقی رو در جنوب شهر کرایه بکنه و برای اینکه محملشو بسازه مادرش رو ور می داره پیرزنی رو ور می داره میبره اونجا که وضع خونه دو روز سه روز یعنی محمل خانه درست باشه و صاحب خانه و اینها احساس کنند که این واقعا آدم معمولی است نه آدمی که اینجوری تحت تعقیب است و فلان، ولی به خاطر اینکه جا وجود نداشته برای رفقای دیگه چند روز بعدش میبینی که علیرضا سپاسی هم سروکله اش چند روز بعدش در اون خونه پیدا  می شه چون جا نداشته یا یکی دیگه هم اونجا پیداش می شه؛ چند نفر تو همون خونه یعنی تو خونه حسین روحانی دستگیر شدند. یعنی واقعاً سازمان در اشکال (مشکل) بود، یا مثلا دو نفر از اعضاء مرکزی سازمان توی یه وانت شبانه در میدان شهیاد اونروز یا آزادی مثلا شب تا صبح گذروندند. این حالت های وحشتناکی که به لحاظ امنیتی سازمان رو تعقیب می کرده و اینها نشانه بهم خوردن اوضاع که در واقع نه ناشی از یک عامل بلکه ناشی از عوامل گوناگون بوده، بخصوص طبق مثلی که میگن در سر بالائی اسب ها یکدیگر را گاز میگیرند، اختلافات و بدبینی ها عدم اعتمادها همینطور رو به تزاید بود بطوریکه یکی از افرادی که در زیر زیرجمع در کمیته تهران فعالیت می کرد و امکان درست کردن شناسنامه و غیره در دست داشت من خبر داشتم از اینکه رفیق علیرضا سپاسی یک شناسنامه دیگری رو لازم داره و تعلل می کردند در این که به علیرضا سپاسی شناسنامه بدهند، موقعیکه من گفتم که یک هفته دائی عکسشو داده بوده که براش شناسنامه درست بشه و اینها بعد او به من گفت که رفیق یعنی ما  برای او دست کنیم؟! اصلا من حیرت کردم که من باید به او بگویم که تو برای علیرضا سپاسی باید شناسنامه درست کنی! یعنی چه که کسی مثلا به خاطر اختلافات حالا در کمیته تهران یا جای دیگری دارند با علیرضا سپاسی بر سر این یا اون نظر سیاسی بعد بیایند و شناسنامه ندهند؟! اینها در واقع اشتباهات سیاسی هست که یک چیزی از خیانت درش نهفته است، بدون اینکه آدم خودش بدونه. من این رفقا را متهم نمی کنم اینطور و هر چیزی، ولی بُعد این موضوع اینه، عدم توجه به این که همه ما هر چند با هم اختلاف هم داشته باشیم در برابر ضربات رژیم یکسان هستیم. در صورتیکه این جور نظری را که الآن من می دهم رو همه نداشتند بدبختانه، یکی از اعضاء جناحی که، از کسانیکه عضو هیئت نویسندگان جناح بود به نام محسن معتقد بوده که رژیم با پیکار کاری نداره به خاطر اینکه هر دو بورژوازی هستند؛ ببین چقدر حماقته؟! این حرف رو جلیل یا احمد جیگاروی که او خودش هم عضو مرکزیت بود به من گفت که به محسن گفتم که بیاد تو جلسه گفته بود که من در جلسه بورژوازی شرکت نمی کنم، جلسه عمومی بود جلسه مسئولین بود یعنی مسئولین بخش ها که اون محسن هم در بخش آموزش کار می کرد که گفته بودند بیا یک جلسه بزرگی گذاشته بودند در کرج بوده و گفته بودند بیایند در آنجا شرکت کنند گفته بوده من در جلسه بورژوازی شرکت نمی کنم، همین حرف رو بعدها که اسم مستعار کمال داشت و عضو مشارکت مرکزیت سازمان بود در تحلیلی که نوشته بود و در سایت پیکار هم هست و به تحلیل ما که عنوانش الان یادم نیست ولی چیزی مثل تحلیل و اینهاست که به هر حال مال کمال است، یکی از عنوان مطالب پیکار سنگر بورژوازیه، اینجاست که واقعا در بسیاری از موارد که پیش اومد می تونم حرف فردوسی رو تکرار کنم که می گفت ز چپ نغمه افکند و از راست شد، اینجوری بود که در واقع وقتی که ما به خارج اومدیم از پیکار اونقدر کم نیرو باقی مونده بود که حتی پولی که به قاچاقچی بدیم بتونیم برگردیم بیاییم خارج  نداشتیم و به زور اینو پیدا کردیم. در هر حال پیکاری اینجوری به هم ریخته شد و من همانطور که در ابتدا اشاره کردم همیشه اینو خاموشی تلقی کردم و امیدوار هستم هر چند که پیکار ظرف تشکیلاتی یک جریان فکری در یک دوره معین بود و امکان نداره که مجددا عین اون احیا بشه ولی محتوای اون، محتوای رادیکالیزمش امیدوار هستم که روزی بتونه با حرکت مردم ایران در آمیزه و وظیفه خودشو چه در عرصه  داخلی و چه در عرصه بیرونی انجام بده.

پاورقی و توضیحات
1- در سایت اندیشه و پیکار آمده است که این گفتگوها  در سال 1390 ضبط شده  و تاکید داشته است که "با اختصار و محدودیت هایی که با مراجعه به اسناد و بررسی و نقد می تواند تکمیل شود."
این گفتگو ها برای اولین بار در تاریخ يكشنبه ، ۲۶ خرداد ۱۳۹۲؛ ۱۶ ژوئن ۲۰۱۳ در همان سایت انتشار یافت .
توضیح: گفتگوی رفیق تراب حق شناس توسط برهان عظیمی بدون هیچ دخل و تصرفی و به همان صورت محاوره ای که رفیق تراب ارائه داده اند داوطلبانه و بر اساس  وظیفه کمونیستی برای انتقال تجربه تایپ شده است. این بخشی مهم و دفتری بسیار گرانبها از تاریخ طبقه ماست که جنبش کمونیستی ایران نیاز دارد از آن آگاه شود.


تراب حق شناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران و سپس از مؤسسان سازمان "پیکار در راه آزادی طبقۀ کارگر" دوشنبه ۲۵ ژانویه پس از سال ها جدال با بیماری در بیمارستانی در حومۀ شهر پاریس در سن ۷۲ سالگی درگذشت. با مرگ او در تبعید چپ ایران یکی از مهمترین شخصیت های تاریخی اش را طی نیم قرن گذشته از دست داد.

تراب حق شناس، به گفتۀ خودش، در دورۀ پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اندیشۀ تغییر و در نتیجه به سیاست روی آورد. او در خانواده ای سنتی و پایبند به مبانی مذهبی در جهرم به دنیا آمد. پدرش دامدار کوچکی بود و غالب کارهای این دامداری از کودکی به دوش تراب حق شناس بود. او از همین دوران طعم زندگی محقر را چشید و از شکوه این زندگی محقر فلسفه ای برای خود ساخت که لحظه ای از آن فاصله نگرفت.
تراب حق شناس تا واپسین دم حیات سادگی و متانت و فروتنی یک روستایی را داشت، هر چند ساعتی گفتگو با او کافی بود تا عمق دانش و تجربیات مهم او را نه فقط در سیاست، بلکه در حیطه های تاریخ و ادبیات زبان های فارسی و عربی نشان بدهد.
تراب حق شناس در سال ۱۳۳۶ برای گذراندن دوره طلبگی به حوزۀ علمیه قم رفت و همزمان تحصیلات دبیرستانی اش را ادامه داد. برای اولین بار در همین سال ها با نام های مارکس، انگلس و واژه های ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک آنهم در کلاس های ایدئولوژیک حوزۀ علمیه قم علیه مادیگری آشنا شد.
روحیۀ جستجوگر تراب حق شناس همواره نجات دهندۀ او از بند تعصب و جزم اندیشی بود. گر چه او دیپلم متوسطه را در تهران گرفت، اما از همان دورۀ طلبگی در قم به آثار و کتاب های مهندس مهدی بازرگان جلب شد. به دلیل فقر تراب حق شناس به جای رفتن به دانشگاه، به دانشسرای عالی رفت که در آن زمان کمک هزینه ای در حدود پنجاه تومان به دانشجویان بی بضاعت می داد که البته بعد از اعتصاب به دویست تومان هم رسید.
تراب حق شناس از نخستین افراد جوانی بود که بعد از تشکیل نهضت آزادی به آن پیوست و همزمان عضویت خود را همانند محمد حنیف نژاد و سعید محسن و بسیاری دیگر از هم نسلانش در جبهۀ ملی ایران حفظ کرد.
از اواخر سال های دهۀ ۱۳۴۰ تراب حق شناس به عنوان نماینده از سوی سازمان مجاهدین خلق ایران به کشورهای عرب حوزۀ خلیج فارس مهاجرت کرد و از همین دوره پیوندهای عاطفی و سیاسی با سازمان های فلسطینی از جمله الفتح برقرار کرد که از اهمیت شان هرگز کاسته نشد.
تراب حق شناس در برابر سختی ها، ناملایمات و شکست های بی شمار همواره ایستاد. اما، مرگ همسرش، پوران بازرگان، که دیوانه وار دوست اش می داشت عاقبت وی را به زانو درآورد و در بند بیماری ای ناعلاج گرفتار کرد.


حق‌شناس پس از سرکوب‌های ۱۳۶۰ به خارج از کشور رفت و در آن‌جا به نوشتن، ترجمه و جمع‌آوری اسناد جنبش چپ روی آورد.

او در خارج از کشور به‌همراه جمعی از دوستان و همسرش پوران بازرگان، گروه «اندیشه و پیکار» را تشکیل داد و نشریه‌ای به همین نام منتشر کرد که همچنان فعالیت این گروه ادامه دارد.
مرگ همراه و همسرش پوران بازرگان در سال ۱۳۸۵ (۲۰۰۷) تأثیر ناگواری بر او گذاشت و سپس خود او گرفتار بیماری غیرقابل درمان شد.

در ترجمه‌ها و نوشته‌های به جای مانده از تراب حق‌شناس مطالب ادبی نیز دیده می‌شود، از جمله ترجمه مجموعه شعرهایی از محمود درویش، شاعر فقید فلسطینی.

سلمان رشدى و حقیقت، کارل مارکس و بازگشت او، وضعیت زن در سنت و در تحول اسلام، چهل مقاله از یهودى تباران ضداستعمار فلسطین، کنگره بین المللى مارکس: مارکسیسم پس از صد سال، شکوه انتفاضه و تنهایى یک ملت، دیگر آثاری هستند که به کوشش و ترجمه او منتشر شده است.

مراسم خاکسپاری تراب حق‌شناس بعد از ظهر روز پنجم فوریه / ۱۶ بهمن‌ماه در گورستان پرلاشز پاریس برگزار خواهد شد.

گفتنی است تراب حق شناس بشدت از انتشار عکسهای خود در زمان حیات خودداری می کرد و این عکس بعد از مرگ وی بصورت عمومی منتشر شده است.

پارسینه: تراب حق شناس از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق که بعدها در تغییر ایدئولوژیک این سازمان به مارکسیسم نقش داشت، امروز در فرانسه درگذشت.

او در سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۳ یکی از مسئولان سازمان مجاهدین بود و در سال ۱۳۵۴ به بخش مارکسیستی اين سازمان پیوست و در سال ۱۳۵۷ در تشکیل گروهك پیکار همكاري كرد.

حق‌شناس از سال ۱۳۶۰ به خارج از کشور گريخت و در آن‌جا به نوشتن، ترجمه و جمع‌آوری اسناد چپ ها روی آورد. او در خارج از کشور به‌همراه جمعی از دوستان و همسرش پوران بازرگان، گروه «اندیشه و پیکار» را تشکیل داد و نشریه‌ای به همین نام منتشر کرد.

تراب حق‌شناس دوشنبه شب پنجم بهمن‌ماه پس از پنج سال مبارزه با بیماری آی.ال.اس، در سن ۷۲ سالگی در بیمارستانی در حومه پاریس درگذشت.

گفتنی است تراب حق شناس بشدت از انتشار عکسهای خود در زمان حیات خودداری می کرد و این عکس بعد از مرگ وی بصورت عمومی منتشر شده است

۲۱ نظر:

ناشناس گفت...

با تغییر حاکمیت از شاهنشاهی به اسلامی ، گروه های سیاسی برای کسب نفوذ و توده ای شدن به فعالیت علنی رو آوردند، زیرا در عمل هدف آنها شراکت در قدرت بود نه به زیر کشیدن قدرت.زمانی که عرصه مبارزاتی برآنها تنگ شد از صحنه سیاسی زدوده شدند. مبارزه برای تغییر بنیادی سیستم بر پایه پیشرفت آگاهی طبقاتی صورت میگیردو برای این امر سازمانیابی سیاسی بر این محور شکل می گیرد. و سازمانیابی توده ای در این نوع مبارزه جایی ندارند. بلکه نیاز به هسته های مطالعاتی و مبارزاتی، کمیته های موقت اعتصاب،و غیره دارد.

Rosa گفت...

با تغییر حاکمیت از شاهنشاهی به اسلامی ، گروه های سیاسی برای کسب نفوذ و توده ای شدن به فعالیت علنی رو آوردند، زیرا در عمل هدف آنها شراکت در قدرت بود نه به زیر کشیدن قدرت.زمانی که عرصه مبارزاتی برآنها تنگ شد از صحنه سیاسی زدوده شدند.

رزا: دقیقن.
بحث بر سر شورش ترکمن صحرا. شرکت در مجلس و اعلام کاندیدا. کمسیون حل اختلاف در کردستان و شرکت در میزگردهای تلویزیونی. آرام کردن زنان معترض به حجاب و بیکار سازی...
علنی گرایی، ازدواجها، بچه آوردن و بازگشت به زندگی عادی، تلاش برای کار و رفاه مادی...
در عمل هدف اغلب تشکیلاتی ها سهیم شدن در قدرت با حکومتی بود که علاقه ای به تقسیم نداشت.
با استفاده از ساواک سابق و آرشیو و کروکی ... اغلب تشکلات را از میان برداشته و فعالین را اعدام، زندان و فراری داد.
تجربه ای گران...
قدرت را نمیتوان برداشت یا سهیم شد.
لغو قدرت را باید بزرگ نوشت...
باید از نو شروع کرد.

ناشناس گفت...

البته تایید نظر من توسط شما اختلاف ما را کم نمی کند. از نظر من تمام جنگ های امروزی امپریالیستی است و شما شرکت مردم رژوا در جنگ امپریالیستی تایید و تبلیغ نمودید. آنها را به جنگی فراخوان دادید که یکسر آن آمریکا و سر دیگر آن روسیه و تمام رقبای منطقه ای این امپریالیست ها هستند . شما مردم را به گوشت دم توپ بدل کردید. دست شما در خون این مردم آلوده است .تنها جنگ مجاز جنگ طبقه بر علیه طبقه می باشد

RosaArchiv گفت...

شما هم در واقع با عمده کردن تضاد امپریالیست زنان را زیر تیغ داعش می خواهید نهایتن!
لطفن طبقه ی کارگر را که شما پشت آن خود را قایم کرده اید نشان دهید در منطقه!
شما دستتان از اول انقلاب خونین است، آنوقتها هم تضاد زنان با رژیم را علیه حجاب ندیدید و با عمده کردن امپریالیسم پشت کارگر قایم شدید.
اینقدر تضاد فرعی و عمده کردید که دور خودتان می چرخید!
خیلی در مارکس قرق شده اید وقتش است از خواب بیدار شوید!
اگرنه همان گردن زده خواهید بود یا به اجبار مجبور خواهید شد خودتان را در سنگر زنان روژاوا قایم کنید!
کارگر تر از طبقه ی زنان نخواهید یافت:)

ناشناس گفت...

منظور شما از طبقه زن چیست؟ یک کاسه کردن فردی همچون خانم کلینتون با آن کارگر زنی که در یک کارخانه کار می کند، بی انصافی نیست!زن بورژوا با زن کارگر تفاوت ندارد.البته که دارد ولی شما خودتان را به کوری زده اید و اینبار می خواهید به اسم طبقه زن به قدرت خدمت کنید.
“Imperialism is not the creation of any one or any group of states. It is the product of a particular stage of ripeness in the world development of capital, an increasingly international condition, an indivisible whole, that is recognisable only in all its relations, and from which no nation can hold aloof at will
نقل قول :از لوگزامبورگ
از گفته بالا نتیجه می شود که امروزه تمام جنگ ها امپریالیستی است و هرکس که در این جنگ شرکت کند در یکطرف قطب امپریالیستی قرار گرفته است.به این خاطر است که شما در کمپ امپریالیست قرار دارید.

Rosa گفت...

طبقه ی زنان یعنی همه ی زنان که از باروری شان استفاده میشود. بعنوان شیئ لذت مورد مصرف قرار می گیرند. در نظام مردسالاری و سرمایه داری کار خانگی/ کارگری مورد استثمار واقع میشوند. و ستم ها و استثمار دیگر
اگر مثال کلینتون میزنید من هم با تخفیف اسانلوی خودمان را مثال میزنم بدترش بنایی که بازجو است و شلاق میزند برای بهشت رفتن ...
کارگران میلیونی کارخانجات تسلیحاتی. کارگران افغانی داعش شده. بسیار کارگران مردسالار خشونت طلب میلیارها. شما یا تاچر یا مرکل یا کلینتون دارید عروسکهای سیستم مردسالار من هر روز از طبقه ی "کارگر" عروسک سرمایه دار اعتصاب شکن مثال دارم. کارگران فاشیستی که به خوابگاههای پناهجویی حمله میکنند. بیش از حداقل 1 سوم کارگران اروپا که به طبقه ی خود خیانت کرده اند و انتخوابشان ماری لوپن و فاشو های دیگر است.
در طبقه ی زنان خائنان به منافع طبقه جا ندارند. برای شفاف سازی!
بجای باز کردن کتاب دعای نقل قول و آثار منتخب یک قرن پیش رهبران بهتر است پایتان را نه در بهشت سوسیالیستی بلکه روی زمین داغ خاورمیانه ی داعش شیعه و سنی بگذارید.
زنان مجبورند بجنگند علیه داعش.
البته اگر بتوانند مثل شما فرار می کردند و در جنگ امپریالیستی شرکت نمی کردند. می آمدند مثل امثال شما در ناف امپریالیسم پناهجو می شدند.
چون کماکان پناه آوردن به امپریالیسم بهتر است تا شرکت در جنگ امپریالیستی!

اما البته که نوشتید: شما مردم را به گوشت دم توپ بدل کردید. دست شما در خون این مردم آلوده است .تنها جنگ مجاز جنگ طبقه بر علیه طبقه می باشد

رزا: دست من در خون باشد بهتر است تا تماشاگر قتل خواهرانم باشد.
شورش کردن،اسلحه بدست گرفتن شرکت در جنگ است؟ شرکت در دفاع از خود است.
اگر زنان منتظر امثال شما مردان بودند تا با رمز و استرلاب و سر کتاب باز کردن و فال و کف بینی سوسیالیستی یک جنگ را حرام یا حلال کنید، در زیر لنگ و پاچه ی مردان، همان ماشین جوجه کشی می ماندند.
خوشبختانه گوش به فتوای حرام/حلال - مارکس/ انگلسی نداده و از خود و بقیه ی هم طبقه ای هایشان همواره دفاع کردند.
حال زمین گرد است.
زمانه عوض شده است و بهتر است آپدیت کنید.
البته در جایگاه فراح پناهجوی امپریالیستی نیازی نمی بینید و کماکان میتوانید دستکش سفید پوشیده و برای جنگ "غیر امپریالیستی" بدنسازی کنید!
و
در انتظار گودو ی خود باشید!

ناشناس گفت...

در مرحله اول برای روشن شدن ذهنتان به عرض می رسانم که در کشور کوچک امپریالیستی ایران ( نسبت به کشورهای بزرگ امپریالیستی اروپا) و با داعشیان زندگی می کنم. اما حرکت من در این جامعه، برخلاف جریان است . درجایی که پادوهای امپریالیستی جنگ با داعش را بعنوان جنگ برای آزادی و دموکراسی قالب می کنند، فریاد می زنم که در زیر آرایش دموکراسی خواهی ، جنگ ، نیاز ضروری برای پاسخ گویی به بحران سرمایه داری است. سرمایه داری برای حل بحرانی که آنرا به بن بست رسانده است چاره ای جزء جنگ ندارد. داعش ابزاری است که امپریالیست ها برای تداوم جنگ از آن استفاده می کنند، کشور امپریالیستی ایران سر منافع اقتصادی خود با کشور امپریالیستی عربستان در گیر است، منافع کشور ترکیه و سایر کشورهای منطقه و جهانی به آن گره خورده است ، همه قدرت های محلی و منطقه ای و جهانی در گیر این جنگ امپریالیستی هستند . داعش روبنای سیاسی این نوع ازکشورها می باشد ، آیا قتل عام یهودی ها توسط نازیها و با کمک کشورهای به اصطلاح دموکرات ( زیرا در آن زمان کشورهای اروپایی مرز خود را به سوی آوارگان یهودی که توسط نازیها تارانده شده بودند ، سد کرده و اجازه نمی دادند که کوچندگان یهودی وارد کشور انها شوند) ، سیاست داعشی با خوی حیوانی نبود،( البته کشتار کمونیست های راستین در همان زمانها توسط استالنین را فراموش نکنیم )، کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و شصت و هفت در ایران کمتر از جنایات داعش در دیگر مناطق است .شبانه بر سر کارگران ریختند و باضرب و شتم و تاراندن آنها سیاست داعشی نیست ؟ ... اما آنطور که شما تصور می کنید آقای اسانلو خائن به طبقه کارگر نیست بلکه امروزه سرمایه از اتحادیه ها و سندیکا بعنوان ابزاری جهت سرکوب مطالبات کارگران عمل می کند، اسانلو هم کارمند این تشکلات است. اما نظر شما و گفتارتان در مورد زنان ، مرد سالارانه است. همانطور که گفتار مرد سالارانه در مورد مردان هم جنس گرا به این صورت است که آنها را از نظر رابطه جنسی " مفعول" می داند . آنها هم جنسگرایی که رابطه فاعلی داشته باشد را به رسمیت نمی شناسند. فمنیستی هم که آرشیو رزا ارائه می دهد ، مرد سالارانه است . زن را بعنوان شی مورد لذت " مفعول " معرفی می کند در صورتی که تمتع جنسی به فاعل بودن و یا مفعول بودن هیچ ربطی ندارد ، التذاذ در فعال بودن و غیر فعال بودن رابطه جنسی شگل می گیرد .
برگردیم به موضوع طبقه! مثال شیاد معروفی است که با مقایسه تصویر "ما ر" و نوشته "مار" به بیسوادان خطاب می کرد ، کدام مار واقعی است! ...رزا از طبقه زنان حرف می زند، طبقات اجتماعی گروه بندی های اجتماعی اند که عمدتا ولی نه منحصرا بوسیله جایگاهشان در روند تولید یعنی در حوزه اقتصادی تعریف می شوند. طبقات اجتماعی که هم تضادهای طبقاتی و هم مبارزه طبقاتی را در یک روند واحد در بردارند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی " مبارزه طبقاتی " با هم بوجود می آیند و روابط سیاسی و ایدئولوژیک را در خود دارد. طبقه زن در این گاتاگوری برای بحث ما نمی گنجد. نباید غفلت نمود که مبارزین آنارشیسم در صف مقدم بوده اند، اما نه آنارشیسم لنپنیسم رزا که هدایت کار تودها به مسلخ جنگ امپریالیستی است.

Rosa گفت...

رزا از طبقه زنان حرف می زند، طبقات اجتماعی گروه بندی های اجتماعی اند که عمدتا ولی نه منحصرا بوسیله جایگاهشان در روند تولید یعنی در حوزه اقتصادی تعریف می شوند. طبقات اجتماعی که هم تضادهای طبقاتی و هم مبارزه طبقاتی را در یک روند واحد در بردارند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی " مبارزه طبقاتی " با هم بوجود می آیند و روابط سیاسی و ایدئولوژیک را در خود دارد. طبقه زن در این گاتاگوری برای بحث ما نمی گنجد.

رزا: از نظر فمنیستها، خود "طبقه" تعریف مردسالارانه است. اما در تعریف مارکسی که حدس زدم شما آنرا میپذیرید، زنان باید طبقه تعریف شوند. کار خانگی و تولید فرزند "تولید نیروی کار"
برگشتم شرحی مفصل تر خواهم نوشت.
ممنون از کامنت

Rosa گفت...

زمانی که مارکس به توضیح ویژگی شکل استثمار سرمایه‌داری می‌پردازد، بر اساس گفته‌ی او این استثمار ریشه در تصاحب کار مازاد توسط سرمایه‌داران دارد، او این واژه‌ی کلی را در یک مفهوم خاص محدود به کار می برد. اما "استثمار" مفهوم ادراکی بسیار گسترده‌تری دارد. در تحلیل نهایی، به‌معنای این است که فردی چیزی را با غارت دیگری به‌دست می‌آورد یا با حساب و خرج دیگری زندگی می‌کند. این موضوع با ظهور سلطه‌ی مرد بر زن و یک طبقه بر دیگر طبقات و یا بخشی از مردم بر دیگر بخش‌ها مربوط است.

اگر زمانی که از رابطه‌ی مرد- زن صحبت می‌کنیم از استثمار حرفی نزنیم، سخن ما در مورد ستم یا فرودستی، پوچ و بی‌اساس خواهد بود، چرا باید مردان نسبت به زنان ستم‌گر باشند، اگر هیچ سودی از این ستم حاصل نگردد؟ در نتیجه ستم و فرودستی، بدون ربط آن به استثمار، تبدیل به یک موضوع صرفاً فرهنگی یا ایدئولوژیکی می‌شود که بی‌پایه و اساس است. مگر این‌که کسی به‌نظریه‌ی وجود برخی گرایشات آزارگرایانه یا پرخاش‌گرانه‌ی ذاتی در مردان متوسل شود. ولی استثمار یک مقوله‌ی تاریخی - و نه بیولوژیکی یا روانی- است که ریشه در اساس مناسبات مرد- زن دارد که تاریخاً بوسیله‌ی قبایل و جوامع مردسالار به‌وجود آمده است. در نتیجه من، همراه با ماریا- روزا دالا کاستا، از استثمار زنان در مفهومِ سه‌گانه صحبت می‌کنم: زنان هم مورد استثمار مردان قرار می‌گیرند (نه تنها از نظر اقتصادی بلکه به‌عنوان یک انسان) و هم به‌عنوان زنان خانه‌دار توسط سرمایه استثمار می‌شوند. اگر کارگر مزدی‌اند، به‌همین عنوان نیز مورد استثمار قرار می‌گیرند. اما حتا این استثمار به‌وسیله‌ی دو شکل بهم پیوسته‌ی دیگر استثمار، تشدید و تعیین می‌گردد.
ماریا میز
http://www.8mars.com/browsf.php?c=1032&Id=238

Rosa گفت...

زنان زحمات بیشمار متحمل می شوند تا اینکه این موجود کوچک بزرگ شود و در نهایت در یک کارخانه و یا اداره بتواند نیروی کار خود را بفروشد. نیروی کاری که نه خود این انسان بلکه بخش بزرگ آنرا مادرش تولید نموده است. حال از خود سئوال می کنیم چگونه است که این کار بزرگ مادران و همچنین کار خانه داری برای سرمایه داری از ارزش فاقد است؟ چرا تولیدی را که یک ماشین انجام می دهد دارای ارزش است و تولیدی را که مادری انجام می دهد و انسان را به وجود می آورد بی ارزش است؟ چرا کاری که برای ساختن اجناس بکار می رود تولید و فراوری نام دارد اما کار یک زن خانه دار و یک مادر باز تولید و تکثیر نام دارد؟
زمانی که ما در آثار مارکس به دنبال پاسخی برای این سئوالات می گشتیم، بزودی فهمیدیم که او هم درست روی این مقوله از همان واژه های کاری استفاده نموده است که اقتصادانانی مثل آدام اسمیت استفاده می کنند. به این مفهوم که تولید به مفهوم تولید اجناس است. اجناسی که در رد و بدل شدن خود ارزش اضافه تولید می نمایند. تنها کار، بعنوان سازنده و بارور شناخته می شود و باعث پدیدار شدن این ارزش اضافی می گردد. کاری که زنان انجام می دهند تنها باز تولید است. بخصوص باز تولید نیروی کار.
سرمایه برای تولید ارزش اضافه احتیاج مداوم به انسانهای جدید، زنده ، سالم ، قدرتمند ، بالغ، سیر و بلحاظ جنسی ارضاء شده دارد که بتوان نیروی کار را از آنان مکید. اما کاری را که برای خلق این چنین انسانهائی صرف می شود را تنها تکراری احمقانه می داند. درست مثل اینکه بزرگ کردن یک انسان در طبیعت بمانند بهار و تابستان و پائیز و زمستان بخودی خود انجام می پذیرد و در این باز تولید دائما تکراری هیچ چیز جدیدی به وجود نمی آید و تنها تکرار مکررات است. چیزی جدید و نو مثل مدل اتومبیل ها، نسل کامپیوتر ها ، مواد غذائی ژنتیک دستکاری شده و بالاخره اجناس تولیدی که ارزش اضافه تولید می کنند.
ما اصلا ضدییتی با آن چیزی که بنام بازتولید خوانده می شود نداشتیم. تنها من بیشتر اصرار داشتم که این خود، واقعی ترین تولید است یعنی تولید زندگی و یا این خود اساسی مادی است که نقطه مقابل تولید اجناس و مهمترین دلیل بالا رفتن منفعت و سود است. اما این هم کافی نبود که به این برسیم که اقتصاد سرمایه داری ارزشی برای کار خانگی و بخصوص کار مادران قائل نیست. این کافی نبود که این حقیقت را تنها به شرارت مردان مختصر کنیم و یا مثل برخی از مردان چپ تلاش نمائیم این پدیده را بعنوان بقایای جامعه فئودالی تفسیر نمائیم.
پس چرا سرمایه به این کار بی ارزش ، ناپرداختنی و بی مزد احتیاج دارد؟ در اینجا رزا لوگزامبورگ به ما کمک نمود. زمانیکه بحث " انباشت سرمایه" را نمود . او این کار اصلی اقتصادیش را زمانی نوشت که به لحاظ سیاسی و تئوری با امپریالیسم در گیر شد و بر علیه جنگ افروزی امپراطوری پادشاهی آلمان جنگید. این کار بزرگ رزا در سال 1913 در بیرون از آلمان نوشته شد. او در این اثر به مارکس انتقاد می کند که او در جلد دوم کاپیتال یعنی در روند دائمی و ابدی انباشت سرمایه که امروز به آن رشد می گویند، خود را تنها با استثمار طبقه مزد بگیر توسط سرمایه مشغول می کند. سرمایه داری کاملا پیشرفته به اعتقاد مارکس احتیاجی به خشونت اضافی خارج از مناسبات اقتصادی و خارج از بخش هائی که تحت استثمارش قرار دارد( بگو مستعمرات) ، ندارد. از آنجا که سرمایه دار به کارگران هرگز تمامی ارزش اضافی را که آنان تولید نموده اند از طریق مزد نمی پردازد بلکه تنها بخشی را می دهد که کارگران برای باز تولید نیروی کاراحتیاج دارند، بنابر این به اعتقاد مارکس در پایان هر دایره تولید همواره بیش از آنچه که سرمایه گذاری شده است برای سرمایه دار باقی می ماند به این مفهوم که در این پروسه کار/تولید/فروش ارزش اضافی زیادی نصیب سرمایه دار می گردد که وی مجددا آنرا برای دستیابی به ارزش اضافی بیشتری سرمایه گذاری می نماید.
رزا لوگزامبورگ اشاره می کند که "سرمایه برای اینکه بتواند حرکت انباشتگی دائمی اش را حفظ نماید، احتیاج به ابزار تولید بیشتر، مواد اولیه و خام بیشتر، نیروی کار بیشتر و بالاخره بازار های بیشتر خواهد داشت. رزا این مسئله را " اشکال تولید غیر سرمایه داری" می نامد. اشکالی که همچنین سرمایه در پیشرفته ترین شکلش اگر که بخواهد رشد کند و انباشت سرمایه داشته باشد، مرتبا به آن نیاز خواهد داشت .(.......) همانطور که می بینیم که سرمایه داری هم در بهترین شکوفائی خود وابسته به وجود اقشار و جوامع غیر سرمایه داری است".( رزا لوگزامبورگ ، 1913/1975، صفحه 313

http://rosaanarchi.blogspot.de/2010/03/blog-post.html

Rosa گفت...

رزا لوگزامبورگ به این نتیجه می رسد که استثمار و تاراج این اقشار و جوامع " غیر سرمایه داری" آنطوری که مارکس استثمار سرمایه داری را تعریف می کند یعنی از طریق مناسبات متمدنانه سرمایه ـ مزد که احتیاج به خشونت های خارج از اقتصاد ندارد، نبوده. بلکه توسط خشونت بیرحمانه مستقیم، فتح ، جنگ ، و..... می باشد. مارکس بر این اعتقاد بود که این خشونت مستقیم به بروز و تولد و همچنین پیش زمینه سرمایه داری واقعی بر می گردد که وی آنرا پریود " انباشت ابتدائی سرمایه" نام نهاده است. رزا لوگزامبورگ اما توجه را به این جلب می نماید که این خشونت مرتبا ضروری است: از سالها پیش تنها از طریق توسعه و بسط قلمروهای تولیدی جدید و کشور های جدید این موجودیت و توسعه سرمایه داری امکان پذیر بوده است. از سوی دیگراین توسعه و بسط قلمروهای تولیدی جدید همچنین به یک تصادم میان سرمایه و اشکال مختلف جوامع غیر سرمایه داری هم منجر می گردد. از این رو خشونت ، جنگ و انقلاب ها رخ می دهند. ( رزا لوگزامبورگ 1913/ 1975 صفحه 518).
دین صورت سرمایه داری پیشرفته برای اینکه بتواند به این انباشت سرمایه همچنان ادامه دهد نیازبه متدهائی دارد که باعث " انباشت ابتدائی سرمایه" بوده است و این متد ها چیز دیگری نیست الا خشونت. یکی دیگر از نکات قابل توجه در این تحقیق رزا لوگزامبورک این است که سرمایه داری از آغاز تا پایان بر مبنای غارت تمامی جهان عمل نموده و می نماید. بقول والراشتاین این خود یک " سیستم جهانی است".
"....سرمایه بدون ابزار تولید و نیروی کار مجموعه این کره خاکی نمی تواند عمل نماید. به این لحاظ برای جلوگیری از موانع بر سر راه جنب و جوش انباشت سرمایه به نیروی کار تمامی سکنه کره زمین احتیاج دارد. از این رو مناسبات اجتماعی رهبری کننده غیرسرمایه داری می تواند در شعبه های تولیدی کشورهای مختلف سد راه پیشرفت سرمایه باشد. از سوی دیگر برخا مناسبات عقب افتاده و خشونت بار هم توانسته اند انباشتگی به وجود آورند که تصور آن حتی برای کشورهای با سرمایه داری پیشرفته هم غیر ممکن بوده است. (همان کتاب صفحه 314)
http://rosaanarchi.blogspot.de/2010/03/blog-post.html

Rosa گفت...

زمانی که من این تحقیقات رزا را مطالعه نمودم فورا به کشورهای جنوب جهان و آسیای شرقی و کشور های به اصطلاح ببری مثل کره جنوبی، تایلند، مالزی، فکر کردم که تا همین چند سال اخیر درجه رشدشان چنان بود که کشورهای اصلی سرمایه داری از حسادت در حال ترکیدن بودند. من همچنین به خشونت فکر کردم از همه مهمتر خشونت بر علیه زنان جوان و زنان کارگر مناطق محصور تولیدی بنگلادش ، هنگ کنگ ، تایلند، هندوستان و بهتر بگویم تمامی این منطقه که من در سال 1997 خودم تک تک از آنها دیدن نمودم. خشونت و از همه مهمتر خشونت بر علیه زنان در این منطقه که من اسمشان را مستعمره های جدید می گذارم در واقع از نعمات انباشت سرمایه است. رزا لوگزامبورگ خشونت را خوب تعریف می کند. این خشونت همین طوری ساده از طریق سادیسم مردانه به وجود نیامده است. اصلا طبیعی نیست و بقول مارکس " درد زایمانی" است که با خون و اشک، سرمایه داری را بدنیا آورده است(.....)
مارکس در ادامه می گوید"بعدا وقتی بطور کامل زائیده شد، احتیاجی دیگر به خشونت ندارد و به صورتی صلح آمیز و تولیدگرا عمل خواهد نمود حتی اگر هم کمی بر علیه نیروی کار منهدم کننده است اما دیگر احتیاجی به قتل های زنجیره ای نخواهد داشت".
رزا لوگزامبورگ در اینجا مخالفت با این تز مارکس نموده و می گوید" اینطوری نیست. خشونت در سرتاسر جهان خود را گسترش داده است. در طول زمان تسلیحات عظیم تولید و تکسیر شدند و می شوند. یک جنگ استعماری همه کشورها را تعقیب می کند. تمامی قبیله های آفریقائی بسرعت منهدم شدند. .... این لحظه تولد نباید اینقدر طولانی مدت باشد. 400 سال و هنوز هم خون و خون ریزی همه جا را در بر گرفته است".

Rosa گفت...

این حقیقت که مزد ها در این مناطق آزاد تجاری و کارخانه های بازار جهانی این چنین ارزان بوده و هست تنها از این بابت نیست که در حدود 80% نیروی کار این صنایع ، نیروی کار دختران جوان و مجرد می باشد بلکه دلیل ارزانی این دستمزدها این است که در تعرفه حقوقی، این دختران جوان و مجرد در ردیف زنان خانه دار قرار می گیرند. لذا مزدی که شامل این دختران مجرد و جوان می شود همان مزدی است که زنان خانه دار برای کار تولیدی در خانه دریافت می نمایند. از سوی دیگر این زنان دقیقا به لحاظ تخصص در کار خانگی استخدام می شوند : دست های چابک، زرنگی، دقت، داشتن هنر خیاطی و این واقعیت که بعد از ازدواج می توان آنها را اخراج نمود. بدین صورت کارفرمایان از تمامی مزایای دوران بارداری و امنیت های دوران بارداری و شیردهی خلاص شده و با اخراج کارگران زنی که قصد ازدواج دارند در این هزینه ها صرفه جوئی می نمایند. مهمتر از همه اینکه در این کارخانه جات وجود اتحادیه های کارگری ممنوع می باشد. صد درصد سود این کارخانه جات صادر می گردد. از آنجا که اکثر کارگران زن این کارحانه جات از خانواده های فقیر می آیند، از حقوق خود مطلع نبوده ، هیچگونه تجربه ای در مبارزات کارگری نداشته و هر گونه مزاحمت و تبعیض جنسی را تحمل نموده و ازتامین های سلامتی و بهداشتی که در کشورهای صنعتی به آن توجه می گردد، محروم می باشند. بطور مثال در کره جنوبی کارگران زن تا زمانی که سطح تولیدشان به سطح تولید مورد قبول کارفرما نمی رسید در کارگاه تولیدی محبوس می شدند. ادامه دارد.
http://www.iransocialforum.org/public/06012001.htm

Rosa گفت...

مجموعه بررسی های سازمان زنان آسیا بما نشان می دهند که نه تنها تمایل به " خانگی کردن کار" در جهانی سازی نئولیبرالی بشدت در حال وقوع است بلکه در اثر این استراتژی، وضعیت شغلی و شرایط زندگی زنان بطور کل دچار نابسامانی و وخیم تر شدن، گشته است. در نتیجه این وضعیت وخیم زنان ، روز بروز مردان بیشتری همسران و خانواده خود را رها نموده و از خود سلب مسئولیت نسبت به همسر و فرزندان نشان می دهند. " کارخانگی زنان" برای سرمایه داری بهترین استراتژی در جهت پائین آوردن هزینه های کاری می باشد و برای زنان جهان بخصوص زنان آسیا فاجعه ای بیش نیست. ادامه دارد

Rosa گفت...



امروزه "سرپرست اصلی خانواده" کیست؟

با توجه به جهانی سازی و لیبرالیزه شدن بازار جهانی وابسته به تغییرات ساختاری شرح داده شده در مقاله حاضر، انعطاف پذیر سازی و بطور مشخص " خانگی شدن نیروی کار"، دیگردر اشکال سنتی چون "استراتژی اتحادیه ای" کافی نخواهد بود. در واقع این استراتژی هیچگاه برای زنان کافی نبوده است. این استراتژی نه تنها بر مبنای جدائی سرمایه داری پدرسالارانه میان "مشاغل با مزد" و کار"خانه داری بیمزد" بنا گردیده است بلکه همچنین بر این باور است که مدل جامعه سرمایه داری غرب و الگوی تولید و مصرف جامعه سرمایه داری غرب ، مدلی در جهت پیشرفت بسوی توسعه و تکامل همگان خواهد بود و کلیه جوامع ، طبقات ، نژاد ها ، ملت ها و بالاخره زنان باید یکی بعد از دیگری به سطح طبقات ثروتمند کشور های ثروتمند برسند. زنان باید به لحاظ کیفی با مردان صاحب امتیاز "برابر" گردند.

استراتژیی که تنها خواهان تقسیمات ظاهری شیرینی است: مثلا تقسیم از بالا به پائین و یا دادن سهم بیشتری به زنان بدون اینکه از خود سئوال کنند که اصولا این کک شیرینی چه جوری پخته شده است و محتویات اولیه اش چه بوده است و یا چه شرایطی برای پختن یک کک شیرینی لازم است و .... یک چنین استراتژیی از واقعیت ها برای خودش رویا می سازد.

با توجه به استراتژی جدید سرمایه داری پدرسالارانه در سرتاسر جهان، برای زنان و مردان دیگر کافی نخواهد بود که بر بستر رشد اقتصادی موجود هم چنان خواهان محل های کار با دستمزد مناسب وامنیت های قانونی باشند. در یک اقتصاد سرمایه داری جهانی شده، خواسته ها و احقاق حقوق و مبارزات کارگران مشخص می تواند با انتقال کارخانه جات به کشورهای مزد ارزان ، بکار گیری نیروی کار ارزانتر از کشورها و مناطق دیگر ، همچنین از طریق استثمار طبیعت و جنگ افروزی سیاست های نواستعماری و... زیر پا گذاشته شود.

ما باید چاره جوئی کنیم و مدل اقتصادی دیگری را جایگزین اقتصاد سرمایه داری پدرسالارانه نمائیم. ما احتیاج به اقتصادی خواهیم داشت که برای اینکه دیگران شیرینی بیشتری بخورند، نان کسی را نرباید. یک چنین اقتصادی نمی تواند رشدی پایدار داشته باشد( حال چه از طبیعتی سرمایه داری و یا از طبیعتی سوسیالیستی برخوردار باشد)، اگر بر استثمار زنان ، طبیعت و ملت های بیگانه و به استعمار کشاندن آنان، متکی باشد.( ماریا میز 1988)

Rosa گفت...

در یک جامعه پایه ای نه تنها زنان باید کار کنند، مردان باید کار کنند بلکه مردان همچون زنان باید کار پایه ای ، ضروری برای اجتماع ، بی مزد در خانه و در جامعه را هم انجام دهند. زمانی که نیمی از انسانها به این کار ( کار بی مزد خانه داری و ...) بعنوان فشار ، کاربدون منزلت و بی وقار و خوار و .... نگاه نکنند آنزمان می توانیم بگوئیم که می توان مناسبات جنسیتی را تغییر داد.
هر آنچه که برای سرمایه مفت و مجانی است بعنوان ذخیره طبیعی شناخته می شود. در حالیکه به انسانها تلقین میشود که زندگی اقتصادی بطور واقعی در قله کوه یخی یعنی بخش مرئی در جریان است، دراقتصاد پولی بخش اقتصاد نامرئی و بهتر بگوئیم بخش زیر آب کوه یخی وابسته به بخش اقتصاد مرئی و یا قله کوه یخی است. قاعدتا طبق داده های تئوریزه شده سرمایه داری زمانی خواهد رسید که همه در مسیر حرکت بسوی توسعه به این بخش اقتصاد مرئی خواهند پیوست. به سوی کار مزدی، کار زیر پوشش قوانین کار، با حقوقی مکفی و امنیت های شغلی و.... اما در این کوه یخی اقتصاد، برای همه حرکت در جهت توسعه وجود ندارد ( شاید برای برخی) بلکه کاملا برعکس بخش های پائینی و نامرئی این کوه یخ اقتصادی وظیفه تامین مالی بخش اقتصاد مرئی رابعهده دارند. از این رو این بخش نامرئی را ما "مستعمرات" می خوانیم. بدون این زمینه و بستراستعماری، سرمایه داری وجود نخواهد داشت.
زا لوگزامبورگ به مسئله زنان فکر نمی کرد. اما تجزیه و تحلیل وی در باره انباشت سرمایه چشمان من و دوستانم را گشود و ما به ارزش و جایگاه کار خانگی زنان در سرمایه داری پی بردیم. این کار که رزا از آن بعنوان "اشکال غیر سرمایه داری" نام می برد و دهقانان و مستعمرات و .... را در این تقسیم بندی جا می دهد، به هیچ وجه ارزشی ندارد و مولد نیست ، درست مثل طبیعت و بعنوان ثروتی طبیعی در خدمت بشریت قرار می گیرد و با هیچ حقوق کاری و قرار داد مزدی تامین اجتماعی نمی شود و در حقیقت 24 ساعته در خدمتگذاری حاضر است و برای سرمایه ارزان ترین و از لحاظ سیاسی بی دردسر ترین شکل بازتولید نیروی کاربه حساب میاید. افزون بر این من در تحقیقات خودم در باره زنان بافنده و لبه دوز هندی به این نتیجه رسیدم که کار خانگی همچنین ارزان ترین و بی دردسر ترین شکل کار تولیدی است.( ماریا میز سال 1982)

اگر ما اقتصاد را از منظر زنان و کار زنان مشاهده نمائیم و اگر کار خانگی زنان را به این مشاهداتمان اضافه کنیم ، سپس خواهیم دید که 50% جمعیت جهان ، 65% درصد کار تولیدی جهان را بعهده دارند و تنهااز 10% درآمد مزدی جهان برخوردارند.( صالح 1997صفحه 77)

این امر از این جهت امکان پذیر است که کار خانگی زنان و در نهایت کار مادران بعنوان کار شناخته نشده و نامرئی تلقی می شود. این نامرئی سازی کار مادران و کار خانگی زنان که برای بقا و ادامه زندگی زنان، ملت های تحت ستم ، طبقات و اقوام از ضروریات است، بخشی از سیاست استعماری پدرسالارانه ای است که در سرمایه داری به نقطه اوج خود رسیده است.

Rosa گفت...

همچنین این نامرئی سازی توسط سوسیالیسم واقعا موجود هم از بین نرفت. همانطوری که من در تحقیقاتم در سال 1988 نتیجه گیری نمودم ، در انباشت سوسیالیستی هم کار استعماری و کار خانگی به حساب نیامده است. تعریف جدید تقسیم کار بر مبنای جنسیت در سرمایه داری، بخصوص تعریف زن بعنوان خانه دار حاصل طرزتفکر ذاتی مردانه نیست بلکه ضرورتی ساختاری در روند انباشت سرمایه سرمایه داری است.

فمنیست ها ثابت نموده اند که زن خانه داری که باعث "بازتولید" نیروی کار مرد مزدبگیر می شود کمک به تولید ارزش اضافه می نماید. مزد کار زن خانه دار هیچگاه پرداخته نمی شود و در محاسبات درآمد های ناخالص اجتماعی به حساب آورده نمی شود. حتی کار خانگی هیچگاه بعنوان کار تعریف نشده و تنها از آن بعنوان خودمختاری زنانه و یا "عشق" نام برده می شود. این کار به لحاظ زمانی نامحدود بوده و بنظر می رسد که بمانند خورشید و هوا و یا ذخایر طبیعی و یا بهتر بگویم " ثروتی آزاد" است که براحتی و بسادگی در اختیار مرد و سرمایه داران قرار دارد.

طبق تجزیه و تحلیل فمنیستی این کار خانگی بی مزد به همراه کار دهقانان خرد بخصوص در کشور های جهان سوم و استثمارآنان، راز موفقیت انباشت سرمایه را بیان می نماید.

(Dalla Costa 1973, Federici 1975, Bock & Duden1977, v. Werlhof 1992, Bennholdt-Thomsen 1983, Mies 1986, Waring 1989)

در این میان بدون ( کارخانگی) بین المللی زنان، رشد تولیدی و رشد اقتصادی در کشورهای شمال جهان پایدار نخواهد بود.

(Bennholdt-Thomsen, Mies, v. Werlhof 1983/1992)

من واژه خانه دارشدن زنان و یا بهتر بگویم "کار خانگی" رادر سال های 1978/79 در رابطه با تحقیقاتم در باره زنان لبه دوز نارساپور، درجنوب هند لمس نمودم. هیئت های مذهبی شوتلندی در قرن 19 صنعت لبه دوزی را در این منطقه براه انداختند و به زنان فقیر روستا ها یاد دادند در خانه بکار لبه دوزی بپردازند. سپس این لبه دوزی ها دراروپا و آمریکا و استرالیا بفروش می رسیدند. این زنان تنها بخش کوچکی از حداقل دست مزدی را که به طور معمول کارگران زراعی دریافت می نمودند، به عنوان مزد خود دریافت می نمودند که چیزی در حدود 0،58 روپیه بود. استثمار این زنان که بر اساس سری دوزی یا تک دوزی کار می نمودند، امکان پذیر بود چون صادر کنندگان که در این فاصله میلیونر شده بودند، به این زنان به چشم خانه دارانی می نگریستند که در هر حال در خانه بسر برده و می توانستند ازوقت های آزاد خود برای تولید استفاده نمایند.

از این رو " کار خانگی" تنها به مفهوم بازتولید بی مزد نیروی کار از طریق کار خصوصی در خانه نبوده ( خانه داری) بلکه همچنین ارزانترین شکل کار تولیدی در شکل " کار خانگی" یا مناسبات کاری مشابه مخصوص زنان می باشد.( ماریا میز 1981/82)

اختصاص دادن خانه داری "کار خانگی" به زنان هیچگاه مورد سئوال قرار نگرفته است. حتی زمانی که زنان شاغل و یا سرپرست خانوار بوده اند. در دهه اخیر طبق آمار تعداد زنانی که تنها نان آور خانوار می باشند در سرتاسر جهان بخصوص در کشور های جنوب جهان روز بروز افزایش یافته و می یابد. دستمزد زنان در سرتاسر جهان کمتر از دستمزد مردان برای کار برابر است. در آلمان زنان 60 تا 70% مزد مردان را برای کار برابر دریافت می نمایند. علت این اختلاف در دستمزدها را کافرمایان چنین بیان می نمایند:" از آنجا که مردان سرپرستان اصلی خانواده می باشند و مسئول تغذیه خانواده می باشند، لذا درآمد زنان باید تکمیل کننده درآمد مردان باشد".

ناشناس گفت...

همینطور که دربالا اشاره کردید مسبب تمام بیگانگی از خود در تمام زمینهها ناشی از سیستم سرمایه داری است که بر سیستم استثمار انسان از انسان بنا نهاده شده است . تنها عنصر تغییر در جامعه سرمایه داری طبقه کارگر است که از نظر تاریخی فاقد مالکیت بر ابزار تولید می باشدو برای رهاه سازی خود جزء اینکه جامعه را نجات دهد، رها نخواهد شد. نباید در صفوف طبقه کارگر دودستگی ایجاد کرد و کارگرزن را از کارگرمرد جدا کرد. امروزه روز این پست مدرن ها نقش طبقه کارگر این" عنصر تغییر " را می خواهند کم رنگ کنندو بجای او عنصر دانشجو یا توده بی شکل و گاهی هم زن ( بدون نقش طبقاتی او )بنشانند که فاقد استقلال مستقل طبقاتی است .
البته اینها جمع بندی از نوشته های بالا نتیجه می شود. اما در نوشته شما آنقدر که من تاکید کرده بودم در مورد جنگ هیچ حرفی به میان نیامد، آیا قبول کرده اید که تمام جنگ های امروزی امپریالیستی است یا خیر؟

Rosa گفت...

نوشتید:اما آنطور که شما تصور می کنید آقای اسانلو خائن به طبقه کارگر نیست بلکه امروزه سرمایه از اتحادیه ها و سندیکا بعنوان ابزاری جهت سرکوب مطالبات کارگران عمل می کند، اسانلو هم کارمند این تشکلات است.

رزا: لخوالسا/ لهستان- اسانلو/ایران بمانند هیلری کلینتون خائن به طبقه اش میباشد. یکی خائن به زن دیگری به کارگر

نوشتید: رزا از طبقه زنان حرف می زند، طبقات اجتماعی گروه بندی های اجتماعی اند که عمدتا ولی نه منحصرا بوسیله جایگاهشان در روند تولید یعنی در حوزه اقتصادی تعریف می شوند.

رزا: کامنتهای بالا از ماریا میز میباشد که مارکسیست است و به رزا لوکزامبورگ استناد کرده و به درستی جایگاه آنان را در روند تولید (یعنی در حوزه اقتصادی) تعریف کرده است.
بهتر است هر چه زودتر آپدیت کنید. اگر مارکس را مومیایی شده قبول کنید، افکارتان را مومیایی کردید.
از نظر من طبقه خود تعریفی مردسالارانه است. برای اینکه متوجه شوید که حتی مارکسیستهای زن نیز برای مارکسیست ماندن مجبور شدند تا از مارکس فراتر روند، تلاش کردم تئوری های کنونی فمینیستهای مارکسی را در چندین کامنت در اختیارتان بگذارم. اگر در مورد کار خانگی بخواهید بیشتر بدانید منابع کم نیست.

در مورد فحشهایی که نوشتید که من لنین ی و مرد سالار و... هستم. پوستم کلفت و هر روز بد ترش را می شنوم. خودتان را خسته نکنید!

در مورد شرکت یا شرکت نکردن در جنگ امپریالیستی، به نظرم شما اصلن در موقعیتی نیستید که خودتان را در شرایط زنان روژاوا بگذارید. در داعش شیعه فعلن نفس می کشید و در داعش سنی/سلفی خطر تجاوز/بردگی جنسی و به فروش رفتن ندارید.
تا زمانی هم که لای پایتان کیر قرار دارد، مغزتان برای توجیه بی عملی تان در کتابهای مارکس/انگلس بدنبال کد و نقل قول مشغول است...

Rosa گفت...

نوشتید: از نظر من تمام جنگ های امروزی امپریالیستی است و شما شرکت مردم رژوا در جنگ امپریالیستی تایید و تبلیغ نمودید. آنها را به جنگی فراخوان دادید که یکسر آن آمریکا و سر دیگر آن روسیه و تمام رقبای منطقه ای این امپریالیست ها هستند . شما مردم را به گوشت دم توپ بدل کردید. دست شما در خون این مردم آلوده است .تنها جنگ مجاز جنگ طبقه بر علیه طبقه می باشد
.......
آیا قبول کرده اید که تمام جنگ های امروزی امپریالیستی است یا خیر؟

رزا: شما مبارزه و اجبار به مبارزه که همان دفاع از هستی خویش را نمی دانید. چون زن نیستید. در حکومت داعش زن نیستید... اگر هم در منطقه میبودید احتمالن برای داعش ترجیحن سنگر می کندید ساعتی 28 دلار. اتحادیه میزدید برای دستمزد بیشتر و جنگ طبقاتی می کردید. و هر گونه مبارزه ای از جنس دیگر را جنگ امپریالیستی می نامیدید!
شما خدایتان را کارگر میدانید که قرار است گویا برای بشریت تخم دو زرده بگذارد با مبارزه ی طبقاتی!
بیدار شوید!
فرقی ندارد که هر انسانی به چه گروهی تعلق دارد.
تمام کسانی که علیه سیستم ستم/استثمار مبارزه میکنند باید دستشان را فشرد.
کسی قرار نیست کس دیگری را آزاد کند. هر کس ابتدا با رهایی خود نهایتن رسیدن به رهایی همه را موجب خواهد شد.
اگرچه که مبارزه ی زنان رهایی مردان را نیز تسریع می کند از کلیشه های جنسیستی و در رهایی کارگر از نظام استثمار ، بخش بزرگی از مصرف زده های از خود بیگانه نیز رها خواهند شد.
مبارزه ی طبقاتی تنها یکی از جبهه های جنگ است. در روژاوا ابتدا به ساکن، فعلن موضوع بقا است. یعنی حفظ خودگردانی ها و حفض جان. برای زنان منطقه، بقای خود و کودکانشان. حال شما روی کتاب مقدس مارکس قسم بخورید که این جنگ امپریالیستی است.
آنها در این شرایط نه خدایشان مارکس است و نه مبارزه را لوکس میبینند تا انتخابش کنند/نکنند. امپریالیستی بدانند/ندانند.
اگر نفهمید قتل عام یعنی چه بهتر است سری بزنید به منطقه تا بفهمید!
افتخاری ست اینکه بسیاری برای حمایت از خودگردانی ها به مردم روژاوا ملحق شده اند.
شما همان بهتر در کنار اسانلو مبارزات کارگریتان را دادمه بدهید و برای دیگران جنگ را حلال/حرام نکنید!

Rosa گفت...

انباشت کار و تنزل جایگاه زنان
سیلویا فدریچی، ترجمه: مهدی صابری
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=72027

سلب‌مالکیت کارگران اروپایی از وسایل امرار معاش‌، و به‌بردگی کشاندن سرخپوست‌ها و آفریقایی‌ها در «دنیای جدید»، تنها شیوه‌ای نبود که از طریق آن پرولتاریای جهانی شکل گرفت و «انباشته شد».
چنین روندی نیازمند دگرگونی بدن به ماشین کار، و انقیاد زنان به بازتولید نیروی کار بود. بیش از هرچیز، این روند مستلزم نابودساختن قدرت زنان بود که در اروپا همانند آمریکا، از طریق قلع و قمع «ساحران» به‌دست آمد.
بنابراین، انباشت بدوی صرفاً انباشت و تمرکز کارگران قابل بهره‌کشی و سرمایه نبود. انباشت بدوی، انباشت تفاوت‌ها و تقسیم‌بندی‌ها درون طبقه‌ی کارگر نیز بود، که به‌موجب آن سلسله مراتبی که بر اساس جنسیت، و همچنین «نژاد» و سن ساخته می‌شد، به اصل بنیادی سلطه‌ی طبقاتی و شکل‌گیری پرولتاریای مدرن بدل شد.
بنابراین، نمی‌توان همچون بسیاری از مارکسیست‌ها (و دیگران)، انباشت سرمایه‌داری را با رهایی کارگران، زن یا مرد، همسان دانست، یا به ظهور سرمایه‌داری به‌عنوان پیشرفتی تاریخی نگریست. برعکس، سرمایه‌داری اشکال وحشیانه‌تر و مکارانه‌تری از برده‌سازی را آفریده، چرا که در بدن پرولتاریا تقسیم‌بندی‌های عمیقی قرارداده است که به تشدید و پنهان‌سازی استثمار یاری می‌رساند. تا حد زیادی به علت این تقسیم‌بندی‌های تحمیلی ــ به‌ویژه میان زنان و مردان ــ است که انباشت سرمایه‌داری به ویران کردن حیات در هر گوشه از زمین ادامه می‌دهد.