رزا: دو مقاله زیر هر کدام از یکطرف پشت بام افتاده
اند! البته خواندن هر دو برای باز کردن مسئله همراهی، و بهترین همراهی با کودک و نه
تربیت یا تعلیم کودک مهم است.
اگرچه به نظرم آنچه که مطرح شد کمترین مناسبت را با
کودک دارد ولی دیدگاههای حزبی معمول را شفاف نشان میدهد.
لینک زیر یکی از مطالب
خوب و معرفی نوعی از مدرسه است که میتوان مطالعه کرد.
برای خواندن کل مقاله دو طرف (شهابی و شفیق) بروی
تیتر مقالات کلیک کنیم.
ثریا شهابی
برای خواندن گزیده ای از هر دو مقاله اینجا کلیک کنیم.
ثریا شهابی
بهمن
شفیق به بهانه یک مطلب قدیمی دوازده سال قبل من، بنام " ادبیات برای کودکان یا به بهانه کودکان" ، که در مورد ادبیات صمد بهرنگی، نوشته شده
بود، "نقدی" نوشته است. و این ادعای من، که این ادبیات نه برای کودکان
که برای قشر معینی از نوجوانان و جوانان، و به منظور معینی یعنی تشویق به مبارزه،
آنهم نوع معینی از مبارزه، نوشته شده است، را "نقد" کرده است.
او در این مطلب، تحت عنون "در ستایش شکلات بدون عذاب
وجدان و در نکوهش ادبیات طبقاتی– به بهانه ادبیات کودکان؟"، گنجینه ای از
مسائل جهان مادی و دنیای ذهنی همان "چپی" را که من در آن مطلب کوتاه به
آن اشاره کوتاهی کرده بودم، را در اختیار خوانندگان گذاشته است. از این نظر
کالبدشکافی این رساله طولانی و متنوع، میتواند مفید و آموزنده باشد.
بهمن
شفیق مطلب اش را با نقل قولی از "ولفگانگ فریتز هاوگ، فیلسوف مارکسیست
آلمانی" و نقل قول های بی ربط از مارکس، شروع میکند. او میخواهد چهره یک منقد
"تئوریک"، "آگاه" و منصف به خود بگیرد. چهره ای که بسرعت محو
میشود و خواننده تصویر تمام قدی از "منتقد" کت و شلوار مشکی برتن و کلاه
مخملی برسری را مشاهده میکند که با کفش پاشنه خوابیده، پیراهن یقه باز و
دستمال یزدی دور گردنش، به خواننده نشان میدهد که با چه تیپ "منتقدی"
طرف است.
فحاشی
های رکیک مطلب و زبان بیمار آن، که بیش از هرکس برازنده خود آقای شفیق است، را
کنار بگذاریم. و به اصل مطلب بپردازیم.
مقدمتا:
در جامعه هفتاد میلیونی و صنعتی ایران، در عصر "پست دیجیتال"، و بخصوص
پس از تولید کوهی از ادبیات مارکسیستی و تجربه آموزنده و زنده نسلی از
مارکسیست های ایران در نقد جنبش، مشغله ها، فضا و فرهنگی که امثال بهمن شفیق سی –
چهل سال پیش در چنبره آن اسیر بودند، تصور اینکه هنوز کسی پیدا میشود که چون بهمن
شفیق به نام چپ و کمونیسم، از امثال آل احمد و علی شریعتی و همفکران
"چپ" آنها دفاع کند، حیرت آور است. تصور اینکه پس از آن تجربه تاریخی
تلخ و محصولات آن چپ دهقانی شیفته حجره های بازار تهران، هنوز کسی بنام
"مارکسیست"، آمال و آرمانهای مبارزاتی اش را نه از بی حقوقی کارگر مدرن
و صنعتی، که از اعتراض دهقانان و محیط روستا و آفتابه لگن و سجاده میگیرد،
به آن خیلی هم مفتخر است، و از آن جالب تر اینکه نام آن را هم "تاریخ
پرافتخار مبارزه طبقه کارگر" ایران میگذارد، باورنکردنی است.
تصور
همگان این بود که آن "چپ" مذهبی و شرقی، از بند آن خرافه قدیمی آزاد شده
باشد. ادعانامه بهمن شفیق معلوم میکند که اینطور نبوده است. ادعانامه جنبشی که
انقلاب ۵۷ و ورود طبقه کارگر به صحنه سیاست آنرا از نظر اجتماعی به شکست کشاند، و
تعرض فکری "مارکسیسم انقلابی" به بنیادهای فکری آن چپ، شکست سیاسی و
تئوریکی آن را قطعی کرد. نفرت پراکنی نسبت به منصور حکمت و "مارکسیسم
انقلابی" و کمونیسم کارگری، با توسل جستن به همان ادعانامه دفن شده
قدیمی، نشان میدهد که روح آن "مرحوم" هنوز در دالانهای فکری امثال
بهمن شفیق، در پرواز است.
به
نقد، و موضع منقد بپردازیم. مطلب بهمن شفیق چند تز و مقدار زیادی تبلیغات و
تحریکات دارد.
تز اول
بهمن
شفیق ادعا میکند که صمد بهرنگی و طیف همفکران او در سنت چریکی دهه چهل و
پنجاه ایران، آگاهگرانه ترین ادبیات چپ و کارگری زمان خود را تولید کرده اند
و از بزرگترین نظریه پردازان انقلابی و "مارکسیست" اند!
از
صمد بهرنگی و اثر مهم او تحت عنوان "کند و کاو در مسائل تربیتی ایران"
بخوانید:
"نخست
باید دانست که این "آموزش و پرورش نوین" و "ممنوعیت تربیت
بدنی" ارمغان نفود طرز تربیت آموزش و پرورش آمریکایی است در ایران.
به
تقلید ینگه دنیایی ها "آموزش و پرورش صمعی و بصری" راه میآندازیم و
هیاهو برپا میکنیم و فایده ای هم نمی رسانیم. .... آمریکا خود با این همه مربی
دلسوز و انساندوست و روشهای تربیتی مبتنی بر آزادی و همزیستی، چه گلی برسرملت خود
زده است و به کجا رسیده است که ما میخواهیم برسیم. آیا این ملت همان مربیان و
روانشناسان خوش بین نیست که هنوز چشم دیدن سیاهان را ندارد....
آیا
این ملت همان مربی ها و روان شناسان خوش بین سطحی فکر نیست که "گلدواتر"
ها میآورند با آن خوی درندگان جنگی و جنگ طلبانه و جاه طلب. آیا این ملت همان مربی
ها و روانشناسان خوش بین و "نزدیک بین" نیست که نمی فهمد همه مردم دنیا
حق زندگی دارند؟ ... حضرات – مترجمان و نویسندگان تربیتی! می بینید ما چشم بسته و
چهار اسبه به کجا می تازیم؟ که یک مشت جوان گیج و گول و "جهان در گذرستی"
بار آوریم که دستی در بند "پاچه" داشته باشد و پایی در گرو
"چاچا". رونوشت را مطابق اصل میکنیم که هرگز به صرافت چیزی نیفتد جز
"پاچه" و "چاچا".
"قدغن
کردن تنبه بدنی در تمام مدرسه ها یکسان و به کلی، اشتباه است. نمی شود همه را با
یک چوب زد. امکان و اقتصای محلی و وضع و محیط رفتار خانوادگی هم باید در نظر
گرفته شود.
شاگرد
باید کاملا بداند که چرا کتک میخورد و اگر گناهکار است خود به گناهش واقف باشد.
پدران و مادران هم متوجه موضوع باشند. به این طرز و شرط ها تنبیه بدنی زیان ندارد
و مفید هم هست. البته باید کم کم از شدت آن کاست تا به صفر برسد. اگر شاگرد به
ترتیبی که گفتم، تربیت یابد و سال به سال بالا بیآید، میتوان در دوره دبیرستان – و
حتی پیش از آن – تنبیه بدنی را در باره او قدغن کرد."
صمد
بهرنگی گفته های بالا را در مقابل بخشنامه های دولت در مورد ممنوعیت تنبیه بدنی،
ضرورت استفاده از وسائل صمعی و بصری، و بکار گیری روشهای مخصوص برای تدریس کودکان
با توانایی های ذهنی محدود، گفته است. اعتراض او: به استفاده از کتاب تربیتی خاصی
است که یک متخصص تربیت کودکان که خون "آمریکایی" در رگ هایی او جاری
است، نوشته است.
او
به این بهانه، حکم "گناه جمعی" همه "آمریکائیان" را صادر
میکند. البته مهمترین جرم این مجرمان عبارت است از: حمایت از کودکان در
مقابل تنبیه بدنی و حمایت از کودکان با توانایی های ذهنی محدود! به این جرم، آقای
بهرنگی به سادگی همه مردم آمریکا را نژاد پرست، "نجس" و "پست"
مینامد.
این
در حالی است که درست همزمان با انتشار این کتاب در آمریکا و غرب، نه تنها در زمینه
حقوق کودک دستآوردهای "لعنت شده" مورد اعتراض بهرنگی کسب شده بود، بلکه
پرطپش ترین جنبشهای مترقی علیه جنگ ویتنام در جریان است. اگر روشنفکر گذشته پرست
ما مشغول جنگ با تکنولوژی غربی و استفاده از آن برای آموزش کودکان است، در آمریکا
میلیونها نفر در اعتراض به جنگ ویتنام اعتراض میکنند. مقطعی است که انقلاب جنسی و
مسئله جلوگیری از بارداری و خواست برابری دستمز زن و مرد، در حال پا گرفتن است.
هنر و موسیقی از سالن های اشرافیت اوپراها و موسیقی کلاسیک، به خیابانها و میان
عوام سرازیر شده است. مقطعی است که شادی و رقص از انحصار اقشار مرفه در آمد، عمومی
شده است و "عوام" هم به آن دسترسی پیدا کرده اند. مثل امروز و
"همگانی" شدن دسترسی به اینترنت و ماهواره! مقطع رشد موسیقی پاپ و مردمی
در غرب است. پدیده ای که بهرنگی با القاب "چاروادارانه" پاچه و
چاچا با آن میجنگد!
نفرت
ملی – مذهبی، بهرنگی و طیف روشنفکرانی چون او و آل احمد، از هرچه که رنگ و بوی
غربی دارد، و از جمله از دستآوردهای متمدنانه آن، دستآوردهایی که بیش از هرکس و
هرچیز دستآورد جنبش های، چپ و سوسیالیستی در غرب است، ذهن آن طیف از
"روشنفکران و "مربیانی" که بهمن شفیق در مکتب آنها "چپ"
شده است را منهدم کرده است. و از آنها ناسیونالیستهای تمام عیار، طرفدار
"نسبیت فرهنگی" در امر حق کودکان، عناصر مردسالار و مذهبی ساخته است. این
همان چپی است که در بنیاد اعتراضش به نظام حاکم، با خمینی فاصله چندانی ندارد.
بهرنگی
"مدافع کودک"، نه تنها طرفدار تنبیه بدنی کودکان است بلکه معتقد است که
این روش بخصوص برای برخی از کودکان، و آنهایی که به کتک خوردن عادت کرده اند و با
آن تا سن مدرسه تربیت شده اند، یعنی از جمله برای کودکان فقیر روستاهای آذربایجان،
نه تنها مجاز است که تنها راه است! او معتقد است که آموختن روش تدریس به کودکان
"کند ذهن" روستایی، لازم نیست. "از سرشان زیاد" است.
چرا که آنها "فعلا درد گرسنگی" دارند! آموزش ویژه "کودکان کند ذهن"
و تدریس انگلیسی در مدارس را تحقیر میکند، و آن را اشرافی میداند. هرچند که خود،
داوطلبانه ادبیات انگلیسی خوانده و در رشته زبان انگلیسی، لیسانس هم گرفته است.
ریاکاری و استاندارد دوگانه، خصلت برجسته این تیپ از
روشنفکران"چپی" و "خلقی" است.
فقر
کودکان روستاهای عقب مانده را توجیهی برای عدم دسترسی آنها به فرهنگ شهری،
تکنولوژی و دستآوردهای زمان خود میکند. مثل آن است که امروز با همین استدلال کسی
در روستاها و محیط های فقر زده، درها را برروی دسترسی به اینترنت و تلویزیون و
ورزش و ماهواره، ببندد. از جنس استدلال "چپهای" امروزی طرفدار
"نسبیت فرهنگی" در غرب است. که طبق آن حمایت از زن گرفتار در محیط های
فقر زده، اسلام زده و عقب مانده، دفاع از آنها در مقابل خشونت سیستم و خانواده، و
تلاش برای پس زدن اخلاقیات عقب مانده را، برای این زنان "زیاده روی"
میداند! حقوق کودک برای بهرنگی "جهانشمول" نیست، "نسبی" است!
…….
توصیه میکنم
که علاقمندن "کند و کاو در مسائل تربیتی ایران" اثر صمد بهرنگی، که تحت
عنوان "تاریخ و ادبیات مارکسیسی، مسئول نشر کارگری سوسیالیستی، یاشار آزادی،
تاریخ بازنویسی ۱۳۸۶" در سایت ، www.nashr.de/3/smad/kndkw/pdf.htm تجدید چاپ
شده است، را بخوانند.
در توصیف این
چپ و نوع انقلابیگری آن، هیچ چیز گویا تر از دیدن سریالهای تلویزیونی شهروند
اسمیت، "سیتیزن اسمیت"، نیست. شهروند اسمیت یک سریال قدیمی انگلیسی است
که اواخر دهه هفتاد میلادی ساخته شده است. و داستان یک گروه کوچک و جوان چند نفره
پارتیزان - انقلابی شهری، ساکن توتینگ، یکی از محلات جنوب لندن است. گروهی
که خود را "جبهه خلق توتینگ" می نامد که برای "پیروزی خلق" و
"آزادی توتینگ" میجنگد. این گروه درعین حال خود را مارکسیست های جوان هم
مینامد که شهروند اسمیت رهبر آن چند نفر است که قرار است انقلاب را رهبری و به
پیروزی برسانند! شهروند اسمیت که ریخت و قیافه چپی و منحصر به فردی دارد، هر روز
از "پاپ" و بار محل زندگی اش، تا خواروبار فروشی سرکوچه، با
مشت های گره کرده و قیافه ای طلبکار، مشغول "مبارزه طبقاتی" از نوعی است
که بهمن شفیق توصیه میکند! او هم، در هر دم و بازدم، قدم زدن و خوردن و
خوابیدن، برهرچه که می بیند و می شنود مهر "طبقاتی" میزند! و مدام فریاد
"زنده باد خلق قهرمان" هم سرمیدهد! و به این ترتیب هر روز مراسم مذهبی
خود را به جا میآورد. بیننده تصور میکند که این موجود نا مربوط به زندگی و کار و
سوخت و ساز اجتماعی، احتمالا از کرات دیگر نزول کرده باشد و اگر خون رگهایش را هم
تست کنی، احتمالا سبز رنگ از آب در خواهد آمد. باید از بهمن شفیق خواست که
با دیدن این فیلم بار طبقاتی آن را معلوم کند، تا مریدان مکتب ایشان بدانند که آیا
دیدن آن از نظر طبقاتی مجاز است یا نه.
Citizen Smith 1978
citizen smith- the glorious day part 1.avi
citizen smith- the glorious day part 2.avi
بهمن شفیق
تز اصلی خانم
شهابی این است که ادبیات صمد بهرنگی ادبیات کودکان نیست، ادبیات اپوزیسیون سیاسی
است که به نام کودکان نوشته شده است، به کودک و دنیای او ربطی ندارد، اعتراض
بزرگسالان است به اختناق سیاسی، بخشا عقبمانده هم هست. به کلیدیترین احکام خانم
شهابی پایینتر میپردازیم. اما لازم است قبل از آن اشارهای به تحریفهای
بیشرمانۀ خانم شهابی از ادبیات صمد بهرنگی
و معرفی آن به عنوان ادبیاتی عقبمانده و ناسیونالیستی داشته باشیم. این اشاره از
آن رو لازم است که قصد واقعی خانم شهابی را برملا میکند که نه نقد ادبیات صمد
بهرنگی و علی اشرف درویشیان، بلکه تخریب آن و سازمان دادن تهاجمی دست راستی به
آرمانگرائی این ادبیات است.
خانم شهابی
معتقد است که ادبیات سیاسی صمد بهرنگی و امثال او عقبمانده نیز هست. میگوید این
ادبیات بزرگسالی است که «به ترکی ننوشتن و نخواندن کودکان در مدارس تبریز و رضائیه
و خوی اعتراض دارد. و این اعتراض و این دنیا، اعتراض و دنیای هیچ کودک دبستانی نه
در تهران و نه در تبریز نیست». میگوید «چرا ترکی حرف زدن و ترکی نوشتن باید امر
کودکی باشد که در تبریز و مراغه و رضائیه متولد شده است»؟ و ادامه میدهد:
«نویسنده کتاب های کودکان اپوزیسیون، از اینکه کودک ترک زبان ناچار میشود در کلاس
درس به زبان فارسی بگوید "نان" صدای اعتراضش بلند میشود! به اعتقاد من
صمد بهرنگی از اینکه کودک متولد خانواده ترک زبان باید در خانه با مادرش ترکی حرف بزند و در مدرسه فارسی،
بنوعی فاجعه میسازد. چرا؟...». راستی چرا؟ چرا خانم شهابی چنین بی پروا دروغ می
گوید؟ چرا و بر چه اساس خانم شهابی مدعی میشود که صمد از ترکی حرف نزدن کودکان در
مدرسه فاجعه ساخته است؟ خانم شهابی از کدام پراتیک صمد بهرنگی و نسل مبارز هم دورۀ
وی به چنین حکمی رسیده است؟ کدام بررسی را در مورد ادبیات صمد بهرنگی مبنا قرار
داده است؟ کدام مطالعات را در زمینه نظریات نسل اولیه چریک های فدائی در زمینه
مسئلۀ ملی مبنا قرار داده است که اینچنین گستاخانه و حق به جانب یکی از تأثیر
گذارترین چهرههای تاریخ معاصر ادبیات ایران را به عنوان ناسیونالیستی عقبمانده
نخست بر صندلی متهم می نشاند، سپس حکم صادر میکند و سرانجام با طرح پرسش چرائی
ارتکاب جرم چنان نمایشی در میآورد که کسی در اصل قضیه تردید نکند. کمترین احساس
مسئولیت در سیاست ایجاب میکند که برای صدور چنین احکامی پیش و بیش از هر چیز نه
به طرح چرائی عمل، بلکه نخست به اثبات وقوع عمل پرداخت. و البته این انتظاری
بیهوده از یک دست پروردۀ مکتب کمونیسم کارگری است. کدام مطلب تحقیقی از این سنت
بیرون آمده است که خانم شهابی دومیاش را بنویسد؟ بگذریم و بپرسیم که کجا خانم
شهابی چنین چیزی را نشان داده است که حالا چرائی اش را می پرسد؟ غیر از اینکه این
«چرا؟»ی آخر عبارت فقط برای این آمده است که قضیه بدیهی جلوه داده شود؟ این
شامورتی بازی در این سنت پدیدهای آشناست. نخست حکم را صادر کن و بعد برایش بال و
پر بچین.
اما آیا حقیقت
صمد بهرنگی و جنبشی که او به آن تعلق داشت همین است که این خانم محترم امروز نشان
می دهد؟ حاشا و کذا!. حقیقت کاملاً خلاف آن است. حقیقت این است که معروفترین و
پرتیراژ ترین آثار ادبی صمد بهرنگی به زبان فارسی و برای معرفی داستانهای آذری به
کودکان فارسی زبان نوشته شده است. حقیقت این است که نه ماهی سیاه کوچولو و نه
اولدوز و کلاغها و نه اولدوز و عروسک سخنگو وداستانهای دده قورقوت و همه و همۀ
داستانهای دیگر صمد، کوچکترین – و مطلقاً کوچکترین – شائبه ای از ناسیونالیسم ترکی
را نشان نمیدهند. فاجعهای که این خانم محترم از آن سخن میگوید، بیشتر از یک
پروپاگاند مبتنی بر دروغ نیست. میراث ادبی صمد بهرنگی مالامال از ایدۀ انسان جهانی
است. نه ماهی سیاهش ملی است و نه اولدوزش و نه یاشارش. نه تنها در هیچ کدام از
آثار داستانی وی مسألۀ ملی تماتیزه نمی شود، بلکه روح حاکم بر این آثار تماماً در
جهتی خلاف آن سیر می کند. تنها اثری که از تعلق صمد به مردم آذربایجان در
داستانهایش میتوان یافت ریشۀ آذری اکثر این داستانها و اسامی قهرمانان آن است.
صمد کاراکتری به نام آرش و فرامرز و سودابه ندارد. کاراکترهایش اولدوز و یاشارند و
آدی و بودی. همۀ این داستانها نیز حکایتی اند از آرزوهای برآورده نشده، شادیها و
غمهای مردم سادۀ کار و زحمت، زیرکیهای کودکان خیابانی و پخمگی های بچه ننرهای لوس.
از پسرک روزنامه فروش تا کچل کفترباز، از ماهی سیاه تا مجموعه داستانهای اولدوز و
تا افسانههایی از قبیل کوراوغلی و دده قورقوت. خانم شهابی اما این سؤال را در
مقابل صمد قرار میدهد که «چرا ناسیونالیسم و تراشیدن هویت های ملی و قومی ترک در
مقابل فارس را باید به دنیای کودکان کشاند؟ چرا نباید به جای آن دنیای کودکان را
همانطور که هست، باز و پذیرای دیگران، پذیرای همکلاسی و هم محله ای و همبازی، فارس
و کرد و ارمنی و افغانی و عراقی و "خارجی" نگاه داشت و از آن حفاظت کرد؟
کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی و مذهبی و قومی رشد کنند و این ادبیات
امری در خدمت برداشتن دیوارهای ملی نیست. در آن رشد و شکوفایی کودک تابع مشکلات
ملیت تحت ستم است». آیا صمد این کار را کرده است؟ کجا و چگونه؟ کدام داستان او
حاوی چنین پیامی است؟ بیهوده دنبال پاسخ نگردیم. فقط باید از خانم شهابی پرسید:
دروغ چرا؟ و از آنجائی که ایشان یک پروپاگاندیست دروغ پرداز بیش نیست، راهی نمیماند
جز اینکه پاسخ به این سؤال را هم خودمان کنکاش کنیم.
بستن تهمت
ناسیونالیست به صمد بهرنگی برای پوشاندن حقیقت دیگری است. حقیقتی که در سیاهۀ
جرائمی که خانم شهابی برای صمد بر شمرده است، نخست جایی نمی یابد تا بعد یواشکی
وارد بحث شود. به این لیست دقت کنید: « کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی
و مذهبی و قومی رشد کنند». فعلاً به این کاری نداشته باشیم که این نفرتها چگونه به
وجود می آیند. با این آرمانی که خانم شهابی پیش پای ما و کودکان میگذارد موافقت
کنیم. بپذیریم که صمد همۀ این جرایم را نیز مرتکب شده است. یک سؤال اساسی اما هنوز
باقی میماند و آن هم این است که چطور خانم شهابی نفرت طبقاتی را فراموش کرده است.
چرا لیست ایشان از همه گونه ستمی حرف می زند، الا ستم طبقاتی؟ آیا این سهوی است؟
به نظرم نه. کاملاً عمدی است. نه تنها این، بلکه تمام هدف بحث همین است. پرداختن
به کینه پردازی ملی و مذهبی میدانهای فرعی و دکوراسیون آماده سازی و جا انداختن
این بحث اساسی اند. خواهیم دید چرا و چگونه؟
صمد بهرنگی
حقیقتاً نیز مجرم است. اما جرم وی هیچکدام از لاطائلاتی نیست که خانم شهابی پرت
کرده است. نه کینه توزی مذهبی و نه نفرت ملی و قومی را در هیچکدام از آثار صمد
بهرنگی نمیتوان دید. جرمی که صمد مرتکب شده است و خانم شهابی هیچ اشارۀ مستقیمی
به آن نمی کند، این است که ادبیات وی تماماً رنگ و بوی طبقاتی دارد. کلاغی که دزدی
را برای سیر کردن شکم بچه هایش روا میداند (اولدوز و کلاغها)، پسر بچهای که پشت
ویترین اسباببازی فروشی آرزوی بازی با شتری را دارد که سرانجام توسط پسر بچهای پولدار
خریداری میشود و از آن هم محروم می ماند (24 ساعت در خواب و بیداری) و تاری وردی
لبوفروشی که برای سیر کردن خانواده اش نمیتواند تحصیل کند (پسرک لبو فروش). این
جرم صمد بهرنگی است. اما خانم شهابی که جرأت پرداختن مستقیم به این جرم را ندارد،
در نشئه آنتی ناسیونالیستی و آنتی مذهبی و آنتی قومی ویژه کمونیستی کارگری اش دور
بر میدارد و وارد ترانس میشود تا یک بار برای همیشه کار متهم بیدفاع را تمام
کرده و پرونده اش را به بایگانی بسپارد. این زمین آشنای بازی خانم شهابی است. آنتی
مذهبیسم، آنتی ناسیونالیسم، آنتی قومیسم. خانم شهابی در مکتب کمونیسم کارگری غیر
از این چیزی یاد نگرفته است. در این فضا است که هر کمونیست کارگری خر چسونه ای هم
خود را غولی در مقابل فیلان احساس می کند. و خانم شهابی هم خود را در مقابل صمد
بهرنگی بزرگ می بیند. خیلی بزرگ. اگر نه لحن تحقیرآمیز این عبارات را چگونه میتوان
تبیین کرد که «صمد بهرنگی جوان روشنفکر و انقلابی و نویسنده ای است که کودکان را و
کودکان فقیر را دوست دارد. معلمی است که میخواهد برای کودکان کاری بکند. این با
ارزش است». این خانم شهابی است. کارشناس ادبیات کودک و آن صمد بهرنگی، جوان روشنفکر
و انقلابی ای که کودکان فقیر را دوست دارد. اینجا یک کمونیست کارگری کارکشته، آنجا
معلم جوانی که میخواهد برای کودکان کاری بکند. کارشناس ادبیات کودک دستی از روی
تفقد به سر این جوان انقلابی میکشد که بعله، نیت او البته باارزش است. اما جوان
است و نمیداند که نباید کودکان را با ناسیونالیسم و کینه مذهبی و قومی تربیت کرد.
خانم کارشناس، بزرگترین نویسندۀ ادبیات کودک ایران معاصر را تبدیل میکند به جوانی
روشنفکر و انقلابی اما گمراه و دربارۀ کتابهایش حکم میدهد که «کتابهای صمد …
بیخود به نام ادبیات کودکان معروف شده است»!! این از نظر ایشان یک سوء تفاهم تاریخ
است لابد. سوء تفاهمی که خانم کارشناس همت کرده است آن را برطرف کند. ادبیات کودک
آن چیزی است که ایشان میخواهد شکل بدهد. این وارونگی، این جنون خود بزرگ بینی، این
تحقیر همه و هر آنچه چپ است، ویژه خانم شهابی نیست. نظام مند است. یک جزء تفکیک
ناپذیر کمونیسم کارگری است. این رجزخوانی
رادیکال نما، این جایگزینی نقد با تحقیر، اکسیر نشئه آور کمونیسم کارگری است،
کوکائینی است که خرچسونه ها را به حالت ترانس در میآورد، امکان میدهد حقارت خود
را فراموش کنند و به آنها اعتماد کاذبی را میبخشد که با آن بتوانند خود را با
بزرگتر از خود درگیر کنند. هیچ فرقی هم نمیکند که به کدام نحلۀ کمونیسم کارگری
تعلق داشته باشند. میخواهد خانم شهابی باشد در ردیه نویسی بر صمد بهرنگی یا یاشار
سهندی در لجن مالی کردن آدمی مثل رضا رخشان. بررسی خود را ادامه دهیم و ببینیم
تکلیف کینۀ طبقاتی چه می شود؟
……………
امروز. خانم
شهابی با گزارۀ تحریف آمیز "منطقی" دانستن جدائی ها و نفرت طبقاتی نزد
صمد بهرنگی، در حال انکار اصل این جدائی ها و نفرت است. او خواستار ادبیاتی است که
کاری به این کارها نداشته باشد. میگوید چرا ادبیات کودکان باید به تم فقر بپردازد
و استدلال میآورد که «کودک فقیر که می داند فقیر است. کودک گرسنه که می داند چه
میکشد». او اما نمیگوید که کودک فقیر بابت فقرش، بابت گرسنگی اش شرمنده هم می
شود. نمیگوید که کودک فقیر هنگامی که در مدرسه و خیابان چه میکشد هنگامی که با
کودکی مواجه میشود که از تمامی امکاناتی که او از آن محروم است، برخوردار است.
نمیگوید که این کودک فقیر در همان غرب پیشرفته نیز وقتی از مدرسه به خانه بر
میگردد زندگی را برای پدر و مادرش سیاه میکند تا همان لباس مارکداری را برایش
بخرند که بچههای پولدار در مدرسه می پوشند. نمیگوید که بسیاری از همین کودکان
از نداشتن چنین امکاناتی احساس شرم میکنند و حتی امکان پیشرفت در تحصیل نیز از
آنان سلب می شود. نمیگوید که خیلی از همین کودکان برای تحقق همین آرزوهای
فروکوفته سرانجام سر از گنگ های گتوی محل خود در می آورند. نمیگوید که اتفاقاً
برای غلبه بر همین شرم باید به او گفت که به این دلیل فقیر است که دیگران
ثروتمندند. خانم شهابی اما ادبیاتی دیگر را مد نظر دارد. اینکه این چگونه ادبیاتی
خواهد بود کمی پایینتر بدان می پردازیم. پیش از آن اما لازم است به وجه دیگری از
کار تخریبی خانم شهابی و تحریف بیشرمانۀ وی از تاریخ کمونیسم در ایران نیز
بپردازیم.
……….
کمونیسم کارگری اسب تروآی بورژوازی بود که وارد چپ کمونیست در
ایران شد و بخشهای وسیعی از آن را از درون پوساند. امروز این موجود به احتضار
افتاده است. اگر زمانی عبارت پردازیهای آنتی پوپولیستی اش هنوز میتوانست توهمی از
رادیکالیسم طبقاتی را به نمایش بگذارد، امروز دیگر با آنتی پوپولیسمش فقط و فقط
چهرۀ بورژوائی خود را عریان تر می کند. آن اسب تروآ امروز یابوئی بیش نیست. یابوئی
که سرنوشت آن انتظار پشت درهای بستۀ چپ کمونیست خواهد بود و لاغیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر