۲۸ آذر، ۱۳۹۱

اعلامِ جداییِ گروهِ پروسه از «شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران»

شورا و گروه پروسه
در پیِ جدایی رفقای «گروه پروسه» از این اتحادِ سیاسی – تشکیلاتی، «شورای دانشجویان و جوانان چپ ایران» خود را موظف می داند که این جداییِ سیاسی را اعلام نموده و همچنین تلاش ما این خواهد بود که دلایلِ سیاسی این اتحاد در غالبِ شورا و چرایی این جدایی را در اختیارِ جنبش قرار دهیم.

بعد از گذشتِ تقریباً دو سال از شکل گیری آن، به این نتیجه رسیدیم که با لحاظِ مجموعه ی شرایط  و با بسنده کردن به ترکیبِ کنونیِ نیروهایِ معدود حاضر در «شورا» و با توجه به متحقق نشدنِ هدفِ گسترشِ شورا )در بیانیه ی اعلامِ موجودیت (نمی توانیم افقِ روشنی را تصور کنیم.  همچنین در مراحلِ مختلف، اختلافِ درک‌هایی بر سرِ چگونگیِ پیگیریِ اهدافمان ایجاد شد که ادامه ی همکاری در این پروژه را برایمان نامطلوب کرد.

رزا: از اولش هم نفهمیدم چطور شد که پروسه به مائویستها وصل شد!
خوشبختانه جدا شدند! البته خود من دوزاریم با مائویستها 6 سالی کج بود ولی من با سازمان زنانشان بودم و کله مارکس، لنین، استالین، مائو و ... را سر در وبسایت 8 مارس شان نزده بودند!
خوشبختانه دندان چرکی را کشیده و با مقاله ای خواندنی از جان هالووی ترجمه: پیران آزاد،  گویا در حال مجهز شدن به دندانهای تیز تری هستند. البته نه دندانهای نویسنده و مترجم بلکه دندان عقل!
و اگرچه کماکان کله مارکس بروی وبسایتشان سنگینی میکند، اما از حمل همزمان تن معاف شده و با کوله پشتی سبکتر میتوانند در خیابانهای سرمایه جولان دهند!
مقاله جدیدشان را با کلیک روی تیتر آن در منبع بخوانیم. یا در این آرشیو اینجا را کلیک کنیم.  
کار نکنیم! زندگی کنیم!
عشق بورزیم! جنگ نکنیم! 
 The 4th World War


بازخوانی مارکس برای درک اتونومی‌ها و انقلاب امروزین


مقدمه‌ی جان هالووی برای ترجمه‌ی فارسی

چه‌گونه از شر این سیستم وحشتناک که ما را نابود  و آینده‌ی بشریت را تباه می‌کند خلاص می‌شویم؟ این یک سئوال عملی و درعین حال یک سئوال نظری است. آنچه نیاز داریم یک تئوری مبارزه، یک تفکری است که خود بخشی از مبارزه باشد.
مساله آن است که تفکر می‌تواند به آسانی از مبارزه جدا شود. این همیشه پیش می‌آید. مبارزه شکل‌های سازمانی و فرم‌های تفکر را به سرعت می‌سازد و سپس به صورت
 غیرقابل کنترل و غیرقابل پیش‌بینیپیش می‌رود و فرم‌های تثبیت شده‌ی فکر و عمل را به عنوان فسیل‌های نهادی و مفهومی پشت سر می‌گذارد. این فسیل‌ها پس از آن بیشتر و بیشتر از حرکت مبارزه جدا می‌شوند و به آسانی می‌توانند مانع آن شوند. مادامی که ما به طور مداوم سنت‌های خودمان را زیر سوال نبریم، آنها به راحتی می‌توانند برعلیه ما شوند. برای ارج نهادن به مردگانی که جان خود را در تلاش برای خلق یک دنیای بهتر فدا کردند، ما باید به آنها بگوئیم «نه! شما اشتباه کردید، انقلاب شما شکست خورد، حالا ما باید درباره‌ی راه‌های پیش‌روی بازاندیشی کنیم.»  یک تئوری انقلابی نمی‌تواند به انقلابی بودنش ادامه دهد مگر آنکه به طور مداوم در خودش انقلاب شود. بدون شک یک تداوم در تفکر انقلابی، ضد سرمایه‌داری، وجود دارد، اما این تداوم فقط زمانی معنا دارد که بر اساس بازاندیشی مداوم درباره‌ی امکانات تغییر اجتماعی باشد.
مساله ما این است: چه‌گونه انقلاب کردن در تئوری انقلابی‌امان را پی می‌گیریم؟ چه‌گونه به در مقابل خودمان ایستادن و گفتن اینکه در اشتباه بودیم و اینکه نیازمند فکر کردن مجدد هستیم ادامه می‌دهیم؟  در سال‌های اخیر جریان اصلی تئوری مارکسیستی از حرکت مبارزه جدا افتاده است، یا بعضن مبارزه به طور روزافزونی مارکسیسم را به کنار رانده است. این امر علت‌های زیادی دارد. آشکارترین آنها سقوط اتحاد شوروی است و این واقعیت که ادعا شده بود مارکسیسم  تئوری راهنمای آن فرم از سازماندهی اجتماعی است که حالا برای تعداد معدودی در جهان جذابیت دارد. آن افرادی که آرزو می‌کنند که ای کاش امتیاز زندگی در اتحاد شوروی را می‌داشتند تعداد زیادی نیستند.
علت دوم و درهمان رابطه همراه شدن مارکسیسم با «حزب» به عنوان فرم سازمانی وهمچنین با این مفهوم که کلید تغییر رادیکال اجتماعی بدست گرفتن کنترل دولت است. اگرچه این یک موضوع تکراری است، اما هنوز هم تجربه نشان می‌دهد که  حزب و دولت به عنوان فرم‌های سازمانی محدودیتهای شدیدی به وجود می آورند. حزب و دولت، هر دو، ساختارهای سلسله‌مراتبی‌اند که حذف و فرمانبرداری را که مشخصه‌ِ جامعه‌ی سرمایه‌داری است، بازتولید می‌کنند. دولت یک فرم سازمانی است که با فرم‌های سازمانی انباشت سرمایه مطابقت دارد، تجربه‌ی حتی «دست چپی‌ترین» دولت‌های امروز (به عنوان مثال ونزوئلا و بولیوی و در این موارد به نحو فعالانه و خیلی مخرب) حاکی از پیش بردن انباشت سرمایه است – و آنها به دلیل فرم دولتی‌اشان نمی‌توانند از پیش بردن انباشت سرمایه خودداری کنند. پیش بردن انباشت سرمایه یعنی جاگیری در مبارزه‌ی طبقاتی و استثمار کار.  حالت دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد: برای بریدن از سرمایه‌داری، ما نیازمند فرم‌های دیگری از سازمان هستیم، که به صورت رادیکال با فرمهای سرمایه داری غیرمتقارن (asymmetrical)  باشد، فرم‌هایی که قدرت ما را به هم متصل کند، ما را به جای حذف کردن با هم مجتمع کند. این نیاز، یک عنصر مهم مبارزات ضد سرمایه‌داری سال‌های اخیر شده است.
با کلیک روی تیتر آن در منبع بخوانیم.
یا در این آرشیو اینجا را کلیک کنیم.  


کار مجرد به یک مفهوم دولتمدار از تحول اجتماعی منتهی میشود. جنبش کار مجرد در یک زندان سازمانی و مفهومی اسیر میشود که انگیزهها برای تغییر انقلابی را خفه میکند. مارکسیسم ارتودکس تئوری جنبش کارگری بر مبنای کار مجرد است و مسئله بتوارهگی و طبیعت دوگانه کار را نمی بیند.

شورش «کنش»  علیه «کار»

بازخوانی مارکس برای درک اتونومی‌ها و انقلاب امروزین

جان هالووی

ترجمه‌ی پیران آزاد

توضیح مترجم:

عنوان اصلی این مقاله که اول بار در سپتامبر 2010 در مجله‌ی «آنتی پود» منتشر شد «تَرَک‌ها و بحران کار مجرد» است. با موافقت نویسنده عنوان کنونی برای ترجمه‌ی فارسی آن انتخاب شده است.علاوه بر این تغییر، جان هالووی مقدمه‌ای نیز برای ترجمه‌ی فارسی مقاله‌ی خود نوشت که در ابتدای نوشته می‌آید.

توضیح دیگر آنکه اگرچه از کلمه‌ی خودمختاری استفاده شده اما به واقع واژه‌ ی مناسبی برای ترجمه‌ی اتونومی‌ها پیدا نکردم و شاید این یادآوری به کار آید که منظور از اتونومی‌ها، آن فضاها، لحظات و حرکت‌هایی است که بر روال  خود- تعیین‌کنندگی و نفی منطق شیوه‌ی فعالیت در مناسبات سرمایه‌داری تاکید دارند. از واحدهای صنعتی و کشاورزی که بر پایه‌ی اشتراکی عمل می‌کنند تا دهکده‌های زاپاتیستی، مراکز اجتماعی (Social Centers) که فعالیت‌های جمعی فرهنگی و سیاسی و غیره را به شیوه‌ِ آلترناتیو پیش می‌برند، جنبش اشغال که منطق سازمانیابی آن بر دخالت مستقیم و مشارکت همگانی وافقی استوار است و غیره و غیره نمونه‌هایی از اتونومی‌ها هستند.

کلمات در[ ] از مترجم

مقدمه‌ی جان هالووی برای ترجمه‌ی فارسی

مارکسیسم انقلابی: مارکسیسم به عنوان تئوری مبارزه

چه‌گونه از این مهلکه بیرون می‌آئیم؟ چه‌گونه از شر سرمایه‌داری خلاص می‌شویم؟

چه‌گونه از شر این سیستم وحشتناک که ما را نابود  و آینده‌ی بشریت راتباه می‌کند خلاص می‌شویم؟ این یک سئوال عملی و درعین حال یک سئوال نظری است. آنچه نیاز داریم یک تئوری مبارزه، یک تفکری استکه خود بخشی از مبارزه باشد.

مساله آن است که تفکر می‌تواند به آسانی از مبارزه جدا شود. این همیشه پیش می‌آید. مبارزه شکل‌های سازمانی و فرم‌های تفکر را به سرعت می‌سازد و سپس به صورت

 غیرقابل کنترل و غیرقابل پیش‌بینیپیش می‌رود و فرم‌های تثبیت شده‌ی فکر و عمل را به عنوان فسیل‌های نهادی و مفهومی پشت سر می‌گذارد. این فسیل‌ها پس از آن بیشتر و بیشتر از حرکت مبارزه جدا می‌شوند و به آسانی می‌توانند مانع آن شوند. مادامی که ما به طور مداوم سنت‌های خودمان را زیر سوال نبریم، آنها به راحتی می‌توانند برعلیه ما شوند. برای ارج نهادن به مردگانی که جان خود را در تلاش برای خلق یک دنیای بهتر فدا کردند، ما باید به آنها بگوئیم «نه! شما اشتباه کردید، انقلاب شما شکست خورد، حالا ما باید درباره‌ی راه‌های پیش‌روی بازاندیشی کنیم.»  یک تئوری انقلابی نمی‌تواند به انقلابی بودنش ادامه دهد مگر آنکه به طور مداوم در خودش انقلاب شود. بدون شک یک تداوم در تفکر انقلابی، ضد سرمایه‌داری، وجود دارد، اما این تداوم فقط زمانی معنا دارد که بر اساس بازاندیشی مداوم درباره‌ی امکانات تغییر اجتماعی باشد.

مساله ما این است: چه‌گونه انقلاب کردن در تئوری انقلابی‌امان را پی می‌گیریم؟ چه‌گونه به در مقابل خودمان ایستادن و گفتن اینکه در اشتباه بودیم و اینکه نیازمند فکر کردن مجدد هستیم ادامه می‌دهیم؟  در سال‌های اخیر جریان اصلی تئوری مارکسیستی از حرکت مبارزه جدا افتاده است، یا بعضن مبارزه به طور روزافزونی مارکسیسم را به کنار رانده است. این امر علت‌های زیادی دارد. آشکارترین آنها سقوط اتحاد شوروی است و این واقعیت که ادعا شده بود مارکسیسم  تئوری راهنمای آن فرم از سازماندهی اجتماعی است که حالا برای تعداد معدودی در جهان جذابیت دارد. آن افرادی که آرزو می‌کنند که ای کاش امتیاز زندگی در اتحاد شوروی را می‌داشتند تعداد زیادی نیستند.

علت دوم و درهمان رابطه همراه شدن مارکسیسم با «حزب» به عنوان فرم سازمانی وهمچنین با این مفهوم که کلید تغییر رادیکال اجتماعی بدست گرفتن کنترل دولت است. اگرچه این یک موضوع تکراری است، اما هنوز هم تجربه نشان می‌دهد که  حزب و دولت به عنوان فرم‌های سازمانی محدودیتهای شدیدی به وجود می آورند. حزب و دولت، هر دو، ساختارهای سلسله‌مراتبی‌اند که حذف و فرمانبرداری را که مشخصه‌ِ جامعه‌ی سرمایه‌داری است، بازتولید می‌کنند. دولت یک فرم سازمانی است که با فرم‌های سازمانی انباشت سرمایه مطابقت دارد، تجربه‌ی حتی «دست چپی‌ترین» دولت‌های امروز (به عنوان مثال ونزوئلا و بولیوی و در این موارد به نحو فعالانه و خیلی مخرب) حاکی از پیش بردن انباشت سرمایه است – و آنها به دلیل فرم دولتی‌اشان نمی‌توانند از پیش بردن انباشت سرمایه خودداری کنند. پیش بردن انباشت سرمایه یعنی جاگیری در مبارزه‌ی طبقاتی و استثمار کار.  حالت دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد: برای بریدن از سرمایه‌داری، ما نیازمند فرم‌های دیگری از سازمان هستیم، که به صورت رادیکال با فرمهای سرمایه داری غیرمتقارن (asymmetrical)  باشد، فرم‌هایی که قدرت ما را به هم متصل کند، ما را به جای حذف کردن با هم مجتمع کند. این نیاز، یک عنصر مهم مبارزات ضد سرمایه‌داری سال‌های اخیر شده است.

با این همه رد مارکسیسم، اگر چه قابل درک است، مبارزه علیه سرمایه‌داری را ضعیف می‌کند. مبارزات پاره پاره می‌شوند و یا چشم‌انداز غلبه  بر نه تنها بی عدالتی‌های مشخص بلکه بریدن از منطق مرگبار انباشت سرمایه را که ریشه‌ی آن مبارزات است، از دست می‌دهند.

مارکسیسم به نحوی حیاتی، پایه‌ای را برای امیدواری در ریشه دواندن امکان خلق جامعه‌ای دیگر در تقابل با آنتاگونیسم جامعه‌ی موجود فراهم می‌کند.  تئوری دگرگونی اجتماعی آن در عین حال تئوری شکنندگی سیستم سلطه‌ی موجود است، تئوری انقلاب آن روی دیگر تئوری بحران آن است.   مارکسیسم تئوری سلطه (آن گونه که اغلب با آن رفتار می‌شود) نیست بلکه تئوری بحران آن سلطه است. کلید آن بحران عملکرد قوانین عینی  نیست بلکه قدرت نافرمانی ما است، خودداری ما از خم شدن در برابر حمله‌ی مداوم، یعنی انباشت سرمایه است. ما بحران سرمایه هستیم. این آن چیزی است که اثبات می‌کند که ما می‌توانیم دنیای دیگری خلق کنیم .

مارکسیسم به عنوان قوی‌ترین و رادیکال‌ترین سنت فکری ضد سرمایه‌داری باقی می‌ماند چرا که قدرت ما را جهت می‌دهد، قدرت ما برای خلق کردن و اینکه وجه دیگری در کانون درک‌مان از جامعه خلق کنیم.

شورش » کنش»  علیه  » کار»

بازخوانی مارکس برای درک اتونومی ها وانقلاب امروزین

خلاصه:

در این مقاله کلید پیشنهادی من برای درک خودمختاری (اتونومیautonomies) شورش یک شکل از فعالیت (کار) علیه شکل دیگر آن است. من این شورش را به مفهوم مارکسی  »کاراکتر دوگانه‌ی کار»  ربط می‌دهم و پیشنهاد می‌کنم که عروج «سیاست اتونومی»  باید به عنوان اعلام بحرانِ «کار مجرد» (abstract Labour) درک شود.

مقدمه:درون‌مایه‌ِ اتونومی، یک نفی و یک کنش آلترناتیو است. ایده‌ی اساسی یک فضا یا موقعیت خودمختار، بریدن از منطق حاکم و مسلط را مطرح می‌کند، یک گسست یا یک برعکس کردن جریان جبر اجتماعی.  »ما هیچ چیز بیگانه و بیرونی ِحاکم بر فعالیت‌هایمان را نمی‌پذیریم، خودمان تعیین می‌کنیم که چه باید بکنیم. » ما نفی می‌کنیم، از قبول تعیین‌کننده‌ِ بیگانه خودداری می‌کنیم؛ و با دخالت بیرونی تحمیل شده بر فعالیت خودمان، بر کنش آلترناتیومان مخالفت می‌کنیم.

فعالیتی را که رد می‌کنیم اغلب به عنوان بخشی از یک سیستم است، بخشی از شیوه‌ی کم و بیش تنیده‌ی فعالیت تحمیلی، یک سیستم سلطه.  بسیاری از جنبش‌های اتونوم، نه همه‌ِ آنها، شیوه‌های مردودِ فعالیت را به عنوان سرمایه‌داری می‌نامند. آنها خودشان را ضد کاپیتالیست می‌دانند.  ویژه گی نگرش اتونومیست آنست که در هر حال فقط  ضدیت با سرمایه به طور کلی نیست بلکه ضدیت کردن همین حالا و همین جا با زندگانی مشخصی است که توسط سرمایه‌داران تحمیل می‌شود و تلاشی است برای مخالفت با سرمایه از طریق عمل کردن به شیوه ا‌ی دیگر.  در مقابله با نوع فعالیت سرمایه‌داری ما شیوه‌ِ دیگری از فعالیت را برقرار می‌کنیم که در پی پیروی از منطق دیگری است.

دو نوع متفاوت از فعالیت وجود دارد: یکی آنکه از بیرون تحمیل می‌شود و به شکل سر راست ناخوشایند است و یا بخشی از سیستمی است که ما آن را رد می‌کنیم   و دیگری [نوعی از فعالیت] که به سمت خودتعیین‌کنندگی (Self determination) می‌رود.  به واقع به دو نوع واژه‌ی متفاوت هم برای نامیدن این دو نوع از فعالیت نیاز داریم.  برای این منظور از پیشنهاد انگلس در پانوشت کاپیتال (Marx 1965, 47) با نامیدن نوع اول فعالیت به عنوان «کار» (Labour) و دومی به عنوان «کنش» (Doing) پیروی می‌کنیم.  با این ترتیب، اتونومی می‌تواند به عنوان شورش کنش علیه کار دیده شود.

کنش (Doing)

«کنش» با اشتیاق زیاد عاطفی و اخلاقی همراه است. ما جان خودمان را برای فعالیت‌هایی که از آن لذت می‌بریم و یا به نظرمان مهم است می‌دهیم. رد کردن منطق پول و نیازمندی به سرمایه  و وقف خودمان برای ایجاد یک دنیای عادلانه، مبارزه برای دنیایی که بنیانش نه بر حداکثرسازی سود بلکه بر پایه‌ِ پذیرش متقابل حرمت انسانی است موجب رضایت اخلاقی و غنای شخصی است.  اما مساله آنست که تلاش ما برای عمل متفاوت، در مقابل منطق مسلط و ترکیب اجتماعی حاکم قرار می‌گیرد. «کار» (Labour) که مورد پذیرش ما نیست و آن را رد می‌کنیم، بخشی از یک بافت اجتماعی محکم است، بخشی از منطق تنیده‌ِ سرمایه. این، منطقِ تولیدِ حاکم و  دسترسی به وسایل بقا  است.  رد کردن این منطق و انتخاب نوع دیگری از فعالیت به معنی روبرو شدن با مشکل دسترسی به آنچه که برای زندگی نیازداریم و هم چنین به آنچه که برای متحقق کردن پروژه‌های خلاقانه‌ای که در ذهن داریم است.  انتخاب کردن «کنش» انتخاب حذف شدن است: حذف شدن از منطقی که آشکارا بنیان موجودیت انسانی را نابود می‌کند، منطقی که اما در عین حال پایه‌ی بازتولید [نیروی] انسان است.

موجودیت کنش‌های آلترناتیو ما همواره با مبحث عدم امکان روبروست. از نظر منطقی، حداقل از نظر منطق سرمایه‌داری، آنها [کنش‌ها] وجود ندارند. اما آنها موجودند: همیشه شکننده، اغلب زودگذر، همراه با مشکلات و تناقضات فراوان، همیشه در خطر محو شدن و یا بدتر از آن ادغام شدن در منطق حاکم و تبدیل شدن به عنصر تازه ا‌ی از سیستم سیاسی یا اجتماعی.  بنا برمعمول آنها نباید وجود داشته باشند اما موجودند، تکثیر می‌شوند و گسترش می‌یابند.

تَرَک

ما می‌توانیم این فضاها و یا لحظات «کنش دیگر» را به عنوان شکاف و َتَرَک در سیستم مسلط سرمایه‌داری بدانیم. اما آنها اتونومی واقعی نیستند چرا که در حقیقت حاکم بر خود نیستند: آنها حرکتی در این مسیراند. آنها نیروی مخالف‌اند. چرا که علیه منطق سرمایه فشار می‌آورند،  بنابراین برای نامگذاری آنها به یک مفهوم «منفی» [سلبی] احتیاج داریم تا یک مفهوم «مثبت» [ایجابی]:  َتَرَک (شکاف) تا اتونومی‌.

مشکل مفهوم «اتونومی‌ها» آن است که به آسانی در خدمت یک تفسیر هویت‌گرایانه قرار می‌گیرد. «اتونومی‌ها» می‌توانند به عنوان واحدهای خودکفا انگاشته شوند، فضا هایی که ما به آنها پناه بریم، فضاهایی که در آنها  یک هویت ویژه و متفاوت را ساخته یا گسترش دهیم.  در دنیایی که بر مبنای نفی اتونومی و خودتعیین‌کنندگی است، اتونومی در حالت ایستا و بی حرکت  (Static) غیر ممکن است.  خودتعیین‌کنندگی وجود ندارد: آنچه وجود دارد حرکت به طرف خودتعیین‌کنندگی است.  به عبارت دیگر حرکتی بر علیه و به ماورایِ نفی خودتعیین‌کنندگی ،  و به عنوان بخشی از این حرکت، به وجود آوردن فضاهای است خیلی شکننده یا لحظاتی که در آن ما آن دنیایی را که می‌خواهیم خلق کنیم، تجربه می‌کنیم.

تَرَک (شکاف) یک مفهوم منفی و ناپایدار است. ترَک، پاره کردنِ منطقِ تنیدهِ گی سرمایه‌داری (Capitalist cohesion)، شکستن ساخت سلطه است.  از آنجایی که سلطه یک پروسه‌ی فعال است، َترَک نمی‌تواند ایستا باشد. حرکت می‌کند، طولانی‌تر می‌شود، گسترش می‌یابد، شاید با دیگر شکاف‌ها بهم رسیده و پیوند بخورد، شاید پُر و محو شود.  دوباره ظاهر می‌شود، تکثیر می‌شود، طولانی می‌شود. آنها هویت‌ها را می‌شکنند.  بنابراین و ضرورتن تئوری َتَرَک، انتقادی (Critical)، نفی کردن خستگی ناپذیرو ضد هویت‌گرایی است، یک تئوری شکستن و خلق کردن است، نه یک تئوری واحدهای خودکفا.

شکاف و َترَک در سیستم سلطه‌ی سرمایه‌داری در همه حال و همه جا وجود دارد. مثلا روزی که نمی‌خواهم سر کار بروم و می‌خواهم در خانه بمانم و با بچه‌ها بازی کنم. این تصمیم اگرچه تاثیر شورش زاپاتیست‌ها را ندارد اما همان محتوی را دارد. «نه، ما نباید آنچه را که سرمایه به ما می‌گوید انجام دهیم، ما باید کار دیگری بکنیم، آنچه را که ضروری می‌دانیم و مایلیم. »  آشکارترین راهِ تصور کردن و فکر کردن به این شورش  در وجه و شکل مکانی است (مثلن «اینجا در چیاپاس، آنجا در آن مرکز اجتماعی Social Center،  نباید به سرمایه تمکین کنیم. باید کار دیگری بکنیم»)، اما دلیلی ندارد که چرا نباید به آن از نظر زمانی فکر کنیم («در این آخر هفته، در زمان این سمینار، یا تا آن زمان که می‌توانیم، ما باید همه‌ی انرژی‌امان را صرف خلقِ روابطی بکنیم که منطق سرمایه را نفی ‌کند»).  یا نفی کردن ما می‌تواند موضوعی (Thematic) باشد یا مربوط به انواع ویژه‌ای از منابع و فعالیت‌ها باشد: «نباید اجازه دهیم آب، یا آموزش، یا نرم‌افزار (soft ware) با منطق سرمایه اداره شوند، آنها باید به صورت عمومی و مشترک باشند و باید با آنها بنا بر منطق دیگری عمل کنیم»  و غیره و غیره.

شورش علیه منطق سرمایه همه جا وجود دارد. مشکل اما تشخیص آنهاست، هرچه  فکرمان را بیشتر بر َتَرَک متمرکز کنیم، تصورمان از نقشه تغییر بیشتری می‌کند. نقشه‌ی جهان فقط نقشه‌ی سلطه نیست، نقشه‌ی شورش هم هست، نقشه‌ی باز شدن َترَک‌ها، حرکت آنها،بهم رسیدن آنها، پیوند آنها، بسته شدن آنها و تکثیر آنها. هرچه بیشتر بر َتَرَک و شکاف تمرکز کنیم، تصویر دیگری از جهان بیشتر نمایان می‌شود. یک تصویر ضد جغرافیایی که نه تنها نشانه‌های مکانی را وارونه می‌کند بلکه خود بُعد [زمانی، مکانی] را به چالش می‌کشد.

تنها با چنین نقطه عزیمتی است که می‌توانیم تصور کنیم که جهان چه‌گونه می‌تواند به نحوی رادیکال تغییر کند. انقلاب تنها می‌تواند  تشخیص، خلق، گسترش و تکثیر این َتَرَک‌ها باشد: تصور کردن راه دیگری برای تغییر رادیکال جهان سخت است.

روشن است که این شکاف‌ها یا  فضاها – لحظاتِ نفی‌کننده و خلق‌کننده، با مشکلات عظیمی روبرو می‌شوند و این ناشی از این حقیقت است که اگرچه آنها فضاهای اتونوم نیستند اما تلاش می‌کنند که طرحی باشند برعلیه و به ماورای منطق ِحسابگرانه‌ِ سرمایه‌داری. آنها با سرکوب یا به خدمت خویش درآوردن توسط دولت، با بازتولید درونی شیوه‌های رفتاریٍ برگرفته از جامعه‌ِ مردود، و یا شاید قوی‌تر و مرموزانه‌تر از همه‌ی اینها، با نیروی مخرب «ارزش» ، » قانون بازار»، تهدید می‌شوند.  با نگاه از منظر یکپارچگی اجتماعی، آنها نمی‌باید موجودیت داشته باشند. از منظر حسابگری سرمایه‌دارانه، آنها به لحاظ منطقی غیر ممکن، بیهوده‌گی و دیوانگی اند. اما آنها هنوز هستند؛ شورشِ رشد یابنده‌ی کنش‌گری علیه کار مزدی (Labour).

کاراکتر دوگانه‌ی کار

این َتَرَک‌ها حرکت‌های ضد سیستمی هستند، حرکت‌هایی علیه تنیده‌گی یا فشار سیستم اجتماعی. اگر در نظر بگیریم که این سیستم، سرمایه‌داری است، بنابراین این حرکت‌ها حرکت‌های ضد سرمایه‌داری‌اند، فارغ از آنکه آنها از ترم سرمایه‌داری استفاده کنند یا نه. آنها یگانه فرم‌های مبارزه‌ی ضد سرمایه‌داری نیستند، اما فرمی است که اهمیت زیادی پیدا کرده است.

سوال مهمی که مطرح می‌شود آن است که آیا مهمترین تئوری ضد سرمایه‌داری یعنی مارکسیسم، ظرفیت درک این حرکت‌ها را دارد؟ فعالان بسیاری [در این حرکت‌ها] مارکسیسم را به عنوان امر نامربوط به مبارزه‌ی خود رد می‌کنند و آن را در ارتباط تنگاتنگ با اشکال مبارزه‌ای که از جانب آنها مردود است، یعنی مبارزه‌ی قدیمی ضد سرمایه‌داری اتحادیه‌های کارگری و مبارزات احزاب رفرمیست و انقلابی، می‌بینند.  و اغلب هم بنظر می‌رسد که تحلیل‌های مارکسیستی در دنیای خود سرگردانند و از مبارزات اخیر ضد سرمایه‌داری دور افتاده‌اند.  بنابراین سوال درباره‌ی ظرفیت مارکسیسم هم برای این جنبش‌ها و هم  برای تئوری مارکسیستی سوال مهمی است.

تَرَک‌ها (یا اتونومی‌ها) شورش یک شکل از فعالیت علیه شکل دیگر است، شورش کنش علیه کار (Labour).  فعالیت انسانی یک کاراکتر دوگانه‌ِ خودآنتاگونیستی دارد. این کاراکتر دوگانه‌ِ خودآنتاگونیستی فعالیتِ انسانی،  یا آنطور که مارکس نامیده «کاراکتر دوگانه‌ی کار» موضوع مرکزی کار اوست.  هر تئوری َتَرَک ، شورش کنش علیه کار، باید از این [نقطه] آغاز کند .

مارکس جوان در دست‌نوشته‌های سال 1844 بین کار بیگانه‌ساز و فعالیت آگاهانه‌ِ زندگی تمایز می‌گذارد.  فعالیت آگاهانه‌ِ زندگی  فعالیتی خودتعیین شده ومفید است، که انسان را از سایر حیوانات متمایز می‌کند.  مارکس ادعا می‌کند که این فعالیت آگاهانه‌ِ حیاتی  در سرمایه‌داری به شکل کار بیگانه‌ساز در آمده، کاری که ما آن را کنترل نمی‌کنیم. فعالیتی که ما را از انسان‌های همراهمان و از نوع‌مان جدا می‌کند.  مارکس در کاپیتال دیگر از همان واژه استفاده نمی‌کند، اما از همان صفحات اول بر کاراکتر دوگانه‌ِ کار به عنوان «محوری که درک روشن از اقتصاد سیاسی حول آن می‌چرخد ( مجموعه مارکس انگلس  1965 [1867] 41) – و بنابراین به همان سان درک روشنی از سرمایه‌داری– تاکید دارد. او بعد از انتشار جلد اول [کاپیتال]  به انگلس نوشت:

بهترین نکات در کتاب من اینهایند: 1) کاراکتر دوگانه‌ی کار، مطابق آنچه که به عنوان ارزش مصرف و ارزش مبادله بیان می‌شود. (درک همه‌ی حقایق به این وابسته‌اند این بلافاصله در بخش اول تاکید می شود) (Marx 1984 [1867] 407)

کاراکتر دوگانه‌ِ کار در کاپیتال به تمایز بین کار مجرد و کار مفید (یا مشخص) اشاره می‌کند. کار مفید ارزش مصرف تولید می‌کند و در هر جامعه‌ای وجود دارد، اما در سرمایه‌داری این کار به شکل کار مجرد در می‌آید، کاری که از مشخصات خود جدا می‌شود، کاری که ارزش تولید می‌کند. این تمایز بین کار مجرد و کار مفید، شکل توسعه یافته‌ِ همان تمایز پیشین بین کار بیگانه‌ساز و فعالیت آگاهانه‌ِ زندگی است.  کار مفید یک فعالیتِ انسانیِ(یا کنشِ) خلاقانه– تولیدی ِبدون رابطه با [نوع] جامعه‌ای که در آن انجام می‌شود، است؛ کار مجرد کارِ خودتعیین نشده‌ای است (non self determining) که در آن همه‌ِ کیفیت‌ها به کمیت فرو کاسته شده است.

در سرمایه‌داری، فعالیت ما (کنش) به کار مجرد تبدیل می‌شود. با آن به عنوان فعالیتی که از هرگونه ویژه‌گی‌های مشخص تهی است رفتار می‌شود، فعالیتی که به صورت کمیت درآمده و در مبادله‌ی کالاها در مقابل فعالیت‌های دیگر اندازه‌گیری و شمارش می‌شود.  این تجرید یک تجرید مفهومی نیست: بلکه با کیفیت خود کنش سروکاردارد.  من یک شیرینی می‌پزم. از پختن شیرینی لذت می‌برم، از خوردن آن لذت می‌برم، از سهیم شدن آن با رفیقم لذت می‌برم و از شیرینی‌ای که پخته‌ام به خود می‌بالم. زمانی تصمیم می‌گیرم که از طریق پختن شیرینی امرار معاش کنم. شیرینی می‌پزم و در بازار می‌فروشم. رفته رفته شیرینی وسیله‌ای می‌شود که با آن درآمد کافی برای گذران زندگی بدست آورم. باید شیرینی را با چنان سرعت و به شیوه‌ای تولید کنم که قیمت را پائین آورده تا فروش رود. لذت، دیگر بخشی از پروسه نیست.  بعد از مدتی در می‌یابم که پول کافی در نمی‌آورم و فکر می‌کنم که شیرینی‌پزی در هر حال برای پول در آوردن به آخر خط رسیده پس باید چیز دیگری درست کنم که بهتر فروخته شود. کنش من حالا به طور کامل نسبت به محتوی خود بی تفاوت شده است؛ یک تجرید کامل از کاراکتر مشخص آن به وجود آمده است. شی‌ای که تولید می‌کنم حالا آنچنان از من بیگانه شده که تا زمانی که فروش می‌کند، برایم مهم نیست که شیرینی است یا مرگ موش.

آنچه مهم است آنکه این تجرید نه تنها فعالیت را به چیزی تبدیل می‌کند که برای ما بیگانه و سرکوب‌گر است: بلکه این راهی است که در آن تنیده گی اجتماعی ِسرمایه‌داری خلق می‌شود. فعالیت‌های مردمان ِمتفاوت دقیقا از طریق همین روند تجرید جمع‌آوری می‌شود. وقتی قناد شیرینی‌اش را می‌فروشد و با استفاده از پول لباس می‌خرد، آن وقت یک ادغام اجتماعی بین فعالیت‌های قناد و فعالیت‌های لباس‌دوز از طریق فقط معیارهای کمی کار آنها به وجود می‌آید. تجرید کنش به کار (با تجرید کار از ویژه‌گی‌های کنش) هم سرکوب کننده بیواسطه کنش گر است و هم بطور هم‌زمان خلق کردن یک تنیده‌گی اجتماعی (یک سیستم) است که خارج از هر کنترل ِآگاهانه‌ِ اجتماعی قرار دارد.  این آن تنیده گی اجتماعی است که َتَرَک‌ها یا اتونومی‌های ما آن را رد می‌کند.

دوگانگی بین کار مجرد و کنش مفید، مضمون مرکزی کاپیتال است. طبیعت دوگانه‌ِ کار طبیعت دوگانه‌ِ کالا را به عنوان ارزشِ مصرف و ارزش[مبادله]  به وجود میآورد (درست در ابتدای کتاب عنوان شده) ؛ ساختار بحث پروسه‌ِ کار (به عنوان پروسه‌ِ کار و روند تولید ارزش اضافه) و روند جمعی کار (به عنوان همکاری از یک طرف و تقسیم کار و مانوفاکتور، صنعت مدرن و ماشینی از سوی دیگر) را فراهم می‌آورد. کار مجرد به عنوان تولیدکننده‌ی ارزش، به عنوان کار مزدی تولیدکننده‌ی سرمایه (Capital producing wage labour) مطرح می‌شود و کنش مفید (Useful doing) در کاتگوری «قدرت تولیدی کار اجتماعی» (Productive power of social labour) یا با اختصار بیشتر «نیروهای تولید»  قرار می‌گیرد.

در، برعلیه و به ماورای کار مجرد

چنان که آمد، تَرَک می‌تواند به عنوان شورش کنش علیه کار دیده شود. این بیانگر یک آنتاگونیسم ِاساسی و زنده مابین این دو نوع فعالیت است.  اگر در صدد بررسی اهمیت مارکس برای درک کردن َتَرَک هستیم باید سوال کنیم که آیا در کاپیتال هم این آنتاگونیسم زنده و اساسی ِ نهفته در «طبیعت دوگانه‌ی کار» وجود دارد؟

روشن است که یک آنتاگونیسم بین کار مفید و کار مجرد وجود دارد، اما معمولن به عنوان یک آنتاگونیسم مهار شده، به عنوان سلطه، درک می‌شود. در سرمایه‌داری کار مفید «به شکل» کار مجرد وجود دارد. شیرینی‌پزی من «به شکل»  فعالیتی که کاملن نسبت به من بی تفاوت است وجود دارد. معمولن این «به شکلِ»، به عنوانِ مهار شدن کامل و بدون مازاد، به عنوان رابطه‌ی یک طرفه‌ی سلطه، درک می‌شود. و از این جهت چون کار مفید در درون کار مجرد به تمامی مهارشده دیده می‌شود پس [به نظر می‌آید] کاتگوری‌ای است که دیگر قابل توجه نسیت.

اما چنین نیست و هنوز جای توجه دارد. شیرینی‌پزی من برای بازار مطمئنن به عنوان چیزی بی تفاوت با من است، اما لحظاتی در همین پختن شیرینی هست که من علیه این بی تفاوتی مجرد می‌جنگم و تلاش می‌کنم لذت را دوباره حس کنم، حتی لحظاتی هست که می‌گویم «گور پدر بازار» و هر کاری که می‌توانم می‌کنم تا شیرینی واقعن خوبی بپزم – این یک َتَرَک است که کنش علیه کار شورش می‌کند.  به عبارت دیگر وقتی می‌گوئیم چیزی «به شکل» چیز دیگری وجود دارد باید بدانیم که این به معنی موجودیت «در، بر علیه وبه ماورای» آن «شکل» است. با گفتن اینکه کار مفید به شکل کار مجرد وجود دارد منظور آن است که کار مجرد شیوه‌ی موجودیت آن است. به بیان دیگر، از آنجا که کار مجرد نفی خصوصیات ویژهِ‌ کار مشخص یا مفید است، می‌توانیم بگوئیم که کارمشخص به «شیوه‌ی انکار شده» (mode of being denied Gunn 1992:14) وجود دارد. اما انکار خود را نمی‌پذیرد و نمی‌تواند بپذیرد: لاجرم علیه انکار خود واکنش می‌کند،  برعلیه و به ماورای آن انکار فشار می‌آورد. کنش مفید در، برعلیه وبه ماورای کار مجرد وجود دارد. همه‌ی ما از راهی که کنش مفید در کار مجرد وجود دارد با خبریم، راهی که در آن کنش مفید روزانه‌ِ ما ازسرناچاری  تحت فرمان  کار مجرد در می‌آید (به عبارت دیگر «پول در آوردن»). ما این را به عنوان یک روند آنتاگونیستی  حس و تجربه می‌کنیم: آنتاگونیسم مابین کشش ما به سمت خود-تعیین‌کنندگی فعالیت خودمان (انجام دادن آنچه که دلمان می‌خواهد) و انجام دادن آنچه که مجبوریم بکنیم تا پولی در بیاوریم.  موجودیت کنش مفید علیه کار مجرد تجربه کردن یک نارضایتی عمیق است. کنش مفید هم چنین در آن لحظات و فضاهایی که موفق می شویم  آنچه را که لازم می‌دانیم یا میل داریم ، چه فردی و چه جمعی، انجام دهیم وجود دارد. اگرچه کار مجرد کنش مفید را تحت فرمان در می‌آورد و مهار می‌کند ولی آن را به طور کامل در بر نمی‌گیرد: کنش مفید نه تنها در، بلکه هم چنین برعلیه وبه ماورای «شکل» خود وجود دارد.

آیا این آن چیزی است که مارکس می‌گوید؟ روشن است که پاسخ وابسته به تفسیر است. کار مارکس یک نقدِ کاتگوری اقتصاد سیاسی است. او این کاتگوری‌ها را می‌شکافد و نشان می‌دهد که یک چیز تاریخی نیستند بلکه بطور تاریخی فرم‌های ویژه‌ِ روابط اجتماعی آنتاگونیستی سرمایه‌داری‌اند. او به گونه‌ای شگرف کاتگوری کار را می‌شکافد و نشان می‌دهد که در بر دارنده‌ِ یک آنتاگونیسم بین کار مفید و کار مجرد است. همه‌ِ کاپیتال می‌تواند به عنوان نقد کار مجرد از منظر کار مفید دیده شود: دقیقن بخاطر همین  [تفاوت] منظر است که کار مفید جلوه‌ِ مهمی در روایت رایج ندارد. بازخوانی مارکس در زمینه‌ی مبارزات جاری علیه سرمایه‌داری ما را وامی‌دارد که بر آنتاگونیسم مابین کار مجرد و مفید خیره شویم و (چه با مارکس و یا علیه و در ماورای او) به بررسی طبیعت رابطه‌ی بین کار و کنش بنشینیم. 

کار مجرد و سنت مارکسیستی

رازی در این موضوع هست. مارکس در صفحات آغازین کاپیتال نوشت که طبیعت دوگانه‌ِ کار محوری است که درک اقتصاد سیاسی حول آن می‌چرخد؛ او به انگلس نوشت که این یکی از دو بهترین نکات کتاب اوست. و اما امر غیر ممکنی رخ داد: سنت مارکسیستی عملن نامی از این نکته نمی‌برد. نسل‌هایی از فعالان و دانشگاهیان، کاپیتال را تحلیل کرده‌اند اما هنوز آنچه که مارکس مدعی بود استدلال مرکزی اوست تقریبن نادیده گرفته شده است. این حقیقتی است که در سال‌های اخیر توجه بیشتری به این نکته شده است اما با این همه هنوز تقریبن همه‌ِ تمرکز منحصر به کار مجرد بوده است تا بر کاراکتر دوگانه‌ِ کار. این غفلت غیرعادی را چه‌گونه توضیح می‌دهیم؟ بدون شک بخشی از آن می‌تواند تقصیر شیوه‌ِ نقد مارکس باشد، یعنی پرداختن به موضوع از منظر کار مفیدِ فرو کوفته شده. اما از طرف دیگر به نظر نمی‌رسد که این غفلت را بتوان بر اساس کمبودهای شیوه‌ِ آکادمیک توضیح داد. می‌باید توضیح اجتماعی‌ای داشته باشد.

یک توضیح احتمالی بر مبنای این حقیقت است که کاراکتر دوگانه‌ِ کار به طور اجتناب‌ناپذیری به کاراکتر دوگانه‌ِ مبارزه‌ِ ضدسرمایه‌داری فرا می‌روید. سرمایه بر دو نوع آنتاگونیسم بنیاد می‌شود. اولی آن آنتاگونیسمی است که ما تا کنون به عنوان محوری مشخص کرده‌ایم: مبارزه‌ای که کنش، یعنی فعالیت روزمره‌ِ مردم، را به کار مجرد، تولید کننده‌ی ارزش، تبدیل می‌کند. این مبارزه اغلب به مرحله‌ِ انباشت اولیه، یعنی به وجود آمدن تاریخی پایه‌های سرمایه‌داری، مربوط است، اما اشتباه است اگر این امر (یا انباشت اولیه) را به گذشته محدود کنیم. مبارزه برای تحمیل انضباط (دیسیپلین) کار بر فعالیت ما مبارزه‌ای است که توسط سرمایه هر روزه پیش برده می‌شود: چه کار دیگری مدیران، معلمان، مددکاران اجتماعی، پلیس و غیره می‌کنند؟  تنها بر مبنای همین سطح اول از آنتاگونیسم است که سطح دوم بر پا می‌شود. فقط زمانی که فعالیت مردمان به کار (Labour) تبدیل شد استثمار کردن آنها ممکن می‌شود. ابتدا فعالیت انسانی به کار تولید کننده‌ی ارزش (Value Producing Labour) تبدیل می‌شود و سپس ما مجبور می‌شویم که نه تنها معادلِ ارزش نیروی کار خودمان بلکه هم‌چنین ارزش اضافی را تولید کنیم تا توسط سرمایه‌داران تصاحب شود. آنتاگونیسم دوم، آنتاگونیسم استثمار، وابسته به آنتاگونیسم اول یعنی آنتاگونیسم مجردسازی یعنی تبدیل پیشین کنش مفید به کار مجرد است.

بر این اساس دو سطح از درگیری وجود دارد. ابتدا مبارزه‌ِ کنش مفید علیه مجردسازی خودش، یعنی علیه کار مجرد: این مبارزه‌ای است علیه «کار» (و نبابراین علیه سرمایه، چرا که این «کار» است که سرمایه را به وجود می‌آورد).  و سپس مبارزه‌ِ کار مجرد است علیه سرمایه: این مبارزه‌ِ «کار» است. این دومی مبارزه‌ِ جنبش کارگری است؛ اولی آن مبارزه‌ای است که گاهی از آن به عنوان نوع دیگر جنبش کارگری نام برده می‌شود، اما این به هیچ وجه به محیط کار محدود نمی‌شود: این مبارزه علیه «کار» (Labour) مبارزه علیه شکل گرفتن کار به عنوان فعالیتی متمایز از جریان عمومی کنش است. در صحبت کردن از َترَک [در سرمایه‌داری] به عنوان شورش کنش علیه کار، ما به روشنی از مبارزهِ‌ اول، سطح عمیق‌تر مبارزه‌ِ ضدسرمایه‌داری، مبارزه علیه «کار» که سرمایه را تولید می‌کند، صحبت می‌کنیم.

هر دو نوع این مبارزات مبارزهِ علیه سرمایه‌اند، اما تاثیرات بسیار متفاوتی دارند.  حداقل تا این اواخر، در مبارزهِ علیه سرمایه  کار مجرد دست بالا را داشته است. این بدان معنی است که مبارزه زیر فرمان فرم‌های بوروکراتیک سازماندهی و عقاید بت‌واره شده (Fetishised) بوده است.

سازماندهی کار مجرد علیه سرمایه در اتحادیه (Trade Union) متمرکز می‌شود، که برای منافع کار مزدی مبارزه می‌کند. مبارزه‌ی اتحادیه‌ای معمولن به عنوان فرم اقتصادی ٍمبارزه دیده می‌شود که نیازمند تکمیل شدن با مبارزه‌ِ سیاسی است که به شکل تیپیک به صورت احزاب سیاسی که جهت‌گیری دولت‌مدار دارند سازمان می‌یابد؛ و هر دو نوع «انقلابی» و «رفرمیستی» جنبش کارگری در این نگرش پایه‌ای یکسانند. سازماندهی کار مجرد [توسط سرمایه] به نحو تیپیک به شکل سلسله‌مراتبی (هیرارشیک) است و این زمینه‌ای است برای بازتولید شدن در سازمان‌های جنبش کارگری .

مجرد شدن کار ریشه‌ِ آن چیزی است که مارکس آن را بت‌واره‌گی کالایی (Commodity Fetishism) می‌نامد، یعنی یک روند جداسازی آنچه را که ما به وجود می‌آوریم از پروسه‌ی خلق آن. آنچه که خلق می‌شود به جای آنکه به عنوان بخشی از پروسه‌ِ خلق کردن دیده شود، به صورت یک سری از «چیزها» درمی‌آید که بر کنش و فکر ما سلطه پیدا می‌کنند. روابط اجتماعی (روابط بین مردم) بت‌واره یا متجسد می‌شود. محور بودن کنش در تفکر و عمل ما با «چیزها» (روابط اجتماعی متجسد شدهreified social relations) مانند پول، سرمایه، دولت، دانشگاه و غیره جایگزین می‌شود. جنبش کارگری (به عنوان جنبش کار مجرد) این چیزها را به عنوان امر موجود می‌پذیرد. بنابراین به عنوان مثال، جنبش کارگری زمینه‌ی پذیرش خودنمائی دولت به عنوان سازمانگر جامعه را دارد (به جای آنکه آن را به عنوان لحظه‌ای از تجرید کار ببیند که نیروی واقعی تنیده‌گی اجتماعی است).  کار مجرد، به یک مفهوم دولت‌محور از تحول اجتماعی منتهی می‌شود. جنبش کار مجرد در یک زندان سازمانی و مفهومی اسیر می‌شود که انگیزه‌ها برای تغییر انقلابی را خفه می‌کند.

مارکسیسم ارتودکس تئوری جنبش کارگری بر مبنای کار مجرد است. بر این اساس تقریبن به طور کامل مسئله‌ی بت‌واره‌گی (Fetishism) و طبیعت دوگانه‌ِ کار را نمی‌بیند.

بدین ترتیب، فرادستی مبارزه‌ِ کار مجرد (یا کار مزدی) علیه سرمایه در جنبش ضد سرمایه‌داری توضیح می‌دهد که چرا یک مفهوم یگانه از کار هم در جنبش کارگری و هم در سنت مارکسیستی مسلط شده است و اینکه چرا تاکید مارکس بر محوری بودن طبیعت دوگانه‌ِ (Tow Fold nature) کار مورد غفلت قرار گرفته است. مباحث اخیر مارکسیستی تلاش کرده‌اند که بر این میراث با بازگشت به مسئله‌ِ کار مجرد غلبه کرده و آن را بهبود دهند، اما کماکان در جدی گرفتن طرف دیگر طبیعت دوگانه‌ی کار ناموفق‌اند.

بحران کار مجرد

اگر ما بر بازگشت به مفهوم مارکسی طبیعت دوگانه‌ِ کار تاکید می‌کنیم، به این دلیل است که مبارزه‌ِ کار مجرد (مبارزه‌ِ کار علیه سرمایه) در بحران است در حالی که اهمیت مبارزه علیه کار و بنابراین علیه سرمایه در برآمد است.

نشانه‌های بحران کار مجرد به روشنی دیده می‌شود: افول جنبش اتحادیه‌ای در همه‌ی دنیا؛ ضعیف شدن و یا محو عملی احزاب سوسیال دموکرات با همه‌ی تلاش آنها برای رفرم رادیکال؛ فروپاشی اتحاد شوروی و دیگر «کشورهای کمونیستی» و ادغام چین در دنیای سرمایه‌داری؛ شکست جنبش‌های آزادیبخش ملی در آفریقا و آمریکای لاتین؛ بحران مارکسیسم نه تنها در درون دانشگاه‌ها بلکه بالاتر از آن به عنوان تئوری مبارزه.

همه‌ی اینها در سطح وسیع حتی توسط «چپ» به عنوان یک شکست تاریخی برای طبقه‌ِ کارگر دیده می‌شود. اما شاید این شکست باید به عنوان شکست برای جنبش کارگری، برای جنبشی که بر پایه‌ِ کار مجرد بنیان شد، شکستی برای مبارزه‌ِ کار مجرد علیه سرمایه، و احتمالن به عنوان گشایشی برای مبارزه‌ِ کنش علیه کار دیده شود. اگر چنین باشد آن وقت این شکستی برای مبارزه‌ِ طبقاتی نیست بلکه تحول به سطح عمیقتری از مبارزه‌ِ طبقاتی است. مبارزه‌ِ کار جای خود را به مبارزه‌ِ کنش برعلیه و به ماورای کار می‌دهد.

بحران کار مجرد می‌تواند به عنوان نمایش ِعدم تمایل ما از تبدیل شدن به روبوت دیده شود.  انباشت سرمایه‌دارانه یک حرکت درون‌ساز دارد که بطور مداوم سرمایه را وا می‌دارد که شدت استثمار را بیشتر کند تا سودآوری خود را حفظ کند. سرمایه برای بقا نیازمند فرمانبری هرچه بیشتر فعالیت انسانی از منطق انباشت است. (این آن استدلال پایه‌ای مارکس در تئوری گرایش نزولی نرخ سود است). طی چهل و اندی سال اخیر (به ویژه از 1968) مبارزه علیه سرمایه به طور روزافزونی به شکل شورش‌های متعددی علیه مالک شدن تدریجی و مداوم این منطق بر زندگی و فعالیت‌های ما درآمده است. ریشه‌ِ بحران کنونی [سرمایه‌داری] در نافرمانی ماست، در خودداری ما از گذاردن کامل زندگی‌امان تحت فرمان منطقٍ سرمایه تا تمام کنش‌امان را تبدیل به کار مجرد کند.

این بحران را هم‌چنین می‌توان با ترم‌های مارکسیسم کلاسیک به عنوان شورش نیروهای تولید علیه مناسبات تولید دید.  به هر صورت درک از نیروهای تولید نباید به عنوان اشیاء باشد، بلکه به سادگی به عنوان «قدرت‌های تولیدی کار اجتماعی»، به عنوان قدرت اجتماعی ما به کنش‌گری (Social power to do).  و راهی که در آن قدرت کنش‌گری ما لاک مناسبات اجتماعی سرمایه‌داری را می‌شکند  به وجود آوردن واحدهای هرچه بزرگتر تولید نیست، بلکه از طریق میلیون‌ها َترَک است، فضاهایی که مردم در آنها اعلام می‌کنند که اجازه نخواهند داد تا قدرت‌های خلاقانه‌ِ آنها به وسیله‌ی سرمایه محصور شود، بلکه آنها آن خواهند کرد که خودشان میل دارند و لازم می‌دانند.

جنبش کنش مفید علیه کار مجرد همیشه به عنوان جریان زیر پوستی و براندازانه در،برعلیه و به ماورای جنبش کارگری وجود داشته است. از آنجایی که جنبش کنش مفید حرکتی به سوی خلاقیت خود تعیین‌کننده (Self determinig creativity) است، فرم‌های سازمانی آن به نحو تیپیک ضد عمودی و در جهت مشارکت فعال همگان بوده است. سنت شوراگرایان و مجمع عمومی‌گرایان همیشه مخالف سنت دولت‌مدار و حزب‌مدار در درون جنبش ضدسرمایه‌داری بوده است.  حالا، و با بحران کار مجرد، این سنت دوباره، به فرم‌های نوین و رویایی، می‌شکفد.

از آنجا که کنش مفید به واقع واجدغنای بی شمار فعالیت انسانی است، کاراکتر جنبش آن تا اندازه‌ای تمایل به مغشوش بودن و تکه تکه بودن دارد، یک جنبش جنبش‌ها که برای دنیایی شامل دنیاهای متعدد مبارزه می‌کند. از این منظر می‌توان به آسانی به این فکر افتاد که این مبارزات غیر مرتبطند، مبارزاتِ هویت‌های مختلف و متعددند، مبارزات مختلف و برای اختلاف‌ها.  اما چنین نیست. اگرچه کنش مفید و خلاق پتانسیل بی کران دارد، اما همیشه در، برعلیه و به ماورای یک دشمن مشترک است، و آن مجرد کردن کنش به صورت کار است. به این دلیل اهمیت دارد که به موضوع تضاد و نه تنها اختلاف فکر کنیم. یعنی به مبارزه‌ی فعالیت انسانی (قدرت کنش‌گری ما، «قدرت اجتماعی کار تولیدی») برعلیه و به ماورای مجردسازی خویش، علیه فرو کاستن آن به تولیدِ ارزش _ پول _ سرمایه.

مخاطب این استدلال کیانند

علیه چه کسانی استدلال می‌کنم و چرا؟ یکی از خوانندگان ناشناس پیش‌نویس این مقاله به نیکی پیشنهاد کرد که خوب است مخاطبین این نوشته مشخص شوند، او حق داشت می‌باید این برخورد روشن و آشکار شود.

اولین مورد حمله،  به برخوردهای آکادمیک با جنبش‌ها به عنوان «موضوع مورد مطالعه» است. به جای برخورد با آنها به عنوان بخشی از مبارزه‌ی انسانی که همه‌ی ما در آن، فارغ از انتخاب، دخیل هستیم (در این طرف یا آن طرف، یا معمولن هر دو). چنین برخوردهایی از این جهت آکادمیک هستند که در سنت‌ها و ساختارهای دانشگاهی محبوب‌اند. اگرچه من یک استاد دانشگاه هستم، اما تشخیص من آن است که دانشگاه بهترین مکان برای بحث درباره‌ی اتونومی‌ها نیست. برعکس، درست بخاطر آنکه یک استاد دانشگاه هستم، به شکاف روزافزون مابین نیازمندی‌های کار دانشگاهی و چالش پژوهش‌های علمی به خوبی آگاهم.  در موقعیت تاریخی کنونی، من این را یک فرض آشکار می‌گیرم که کار علمی باید علیه هجوم انتحاری برای خودویران‌گری انسان جهت‌گیری کند. به عبارت دیگر تنها سوال علمی که برایمان می‌ماند اینست: با هر جان کندنی آیا از این کثافت بیرون می‌آئیم؟ این شامل این سوال می‌شود: چه‌گونه بازتولید سرمایه‌داری، این جامعه‌ی خودویران‌گر را متوقف می‌کنیم؟ این سوالی است که جا دادن آن در یک چارچوب دانشگاهی هرچه سخت‌‍تر می‌شود.

دوم، استدلال متوجه آنانی می‌شود که مطالعه‌ِ مارکس را به عنوان یک منبع برانگیزاننده رد می‌کنند. خیلی از مباحث درون سنت مارکسیستی آنچنان از جهت‌گیری‌های جاری مبارزه‌ی ضدسرمایه‌داری به دور افتاده‌اند که بسیاری از فعالان، مارکسیسم را به عنوان چیزی بی ربط با مبارزات‌شان رد می‌کنند. این یک اشتباه است و به آسانی منتهی به سرگردانی بین خلسه و ناامیدی، بین ارزیابی زیاد از دست‌آوردهای مبارزات و یاس فراوان وقتی که مشکلات سر می‌رسند، می‌شود.

سوم، استدلال متوجه و علیه آن مباحث اتونومی‌ها می‌شود که تقریبن به طور انحصاری بر دستاوردهایشان خیره می‌شوند.  بی نهایت مهم است که بر شیپور اتونومیسم دمیده شود، اما در چند سال گذشته روشن شده است که ما باید به طور کامل و باز درباره‌ی مشکلات عظیمی که داریم صحبت کنیم.

چهارمین مخاطب این نقد آن نگرش‌هایی است که به سرعت با شناختن مشکلات جنبش اتونومی به رد و نفی اهمیت آنها می‌رسند. جنبش‌های اتونومیست اغلب ناموفق‌اند، بعضی مواقع اسفناک و بی معنی‌اند، و می‌توانند به خدمت ساختارهای غیر متمرکز قدرت مشخصه‌ِ نئولیبرالیسم درآیند، اما به چه جای دیگری برویم؟  به احزاب برگردیم؟ نه متشکریم. به شیوه‌ی سر در برف فرو کردن کبک، رایج در دانشگاه‌ها پناه ببریم؟ نه: بهتر است که مشکلات را به عنوان چالش در نظر بگیریم و نه به عنوان بی اعتباری.

پنجم، این استدلال علیه تمام آن نگرش‌هایی است که کاراکتر یگانه‌ِ کار را بها می‌دهند و بر اهمیت محوری‌ای که مارکس به کاراکتر دوگانه‌ِ کار داد چشم می‌پوشند. این وجه مشخصه‌ِ نگرش‌های مارکسیست سنتی است که اغلب با یک تعریف (چه محدود و چه وسیع) از طبقه‌ی کارگر به عنوان طبقه‌ِ انقلابی همراه است: و بر آنند که مبارزه‌ی طبقه‌ِ کارگر می‌تواند توسط مبارزات «غیر طبقاتی» (non class) «جنبش‌های نوین اجتماعی» تکمیل شود یا نشود.  استدلال علیه این نگرش‌ها آنست که مبارزه‌ی انقلابی، مبارزه‌ِ کار نیست، بلکه مبارزه‌ِ کنش علیه کار است، و اینکه مبارزه‌ِ طبقه‌ی کارگر مبارزه‌ای است علیه موجودیت خودش به عنوان طبقه، علیه طبقه‌بندی شدن خودش.

ششمین مخاطب این نقد آن نگرش‌هایی است که به درستی و به درخشانی بر اهمیت کاراکتر دوگانه‌ی کار تاکید می‌کنند اما بعد از آن بطور انحصاری بر کار مجرد متمرکز می‌شوند، با این فرض که کاتگوری کار مشخص و مفید یا غیرپروبلماتیک است یا آنکه به طور موثری در درون کار مجرد مهار شده است.  در این نگرش‌ها تضاد از آنتاگونیسم اجتماعی جدا می‌شود، به نحوی که نقد سرمایه در عمل به عنوان نقد کار مجرد درک می‌شود، اما این نقد، مجرد می‌ماند چرا که در آن رابطه‌ی بین کار مجرد و کار مشخص و مفید به عنوان یک آنتاگونیسم زنده درک نمی‌شود. این نگرش محرک است ولی به لحاظ سیاسی اسفبار می شود، این نگرش ما را به نتیجه‌گیری قدیمی‌ای که یک انقلاب ضدسرمایه‌داری ضروری است می‌رساند اما اینکه چه‌گونه به دست می‌آید ما را کاملن در هوا رها می‌کند.

هفتم، و مهم، استدلال علیه آن نگرش‌هایی است که اغلب تحت تاثیر دلوز یا هارت و نگری، محوریت سرمایه را به عنوان کاتگوری درک طبیعت آنتاگونیسم اجتماعی در این جامعه به حاشیه می‌برند.  استدلال علیه آن این است که موضوع محوری، کنش‌گری ماست، شیوه‌ای که فعالیت روزانه‌ی ما از آن طریق سازمان می‌یابد. در سرمایه‌داری، کنش ما تحت نظم کار مجرد است، یا به عبارت دیگر فعالیت ما زیر سیطره‌ِ نیرویی است که در کنترل ما نیست و آن واجد یک جبر اساسی است، گسترش ارزش و کشش بی پایان برای سود. این سازماندهی فعالیت ما نتایج فاجعه‌باری دارد و باید تغییر کند. تمرکز مبارزات جاری بر شورش کنش علیه کار است و فشاری برای شکل دادن فعالیت خودمان. به دست آوردن کنترل بر فعالیت خودمان به معنی انحلال سرمایه است. اگر به جای مبارزه علیه سرمایه مفهوم مبارزه برای دموکراسی را بگذاریم، مبارزه را ضعیف می‌کنیم و، بدتر از آن، هدف را گم می‌کنیم: یک دموکراسی واقعی‌تر، به خودی خود، هیچ کاری برای تغییر فرم و محتوی فعالیت روزانه‌ی ما نمی‌کند. به این دلیل است که چرا ما سرمایه را به عنوان موضوع محوری می‌گذاریم و آنچه از سرمایه درک می‌کنیم، نه یک کاتگوری اقتصادی بلکه فرم ویژه‌ی تاریخی سازماندهی فعالیت انسانی است.

هشتمین موضوع نقد پوشیده، مفهوم خودارزش‌گذاری (Self valorization) است. ترمی که توسط نگری ساخته شد و در مباحثات جنبش‌های اتونوم بسیار به کار برده می‌شود. خودارزش‌گذاری بنابر نظر کلیور (1992.429)، «یعنی پروسه‌ی ارزش‌گذاری که از ارزش‌گذاری سرمایه اتونوم است _ پروسه‌ای خود تعریف شده، خود تعیین‌کننده که از فقط مقاومت در برابر ارزش‌گذاری سرمایه‌داری فراتر رفته و به یک پروژه‌ی ایجابی مشروط به خود رسیده است». بعدن در همین مقاله می‌گوید «خیلی از پروسه‌های خود ارزش‌گذار و مشروط به خود از کنترل سرمایه رها می‌شوند». روشن است که ما هم از همان پروسه‌ی شورش حرف می‌زنیم و تلاش می‌کنیم آن را درک کنیم. اما آنچه مرا نگران می‌کند این بیان است که این پروسه‌ها «از ارزش‌گذاری سرمایه اتونوم هستند» یا «رها از کنترل سرمایه‌اند». من ترجیح می‌دهم تاکید کنم که رابطه‌ی «نوع دیگری از کنشگری» با سرمایه به صورت یک رابطه‌ی  در، برعلیه و به ماورای آن است. به چهار دلیل: اول، مفهوم خودارزش‌گذاری، یا در حقیقت مهاجرت [از سرمایه]، این خطر را دارد که تصور گمراه کننده از ثبات به وجود آورد. همانطور که در بحث قبلی درباره‌ی مشکلات َترَک [در سرمایه‌داری] دیدیم، احتمالن درست‌تر است که َترَک را به عنوان مکان‌ها و لحظات گسست  در نظر بگیریم که موجودیت ناپایداری دارند و تنها از طریق تشکیل مجدد مداوم خود می‌توانند بقا داشته باشند. دوم، مفهوم خودارزش‌گذاری می‌تواند به این نظر منتهی شود که شکل ویژه‌ای از فعال بودن است که می‌تواند با خودداری از کار به وجود آید، در حالی که مفهوم کنش‌گری آنتاگونیسم را در همه‌ی پروسه‌ی فعالیت، نه به عنوان یک احتمال بلکه به عنوان بخش اجتناب‌ناپذیر زندگی، وارد می‌کند. به عبارت ساده، زندگی آنتاگونیسم بین کنش‌گری و کار مجرد است. سوم، مفهوم خود ارزش‌گذاری ما را به نقد کار مجرد و جلوه‌های آن به آن شیوه‌ای که کاراکتر دوگانه‌ی کار نقد می‌کند نمی‌رساند. و در نهایت، خودارزش‌گذاری، با حالت بیرون بودن از ارزش‌گذاری، بحران آن را شکل نمی‌دهد، در حالی که کنش‌گری بحران کار مجرد است.

نهم، این استدلال با درکی رودررو می‌شود که بر آن است که فضاها یا لحظات شورش یا نوع دیگر کنش‌گری بیرون از سرمایه‌اند. سرمایه در کنار «نوع دیگری از کنش‌گری» نیست: بلکه جنس و نیروی هژمونی سرمایه به عنوان یک شیوه‌ِ رفتاری یا یک مناسبات اجتماعی به نوعی است که به طور مدام بر همه‌ِ کنش‌ها در جهان تحمیل و بازتحمیل می‌شود. بنابراین، کار مجرد آن فرمی است که کنش در جامعه‌ِ سرمایه‌داری به آن فرم موجود است، با این ترتیب کنش،  در، برعلیه و به ماورای آن فرم به عنوان شورش آشکار و پنهان وجود دارد. بازی کردن با بچه‌های‌مان فعالیتی نیست که در بیرون و کنار سرمایه صورت گیرد: بلکه، بازی کردن با بچه‌ها در درون سرمایه صورت می‌گیرد (برای اینکه در این بازی ما شیوه‌ی اتوریته‌ی سرمایه‌داری را بازتولید می‌کنیم)، و علیه سرمایه (چرا که آن شیوه‌ی اتوریته را رد می‌کنیم و با تاکید بر اهمیت بازی کردن بر سرمایه فشار می‌آوریم) و به ماورای سرمایه (چرا که نقاط گسستی می‌تواند باشد که در آن دنیایی  ورای روابط سرمایه‌داری می‌آفرینیم، اما همیشه به صورت مبارزه و همیشه در لبه‌ی بحران).  درست به مانند خودارزش‌گذاری، عقیده‌ی «خارج بودن» [از سرمایه] می‌تواند به پوزیتیویستی شدن مفاهیم، انحراف از آنتاگونیسم مرکزی، منتهی شود: زندگی مبارزه‌ای است علیه فرم‌های سرمایه‌دارانه‌ِ فعالیت که به سرعت جهان را نابود می‌کنند. تمام.

نتیجه

استدلالی که در این نوشته مطرح می‌شود پیشنهاد می‌کند که برای درک جنبش اتونومیستی و انقلاب امروزین نیاز به بازخوانی مارکس داریم. آیا این واقعن به ما کمک می‌کند؟ من فکر می‌کنم آری. بازخوانی مارکس در پرتو مبارزات جاری تاکید بر استثمار و مجردسازی را جا به جا می‌کند: به جای آنکه مجردسازی یک عمل مقدماتی برای استثمار دیده شود، این [بازخوانی] مجردسازی را موضوع اصلی و استثمار را به عنوان انکشاف آن می‌بیند. اگر چنین نکنیم، مارکس را به یک فرم از مبارزه‌ی طبقاتی که هم سرکوبگرانه و هم در حال نزول است میخکوب می‌کنیم. طرد کردن مارکس هم به معنی از دست دادن غنای عظیم محرک‌های او و هم از دست دادن مسیرهای تداوم است که، علیرغم همه چیز، برای مبارزات ما بسیار مهم‌اند. شاید بدتر از همه، طرد کردن مارکس از دست دادن خودمان است، تار و کدر کردن مسائلی که مبارزات‌مان را احاطه کرده، و فرش کردن راه ادغام مجدد سرکشی‌هایمان در سیستمی که آن را طرد می‌کنیم.

درک کردن اتونومی‌ها از منظری که پیشنهاد شد، به عنوان َتَرَک در سلطه‌ی سرمایه‌داری، یعنی ایجاد پاره گی در تنیده‌گی که توسط کار مجرد بافته میشود، به ما کمک می‌کند که به این جنبش‌ها به عنوان یک مُد، به عنوان علامت ضعف مبارزه‌ِ طبقاتی، به عنوان انبوهی از اجزا نگاه نکنیم، بلکه آن را حرکتی بدانیم به سوی انسانیت که بحران کار مجرد را شکل می‌دهد. بنابراین اهمیت آنها این است: جنبش‌های ما بحران کار مجرداند، و آینده‌ی جهان به حاصل این بحران وابسته است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

selaM ROSA JNAN MEGALE ZEYAD BED NEBOD. IN TUOR KE MEN MOTEVEJE SHODAM NEVISENDE MEGALE OSTAD DANESHGA EST..ema teref gige bed amozi megale az did marksiz ve bohran bishter tekiye mikoned. rosa jan bohran sazi xod goz ba la goz mishe yeni chi? mobareze ve meglob ve galeb der ye gategori nemigojed. beraye roshan shodan mesele be mesal xode nevisende moraje mikonim.mesalli ke der rabete ba bazi ba beche eshare mikoned yeni mobareze ba ferheng sarmaye dari, in no nega heta dar ,,estesna,, gabele egmaz est behs esli mobareze dar megale gom mishe. rosa jan men yad on ensan hayi ofdadeam ke az tenbeli ve xoshi be xoda temerod mikoneve az behest biron miad.ve bed az modeti sergerdani, peshiman misheved, ve beraye bergesht be behesht rah ra gom kerde.lol mesoud

RosaArchiv گفت...

سلام مسعود جان
مقاله البته با کله مارکسی در صدد فهم مبارزات جاری است. و از این منظر خواندنش را توصیه میکنم.
وقتی هر حرکت و هر ابراز عاطفه هدفمند است و در سیستم ارزش گذاری بر طبق سود میشود. پس در هر لحظه هر کاری در سیستم انجام میشود قلابی است.
تنها فعالیتهایی که غیر سود آورند خلاف جریانند. مثلا کار من در این بلاگ که کاری از خود بیگانه نیست. سلسله مراتبی هم نیست و مسئولیت حزبی هم نیست و سود آور هم نیست.
کار است اما ارزشی در سیستم ایجاد نکرده و کاملا ضد سیستم است.
همین بلاگ اما در دست فرد حزبی که بطور منظم و به فرمان اگر به روز شود و با مطالب از بالا توصیه شده، دقیقا داخل و همسوی سیستم است، حتی اگر علیه آن افشاگری کند و تبدیل به کار از خود بیگانه است.
عشق و عاطفه و دوستی نیز کاملا کالایی نشدند. البته اگر این را نظام بر نیندازیم، اینها نیز بزودی کاملا کالایی میشوند.
برای همین عشق و همبستگی ضد سیستم است.
پایدار باشید.