۱۹ اردیبهشت، ۱۳۹۳

نامه رضا صفری که انگشتان دست و پایش را به جرم سرقت قطع کردند + عکس


نامه رضا صفری که انگشتان دست و پایش را به جرم سرقت قطع کردند + عکس
من رضا صفری فرزند ولی الله متولد ۱۳۵۰ درشهرستان اراک می باشم که هم اکنون از زندان کرج تماس میگیرم. درسالهای ۷۰ الی ۷۴ به دلیل بیکاری و شدت فقرخانوادگی مجبور به انجام چند فقره سرقت شدم که واقعا ازروی نیاز و احتیاج بوده است.درمهرماه سال ۷۴ دستگیر شده وبه زندان اراک افتادم که محکوم به قطع دست راست بطوریکه کف دست و انگشت شصت باقی بماند و پرداخت ردمال شدم.وقتی حکم دادگاه به من ابلاغ شد فکر کردم قاضی جهت ترساندن بنده این حکم را صادرکرده است اما متاسفانه این حکم در تاریخ ۳۰ مرداد ۷۶ وقتی تنها یکروز به ماه رمضان مانده بود اجرا شد. این درحالی بود که بنده فقط ۲۶ سال از سن من گذشته بود. این واقعه اتفاق بسیارناگواری بود که برای من اتفاق افتاده بود به همین جهت اسم قاضی آذریان و شعبه ۴ دادگستری اراک برای همیشه در خاطرم ماندگار شد وآن روزرا خوب به یاد دارم.ساعت ۱۰٫۳۰ صبح مورخه ۳۰ مرداد ۷۶ به نگهبانی خوانده شدم ومتوجه شدم تعدادی اززندانیانی که به جرم سرقت آنجا بودند و چند نفر از نگهبانها نیزبه جهت تماشای اجرای حکم به محوطه هواخوری زندان احضار شده بودند بلکه درس عبرتی باشد برای دیگر زندانیان، انگشتان دستم را بوسیله قیچی آهن بر برقی که هنوز ردی ازخون برآن بود ومعلوم بود که بارها برای اجرای چنین احکامی از آن استفاده نموده اند، بدون بیهوشی و بی حسی قطع کردند، پس از اجرای حکم به بیمارستان ولیعصر اراک اعزام شدم وقتی پزشک معالج بنده را درآن وضعیت دید شروع به اعتراض کرد وبا داد و بیداد برسرماموراعزام که اسمش را خوب به یاد دارم به نام گروهبان یکم اکبر کندی بود گفت چرا با بیمارستان هماهنگ نشده است من را که ازاین اتفاق شوکه شده بودم و هنوز نمیدانستم چه بلایی برسرمن امده است به اتاق عمل بردند و مورد مداوا قرار دادند، پس ازانجام عمل همان شب دوباره به زندان برگشتم.
برای خواندن ادامه یا روی تیتر مطلب کلیک کنیم و یا برای خواندن ادامه در همین وبلاگ روی اینجا

بخواب ای گل، نه اینکه وقت خوابه، بخواب جونم که بیداری عذابه
"از سلول کوچکم کشان کشان بیرونم آوردند، راهم را بلد بودم... حتی میتوانستم جای پاهای زندانیان قبل از خودم را ببینم. هنگام پائین آمدن از پله ها از زیر چشم بند تعداد پاهای حاضران را میشمردم، یک دو سه چهار پنج شش. آمده بودند تا قدرت خود را روی یک انسان نمایش دهند و آنگاه که می ایستادم شعری مرا زمزمه میکرد، “خدایا من کجای زمین ایستاده ام…” و با اولین ضربه ناتمام میماند شعر و می بستنم به تخت. چقدر می ترسیدم. نه از درد شلاق، از اینکه در قرن ۲۱ در قرن گفتگو، در دهکده جهانی هنوز کسانی با شلاق، فاتحانه بر بدن انسان رنجوری بکوبند و بخندند. چقدر میلرزیدم نه به خاطر درد ضربات و مشت و لگد، ترسم از پایمال شدن ارزشهای انسانی بود در سرزمینی که منشور اخلاق برای جهانیان مینویسد. چقدر وحشت برم میداشت نه از درد شوک الکتریکی، از پزشکی که معاینه ام میکرد و با نوک خودکارش بر سرم میکوبید که خفه شو خفه شو. آنهم در حالی که قرنها از سوگندنامه بقراط گذشته بود.  با صدای شلاقشان که آن را ذوالفقار می نامیدند به گوشه ای دیگر از دنیا میرفتم آنجا که دغدغه فکری انسانهایش نجات سوسمارهای آفریقا و مارهای استرالیا است، آنجا که حتی به فکر مارمولکهای فلان جهنم دره در ناکجا آباد دنیا هستند. اما این جا این جا وای وای. با هر ضربه ذوالفقار سالها به عقب بر میگشتم، به عهد قاجار به مناره ای از سر و گوش و چشم، به دهه هیتلر به عصر تاتار و مغول و بربر و .. باز می زدند تا به ابتدای تاریخی که خوانده و نخوانده بودم میرسدم اما باز درد تمامی نداشت. بیهوش میشدم و ساعتی بعد در سلولم دوباره به دنیا می آمدم و چون نوزادی شروع به دست و پا زدن میکردم و شعری مرا به خود میخواند. فردا شب باز صدای درد و باز... یکی میزد به خاطر افکارم، دیگری میزد به خاطر زبانم، سومی میپنداشت که امنیت ملی را به خطر انداخته ام، چهارمی میزد تا ببیند صدایم به کجای دنیا میرسد. "
برای خواندن ادامه روی تیتر مطلب کلیک کنیم
همزمان با روند رو به رشد و میل بیش از حد "قوه قضائیه" به اجرای احکام اعدام در یک سال گذشته٬بخشش محکومان به قصاص در پای چوبه دار و یا قبل از آن خبری گوش نواز از جنس دیگر بود که دل هر انسان با مختصات انسانیت٬احساس و نوع دوستی را شاد کرد.اعدام محکومین به موارد دیگر 'غیر از قصاص'که در محدوده اختیارات"قوه قضائیه" میباشند بیش از پیش ادامه دارد ومیزان آن از اختیارات حاکمیت است٬که همواره خود را ملزم به اجرای آن میدانندبرای نیل به اهداف کوتاه وبلند مدت خود که همانا بقای سیستم با اتکا به رعب و وحشت است [ ولی ادعای سردمداران برای اجرای شریعت!] که به این افتخار هم مینمایند همانگونه که اخیرا محمد جواد لاریجانی دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه از بی‌اعتبار خواندن نظرات فعالان حقوق بشر که در مورد افزایش اعدام هشدار داده بودند سخن می‌گفت و اضافه کرد « ما از رجم و هیچ یک از احکام اسلامی خجالت نمی‌کشیم!» .
 اما بخشش محکومان به قصاص موردی است که خانواده مقتول و متهم ٬ رسانه ها و عموم مردم میتوانند دراجرائی شدن آن تاثیر گذار باشند. با این اوصاف تلاش های فعالین جامعه مدنی و انسان هایی که براین باور زیبا دلبسته هستند که ' به غیر از انتقام و گرفتن زندگی مجازات های دیگری هم برای تنبیه محکومین وجود دارد' را به فال نیک گرفته و دستان پر مهری که به هر شکل٬ قدمی دراین فرهنگ سازی مثبت برداشته اند وبرای دفاع از حیات و زندگی بخشی پیش قدم گردیده اند٬ را باید فشرد وبه آنها دست مریزاد جانانه ای تقدیم کرد. از آن بیشتر باید بوسه باران کرد دستان آن پدر و مادری که از حق خود برای انتقام گذشت نموده و به یک انسان تقریباً مرده جان دوباره ای میبخشند. از استقبال عمومی بیش از حد نسبت به'این عفو و بخشش که از سوی ولی دم مقتولین صورت می‌گیرد' و عمومیت پیدا کردن این حرکت به عنوان نشانه ای مثبت از بلوغ فرهنگی وپرهیز اکثریت جامعه از خشونت عریان و در مقابله با رواج دهندگان فرهنگ خشونت ونیستی یاد نمود. در ذیل به عنوان تکریم و یاد آوری به تعدادی ازموارد بخشش درظرف یک ماه گذشته اشاره مینمایم :
برای خواندن ادامه روی تیتر مطلب کلیک کنیم

نهاد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران، در گزارش سالانه خود با ارائه ليستی از زندانيان محکوم به اعدام برای نخستين بار اسامی بيش از ۱۵۰ زندانی محکوم به اعدام را منتشر کرد.
برای خواندن ادامه روی تیتر مطلب کلیک کنیم



من رضا صفری فرزند ولی الله متولد ۱۳۵۰ درشهرستان اراک می باشم که هم اکنون از زندان کرج تماس میگیرم. درسالهای ۷۰ الی ۷۴ به دلیل بیکاری و شدت فقرخانوادگی مجبور به انجام چند فقره سرقت شدم که واقعا ازروی نیاز و احتیاج بوده است.درمهرماه سال ۷۴ دستگیر شده وبه زندان اراک افتادم که محکوم به قطع دست راست بطوریکه کف دست و انگشت شصت باقی بماند و پرداخت ردمال شدم.وقتی حکم دادگاه به من ابلاغ شد فکر کردم قاضی جهت ترساندن بنده این حکم را صادرکرده است اما متاسفانه این حکم در تاریخ ۳۰ مرداد ۷۶ وقتی تنها یکروز به ماه رمضان مانده بود اجرا شد. این درحالی بود که بنده فقط ۲۶ سال از سن من گذشته بود. این واقعه اتفاق بسیارناگواری بود که برای من اتفاق افتاده بود به همین جهت اسم قاضی آذریان و شعبه ۴ دادگستری اراک برای همیشه در خاطرم ماندگار شد وآن روزرا خوب به یاد دارم.ساعت ۱۰٫۳۰ صبح مورخه ۳۰ مرداد ۷۶ به نگهبانی خوانده شدم ومتوجه شدم تعدادی اززندانیانی که به جرم سرقت آنجا بودند و چند نفر از نگهبانها نیزبه جهت تماشای اجرای حکم به محوطه هواخوری زندان احضار شده بودند بلکه درس عبرتی باشد برای دیگر زندانیان، انگشتان دستم را بوسیله قیچی آهن بر برقی که هنوز ردی ازخون برآن بود ومعلوم بود که بارها برای اجرای چنین احکامی از آن استفاده نموده اند، بدون بیهوشی و بی حسی قطع کردند، پس از اجرای حکم به بیمارستان ولیعصر اراک اعزام شدم وقتی پزشک معالج بنده را درآن وضعیت دید شروع به اعتراض کرد وبا داد و بیداد برسرماموراعزام که اسمش را خوب به یاد دارم به نام گروهبان یکم اکبر کندی بود گفت چرا با بیمارستان هماهنگ نشده است من را که ازاین اتفاق شوکه شده بودم و هنوز نمیدانستم چه بلایی برسرمن امده است به اتاق عمل بردند و مورد مداوا قرار دادند، پس ازانجام عمل همان شب دوباره به زندان برگشتم.

بعد ازقطع انگشتانم دیگرآدم قبلی نبودم وبه دلیل فشارهای عصبی وروانی که برمن وارد شده بود و همچنین ادامه داشت بسیار افسرده شده بودم بطوریکه پس ازچندی تحت درمان قرار گرفتم و روزانه تعداد ۱۲ قرص اعصاب استفاده میکردم و البته همیشه با خودم میگفتم ای کاش به جای قطع انگشتان دست،مرا اعدام می کردند حداقل یک بارمی مردم. بعد ازاجرای حکم میدیدم که رفتاراطرافیانم ودوستان عوض شده است و برخی ازمن دوری میکردند و برخی دیگر ترحم، همین رفتار باعث می شد از آنها کناره گیری کنم و همیشه با خودم خلوت کنم و تنهایی را ترجیح دهم. مدت ۵ سال درزندان به سر بردم و فقط ۴۰ روز به آزادی ام مانده بود که مادرم متاسفانه چشم ازجهان فرو بست وغم از دست دادن مادر به غمهای بیچارگیم اضافه شد. ۱۰ دیماه سال ۷۹ اززندان آزاد شدم و به خانه پدری برگشتم، خانه ای اجاره ای و اما من مانده بودم با پدری سالخورده و دو خواهرکوچکتر با دستی قطع شده که من را ازدیگران متمایز می کرد. بیرون اززندان وضعیت بدتری درانتظار من بود. هر کجا می رفتم همه مواظب من بودند و با ورودم به هرجا همه خودشان را جمع و جور می کردند و خیلی زود با یک خداحافظی فرار می کردند. حتی بین غریبه ها هم دیگر جایی نداشتم آنهم به دلیل قطع انگشتانم که مهری بود بر پیشانی من ، با این اوصاف با تمام تلاشی که برای پیدا کردن کار می کردم به نتیجه ای نرسیدم، کار که نمیدادند هیچ،باعث انگشت نما شدنم هم میشدند. بیش از ۶ ماه تلاش کردم اما بیهوده بود. نداشتن کار وعدم درآمد با وجود فقر اقتصادی و گرسنگی خود و خانواده ام باعث شد دوباره دست به سرقت بزنم، یکسال بعد از آزادی ام از زندان در تاریخ ۱۹/۱۰/۱۳۸۰ دوباره دستگیر و در شعبه ۱ دادگستری اراک توسط قاضی شعبه بنام آشورلو محکوم به قطع انگشتان پا چپ ، بطوریکه تمامی انگشتان پایم قطع شود، شدم. در سال ۸۱ پدر سالخورده ام نیز فوت کرد که ضربه روحی مهلکی به من وارد شد. بنده را در زندان و دو خواهر کوچکترم را در خانه تنها گذاشت تا اینکه در ۳۰ شهریور ماه ۸۸ زمانیکه باز هم یکروز به ماه رمضان مانده بود پس از ۸ سال انتظار در اجرای حکم با همان قیچی آهن بر برقی که انگشتان دستم را گرفت، انگشتان پای چپم را قطع کردند،احساس پوچی و بیهودگی در من دو چندان شد، خصوصا وقتی در انجام بسیاری از کارهای روزمره به خاطر نداشتن انگشت ناتوانی ام را می دیدم و از دیگران کمک می خواستم، این احساس بیشترو بیشترمیشد، یکسالی از قطع انگشتان پایم گذشت تا توانستم روی پایم راه بروم که نداشتن انگشت باعث شده بود در راه رفتن دچار مشکل گردم و به کمر درد مزمن دچار شوم و هم اکنون سالهاست که مجبورم با خوردن قرصهای مختلف هم از فشارهای روحی و روانی ام بکاهم و هم دردهای مختلف ناشی از قطع اعضا را تسکین دهم. مدت ۲ سال بعد از اجرای حکم در تاریخ ۱۷/۳/۹۰ به زندان کرج در استان البرز تبعید شدم که متاسفانه به این دلیل دیگر نمی توانم تقاضای اعسار کنم و ردمال را بصورت اقساط پرداخت نمایم و ازاد شوم، دیگر نمیتوانم در شهر خودم باشم بلکه بتوانم به شکلی با شاکی ارتباط برقرار کرده و از او رضایت بگیرم ضمن اینکه رنج دوری از خانواده ام امان از من بریده و در طی این سه سال هیچ ملاقاتی با آنها نداشته ام که این هم غمی است طاقت فرسا بر غمهای دیگر.
درپایان اعلام میدارم که من ازمقامات جمهوری اسلامی و قوه قضاییه به دلیل قطع اعضای بدن خود وناقص العضو نمودن من وخسارت و ضررو زیان های مادی ومعنوی که به من وارد نموده اند شکایت دارم و بدین وسیله ازحقوق دانان، وکلا، فعالان حقوق بشرو سازمانها و نهادهای مربوط درخواست مینمایم که به هر طریقی که می شناسند درجهت احقاق حقوق من تلاش کنند.
توحش اسلامی! یکی دیگر از قربانیان جنایتهای جمهوری اسلامی
منبع:روشنگري
رضا صفری ۴۳ ساله، تا الان ۱۷ سال از عمرخود را در زندان بوده، در ۲۶ سالگی،برطبق ماده ۲۷۸ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۹۲ و همچنین کتاب تحریر الوسیله خمینی و آیه های ۳۳و۳۸ سوره مائده،به جرم دزدی محکوم به قطع انگشتان دست راست و در۳۸ سالگی با قطع انگشتان پای چپ خود، نه تنها قوانین متوحش اسلامی بطور کامل و با نهایت بی رحمی در موردش اجرا میشود،بلکه با این عمل جنایتکارانه و ضد بشری، او را با این نقص عضو برای همیشه معیوب و بیمار روحی میکنند.
آری درست است! جرمش دزدی است و چندین شاکی خصوصی هم دارد! بله شبها قفل خانه همسایه ها را شکسته و هرچه که از دستش برآمده با خود برده! بله در همه کشورهای دنیا برای تمامی اعمالی که باعث آزار و صدمه زدن به دیگران باشد، مجازات درنظر گرفته میشود، ولی آیا در جمهوری اسلامی با تمامی سارقان اینگونه رفتار میکنند؟ یا متهم اصلی پرونده ملقب به اختلاص سه هزار میلیارد تومانی به جای اجرای قوانین متبرک اسلامی شان به کانادا رانده میشود ؟
شاید هم اینقدر صفرهای دزدی هایشان بالاست که دیگر هیچ قدرت و مجازاتی توان مقابله با آنها را ندارد! و از دیگر سو برای تثبیت استبداد و ایجاد فضای رعب و وحشت به سر این قربانیان بیچاره ای شاخ میشوند که از روز فشارهای اقتصادی و فقر زجرآور،برای ۳۲ میلیون رد مال، تا آخر عمر نقض عضو شده و برای همیشه انگشت نما و محتاج و وابسته به دیگری میشوند! فردی که بدلیل تبعید به زندانی دور از محل زندگی خود و عدم دسترسی به خانواده،وکیل و شاکیان پرونده ،عملا محکوم به حبس ابد شده است!
آیا در همین قوانین ضد انسانی خودشان ذکر شده است که بدون داروی بی حسی و با قیچی آهن بری که هنوز لکه های خون قربانی قبلی از رویش پاک نشده، و در حیاط زندان و برای عبرت زندانیان دیگر طوری تک تک انگشتان قطع شود که بادرد بیشتر، ندامت و پشیمانی متهم کاملتر صورت گیرد!!
این مختصری از پرونده شخصی است در سالن ۷ اتاق ۱۳ ندامتگاه مرکزی کرج، شخصی که بدلیل عدم تحمل شرایط موجود از ۱۷ اردیبهشت دست به اعتصاب خشک زده و از تمامی فعالین و سازمانهای حقوق بشری درخواست حمایت دارد و به امید آنکه با حمایت همه جانبه ما از تکرار این چنین قوانین متوحش اسلامی و ضد انسانی جلوگیری کنیم.
در ادامه شرح وضعیت او را از زبان خودش میخوانیم.
با تشکر
میترا پورشجری
۶ مای ۲۰۱۴

هیچ نظری موجود نیست: