رزا: داشتم مقاله ناسازگاری را میخواندم و تقریبا همه فیلم های موجود از اریش فروم
۲ نظر برای “من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی””
گفت وگو با امير حسين فطانت
۲ نظر برای “من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی””
Erich Fromm - Psychoanalyse des Faschismus
را در نت دیدم. حال دوباره میتونم به فتنه فتانت برگردم. اریش فروم البته که بعد از روشن کردن موضع شفافش علیه استالین و مائو از حزب کمونیست کنار گذاشته شد. اون از مارکسیستهای مکتب فرانکفورت بود و تحلیل هایش و آنالیزش راجع به فاشیست و چرا همه خودشان را کمابیش با سیستم های توتالیته سازگار کردند محشره. اینکه امروز افرادی مثل ثابتی و یا فتانت و کم کم اغلب شکنجه گرها و جاسوسان رده های پایین و بالای رژیم های دیکتاتوری از سوراخ موشها بیرون آمدند، نشاندهنده سازگاری هر چه بیشتر و خو کردن مردم ما هست که زندگی در میان جاسوس، شکنجه گر، قاتل و دیکتاتور دیگه مشامشون را آزار نمیده. همانجور که ما با قاتلین زنان در اپوزیسیون مثل علی چگنی ها مدارا کردیم و بروی معمای قتل عبداله پنجه شاهی ها چشم بستیم و قتل خودی و داخلی انگاشتیم، چرا نباید به افرادی مثل ثابتی و جاسوسی مثل فتانت گوش بدیم؟ قتل ناموسی و سکوت رفقا! در باره علی چگینی
آنها از طریق شهبازی و علامه زاده دارند دلایل برحق بودن اعمالشان را به ما منتقل میکنند.
استدلال می آورند و پشتشون هم حسابی گرمه. پس به دلایلشان گوش کنیم!
اما گاهی برخی از ما احساس درد میکنیم، شاید چون هنوز تمام اعصابمون توسط سیستم بی حس نشده. باید مبارزه علیه سلطه را با اعمال رسیدن به سلطه جدید و مخوفتر از هم تمیز داد. صدایمان را با آنها که علیه هر گونه قدرت طلبی هستند یکی کنیم. و آنها که سازگاری با آتوریته را تبلیغ و ترویج میکنند از زندگی خود کنار بگذاریم. اینکه شاخکهایمان علیه شکنجه، خیانت، دیکتاتوری و ... فعال باشه و حتی بیشتر در مورد رفقای خودمان. آنوقت که ما را در حاشیه میگذارند، وسانسورمان میکنند. اما تنها این زندگی در حاشیه است که منجر به بالندگی و یک زندگی شرافتمندانه میشه. هر چقدرهمه ما از سیستم و روابط و مناسبات قدرت دورتر باشیم، امید بیشتری است به تغییر سیستم و زندگی خارج از اقتدار. اما قیام علیه این مناسبات حاکم هم قوانین نا نوشته خودش را داره و وقتی دانشیان هر شکنجه ای را تحمل میکنه تا رفیقش فتانت را لو نده. و وقتی گلسرخی حتی در دادگاهش علیه اتوریته و اختناق موجود اعتراض میکنه، میلیونها نفر به خفا همدردش هستند. و این فرق را فتانت ها خوب میشناسند. اگرچه فعلا روی بی رگی و سازگاری و حمایت قدرت حساب باز کردند، اما این سازگاری ما جاودانه نیست. همانطور که فاشیست هم همراه با حکومت های توتالیته بلاخره سقوط کردند...
در زیر اطلاعاتی در مورد چگونگی لو دادن دانشیان آمده. برای خواندن کل مطلب در منبع روی تیتر آنها کلیک کنیم.
ـ امیرحسین فتانت (جوان) پس از دستگیری و مقاومت اولیه به خدمت ساواک درمیآید. همکاری و اطلاعات وی باعث دستگیری (حداقل) کرامت دانشیان میشود. اینکه آیا همکاری فتانت با ساواک تا مقطع دستگیریهای سال 52 بوده، و یا این همکاری تا مقطع انقلاب ادامه داشته است، پرسشیست که امیرحسین فتانت بایستی به آن پاسخ دهد.
ـ کرامت دانشیان پس از دستگیری تحت شدیدترین شکنجههای ساواک قرار میگیرد. پایداری و استقامت او برای حفظ «دوستان»اش، ازجمله امیرحسین فتانت بوده است. هیچ سند یا نقل قول شفاهی به من منتقل نشده که کرامت دانشیان در زیر شکنجه نام کسی را برده باشد.
پس از گذشت ماهها، کرامت هنور نمیتواند قبول کند که عامل دستگیریهای گسترده «دوست» وی امیرحسین فتانت بوده است. یکی از دلایل سرباز زدن کرامت دانشیان از قبول این واقعیت تلخ میتواند وجود این فرضیه باشد: پیش از آنکه طیفی از زندانیان سیاسی به همکاری امیرحسین فتانت با ساواک شاه در زندان پی ببرند، انگشت اتهام به سوی فرد دیگری نشانه رفته بود. البته طبق ادعای شخصیتی حقیقی به این نگارنده (که ایشان نمیخواهد نامی از وی برده شود) کرامت دانشیان پیش از اعدام پذیرفته بود که سر نخ دستگیری گروه در دست امیرحسین فتانت بوده است.
ـ خروج ایرانیان در سالهای آغازین انقلاب بهمن، بیشتر به دلایل وابستگی به رژیم پهلوی بوده است. پس از انقلاب نیروهای سیاسی بیشماری برای یافتن امیرحسین فتانت تلاش میکنند. طبق اظهارات آقای فتانت (در «مصاحبه»ای که با وی انجام شده) در مقطع انقلاب ایشان «آواره» کشورهای مختلف میشود. چرا؟ دلیل خروج امیرحسین فتانت از ایران در مقطع انقلاب چه میتوانست باشد؟
ـ در سال 1369 شمسی کتابی از امیرحسین فتانت به نام «داستان تمام داستانها» منتشر میشود. در این کتاب «راوی» یهودایی است که دوست دیریناش عیسی مسیح را لو داده است.
ـ نزدیک به دو سال قبل نام «مترجمی» ایرانی در کشور کلمبیا، با ترجمه کتابی از مارکز به رسانههای ایرانی راه پیدا میکند. نام این مترجم امیرحسین فتانت است. امروز بر ما روشن شده است که امیرحسین فتانت «مترجم» همان امیرحسین فتانت «دوست» کرامت دانشیان است.
ـ امیرحسین فتانت در «مصاحبه»ای به همکاری و مبادلات «فرهنگی» با رژیم اسلامی ایران از طریق سفارت رژیم در کشور کلمبیا اذعان میکند. ایشان از مقطع خروج خود از ایران، تاکنون (حداقل) 2 بار به ایران سفر کرده است.
February 19, 2012
[آقای رضا علامه زاده عزیز. امیر فطانت هستم. محال است که شما رضا علامه زاده باشید و این نام را نشناسید. قبل از اینکه فراموش کنم خدمتتان عرض کنم که کمتر کسی مثل من به عنوان "خائن" و ضد قهرمان این ماجرا، علاقمند و ناظر و تماشاگر ماجرای پرونده "قهرمانان روشنفکران چپ ایران" و بازیگران آن بوده است. می توانم به شما اطمینان دهم که همیشه برای عزت نفس و روح هنرمندانه اتان که هرگز در مورد این پرونده همچون برخی قهرمانان اسب های چوبین داستان سرائی نکردید احترام بسیار قائلم.
قبل از هر چیز بگذارید تا یک نکته را روشن کنم. برای روشنفکران سیاسی چپ ایران من همان "یهودا" هستم که مسیح آنان، تبلور شعر و هنر و اهل قلم را مظلومانه به مسلخ تاریخ برد. اما من از نقش تاریخی خود خوشنودم. همه در این ماجرا برنده شدند. روشنفکری چپ ایران قهرمانان خود را یافت و سرود بهاران خجسته باد سرود ملی روشنفکران چپ شد.من از روشنفکرانی که اگر قهرمان نشده بودند یکی از همین کسانی بودند که هستند قهرمانانی بزرگ آفریدم، از حق نباید گذشت که شایسته بودند. قهرمانان اهل هنر که تا تاریخ سیاسی ایران پابرجاست قهرمان باقی خواهند ماند. چه مقامی برای یک انقلابی بالاتر.
علی الظاهر خاندان پهلوی از یک گروگان گیری نجات یافت و رضا پهلوی امروزه روز یکی از ناجیان ایران قلمداد می شود و آدم هائی که کسی نبودند از زندگی خود برای دیگران حماسه آفریدند و به زندگی خود معنائی دادند و یکی از بزرگترین ماجراهای تاریخ سیاسی ایران آفریده شد. و با نقشی بسیار پر رنگ در انقلاب ایران، و این همه با زندگی من، امیر فطانت رابطه تنگاتنگ دارد.]
آنچه خواندید آغاز نامه بلندی است با عنوان "به بهانه انتشار دستی در هنر، چشمی بر سیاست"، که دیروز از کلمبیا، از طریق ایمیل، به دستم رسید. نویسندهاش امیر فتانت (فطانت) است که در همین نامه به روشنی از عمل یهوداوارهاش در مقابل نزدیک ترین دوست خود، کرامت دانشیان، پرده برمیدارد؛ عملی که منجر به اعدام او شد. ماجرای رابطهی دانشیان و فتانت را میگذارم برای آنکه در کتابم بخوانید اما تا نامهی فتانت معنای واقعیاش را گم نکند تنها به این نکته اشاره میکنم که کرامت بیآنکه بداند فتانت همکار ساواک است برای تهیه اسلحه به او مراجعه میکند و از آن پس ساواک از طریق فتانت تمام گروه را به بازی میگیرد.
فتانت در پایان نامهی دیروزش به من، پیشنهاد میکند:
[به کلمبیا بیائید تا چند روزی را با هم باشیم حرف های بسیار برای گفتن است. این روایت را از زبان یهودا بشنوید. دلم میخواست این دیدار قبل از رونمائی کتابتان می بود که نمیدانم چقدر ممکن است.]
همین جا پاسخ او را به شکل سرگشاده میدهم:آقای فتانت، آمدنم به کلمبیا، آن هم قبل از رونمائی کتابم که دو سه هفته دیگر خواهد بود غیر ممکن است. ولی در عصر ارتباطات برای گفتگو نیاز به سفر نیست. پیشنهاد میکنم بیائید با اسکایپ با من حرف بزنید و دلیل واقعی "یهودا" نامیدن خود را بیپرده بیان کنید. من این مکالمه را به صورت ویدئوئی ضبط خواهم کرد و برای امروزیان و آیندگان به یادگار خواهم گذاشت. اما از آن جا که هنوز کتاب مرا نخوانده اید تکه ای از آن را که به شما مربوط است در زیر برایتان میآورم. البته در کتابم بیش از این که میخوانید از شما نام برده شده. آنچه در زیر نقل میکنم تنها به یافتن انگیزه واقعی شما برای نوشتن کتاب "داستان همه داستانها" مربوط میشود که یک نسخه فتوکپی شده از آن به شکل کاملا اتفاقی از طریق دوستی در میانهی نوشتن خاطرات به دستم رسید:
راستش شرمم میاید از خودم که در این دعواهای خاله زنک های سیاسی در گیر شوم اما هدفم اعتبار منابع شماست به عنوان یک مورخ معتبر.
اقای منصوران و فخار فضولاتی افاضه میفرمایند و جناب مصداقی و خوشدل لبهایشان را میلیسند. اما از مورخ معتبر و شهیر ما بعید است که بر این اساس تاریخ روایت کند. انهم در کتابی که قرار است کتاب مرجع شود. برانچه که انان میگویند اعتباری نیست، کسی نیستند مورخ نیستند.عقب مانده های سیاسی هستند که سبیل های رویشان را تراشیده اند اما سبیل های روحشان هنوز شبیه استالین است و در این بازارهیچکسی نبودن به دنبال کسی بودنند. اذهان رشد نکرده ای که هنوز فریبرز سنجری که معرف حضور هردوی ما هست برایشان قهرمان است و ارمان، بازجوی ساواک که او هم معرف حضور هردوی ما هست خائن، بی هیچ تردیدی. این یکی بر اساس اعتقاداتش جوانان مردم را سیلی میزد و ان یکی با اعتقاداتش ده ها و بلکه صد ها جوانان این مملکت را درترکمن صحرا و کردستان و قتل عام ۶۸ به کشتن میدهد. راستی کدامیک خائن است و کدامیک خادم؟ پاسخ این سوال برای من چندان ساده نیست وشما نیز به عنوان مورخ بیطرف محق به قضاوت نیستید. وظیفه حضرتعالی که مورخ هستید نگارش تاریخ است بر مبنای واقعیات. به بنده میفرمائید که با مقاله ای رفع ابهام در این اجماع کنم و شما به لطف همشهریگری انرا بیطرفانه منتشر کنید. اقای شهباری محترم اگر به نوشتن مقاله ای میتوانستم اذهان را روشن کنم انرا انوقت مینوشتم که از طرف چپ های تازه سر از تخم در اورده غیابا به اعدام محکوم شده بودم و گوشت های تنم مثل ردای عیسا راهی به بهشت بود. در نوشته های اقای منصوران بر این نکته مثالی امده است.
امید وارم و جدا امیدوارم که در نوشته های اینده شما و باز مجدد تاکید میکنم بر ماجرای مقدس ترین شهدای جنبش چپ ایران به عنوان یک مورخ معتبر عمل کنید. ادرس منابع را دادم. میتوانید از اوراق بازجوئی های من تحت نظر اخوندی به نام قانعی با لهجه اصفهانی در زندان اوین شروع کنید. اگر مورخید. واگرنه من بر کدام ادعای خود میتوانم شاهدی معتبر و زنده ارائه کنم؟
جناب آقای حسین فطانت
با سلام و احترام
از توجه جنابعالی سپاسگزارم. مطلع هستید که بنده مورخم و با کسی دشمنی و حب و بغض ندارم. نمونه شما را به عنوان یک مورد مهم و جنجالی از نفوذ ساواک در گروههای سیاسی بیان کردم بیآنکه قصد اهانت داشته باشم یا با شخص جنابعالی دشمنی داشته باشم. مسئله را نیز من مطرح نکرد. قبلاً در اینترنت پیرامون شما جنجالها شده بود و من از این طریق آشنا شدم.
ارتباط فعال با ساواک را نیز چک کردم و دوستانی که به اسناد دسترسی داشتند تأیید کردند.
من بر اساس مصاحبه آقای حسن فخاری مسئله هتل پالاس و تمول خانوادگی را مطرح کردم. طبعاً کسی که مالک هتل پالاس باشد متمول نیز هست. در مورد فقر خانوادگی تصوّر میکنم اغراق میفرمایید. بهرحال، میتوان گفت زندگی خانواده محترم جنابعالی در حد متوسط بوده. تحصیل در مدرسه خوارزمی تهران بیانگر فقر نیست. ضمناً، فقر فخر نیست. همانطور که ملاحظه میفرمایید، متن فعلی پاورقی وبگاه خبرانلاین است. متن کامل و نهایی کتاب را در وبگاه شخصی ام منتشر خواهم کرد. ایمیل شما را نیز عیناً درج خواهم نمود. با تشکر- عبدالله شهبازی
عبدالله شهبازی (دستی در هنر، چشمی بر سیاست) نشر کتاب لوس آنجلس. 2012/ رضا علامه زاده
April 10, 2012
من به شکل دقیقی موضوع کشف علت دستگیری مان را، نه به آن شکل که علامه زاده کشف لو رفتن نام ها عنوان می کند در کتابم شرح داده ام. من در ابتدا می دانستم که طیفور نفر اول دستگیر شدگان بوده و شاید حرف زده و نام ها را مطرح کرده، اما نمی دانستم چرا او دستگیر شده است؛ زیرا نه کرامت و نه حتی خود طیفور کوچکترین شکی نسبت به امیر فتانت نداشتند. اما وقتی ماجرا در اثر پیگیری های من و یوسف آلیاری رو شد و ما توانستیم این رمز را باز کنیم، تازه متوجه قضاوت ناعادلانه ای که در باره طیفور کرده بودم شدم و فهمیدم ساواک پیش از دستگیر کردن او از همه نام ها خبر داشته و علت دستگیری خود او هم اطلاعات داده شده توسط امیر فتانت بوده.آقای علامهزاده در بازگویی داستان، کوشش کرده است هم کتاب "من یک شورشی هستم" عباس سماکار را نقد کند و آنرا "فیلمنامه بچگانه چریکی" و نویسندهاش راساده لوح و زود باور بخواند و هم مرا موجب بوجود آمدن آن چیزی بداند که او آنرا فاجعه و تراژدی میخواند و معتقد است که "زندگی بسیاری در این میانه نابود یا دستکم دگرگون شد. (ص ٢٢) زندگی مرا دگرگون کرد(ص٢٣). او در تمام طول کتاب با کمک از شیوه داستان نویسیاش، نحوه دستگیری و دادگاه و زندان را به شکلی که دلسوزی خواننده را جلب کند، روایت کرده است
کتاب پر است از چهرههای خوب و مهربان ساواکیها و افسران شهربانی و... دلتنگی برای سربازجوی (گمشده او، سروان آیرملو) شلاق زن اوین. و چهرههای بد زندانی سیاسی.
آقای علامهزاده برای قرارگرفتن در کنار آیرملوها و امثال میرفطوس شدن (که حق فردی او ست) لازم نبود هم زندانیهای سابقش را زیر ضرب بگیرد. آنهایی که امروز برای او کف میزنند، از بغض عمر است، فردا پرونده اش را به رخش خواهند کشید. به گفته حمید اشرف: اگر در این سو هستید، سردار خلقید، اگر به آنسو رفتید، آبدارچی از این دست فراوان دارند.
طیفور ٤/٤/١٢
اختصاصی خبرآنلاین / پاورقی -۲ / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و «گروه گلسرخی» خسرو گلسرخی در دادگاه نظامی: من به خاطر جانم چانه نمی زنم، زيرا فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.
سرهنگ غفارزاده رئيس دادگاه :فقط از خودتان دفاع کنيد. حاشيه رفتن و تبليغات مرامی را کنار بگذاريد.
گلسرخی: از حرفهای من می ترسيد؟
سرهنگ غفارزاده با عصبانيت: به شما دستور می دهم ساکت شويد.بنشينيد!
خسرو گلسرخی با صدائی بلندتر: به من دستور ندهيد. برويد به سرجوخه ها و گروهبانهايتان دستور بدهيد. خيال نمی کنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفته ای را بيدار کند. خوف نکنيد. می بينيد که در اين دادگاه باصطلاح محترم هم سرنيزه ها از شما حمايت می کنند.
خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در بيست و نهم بهمن 1352 تيرباران شدند.
سرهنگ غفارزاده رئيس دادگاه :فقط از خودتان دفاع کنيد. حاشيه رفتن و تبليغات مرامی را کنار بگذاريد.
گلسرخی: از حرفهای من می ترسيد؟
سرهنگ غفارزاده با عصبانيت: به شما دستور می دهم ساکت شويد.بنشينيد!
خسرو گلسرخی با صدائی بلندتر: به من دستور ندهيد. برويد به سرجوخه ها و گروهبانهايتان دستور بدهيد. خيال نمی کنم صدای من آنقدر بلند باشد که بتواند وجدان خفته ای را بيدار کند. خوف نکنيد. می بينيد که در اين دادگاه باصطلاح محترم هم سرنيزه ها از شما حمايت می کنند.
خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در بيست و نهم بهمن 1352 تيرباران شدند.
من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی”
راستش شرمم میاید از خودم که در این دعواهای خاله زنک های سیاسی در گیر شوم اما هدفم اعتبار منابع شماست به عنوان یک مورخ معتبر.
اقای منصوران و فخار فضولاتی افاضه میفرمایند و جناب مصداقی و خوشدل لبهایشان را میلیسند. اما از مورخ معتبر و شهیر ما بعید است که بر این اساس تاریخ روایت کند. انهم در کتابی که قرار است کتاب مرجع شود.
برانچه که انان میگویند اعتباری نیست، کسی نیستند مورخ نیستند.عقب مانده های سیاسی هستند که سبیل های رویشان را تراشیده اند اما سبیل های روحشان هنوز شبیه استالین است و در این بازارهیچکسی نبودن به دنبال کسی بودنند. اذهان رشد نکرده ای که هنوز فریبرز سنجری که معرف حضور هردوی ما هست برایشان قهرمان است و ارمان، بازجوی ساواک که او هم معرف حضور هردوی ما هست خائن، بی هیچ تردیدی. این یکی بر اساس اعتقاداتش جوانان مردم را سیلی میزد و ان یکی با اعتقاداتش ده ها و بلکه صد ها جوانان این مملکت را درترکمن صحرا و کردستان و قتل عام ۶۸ به کشتن میدهد. راستی کدامیک خائن است و کدامیک خادم؟ پاسخ این سوال برای من چندان ساده نیست وشما نیز به عنوان مورخ بیطرف محق به قضاوت نیستید. وظیفه حضرتعالی که مورخ هستید نگارش تاریخ است بر مبنای واقعیات.
به بنده میفرمائید که با مقاله ای رفع ابهام در این اجماع کنم و شما به لطف همشهریگری انرا بیطرفانه منتشر کنید. اقای شهباری محترم اگر به نوشتن مقاله ای میتوانستم اذهان را روشن کنم انرا انوقت مینوشتم که از طرف چپ های تازه سر از تخم در اورده غیابا به اعدام محکوم شده بودم و گوشت های تنم مثل ردای عیسا راهی به بهشت بود. در نوشته های اقای منصوران بر این نکته مثالی امده است.
امید وارم و جدا امیدوارم که در نوشته های اینده شما و باز مجدد تاکید میکنم بر ماجرای مقدس ترین شهدای جنبش چپ ایران به عنوان یک مورخ معتبر عمل کنید. ادرس منابع را دادم. میتوانید از اوراق بازجوئی های من تحت نظر اخوندی به نام قانعی با لهجه اصفهانی در زندان اوین شروع کنید. اگر مورخید. واگرنه من بر کدام ادعای خود میتوانم شاهدی معتبر و زنده ارائه کنم؟
با احترام
جناب آقای حسین فطانت
با سلام و احترام
از توجه جنابعالی سپاسگزارم.
مطلع هستید که بنده مورخم و با کسی دشمنی و حب و بغض ندارم. نمونه شما را به عنوان یک مورد مهم و جنجالی از نفوذ ساواک در گروههای سیاسی بیان کردم بیآنکه قصد اهانت داشته باشم یا با شخص جنابعالی دشمنی داشته باشم.
مسئله را نیز من مطرح نکرد. قبلاً در اینترنت پیرامون شما جنجالها شده بود و من از این طریق آشنا شدم.
ارتباط فعال با ساواک را نیز چک کردم و دوستانی که به اسناد دسترسی داشتند تأیید کردند.
من بر اساس مصاحبه آقای حسن فخاری مسئله هتل پالاس و تمول خانوادگی را مطرح کردم. طبعاً کسی که مالک هتل پالاس باشد متمول نیز هست.
در مورد فقر خانوادگی تصوّر میکنم اغراق میفرمایید. بهرحال، میتوان گفت زندگی خانواده محترم جنابعالی در حد متوسط بوده. تحصیل در مدرسه خوارزمی تهران بیانگر فقر نیست. ضمناً، فقر فخر نیست.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، متن فعلی پاورقی وبگاه خبرانلاین است. متن کامل و نهایی کتاب را در وبگاه شخصی ام منتشر خواهم کرد. ایمیل شما را نیز عیناً درج خواهم نمود.
با تشکر
عبدالله شهبازی
۲ نظر برای “من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی””
جناب فطانت عزیز :
لازم دانستم بعنوان یک ایرانی با تعلق خاطری به چپ که مسائل را دنبال میکند برایتان بنویسم .شاید آقای شهبازی را بعنوان محقق مستقل تایید نکنم ولی نام شما همچنان که ایشان گفته اند در این ماجرا بعنوان رابط با ساواک ذکر شده حتی امروز (۴/۳/۲۰۱۲ )برابریکشنبه چهردهم اسفند هزار و سیصد و نود در برنامه صدای امریکا به مناسبت اعدام گلسرخی و دانشیان -مجری برنامه (فلاحتی)در پایان نام فطانت را بعنوان گم گشته ای در این حلقه ذکر نمود و شما با سالها سکوتتان این ابهام را بیشتر کرده اید و بهتر است که علنا این موضوع را فاش نمایید و تمام ماجرا را بگویید لااقل برای آیندگان تا مورخینی چون آقای شهبازی نتوانند به میل و سلیقه وقایع را بنویسند .
لازم دانستم بعنوان یک ایرانی با تعلق خاطری به چپ که مسائل را دنبال میکند برایتان بنویسم .شاید آقای شهبازی را بعنوان محقق مستقل تایید نکنم ولی نام شما همچنان که ایشان گفته اند در این ماجرا بعنوان رابط با ساواک ذکر شده حتی امروز (۴/۳/۲۰۱۲ )برابریکشنبه چهردهم اسفند هزار و سیصد و نود در برنامه صدای امریکا به مناسبت اعدام گلسرخی و دانشیان -مجری برنامه (فلاحتی)در پایان نام فطانت را بعنوان گم گشته ای در این حلقه ذکر نمود و شما با سالها سکوتتان این ابهام را بیشتر کرده اید و بهتر است که علنا این موضوع را فاش نمایید و تمام ماجرا را بگویید لااقل برای آیندگان تا مورخینی چون آقای شهبازی نتوانند به میل و سلیقه وقایع را بنویسند .
دوست عزیز
آنچه که برای شما و سایر روشنفکران چپ ایران اهمیت دارد شنیدن روایت پلیسی جنائی از ماجرائی است که همیشه متن زندگی من بوده است و هنوز هست. انتظار نداشته باشید آنچه را به بهای سخت به دست اورده ام به رایگان دهم. هیچ لذتی برای من بیشتر از شنیدن این تفاسیر و احادیث وجود ندارد. همانطور که برای آقای علامه زاده هم نوشتم من این ماجرا را به شیوه خود روایت خواهم کرد و تا آنزمان همه آزادند که هرگونه مایلند نظر دهند.
آنچه که برای شما و سایر روشنفکران چپ ایران اهمیت دارد شنیدن روایت پلیسی جنائی از ماجرائی است که همیشه متن زندگی من بوده است و هنوز هست. انتظار نداشته باشید آنچه را به بهای سخت به دست اورده ام به رایگان دهم. هیچ لذتی برای من بیشتر از شنیدن این تفاسیر و احادیث وجود ندارد. همانطور که برای آقای علامه زاده هم نوشتم من این ماجرا را به شیوه خود روایت خواهم کرد و تا آنزمان همه آزادند که هرگونه مایلند نظر دهند.
گفت وگو با امير حسين فطانت
اخبار فرهنگي و بي فرهنگي
يكشنبه 7 اسفند 1384
آخرين رمان ماركز در ايران اجازهي انتشار نيافت
يكشنبه 7 اسفند 1384
آخرين رمان ماركز در ايران اجازهي انتشار نيافت
س: اميرحسين فطانت كيست؟ چه سير و سرنوشتي دارد؟
ج: متولد شيراز و پنجاه و هفت سالهام. دورهي متوسطه را در دبيرستان كمال نارمك گذراندم، جايي كه بازرگان و دكتر سحابي و آيتالله طالقاني هيات امنايش بودند و باهنر و رجايي و دكتر بهشتي و جلالالدين فارسي معلمهايش. فوق ليسانس عمران را از دانشگاه شيراز گرفتم و فوق ليسانس علوم سيستمها را از سازمان مديريت صنعتي تهران. سالهاي 49 تا 51 را در زندانهاي قزل قلعه، قصر شماره 3 و زندان قصر شماره 4 با بعضي از شخصيتهاي بزرگ تاريخ مبارزات سياسي اخير ايران همبند بودم. با خيليهاي ديگر كه داغي بر تاريخ اخير ايران گذاشتند آشنا. علاوه بر اينها اين شانس كمنظير را هم داشتهام كه بعدها زندان ماكو و زندان اوين را ببينم و همچنين زندان سپاه را در آبادان. مدتي را در زندان آغري در تركيه گذراندم و مدتي را در زندان لاذقيه در سوريه، سه شبي را هم در پاريس زندان موقت بودم. خيلي دلم ميخواهد فرصتش دست دهد كه مجموعه داستانهاي كوتاهي با عنوان «خاطرات زندانهاي من» را بنويسم.
به زبانهاي انگليسي و اسپانيايي تسلط خوبي دارم و با زبان فرانسه هم آشنايي خوب. چند سال پيش كه ميشمردم تا آن وقت بيست و هفت حرفه را براي گذران زندگي تجربه كرده بودم. از آن وقت تا به حال بايد بالاي سي رسيده باشد. كارهاي زيادي كردهام، جاهاي زيادي رفتهام و آدمهاي زيادي را شناختهام. اگر از همين الان شروع به نوشتن خاطراتم كنم تا زمان مرگ ميتوانم بنويسم و باز حسرت جزييات به دلم خواهد ماند.
ج: متولد شيراز و پنجاه و هفت سالهام. دورهي متوسطه را در دبيرستان كمال نارمك گذراندم، جايي كه بازرگان و دكتر سحابي و آيتالله طالقاني هيات امنايش بودند و باهنر و رجايي و دكتر بهشتي و جلالالدين فارسي معلمهايش. فوق ليسانس عمران را از دانشگاه شيراز گرفتم و فوق ليسانس علوم سيستمها را از سازمان مديريت صنعتي تهران. سالهاي 49 تا 51 را در زندانهاي قزل قلعه، قصر شماره 3 و زندان قصر شماره 4 با بعضي از شخصيتهاي بزرگ تاريخ مبارزات سياسي اخير ايران همبند بودم. با خيليهاي ديگر كه داغي بر تاريخ اخير ايران گذاشتند آشنا. علاوه بر اينها اين شانس كمنظير را هم داشتهام كه بعدها زندان ماكو و زندان اوين را ببينم و همچنين زندان سپاه را در آبادان. مدتي را در زندان آغري در تركيه گذراندم و مدتي را در زندان لاذقيه در سوريه، سه شبي را هم در پاريس زندان موقت بودم. خيلي دلم ميخواهد فرصتش دست دهد كه مجموعه داستانهاي كوتاهي با عنوان «خاطرات زندانهاي من» را بنويسم.
به زبانهاي انگليسي و اسپانيايي تسلط خوبي دارم و با زبان فرانسه هم آشنايي خوب. چند سال پيش كه ميشمردم تا آن وقت بيست و هفت حرفه را براي گذران زندگي تجربه كرده بودم. از آن وقت تا به حال بايد بالاي سي رسيده باشد. كارهاي زيادي كردهام، جاهاي زيادي رفتهام و آدمهاي زيادي را شناختهام. اگر از همين الان شروع به نوشتن خاطراتم كنم تا زمان مرگ ميتوانم بنويسم و باز حسرت جزييات به دلم خواهد ماند.
س: چه شد كه از كلمبيا سر در آورديد؟
ج: پس از خروج از ايران دو سالي را در پاكستان و افغانستان و تركيه و سوريه گشت زدم و به ايران برگشتم. كتاب «زورباي يوناني» را ميخواندم كه متوجه شدم من دنبال زندگي در ميان كتابها ميگشتم و تصميم گرفتم زندگي را از زندگي بشناسم. پس بيجبرِ تاريخ گذشتهام و با جبر اندك از محيط پيرامون و در دنيا شناور شدم. مدتي را اسپانيا زندگي كردم، دو سالي را پاريس بودم، دو سه سالي در لسآنجلس و بعد به كلمبيا آمدم. در پاريس با لاتينها آشنا شده بودم و هر چه بيشتر آنها را ميشناختم قرايب و غرائب فرهنگي ما با آنها برايم جالبتر ميشد. از سال 1364 به كلمبيا آمدم و غير از يك وقفهي سه چهار ساله كه باز به ايران برگشتم، هميشه اينجا زندگي كردهام. كلمبيا از همه جاي جهان برايم جالبتر است. اينجا آخر خط دنياست و كشور مبالغهها در همه چيز. در نيك و در بد. من هم هميشه آدم افراطي بودم. ما به هم ميآييم.
ج: پس از خروج از ايران دو سالي را در پاكستان و افغانستان و تركيه و سوريه گشت زدم و به ايران برگشتم. كتاب «زورباي يوناني» را ميخواندم كه متوجه شدم من دنبال زندگي در ميان كتابها ميگشتم و تصميم گرفتم زندگي را از زندگي بشناسم. پس بيجبرِ تاريخ گذشتهام و با جبر اندك از محيط پيرامون و در دنيا شناور شدم. مدتي را اسپانيا زندگي كردم، دو سالي را پاريس بودم، دو سه سالي در لسآنجلس و بعد به كلمبيا آمدم. در پاريس با لاتينها آشنا شده بودم و هر چه بيشتر آنها را ميشناختم قرايب و غرائب فرهنگي ما با آنها برايم جالبتر ميشد. از سال 1364 به كلمبيا آمدم و غير از يك وقفهي سه چهار ساله كه باز به ايران برگشتم، هميشه اينجا زندگي كردهام. كلمبيا از همه جاي جهان برايم جالبتر است. اينجا آخر خط دنياست و كشور مبالغهها در همه چيز. در نيك و در بد. من هم هميشه آدم افراطي بودم. ما به هم ميآييم.
«فتانت»، فتنهای سی و چند ساله (3)
گفتگو با حسن فخاری
مجید خوشدل
ـ (مکث)... من وقتی با خانوادهی دانشیان تماس گرفتم و راجع به امیر[حسین] فتانت با آنها صحبت کردم، آنها پیغامی دادند با این مضمون: ما به فکر انتقامگیری نیستیم و به این موضوع فکر نمیکنیم. فقط ما از امیر[حسین] فتانت میخواهیم تا صادقانه تمام ماجرا را تعریف کند. آنها فقط این خواسته را از امیر[حسین] فتانت داشتهاند، که واقعیت را بگوید.
به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود.
کتاب - فطانت در زندان با بسیاری از زندانیان سیاسی، بهویژه کرامتالله دانشیان و گرسیوز برومند، دوست شد. برومند از فعالین «کنفدراسیون» و بنیانگذاران «سازمان انقلابی» در ایتالیا بود که پس از گذرانیدن دوره جنگ چریکی در کوبا به ایران آمد. او در سال 1349 دستگیر و پس از گذرانیدن سه سال محکومیت آزاد شد تا در تور «عملیات فریب»، که ساواک با کارگردانی سیروس نهاوندی طراحی کرده بود، اسیر شده و به قتل رسد...
به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود.
این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر کند.
***
برای آشنایی با شیوه نفوذ ساواک در گروههای سیاسی چند مثال میزنم. مثال اوّل، ماجرای امیر فطانت و «گروه گلسرخی» است.
امیرحسین فطانت 1 در سال 1329 در شیراز در خانوادهای متمول به دنیا آمد. پدرش مالک هتل پالاس بود که در آن زمان از هتلهای خوب شیراز بهشمار میرفت. با حسن مکارمی خویشاوند نزدیک است. مکارمی پسرخاله یا پسرعمه اوست. 2 مکارمی به یک خانواده یهودیتبار شیراز تعلق دارد و خویشاوند نزدیک [...] است. به دلیل وصلتهای درونی اینگونه خاندانها احتمالاً فطانت نیز چنین است.
فطانت در دبیرستان کمال نارمک درس میخواند. در دوره دبیرستان در انجمن مبارزه با بهائیت (حجتیه) فعالیت میکرد. برای ادامه تحصیل در رشته پیوسته فوق لیسانس عمران ملّی به دانشگاه پهلوی (شیراز) رفت. از دانشجویان فعال «چپ» در این دانشگاه بود. در سال 1349 دستگیر و دو سال محکوم شد. پس از اتمام دوره زندان، تحصیلات دانشگاهی را در شیراز با اخذ مدرک فوق لیسانس عمران ملّی به پایان برد.
فطانت عضو گروهی کوچک از بقایای «گروه فلسطین» بود که میخواستند از طریق هواپیماربایی اعضای زندانی «گروه فلسطین» و «گروه جزنی» را آزاد کنند. خشایار سنجری با این گروه بود ولی ساواک ماجرا را مسکوت گذارد و سنجری را وارد پرونده نکرد. میخواستند از طریق رابطه دوستانه فطانت با خشایار سنجری شبکه چریکهای فدائی را شناسایی کنند. سنجری همزمان با فطانت (1351) آزاد شد؛ اندکی بعد به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوست و مخفی شد. 3 «لو نرفتن» ارتباط خشایار سنجری با پرونده هواپیماربایی «برگ برندهای» بود که سالیان سال اعتماد دوستان نزدیک فطانت به او را سبب شد.
فطانت در زندان با بسیاری از زندانیان سیاسی، بهویژه کرامتالله دانشیان و گرسیوز برومند، دوست شد. گرسیوز برومند4 از فعالین «کنفدراسیون» و بنیانگذاران «سازمان انقلابی» در ایتالیا بود که پس از گذرانیدن دوره جنگ چریکی در کوبا5 به ایران آمد. او در سال 1349 دستگیر و پس از گذرانیدن سه سال محکومیت آزاد شد تا در تور «عملیات فریب»، که ساواک با کارگردانی سیروس نهاوندی طراحی کرده بود، اسیر شده و به قتل رسد. حضور چهرهای جذاب چون گرسیوز برومند این «تور» را اعتمادپذیرتر میکرد.
مهمترین اقدام فطانت گستردن دام برای افرادی بود که به «گروه گلسرخی» شهرت یافتند. نامدارترین چهرههای این گروه خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بودند. پیشتر گفتم که فطانت در دوران دو ساله زندان با دانشیان صمیمی شد و اعتماد فراوان دانشیان را به خود جلب کرد.6 اعضای گروه در پایان شهریور 1352 دستگیر شدند. دادگاهی جنجالی برایشان برگزار شد. و سرانجام، دانشیان و گلسرخی در سحرگاه 29 بهمن 1352 در میدان چیتگر تیرباران شدند.
نخستین بار، یوسف آلیاری و عباس سماکار، دو تن از اعضای پرونده فوق، در بند 5 زندان قصر به فطانت بدگمان شدند. این تردید در اواخر سال 1354 رخ داد؛ دو سال پس از تیرباران دانشیان و گلسرخی.
«... یک روز هنگام قدم زدن با یوسف آلیاری در حیاط بند 5 به کشف جاسوسی امیر فتانت و چگونگی دستگیریمان رسیدیم. البته ضمن پخش این خبر بین بچهها مواظب بودیم که ساواک متوجه منبع پخش خبر نشود. زیرا ممکن بود بخواهد در مقابل این افشاگری انتقام بگیرد. یکی دو هفته بعد از این ماجرا از بیرون زندان خبر رسید که بچهها امیر فتانت را در شیراز دیدهاند که با خیال راحت با مادرش در خیابان راه میرفته و بعد هم سوار یک ماشین شیک، که احتمال میدادیم ساواک در اختیارش گذاشته، شده است. دیگر شکی برای ما باقی نمانده بود که او جاسوس کثیفی بوده که دو تن از بهترین فرزندان این مملکت را به کشتن داده و عده دیگری را هم به شکنجه و زندان کشیده است.» 7
سماکار ماجرا را چنین شرح میدهد:
«کرامت دانشیان پس از گذراندن دوره یک ساله محکومیت خود از زندان آزاد شد و به شیراز رفت. در آنجا یکی از زندانیان که پنهانی با ساواک تماس داشت به سراغ او رفت و از آشناییاش در زمان زندان با او سود جست و خود را به عنوان رابط سازمان چریکهای فدائی معرفی کرد. این شخص امیر فتانت نام داشت. او سرانجام توانست در تماس با دانشیان و طیفور بطحایی8 از طرح گروگانگیری رضا پهلوی برای آزادی زندانیان سیاسی آگاه شود و موضوع را به ساواک خبر دهد و موجبات دستگیری یک گروه دوازده نفره را در این رابطه فراهم آورد...» 9
«در واقع، ساواک یکی از پلیدترین نقشهها را در رابطه با او [کرامتالله دانشیان] به پیش برده بود. از همان وقتی که میگفت تحت تعقیب است، ساواک مقدمهچینی میکرده است که از طریق امیر فتانت به او نزدیک شود. یوسف بعد تعریف کرد که چگونه امیر فتانت پس از آن تعقیبها، و در زمانی که کرامت فکر میکرده که ساواک دیگر دست از سر او برداشته، به او نزدیک میشود و به عنوان رابط چریکها او را برای سازمان فدائی عضوگیری میکند. و برای جلب اعتماد او، همواره دست اوّلترین خبرهای عملیاتی و اعلامیههایی که از چریکها به دست ساواک میافتاده را به او میداده تا رابطهاش با سازمان فدائی را اثبات کند. یوسف توضیح داد که علت اعتماد اوّلیه کرامت و خود او به امیر فتانت هم این بوده است که او در سال 48 با هر دوی آنها مدتی زندانی کشیده و خیلی خوب هم مقاومت کرده بوده است. منتهی ساواک بعد از زندان میتواند او را به همکاری بکشاند و از این طریق برای دیگر مخالفین خود توطئه بچیند و دام بگستراند.»
..............................................
1. نگارش درست نام این فرد «فطانت» است نه چنانکه مرسوم شده «فتانت». فطانت به معنی زیرکی و تیزهوشی است. فتانت از ریشه «فتنه» است و معمول نیست کسی چنین نامی را برگزیند. در متن حاضر، هر جا در نقلقولها «فتانت» نوشتهاند، برای وفاداری به سند، عیناً تکرار کردهام.
2. حسن مکارمی دانشجوی دانشکده پلیتکنیک بود. گرایشهای چپ داشت و به دلیل فعالیت سیاسی مدت کوتاهی در قزلقلعه زندانی بود و سپس به سربازی اعزام شد. پس از اتمام دوره سربازی به دانشکده بازگشت و تحصیلش را به پایان برد. به دلیل اعدام همسرش، فاطمه زارعی (عضو سازمان مجاهدین خلق)، در سال 1361 به فرانسه رفت. هماکنون ساکن پاریس و مدیر خدمات راهبردی در وزارت کشاورزی فرانسه است. بیشتر به عنوان نقاش و هنرمند شهرت دارد. بنگرید به وبگاه شخصی او:
http://www.makaremi.net/
3. خشایار سنجری در سال 1347-1348 در دانشسرایعالی نارمک (دانشکده علم و صنعت) به تحصیل اشتغال داشت. در 28 اردیبهشت 1350 به دلیل متواری شدن برادرش، کیومرث، در ارتباط با چریکهای فدائی خلق، دستگیر و یک سال بازداشت بود. در 3 فروردین 1351 با قرار منع پیگرد آزاد شد. به سربازی رفت ولی در اوّل بهمن 1351 متواری شد و بهطور حرفهای به فعالیت در سازمان چریکهای فدائی پرداخت. در 24 فروردین 1354 با حمله ساواک به خانه تیمی به قتل رسید. کیومرث سنجری در 9 بهمن 1355 با مأموران ساواک درگیر شد و با خوردن سیانور خودکشی کرد. (محمود نادری، چریکهای فدائی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اوّل، 1387، صص 561، 573، 801)
کیومرث و خشایار برادر کوچکی داشتند بهنام فریبرز که عضو فعال سازمان بود. او به حبس ابد محکوم شد. در سال 1352 که مرا به زندان عادلآباد شیراز منتقل کردند، فریبرز سنجری کم سن و سالترین زندانی سیاسی بود. بیست ساله بود. با آمدن من، که هفده ساله بودم، «رکورد» او شکسته شد. در دوره زندان، من و فریبرز سنجری صمیمی بودیم. پس از انقلاب با اشرف دهقانی، از چهرههای سرشناس جناح تندرو سازمان چریکهای فدائی خلق، ازدواج کرد.
4. گودرز و گرسیوز برومند فرزندان سرهنگ ابوتراب برومند گزی بودند.
5. ایرج کشکولی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران: گفتگو با ایرج کشکولی، بهکوشش حمید شوکت، تهران: نشر اختران، چاپ اوّل، 1380، صص 77-82.
6. کرامتالله دانشیان در سال 1325 در شیراز به دنیا آمد. پدرش از ایل قشقایی و مادرش کازرونی بود. پدر به استخدام ارتش درآمد. این خانواده در حوالی سال 1335 به تبریز مهاجرت کردند.
http://www.ciooc.com/contents/reading/mag12/66.html
7. عباس سماکار، من یک شورشی هستم، خاطرات زندان، تهران: انتشارات مهراندیش، چاپ اوّل، 1381، ص 326.
8. طیفور بطحایی، عضو «گروه گلسرخی»، با مسعود بطحایی، عضو «گروه فلسطین»، نسبتی ندارد.
9. سماکار، همان مأخذ، صص 256-257.
10. سماکار، همان مأخذ، ص 159.
11. http://www.bookfiesta.ir/modules/fa/news_cultural_details.aspx?newsid=57
چه کسی خسرو گلسرخی را به ساواک لو داد؟
بازخوانی تاریخ
به گزارش پارسینه، ماجرای بازداشت، برگزاری دادگاه جنجالی و اعدام خسرو گلسرخی یکی از فرازهای قابل توجه تاریخ پهلوی دوم است، گلسرخی و کرامت دانشیان به اتهام تلاش برای ربودن ولیعهد و خانواده سلطنتی اعدام شدند و تبدیل به اسطوره های کاریزماتیک جریان چپ شدند، اما بازخوانی تاریخ نشان می دهد گلسرخی، در حقیقت هیچ ارتباطی با گروه ترور شاه نداشت و ضعف و همکاری یکی از اعضای گروه با ساواک و البته یکدندگی و روحیات خاص گلسرخی، باعث اعدام وی شد.
ماجرا از این قرار بود که در سال 1350، «خسرو گلسرخی» به همراه «عاطفهی گرگین» (همسرش) و «شکوهمیرزادگی» (یا شکوه فرهنگ) که هر سه برای روزنامه ی یومیه «کیهان» کار میکردند، بهمراه چند نفر دیگر، محفلی را شکل داده و سعی میکنند تا «محمد رضا پهلوی» را ترور کنند. «شکوه میرزادگی» از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشته، در جریان رفت و آمدها و محلهای که شاه در آنها اقامت میکرده، قرار میگیرد و اطلاعات جمع آوری شدهاش را در اختیار گروه قرار میدهد. طرحهای ابتدایی متفاوتی ریخته میشود، ولی از آنجایی که هیچ یک از آنها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی میشود.
گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی میافتند، البته این بار بدون حضور «شکوه میرزادگی». اعضای این گروه یعنی «خسرو گلسرخی»، «عاطفه گرگین» و «منوچهر مقدم سلیمی» همگی در همان ابتدای شکلگیری گروه، در بهار 1352، دستگیر میشوند.
آغاز ماجرا
-عباس سماکار (فیلمبردار) و رضا علامه زاده (کارگردان) به این فکر میافتند تا در مراسم فستیوال کودک در سال 1352، فرح دیبا (همسر شاه) یا رضا پهلوی (پسر شاه) را به گروگان گرفته و شعار و مطالبهی آزادی بدون قید و شرط زندانیان سیاسی را مطرح کنند. در رابطه با طراحی یا انجام این نفشه، «خسروگلسرخی» و دوستانش اصلا نقشی نداشتند چراکه آنها ماهها پیش از طراحی این نقشه دستگیر و در زندان به سر میبردند.
برای انجام طرح گروگانگیری، «سماکار» و «علامهزاده» نیاز به اسلحه داشتند. در همین راستا، «سماکار» با «طیفور بطحایی»(فیلمبردار) که او را از زمان دانشجوئی در مدرسه «عالی تلویوزیون و سینما» میشناخته، مراجعه کرده و داستان را با او در میان میگذارد. «بطحایی» نیز با «کرامت دانشیان» در این مورد صحبت میکند و کرامت سعی میکند که از طریق رابطی که او را از زندان میشناخته یعنی «امیر فتانت» با «سازمان چریکهای فدایی خلق» تماس گرفته و اسلحههای مورد نیاز را تهیه کند.
«امیر فتانت» بدون آنکه کرامت دانشیان از آن آگاهی داشتهباشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شدهبود. «فتانت» پس از آگاهیش از قضیه گروگان گیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد.
-«طیفور بطحائی»، علاوه بر ارتباط با گروه «سماکار-علامه زاده» با یک گروه دیگر که در آن «شکوه میرزادگی»، ابراهیم فرهنگ )همسر اول شکوه(، مرتضی سیاهپوش و ایرج جمشیدی و مریم اتحادیه عضو بودند نیز ارتباط داشته و در حقیقت آنها میخواستند بعنوان گروه پشتیبانی عمل کنند.
در همین راستا «ایرج جمشیدی» از این گروه مامور میشود که برود و اسلحهها را از ساواکیهای که میخواستند خود را از اعضای چریکها معرفی کنند، تحویل بگیرد. «جمشیدی» میترسد و در قراری که ساواک آن را طرحی کرده حاضر نمیشود. ماموران ساواک تصور میکنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن «فتانت» آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشدهاند و برای اینکه فرصت فرار کردن را از اعضای گروه بگیرد، همگی آنها را دستگیر میکند.
-«شکوه میرزادگی» پس از دستگیری بوسیلهی «ساواک» خود را میبازد و به موضوع همکاری با گروه گلسرخی در سال 1350 که هیچ ربطی به موضوع پروندهی گروگان گیری فرح ندارد اشاره میکند و پای گلسرخی و سلیمی را وسط میکشد.
روایت ایرج جمشیدی
-ایرج جمشیدی این ماجرا را چنین روایت کرده است:نحوه ورود من به ماجرا، از طريق دوستام با خانم شكوه ميرزادگي بود. من و خانم ميرزادگي همكار بوديم و به همين دليل من به دعوت ايشان وارد فعاليتهاي سياسي شدم. اطلاعاتي كه شكوه ميرزادگي به من داد، از اين حكايت داشت كه من با تشكل سياسي ريشهداري مواجه هستم؛ شكوه ميرزادگي به من گفته بود كه گروهي حرفهاي قصد دارند از ميان درباريان گروگانگيري كنند. او هيچوقت اسم اعضاي گروه را براي من فاش نكرد. من از طريق شكوه ميرزادگي با مريم اتحاديه و مرتضي سياهپوش هم آشنا شدم. حقيقت اين است كه از همان روزهاي اول مشخص بود كه دارند بزرگنمايي ميكنند. به من گفته بودند كه گروه، كارهاي چريكي و پارتيزاني ميكند اما من چيزي به خاطر ندارم. نقشه اوليه گروگانگيري در رستوراني كه فكر ميكنم «آلپاسو» نام داشت، در شرايط نامتعادلي مطرح شد، شكوه ميرزادگي از من خواست با شخصي كه عباس سماكار نام داشت، ملاقت كنم. قرار بود من با يك چريك و پارتيزان خبره ملاقات كنم و از او اسلحه بگيرم، اما وقتي با عباس سماكار ملاقات كردم، ديدم اصلا شباهتي به چريكها ندارد. من هم از همان ابتدا در مورد سماكار ديدگاه خوبي نداشتم.
جمشیدی می گوید:من قرار بود ساعت 2 بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خيابان تختجمشيد و ايرانشهر شمالي حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبري نشد. همهچيز به هم ريخته به نظر ميرسيد و من در تماس تلفني با شكوه ميرزادگي به شدت از آشفتگي قرارها گلايه كردم. پس از اينكه من موفق نشدم اسلحه را تحويل بگيرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حركت كردم. به هيچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اينكه مسخره شدهام، احساس خوبي نداشتم. همانطور كه حدس ميزدم شكوه در مورد گروه و آدمهاي آن دروغ گفته بود. من فكر ميكردم با گروهي صددرصد حرفهاي طرف هستم اما ديدم آنها حتي قدرت ساماندهي قول و قرارهاي خود را ندارند. من عصر همان روز به همدان رفتم و در حالي كه اصلا فكر نميكردم، دستگير شدم. ظاهرا يك نفر همه ما را لو داده بود.
روایت عباس سماکار
ماجرا از این قرار بود که دو سال قبل از اون یعنی در سال پنجاه، خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم و شکوه فرهنگ، در ارتباط با هم طرح اعدام شاه رو می ریزند و بعد از یک مدت شناسایی و سنجش امکاناتشون پی می برن که این طرح اصلا عملی نیست و بی نتیجه ولش می کنند. بعد هم خسرو و منوچهر و یکی دو نفر دیگر در بهار سال پنجاه و دو دستگیر می شن یعنی دو ماه قبل از این که من و علامه زاده چنین طرحی رو شروع کنیم.
اما شکوه فرهنگ پس از دستگیری مثل ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و ایرج جمشیدی فورا تسلیم ساواک شد و حتی برای خوش خدمتی ماجرای طرح اعدام شاه رو در دو سال پیش از اون که ساواک روحش هم خبر نداشت لو داد و به این ترتیب پای خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم رو به این پرونده کشوند. در واقع چون ساواک طرحش برای دستگیری ما در صحنه عملیات که حتما براش مقدماتی چیده بود و احتمالا می خواسته ما رو موقع انجام عملیات و شاید هم با کشتن یکی دو تا از ما، دستگیر کنه و ابعاد قابل باور و مهمی به اون بده، ناکام مونده بود با اضافه کردن این طرح منتفی شده اعدام شاه به پرونده به اون اهمیتی که می تونست با دستگیری ما در ضمن انجام عملیات به ماجرا بده، با غلیظ کردن این طرح ها بهش برسه. به همین دلیل هم طرح ترور شاه حتی غلیظتر از طرح گروگانگیری در روزنامه ها اعلام شد و مرکز این نقشه ها جلوه داده شد و گلسرخی و مقدم هم جزو اعضای ردیف دوم و سوم پرونده قرار دادند. یعنی من که قرار بود به عنوان عامل اصلی عملیات رو انجام بدم و شکوه فرهنگ و مریم اتحادیه که قرار بود مهناز پهلوی رو گروگان بگیرن در ردیف بالاتر پرونده قرار گرفتند.
حدس ساواک در اون موقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چند تا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیتهای ده پانزده ساله و پایین تر و بعد از چند سال هم آزاد کردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانی رو که نسبت به جان شاه سوء قصد کردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده.
علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وا دادند.
ساواک حدس می زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می کرد. چون که کرامت در مقابل توهینهای بازجوها دست به مقابله زده بود.
در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرحها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرفها بیخوده.
و چون در ارتباط با بازجویی ها مطلبی وجود نداشت که از خسرو بپرسند ( از مدتها قبل در زندان بود و ساواک هم این چیزا رو می دونه) برای ساواک روشن نبود که واکنش خسرو در دادگاه چه جوریه.
ساواک روی من و طیفور هم که تا حدی مقاومت کرده بودیم زیاد حساب نمی کرد و این بیشتر به این خاطر بود که ما اصلا هیچ تجربه ای در این جور مسائل نداشتیم.
در رابطه با جامعه هم تقریبا همینطور بود . طبعا اعلام اون طرح بزرگ که اجرای هر کدومشون به تنهایی واقعا نیازمند تجربه و امکانات وسیع سازمانی بود از نظر مردم قابل باور نبود که توسط ماها که شغل و موقعیت ظاهریمون هم به چریکها نمی خورد و همه ما اهل هنر و این جور چیزا بودیم، انجام بگیره.
به همین دلیل این طرح در ابتدا توسط مردم، فکر می کنم که یک طرح ساخته ساواک جلوه می کرد یعنی این رو بارها هم بعدا شنیدم که همه فکر می کردن که ساواک می خواست با اهمیت دادن به یک سری عملیات خیالی برای خودش و هوشیاری دستگاههای امنیتی اش و ایجاد ترس و رعب بیشتر تو جامعه، برای خودش اعتبار ایجاد کنه.
در نتیجه تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده های موجود قلمداد می شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود.
اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می رسید.
محاکمه گروه
-در جریان محاکمات دستگیرشدگان در دادگاه اول، 7 نفر به اعدام ( گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه زاده، جمشیدی)، دو نفر به پنج سال حبس ( اتحادیه، سیاهپوش) و سه نفر به 3 سال حبس ( میرزادگی، فرهنگ، قیصری (محکوم می شوند. این همان دادگاهی است که خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان شجاعانه دفاع عقیدتی از خود کردند.
در دادگاه تجدید نظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه 1352 تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به 15 سال و جمشیدی به 10 سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان (بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه زاده) همچنان به اعدام محکوم شدند.
به فرمان شاه که در روزنامههای روز 28 بهمن ماه 1352 انتشار یافت، سه نفر از محکومین ( بطحائی، سماکار و علامه زاده) از اعدام عفو و به حبس ابد محکوم گردیدند.
حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد عفو ملوکانهی شاه خائن، در بامداد 29 بهمن 1352 تیرباران کردند.
تصمیم گلسرخی برای برهم زدن نقشه ساواک
- ساواک با نقشه ی برپایی دادگاهها و محاکمات علنی این دوازده نفر سعی داشت ضمن مقتدر نشان دادن دستگاههای امنیتی، هر گونه انگیزه مبارزاتی را در جوانان بخشکاند و بیشترین بهره تبلیغاتی از این مساله ببرد؛ اما گلسرخی شجاعانه در زندان و در مقابل بازجویان که به او میگفتند آنها را نخواهند کشت، می گفت: من کاری نمیکنم که شما بتوانید مرا نکشید و یا کرامت دانشیان در این رابطه در زندان به سایر رفقایش گفت: اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود. آن وقت تمام نقشههای ساواک برای بهرهبرداری از این پرونده سازیها نقش بر آب شدهاست .و همین طور هم شد. دستگاه ساواک علیرغم سرمایهگذاریهای وسیعی که بر سر نتیجهی دادگاهها در به رکود کشیدن جنبش انقلابی کردهبود، دفاعیات و جان باختن شجاعانهی گلسرخی و دانشیان سبب شد که بخش وسیعی از جوانان عاصی و مخالف جذب جنبش انقلابی ضد رژیم شاه شوند.
شکوه میرزادگی بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و همکاری های خود با ساواک را ادامه داد و در شمار افرادی چون پرویز نیکخواه قرار گرفت و سردبیری نشریه "تلاش" را بر عهده گرفت.
به گزارش پارسینه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند 1357 شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد،به نوشته روزنامه اطلاعات، در فرودگاه مهرآباد شکوه فرهنگ معروف به شکوه میرزادگی دستگیر شد. روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.»
اجازه آزادی شکوه میرزادگی توسط دادستانی انقلاب
به نوشته اطلاعات «به شکوه فرهنگ این اتهام زده شده است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده بود.» به نوشته همین روزنامه در همان خبر، مینا عابدی و عابدی، دو تن از مسئولان کارخانه شرابسازی پاکدیس با مقدار زیادی ارز در فرودگاه مهرآباد دستگیر شدند.
شکوه میرزادگی بعد از خروج از ایران،به همراه اسماعیل نوری علاء، همسرش ، زندگی خود را وقف ترویج سکولاریسم و آموزه های ضدمذهبی کرده اند.
منابع:
من یک شورشی هستم از عباس سماکار
مصاحبهی رضا علامه زاده در روزنامه کیهان مورخهی سوم اسفند 1357
راوی بهاران، زندگی و مبارزات کرامت الله دانشیان، تهران: نشر قطره، چاپ دوم ۱۳۸۲.
خاطرات عزت شاهی به کوشش محسن کاظمی
روزنامهی کیهان مورخه ی 29 دی ماه 1352
روزنامهی کیهان مورخه 4 بهمن 1352
روزنامهی کیهان مورخه 28 بهمن 1352
وبلاگ کوخ(شهرام جهان وطن)
۹ژوئن ۲۰۱۰
جناب اقای شهبازی امیر فطانت هستم. در موردمطالب فوق نکاتی را لازم به ذکر میدانم. حق نیست که مورخ بر اساس اوهام خود یا دیگران تاریخ بنویسد.۱- خانواده من به هیچ وجه متمول نبودو برعکس یافته های شما فقرخانوادگی یکی از عواملی بود که مرا از نو جوانی به مسائل مبارزاتی کشاند.۲- پدر من مالک هتل پالاس نبود. با عمویم در مهمانخانه ای در پاساز دکتر مشیری شریک بود که بعد ها به مهمانپذیر انقلاب و گلها تغییر نام داد. همین الان هم که به سراغش بروید، چون اهل شیرازید، قاعدتا نباید ویرانه ای بیش باشد.
۳- با حسن مکارمی رابطه دوستی از دبیرستان کمال داشتم و میان من و او ارتباط فامیلی قابل ذکر و با معنائی نیست. شاید پدران و یا پدران پدران ما سابقه خویشی داشته اند.
۴- هرچند در ارتباط با گروه فلسطین دستگیر شدم ولی در گذشته سیاسی من که از ۱۳ سالگی در دبیرستان کمال نارمک شروع شد تا هنگام دستگیری در ۴ تیر ۱۳۴۹ که بیست ساله بودم با هیچیک از افراد گروه فلسطین اشنائی نداشتم . قبول طرح هواپیما ربائی به دلیل تحت تعقیب بودن من بود و بیشتر برایم مفری بود و بر اساس سابقه دوستی و نه ارتباط سیاسی با دانشجوئی که در همسایه گی ما بود، رحیم سلیقه عراقی، پذیرفتم. علت تحت تعقیب بودن هم رهبری اعتصاب دانشگاه شیراز سال ۱۳۴۸بود. کسانی که دانشجوی ان دوره بودند مرا خوب به یاد دارند. همان جوانی که با تیمسارپهلوان رئیس شهربانی و در مقابل همه دانشجویان دهن به دهن شد، که با نطق اتشین او اعتصاب دانشگاه پهلوی شروع شد.
جهت اطلاع شما و اگر در مقام مورخ چیزی مینویسیدخدمتتان عرض کنم در گذشته سیاسی من تا هنگام دستگیری نام هائی مثل مهدی شمس اسحقی، اولین قربانی جنبش مسلحانه در سیاهکل و امیر پرویز پویان، سعیدپایان، برادران سنجری، عبدالله پنجه شاهی و خواهرانش ،دکتر غلام ابراهیم زاده از ستاره سرخ وبسیار دیگرانی که صاحب نام نیستندوجود دارد. یا باید در سیاهکل کشته شده بودم و یا اگر دهان باز میکردم سیاهکل در نطفه خفه میشد. ضمنن ارتباط مفروض مرا با حمید اشرف میتوانید از اقای مهدی سامع بپرسید که ایشان حافظه محکمی دارند.
و اما بدون اظهار نظر و انهم تا اطلاع بعدی خدمت شما و دیگران عرض کنم که اگر هزار بار دیگر زاده میشدم باز ان میکردم که کردم و در زیر اسمان قضاوت هیچکس برایم با ارزش نیست مگر انکه کسی باشد.
باز هم جهت اطلاع از زندگی من بعد از انقلاب. شرح جزئیات ان در بازجوئی های من در زندان اوین زمان مرحوم کچوئی وجود دارد. حتی یک مصاحبه تلویزیونی نیز در این باب وجود دارد که شما را رجوع میدهم با یافتن ان.
همیشه با نام خودم زندگی کردم و در روی جلد کتابم” داستان تمام داستانها” پرتره خودم هست و همیشه خودم بودم و از اینکه خودم هستم شادمانم. شرح این ماجرا را در کتایی که نام بردم نوشته ام.
۱۰ ژوئن ۲۰۱۰
جناب آقای حسین فطانت
با سلام و احترام
از توجه جنابعالی سپاسگزارم.
مطلع هستید که بنده مورخم و با کسی دشمنی و حب و بغض ندارم. نمونه شما را به عنوان یک مورد مهم و جنجالی از نفوذ ساواک در گروههای سیاسی بیان کردم بیآنکه قصد اهانت داشته باشم یا با شخص جنابعالی دشمنی داشته باشم.
مسئله را نیز من مطرح نکرد. قبلاً در اینترنت پیرامون شما جنجالها شده بود و من از این طریق آشنا شدم.
ارتباط فعال با ساواک را نیز چک کردم و دوستانی که به اسناد دسترسی داشتند تأیید کردند.
من بر اساس مصاحبه آقای حسن فخاری مسئله هتل پالاس و تمول خانوادگی را مطرح کردم. طبعاً کسی که مالک هتل پالاس باشد متمول نیز هست.
در مورد فقر خانوادگی تصوّر میکنم اغراق میفرمایید. بهرحال، میتوان گفت زندگی خانواده محترم جنابعالی در حد متوسط بوده. تحصیل در مدرسه خوارزمی تهران بیانگر فقر نیست. ضمناً، فقر فخر نیست.
همانطور که ملاحظه میفرمایید، متن فعلی پاورقی وبگاه خبرانلاین است. متن کامل و نهایی کتاب را در وبگاه شخصی ام منتشر خواهم کرد. ایمیل شما را نیز عیناً درج خواهم نمود.
با تشکر
عبدالله شهبازی
۱۰ ژوئن
جناب اقای شهبازی
روی سخن من هم با شما به دلیل مورخ بودنتان است. قاعدتا مورخ نه بر اساس توهمات خود و یا دیگرانی نظیر اقای حسن فخار تاریخ مینویسد. سعی کردم در همین ابتدای کار و در مقاله اول انچه را به نظرم نادرست است تذکر دهم . در مورد متمول بودن یا نبودن خانواده ما انرا نه فخر میدانم و نه عیب. قصدم حقیقت است. مهمانخانه ای را که نام بردم و با ان توصیفات در اوج ثروت خانوادگی است. خانواده فطانت در شیراز قابل رد یابی است. قاعدتا و با تذکر من راه یافتن حقایق چندان دشوار نیست. ضمنن در دبیرستان خوارزمی هم هرگز درس نخوانده ام. امیدوارم در مقاله بعدی و یا در کتابتان از اسنادی که نام برده بودید وبرای تاریخ انچه گویا تراست منتشر کنید.
وقتی مرا جزو بقایای کوچکی از گروه فلسطین نام میبرید جا دارد که جنابعالی را متوجه اشتباهتان بکنم و با توجه به دسترسی شما به اسناد وزارت اطلاعات ادرس دادم که قبل از اینکه بیشتر در سراشیب اشتباه بیفتید تذکر داده باشم. مگر اینکه قصد بر این باشد تا تنقلات ذهنی برای اذهانی بیمار فراهم شود که از شما بعید میبینم.
شما را مورخ و معتبر میدانم پس در موردی که بر ان اعتماد ندارید و یاحداقل من بازیگر نقش ضد قهرمان بر صحت ان انکار دارم و هنوز زنده ام و رجوعتان میدهم به منابع معتبر اصرار نفرمائید. حداقل در همان مکان که از من نام برده میشود اشارات من نیز گنجانده شود. اگر اقای فخار و منصوران و ایرج مصداقی را در اندازه هائی نمیبینم که مخاطب من قرار گیرند اما برای شما ونوشته هایتان احترام و ارزش کافی قائلم.
جملات اخر نامه قبلی را هم اینچنین تعبیر کنید که از ابتدای امر
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم
در طول سی وچند سال گذشته، روئین تن شده ام بنابراین هیچ صفتی را هتاکی به خود تلقی نمی کنم راحت باشید. چندین بار برای خبرانلاین نامه فوق را ارسال کردم که درج نشد مزید بر اطلاع
با احترام
امیر حسین فطانت
۱۰ ژوئن۲۰۱۰
جناب آقای فطانت
با سلام و احترام
همانگونه که عرض کردم، من با هیچ کس دشمنی ندارم. در نگارش این کتاب جدید نیز محذورات اخلاقی، مثلاً در رابطه با خانواده نمازی، داشتم و لذا هماکنون موبایلم و تمامی تلفنهایم را قطع کردهام که به دلیل این محذورات کار تحقیقم مختل نشود.
همان محذوراتی که سبب شد مورخین شریفی چون رکنزاده آدمیت و مهدی بامداد مجبور شوند از فردی بدسابقه و بدنام چون حاج محمد نمازی مجیز بگویند در کتابهایشان.
در مورد جنابعالی واقعاً هیچ گونه پیشداوری قبلی نداشته و ندارم. ماجرای معروفی است و نوشتم. خود من سالها زندانی سیاسی بودهام و درک میکنم خیلی مسائل را.
بهرحال، بخشی را که در خبرانلاین درج میشود کاری نمیتوان کرد. ولی در متن کامل کتاب که در سایتم منتشر خواهد شد میتوانید شرحی بفرستید و این اجماع را که در مورد شما بهوجود آمده، که گویا عامل لو رفتن دانشیان و گلسرخی بوده اید، توضیح دهید.
بنده عیناً ان را درج خواهم کرد و کاملاً بیطرفانه.
تا حدودی تصوّر میکنم مقصر وضع فعلی خود شما باشید. میتوانستید با انتشار یک مقاله به ابهام ها پاسخ دهید که چنین نکردید.
بهرروی، اگر مایل باشید میتوانم در کتابم، که قطعاً مرجع خواهد شد، بخشی را به پاسخ جنابعالی اختصاص دهم به خاطر پاسداشت همشهری گری.
ارادتمند
عبدالله شهبازی
۱۰ ژوئن
جناب آقای شهبازی
در نامه اتان چندین نکته نهفته بود که خود راموظف به یاد اوری انها میدانم.
فرض من بر این است که حضرتعالی روایت خود را بر این ماجرا نوشته اید و تیری است که از چله کمان رها شده و اساس انرا در مورد یکی از برجسته ترین ماجرا های جنبش چپ ایران بر پایه مفروضات و توهمات ان دسته از قهرمانان اسب های چوبینی قرار داده اید که همچون لاشخوران بر نعش قهرمانان، بزرگی و نام نشخوار میکنند.
خواهش میکنم مجددا نوشته های اقای منصوران را مرور کنید تا به ذهن مالیخولیائی ایشان پی ببرید. لزومی به تکرار مکررات من نیست.
به این نوشته اقای فخار توجه کنید
“او را هم دستگیر کرده بودند و درست مرا در انفرادی روبروی او انداخته بودند. این فرد مدام اصرار میکرد و میخواست بداند که مرتضی کیست. بجهتي که از او هم درباره مرتضي سوال کرده بودند. که من میگفتم: او را نمیشناسم. چند روز بعد امیرحسین فتانت را آوردند و در انفرادی مجاور من انداختند. از آن روز به بعد روزانه چند ساعتي در انفرادی ما سه نفر را باز ميگذاشتند…
* من در فاصلهی دو ـ سه هفته گذشته روی این مسئله پرسوجو کردم و به این نتجه رسیدم که باز گذاشتن در انفرادیها در زندان قزلقلعه در آن دوره اصلاً معمول نبود. بعد از گذشت سالها و روشنگریهایی که شده، تحلیل شما از این قضیه چیست؟
ـ البته من در آن دوره متوجه نبودم چرا. ما فکر میکردیم این کار از لوطیگری و از ابتکارات گروهبانی به نام «مهدی» است، که آدمی «داش مشتی» بود. بعدها که متوجه شدیم امیر [حسین] فتانت با پلیس همکاری میکند، شکﺍم بر این رفت که او میخواهد از ما حرف بکشد و به ساواک گزارش دهد.”
من هیچوقت با اقای فخار در قزل قلعه روبرو نشده ام. بلکه اشنائی من با این گروه با کرامت شروع شد. کرامت سلول روبروی من بود و سرود بهاران خجسته باد را برایم میخواند. معقول نیست که کرامت و هم پرونده ایش را در یک راهرو بگذارند. از ان گذشته من با داریوش فروهر در یک دوره هم سلولی بودیم. اگر راست میگویند خاطره ای از او تعریف کنند.
راستش شرمم میاید از خودم که در این دعواهای خاله زنک های سیاسی در گیر شوم اما هدفم اعتبار منابع شماست به عنوان یک مورخ معتبر.
اقای منصوران و فخار فضولاتی افاضه میفرمایند و جناب مصداقی و خوشدل لبهایشان را میلیسند. اما از مورخ معتبر و شهیر ما بعید است که بر این اساس تاریخ روایت کند. انهم در کتابی که قرار است کتاب مرجع شود.
برانچه که انان میگویند اعتباری نیست، کسی نیستند مورخ نیستند.عقب مانده های سیاسی هستند که سبیل های رویشان را تراشیده اند اما سبیل های روحشان هنوز شبیه استالین است و در این بازارهیچکسی نبودن به دنبال کسی بودنند. اذهان رشد نکرده ای که هنوز فریبرز سنجری که معرف حضور هردوی ما هست برایشان قهرمان است و ارمان، بازجوی ساواک که او هم معرف حضور هردوی ما هست خائن، بی هیچ تردیدی. این یکی بر اساس اعتقاداتش جوانان مردم را سیلی میزد و ان یکی با اعتقاداتش ده ها و بلکه صد ها جوانان این مملکت را درترکمن صحرا و کردستان و قتل عام ۶۸ به کشتن میدهد. راستی کدامیک خائن است و کدامیک خادم؟ پاسخ این سوال برای من چندان ساده نیست وشما نیز به عنوان مورخ بیطرف محق به قضاوت نیستید. وظیفه حضرتعالی که مورخ هستید نگارش تاریخ است بر مبنای واقعیات.
به بنده میفرمائید که با مقاله ای رفع ابهام در این اجماع کنم و شما به لطف همشهریگری انرا بیطرفانه منتشر کنید. اقای شهباری محترم اگر به نوشتن مقاله ای میتوانستم اذهان را روشن کنم انرا انوقت مینوشتم که از طرف چپ های تازه سر از تخم در اورده غیابا به اعدام محکوم شده بودم و گوشت های تنم مثل ردای عیسا راهی به بهشت بود. در نوشته های اقای منصوران بر این نکته مثالی امده است.
امید وارم و جدا امیدوارم که در نوشته های اینده شما و باز مجدد تاکید میکنم بر ماجرای مقدس ترین شهدای جنبش چپ ایران به عنوان یک مورخ معتبر عمل کنید. ادرس منابع را دادم. میتوانید از اوراق بازجوئی های من تحت نظر اخوندی به نام قانعی با لهجه اصفهانی در زندان اوین شروع کنید. اگر مورخید. واگرنه من بر کدام ادعای خود میتوانم شاهدی معتبر و زنده ارائه کنم؟
با احترام
۲ نظر برای “من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی””
جناب فطانت عزیز :
لازم دانستم بعنوان یک ایرانی با تعلق خاطری به چپ که مسائل را دنبال میکند برایتان بنویسم .شاید آقای شهبازی را بعنوان محقق مستقل تایید نکنم ولی نام شما همچنان که ایشان گفته اند در این ماجرا بعنوان رابط با ساواک ذکر شده حتی امروز (۴/۳/۲۰۱۲ )برابریکشنبه چهردهم اسفند هزار و سیصد و نود در برنامه صدای امریکا به مناسبت اعدام گلسرخی و دانشیان -مجری برنامه (فلاحتی)در پایان نام فطانت را بعنوان گم گشته ای در این حلقه ذکر نمود و شما با سالها سکوتتان این ابهام را بیشتر کرده اید و بهتر است که علنا این موضوع را فاش نمایید و تمام ماجرا را بگویید لااقل برای آیندگان تا مورخینی چون آقای شهبازی نتوانند به میل و سلیقه وقایع را بنویسند .
لازم دانستم بعنوان یک ایرانی با تعلق خاطری به چپ که مسائل را دنبال میکند برایتان بنویسم .شاید آقای شهبازی را بعنوان محقق مستقل تایید نکنم ولی نام شما همچنان که ایشان گفته اند در این ماجرا بعنوان رابط با ساواک ذکر شده حتی امروز (۴/۳/۲۰۱۲ )برابریکشنبه چهردهم اسفند هزار و سیصد و نود در برنامه صدای امریکا به مناسبت اعدام گلسرخی و دانشیان -مجری برنامه (فلاحتی)در پایان نام فطانت را بعنوان گم گشته ای در این حلقه ذکر نمود و شما با سالها سکوتتان این ابهام را بیشتر کرده اید و بهتر است که علنا این موضوع را فاش نمایید و تمام ماجرا را بگویید لااقل برای آیندگان تا مورخینی چون آقای شهبازی نتوانند به میل و سلیقه وقایع را بنویسند .
دوست عزیز
آنچه که برای شما و سایر روشنفکران چپ ایران اهمیت دارد شنیدن روایت پلیسی جنائی از ماجرائی است که همیشه متن زندگی من بوده است و هنوز هست. انتظار نداشته باشید آنچه را به بهای سخت به دست اورده ام به رایگان دهم. هیچ لذتی برای من بیشتر از شنیدن این تفاسیر و احادیث وجود ندارد. همانطور که برای آقای علامه زاده هم نوشتم من این ماجرا را به شیوه خود روایت خواهم کرد و تا آنزمان همه آزادند که هرگونه مایلند نظر دهند.
آنچه که برای شما و سایر روشنفکران چپ ایران اهمیت دارد شنیدن روایت پلیسی جنائی از ماجرائی است که همیشه متن زندگی من بوده است و هنوز هست. انتظار نداشته باشید آنچه را به بهای سخت به دست اورده ام به رایگان دهم. هیچ لذتی برای من بیشتر از شنیدن این تفاسیر و احادیث وجود ندارد. همانطور که برای آقای علامه زاده هم نوشتم من این ماجرا را به شیوه خود روایت خواهم کرد و تا آنزمان همه آزادند که هرگونه مایلند نظر دهند.
۶ نظر:
با سلام و عرض ادب!
دو سؤال داشتم كه اگر جواب دهيد ممنون خواهم شد:
1)مي خواستم بدانم آيا بين آنارشيسم و شيطانگرايي (Satanism) ارتباطي وجود دارد يا خير
2)رابطه بين آنارشيسم و Nudism چيست و موضع صريح آنارشيستها در قبال پورنوگرافي چه ميباشد.
با تشكر
Satan Is An Asshole
13 points against satanism
http://www.anarchy.no/notocsa.html
12. The satanists' "satanic power", "magical formulæ", "number magic", are just confused fantasies, and of course in no way influence our policy - as we don't believe in such 'psychological' and 'hypnotic' humbug. However although fantasy, based on pure superstition, it may affect the actions of people that believe in such nonsens via psychological ruling, similar to wich-doctors and woo-doo priests, i.e. an authoritarian tendency. Thus, as mentioned, anarchists take a clear stand against satanism in real terms of all forms and shapes.
سلام طیفور جان
سوال خوبی بود من فکر میکنم: از شر اتوریته خدا خلاص بشیم راحت تره تا شیطان!
چون خرافات هم از مذاهب قدیمی تره.
ما از شر سرمایه داری هم راحت تر خلاص خواهیم شد تا مردسالاری. چون نهادینه شده و...
در مورد پورنو راستش خودم در شناسایی مردان مصرف کننده و لت و کوب شرکت داشتم. البته در 4چوب فمنیستی. یک مرد آنارشیست ایرانی البته بجای مناظر زیبا بلاگش را پر کرده بود از عکس زنان لخت خاور دور. که کلا بایکوته اینجا!
در مورد لخت شدن اعتراضی البته خودم موافقم و اغلب برای به هم زدن گردهم آیی های خفن کارگر میفته!
البته من همزمان فمنیستم و شاید مردان قضیه را اینجوری نبینند و پلی بوی را هم آنارشی بدانند!
البته که صنعت سکس دومین صنعت بزرگه گویا. بعد از صنایع نظامی...
تن فروشی هم نوعی کار محسوب میشه و من هیچگونه همدلی با آنارشیست پلی بویی ندارم!
در مورد لخت شدن اعتراضی هم شاید خودم در موارد استثنایی ازش استفاده کنم. و هر لخت شدنی را پورنوگرافی نمیدانم.
عکس هایی که "رهایی" پابلیش کرده میگویند: بیا منو بکن!
عکس های اعتراضی زنان "فه مه" انزجار را نشان میده از کالایی شدن زن در اوکراین و... البته اینکه عکسها شاید باعث ارگاسم برخی شده دلیلش همان دید کالایی است و نشان میده بعنوان ابزار تکان دهنده تفکر نبوده و باید از ابزار بهتری استفاده کرد. البته این دختران دانشجو از حاشیه های فقیر اوکراین هستند و ما دهه 70 هم جنبش "گرلییز" را داشتیم و...
یک مقاله در نشریه منجنیق 2 برام جالب بود: رژ لبم را پس بده!
جایی که آرایش کردن در اروپانوعی سازگاری با سیستم است، در ایران اما نوعی اعتراض است!
پس مجبوریم در زمینه اعتراض و تاثیر آن در محیط بسنجیم.
در مورد شیطان گرایی و پرستی... به نظرم آن مانیفست بالا شفاف نوشته.
البته من نظر خودم را گفتم. رفقای دیگه استدلال خودشان را دارند. اما من بعنوان یک زن هیچگونه همدلی با مروجین پرنوگرافی ندارم. کلا انسان آلت لذت نیست... حیوانات هم مواد غذایی نیستند و....
در رابطه با این بحث تقویمها لختی یک بحث هم ار نسرین پرواز دیدم. ادرسش رو( این "رو" با "رو" ناشناس فرق داره D:) اینجا میگذارم.
http://www.azadi-b.com/J/2012/04/post_368.html
سلام رضا جان
مقاله نسرین پرواز جمع کل انتقادات کنونی به آلترناتیو بود. ولی یکجاش کاملا جدید بود:برایم سوال بود که چرا در معرفی من در چند سطر آوردن نام من در کنار نام مجتبی احمد زاده و برادرانش اولویت پیدا می کند. نمی دانم پاسخ چیست اما آیا جز این است که ناخواسته با استفاده از این اسامی سعی در مشروعیت دادن به نظریات من را دارید؟ و کمی فراتر، آیا نظرات و فعالیت های خودم برای معرفیم کافی نمی نمود؟ این مدل آشنایی نیست که هر زنی، چه فعال سیاسی و چه غیر، مشروعیتش را در ارتباط با مردی، حال چه همسر، پدر، برادر و یا رفیقش می گیرد؟ این بخش از نوشته شما مرا به یاد روزنامه کیهان انداخت که بعد از مرگ سیمین دانشور تیترزد: "همسر جلال آل احمد در گذشت."
رزا:در مورد سن گرایی هم راستش پاتنت این تخم لق را متاسفانه بنیادپژوهشهای زنان دارد، با اولین میز گرد جوانانش!
فعلا هم جوانان پناهجوی کنونی در حال بلغور کردن همان افاضات قدیمی شده و بسی مخوفتر هم هستند!
در همه تشکل ها بالای سفره نشاندنشان که "بعله ما هم شاخه جوانان داریم!"
همانگونه که داخل مرزها در صدد بالا بردن نفرات کارگر گروهشان، کارگر زنده را مثل گوشت قربانی تکه تکه کردند...
نگاه کنیم به نشریات جدید که مانندقارچ های سمی به گرده افشانی نفس تنگ کردند. البته با اسامی جدید و رادیکال، آلترناتیو، خیابان و زیر خطش و روی خطش در حال جفت گیری، "بذر" پاشی و تولید همان ارزشها، دیدگاهها و فرهنگ سنتی، شهید پرور، ضد زن و راسیستند.
یاد خودم افتادم که با اولین کتاب ممنوعه با کله مارکس و در 18 سالگی در اینور آب وقتی آن را بالای سرم میگذاشتم و مانند ارزش باکرگی در خطر دو دستی چسبیده بودمش.
حال رفقا به ناگهان اینور آبها پرت شده و در خوف خود با پابلیش عکس جنازه انقلابیون فکر کردند که اینهمه جلوی ورود دمون و اجنه را گرفته و از هجوم "نو" جلوگیری میکند و مثل تمثال مقدس مسیح کاربرد دارد!
اینکه این تمثالهای به صلیب کشیده شده اصولا خود نقش ورود"دمون و اجنه" را به کله ها دارند، ولی برعکسش یافت ارزشهای انسانی سپر بلای از خود بیگانگی این ور آب واینهمه پناه در بی پناهی میتواند باشد. اینهمه اما (و رها کردن ها) طول میکشد.
مقدس کردن کارگر، مبارزان جان باخته، رهبران سابق و... بازارش داغ داغ است ...
آنقدر داغ که در این فضای سنگین مجبوریم در بین مومنین تازه نفس و تازه از راه رسیده شمایل بی ریخت برخی از رهبران مقدس را از ترس سنگسار گروهی توسط این جوانان فناتیک قدیمی کماکان روی تاقچه مثل قران جلوی آینه قرار داده و به عکس معجوجش انتقاد کنیم.
کاری که نسرین پرواز ها کردند!
البته من بعنوان فردی غیر علنی در جمع ایرانیان میتوانم بنویسم: با این جماعت فناتیک مومن و حزب اله تازه وارد چپ تنها با اخراج از میتینگها و تیپای جنبش جهانی باید پاسخ داد. یعنی همان کاری که آنتی فاشیستها با خارجیان مدعی چپ، بشدت راسیست، ایجیسم و سکسیست کرده و جواب مزخرفاتشان را در عمل دادند!
اینکه برای اصل و نسب من با رفقای شهید به رختخواب نرویم و همزمان جفت پا به آنجای طرف بزنی تا توهمش برای همیشه از بین برود فرق دارد با کل کل انتقادی!
این "درد عظیم جفت پا" ارزش کاذب لذت همنشینی با خواهر- مادر شهید را برای همیشه در مغز این میستر ها میشکاند!
پس نویس: همه پروگرام هام در حال آژیر آپ دیت اند!
ربطش با کامنت فوق مبهم است!
ای کاش من هم مادر- خواهر جانباز شهید رهبر بودم؟
Amoxicilina Amoxi Antibiotic By Money Order Store Cytotec Next Day Cialis Efectos Secundarios Alcohol [url=http://bestlevi.com]generic levitra on line[/url] Pyridium Cheap Cod Accepted. Order Online Pyridium Discount Without Dr Approval. Want To Buy Generic Pyridium Website Cash Delivery Overseas Venta De La Propecia
ارسال یک نظر