ویدئوکلیپ لخت شدن شاهین نجفی در کنسرت تورنتو
رزا: پس از ظهور شاهین نجفی با زیرشلواری، زندانیان بند
350 تمام زیرشلواری های موجود را سوزانده
و بدینسان کل زندان اوین عاقبت و برای همیشه و تمام اعصار در آتش سوخت!
لخت شدن شاهین نجفی در کنسرت تورنتو
گروه فیسبوک هنربندان
آنارشیست اعلام کردند: این ضربه ی محکم بدهان رژیم را باید برای تمامی
جهانیان لایک زد. و فیس پوک "بلک
بلوک" آنارشیستهای ایرانی نیز در یک اقدام انقلابی لباس رسمی بلوک سیاه را
برای هواداران ایرانی اش به زیر شلواری تغییر داد. از آنجایی که بلوک سیاه آلمان
نمی داند زیرشلواری چیست، قرار بر این است که بوردا و طرح این مُد جدید را در
وبسایت وزین عصر
آنارشیسم! قرار دهند. چندین نفر از رفقای آنارشی شهر کُلن برای دوختن
زیر شلواری اعلام آمادگی کردند! پلیس آلمان بطور رسمی اعلام کرد: پوشیدن رو شلواری و یا زیر شلواری در تظاهرات ممنوع
است! البته پوشاندن صورت، استفاده از ماسک و داشتن کلاهخود و... آزاد است!
فیسپوکهای کارگران آنارشی، دانشجویان آنارشی،
هنربندان آنارشی، کودکان آنارشی، صدای آنارشی و بقیه ی آنارشی های آنلاین، اینک
بجای پرچم آنارشی، زیرشلواری ها را به اهتزاز در آورده اند!
رفقا اینک هزاران هزار، با سرود "ای نقی" به خیابانهای مجازی
هجوم آورده و اعتراضشان را با توییتر به سیستم اعلام میکنند.
تنها زنان آنارشیست و عده ی قلیلی از بلوک سیاه
تهران تاکنون از همبستگی و اتحاد با
آنارشیستهای زیرشلواری پوش اجتناب کرده و در حال زاپوتاژ و چیدن کش قیطونی زیر
شلواری ها اعلام کردند: "نه" به عبا و عمامه، "نه" به زیر
شلواری!
عمل مستقیم!
مرتبط:
شاهین نجفی باز هم تابو شکنی کرد!
کسی میتونه به من توضیح بده پوشیدن زیر شلواری چه تابویی رو میشکنه!
سایت روزنه (کمونیست کارگری)
شب گذشته شاهین نجفی به همراه گروهش در کنسرت تورنتو
در اعتراض به عریان کردن زندانیان بند ۳۵۰ و عریان کردن تنی چند از زندانیان سیاسی
دیگر در زندانهای دیگر و لخت کردن ثابت شربتی در زندان رجایی شهر " برهنه
شدند و دست به اعتراض عریان زدند و اعلام کردن اگر یکی را عریان کنید همه عریان
میشویم و همگی عریان شدند
کامنتها:
من این قماش آدم را خوب می شناسم،
من این قماش آدم را خوب می شناسم،
هدف، جلب توجه افکار عمومی به "لخت
کردن زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین" نیست
هدف صرفا" جلب توجه است.
امثال این و نامجو و احمدی نژاد فقط عقده
ای هستن عقده جلب توجه دارند.
منظور من این است که از تیپ لات جماعت
(عکس)، انتظار زیادی نداشته باشید. وقتی میگویم اینها را خوب میشناسم دلیل
دارم.
از این نظر من بیشتر از 5 ماه گذشته است:
بعضی چون هنری ندارند با کاری مثل*
درآوردن شرت* در کنسرت میخوان معروف بشن...این کار شاهین نجفی از همون سنخه...
اونها که به این کنسرت رفته اند منتظر باشید تا در
کنسرت بعدی بر روی شما ادرار کنند یا شاهین نجفی بر روی سن مدفوع کند و آنرا به
سمت شما پرت کند
بارها سوء استفاده ابزاری کردی از هنر ، افراد خاص محل ت هم نکردن اما اسم
دفاع از زندانی سیاسی رو روی کارت نزار ، تو در حد این حرف ها نیستی فقط بلدی با
سوء استفاده از هنر و جدیدن سیاست اسمی روی زبان ها بندازی اما به این فکر نکردی
که اسم آدم چطور و با چه مفهمومی روی زبان بیافته از نظر انسانی قابل قبوله . می
خوای لخت بشی یا هر کار دیگه ای بکنی بکن به کسی ربطی نداره ، طرفداراهای تو که
همون عوام هستند کارهات رو می بینند بقیه هم که بیکار نیستند بشینن کارهای تو رو
ببینند اما از اسم پاک زندانی سیاسی سوء استفاده نکن بی هنر
خجالت هم خوب چیزیه!آبروی هرچی ایرانی بردی.
بدبخت کسی که آبرویش به معامله دیگران بنده
Khob
mibod,,,Krawat mizad,,,,
دنباله ی کامنتها اینجا
لخت شدن شاهین نجفی به همراه گروهش در جریان کنسرت
تورنتو روز شنبه هفتم ژوئن، در تورنتو. شاهین نجفی در اجرای کنسرت بر روی سن پس از
اجرای ترانه نقی به همراه گروه برهنه شد. وی میگوید به نشانه همبستگی با زندانیان
بند 350 لخت شده است.
اعضای گروه شاهین نجفی در تازه ترین اجرای هنری اش، در
کنسرت تورنتو روی سن برهنه شدند. این خواننده جنجالی اعلام کرده که این حرکت گروهی
در اعتراض به برخوردهای صورت گرفته با زندانیان بند 350 زندان اوین انجام شده است
۲۳ نظر:
تحلیلتان خیلی نامفهوم و مبهم است.
اگر به آزادی پوشش اعتقاد دارید نباید هیچ پوششی اعم از چادر، عبا یا زیرشلواری و لخت کامل را تحقیر و یا ویژگی های مثبت و منفی در نظر بگیرید.
اما گاهی پوشش به مثابه پرچم و تبلیغ برای فاشیسم در میاید مثل حجاب در آکادمی گوگوش، زیرا ایشان آگاهانه قصد تبلیغ حجاب نرم به جای حجاب تند را داشتند.
اما آرتیست ها بر روی سن پوشش های بسیار متنوعی در سبک خود دارند مثل پانکراکرهای تنگ پوش یا متالرها تاریک پوش و ... ، در این زمینه رپرها به عنوان هرج و مرج طلب و گاهی مست و پاتیل لباسهای غیرسنتی خود را در میاورند و یا پاره میکنند و این امری طبیعی است.
اگر به آزادی پوشش اعتقاد دارید نباید هیچ پوششی اعم از چادر، عبا یا زیرشلواری و لخت کامل را تحقیر و یا ویژگی های مثبت و منفی در نظر بگیرید.
رزا: نوشته ی بالا درست است، طنزنوشته ی من جوابی بر آنارشی های آنلاین بود که تیتر زدند: از لخت شدن نجفی حمایت کنید!
البته طنز تلخ!
هر چند که به هر حال ارزشگذاری منفی داشت اما امیدوارم بیشتر شعار آنارشی های آنلاین زیر زره بین قرار گیرد، نه زیرشلواری ارزشگذاری شود...
چند سال پیش یک نقد خوبی از یکی از رفقا (لئون) را گذاشتم در مورد خز بازی.
خز بازی یا آب پاشی؟! رذیلت یا فضیلت؟!
http://archiverosa.blogspot.nl/2011/08/blog-post_16.html
و فکر میکنم منظورتان را بخوبی میفهمم اگرچه سخت است طنزی نوشت که درست تیتر را نشانه بگیرد "از لخت شدن...حمایت کنید" و نه نوع لباس را.
اگرچه برخی بلدند اینکار را.
ممنون از توجه شما...
مطلب لئون را خواندم نگاه آن نوشته طبقاتی و ریشه ای است.
اما نگرش های مقابل آن ظاهری است در همان ظاهر میماند و به عمق نفوذ نمیکند و ریشه های مشکل را نمیسوزاند.
چپ هایمان
مثل کمونیست کارگری و آنارشیست هایی که نام بردید در حمایتش اورا مقدس میکنند و کوچکترین اشتباهش را اعلام نمیکنند.
خودشان را به کوری و کری زده اند آیا یک آنارشیست یا کمونیست میتواند با بی بی سی یا صدای آمریکا مصاحبه کند؟
یک گروه مثل توفان علیا ماجدها را مهره امپریالیسم میداند و اصولا عریانی را نژادپرستی برعلیه مسلمانان میداند.
گروه های دیگر اصلا در باغ نیستند و وحشت دارند کوچکترین اشتباهی در مواضعشان داشته باشند و هر موضوعی را دوسال بعد درست و غلطش را میگویند اینها فقط میخواهند اشتباه نکنند همین.
شما هم با یک طنز مبهم سر و ته قضیه را هم میاورید تا فقط مخالفتتان را اعلام کرده باشید.
اما دیگر جای مطالبی مثل نوشته لئون خالی است
این طنزنظرهایی که منتشر کردید همان رذالتهای مطلب لئون است که حتی نظرات حاوی بارهای جنسی (نظرات در مورد آلت کوچک) را به نفع خودتان درج نکردید.
نوشتید:حتی نظرات حاوی بارهای جنسی (نظرات در مورد آلت کوچک) را به نفع خودتان درج نکردید.
رزا: خوب درج نکردم چون بار جنسی داشت. و به نفع من هم نیست چون من خودم تحت تبعیض و ستم هستم. منظورتان انتقاد از درج نکردن است؟
آیا شما راسیسم را درج میکنید؟
من هم به راسیسم و سکسیسم حساسم و رادارهایم خوب میگیرد!
راستش جای یک تحلیل لئونی! خالی است و کاریش هم نمیتوان کرد چون من لئون نیستم و او هم نمینویسد. خوب میشد که شما مینوشتید. چون من اولویتم فعلن نیست.
راستش به نظر من شاهین نجفی به عنوان مداح سکسیست رژیمی در اینطرف آب تغییر به مداح کمونیست کارگری داشت. برخی از افراد جداشده ی این حزب هم که پرچم آنارشی فیسبوکی را بلند کردند، رهنمود حمایت از نجفی را دادند! حمایت از لخت شدن ایشان را !
خوب من هم فکر میکنم بدن مردان آنچنان که متوجه هستیم آزاد است. بار لخت کردن زن و لخت کردن یا لخت شدن زن فرق دارد. از طرفی آلت مردان همواره تهدیدی برای جامعه ی زنان بوده و است ...
شعار "بدنم مال خودم است" و اعتراض لخت بروی استثمار بدن زنان و کالایی شدن آن و کنترل باروری زنان توسط قدرت، را نشانه گرفته.
لخت شدن مردان این بار را ندارد و مردان در هرم قدرت بالاتر از زنان قرار دارند...
لخت شدن در حمایت از مردان لخت شده ی زندانی نیز احمقانه است. اگر زنان را لخت میکردند فرق داشت. مسئله خود زندان و اعدام است و کتک و چماق و معلول کردن و سر و دست و دندان و دنده شکستن.
لخت کردن مردان حتی بار حقارت مثل لباس زنانه پوشاندن مجرمین را ندارد.
در ضمن این حمایت از بند 350 از طرف گروه موزیک نجفی برای شهرت است،که تنها به لخت کردن زندانی گیر داده اند.
و برای همبستگی با آنان، میگویند که لخت شده اند!
خوب اینها (گروه موزیک) نیروهای تحت ستم هم نیستند که انسان با اینکارشان احساس همدلی کند. در آغوش پلیس آلمان در پول و قدرت و شهرتند.
برای شهرت بیشتر هم لخت شده اند.
این را مردم خوب در کامنتها نوشتند و من هم پابلیش کردم. مردم هنوز خوب جهش برای قدرت و شهرت را بو میکشند...
من هم مخالفم. نه با لخت شدن یا زیرشلواری.
من مخالف این نمایش به اسم آنارشی هستم.
و اعلام آن و حمایت از آن به اسم هنرمند آنارشی.
از لخت شدن جلوی ملاقات افراد رژیم با سیاستمداران اینجا و شعار نویسی روی بدن مخالفتی ندارم. شیوه ی فیمن تاکتیک درستی است و میتوان بکار بست.
لخت شدن در یک جشن و کنسرت، بار رادیکالی ندارد. در کنسرتهایی که در پشت صحنه عکس ندا آغاسلطان را نشان دادن بار رادیکال داشت. در کنسرت نجفی زندانیان چهره ندارند. تنها میماند چهره ی نجفی و "حمایت نجفی" از زندانیان.
یعنی استفاده ی ابزاری از زندانی...
خوب این را همه بهتر از من گفتند و من تنها روی آنارشی قلابی فیکس کردم. نجفی هم یکی از اینها!
هنرمندان آنارشی و فیسبوکهای قلابی شان در اوج بی خلاقیتی بدنبال هر سینه زن و مداح و اربده کش راه افتاده اند. خوب این برای من جالبتر بود. رفتار گله ای اینها و نه عمل چوپان گله!
در ضمن نجفی به این بلاگ از طرف پلیس امنیتی با دلیل حق کپی رایت حمله کرد و باعث دردسرهایی برای من شد که در چند پست اعلام شد. این "آنارشیست" تنها با بی بی سی مصاحبه نداشت بلکه مستقیمن به پلیس امنیتی و اینترنتی شکایت کرد. مسلمن اگر بلاگ را زورش میرسید میبست.
چرا؟
چون ما اینجا روی موزیک سکسیست و هموفوبش در ایران و ادامه اش در اینجا انگشت گذاشتیم و بُت طرفدار زنان و همجنسگرا را شکاندیم...
خوب از طرفی هم خلایق هر چه لایق.
بگذاریم با ویاگرا در کنسرتهای اینچنینی به ارگاسم کاذب برسند.
برخی برای دیدن این آلت رژیم پول هم میپردازند.
جامعه ی نمایش!
باری شما اگر ضرورتش را میبینید خود در مورد نکاتی که دارید بنویسید. چون یکنفر نمیتواند به موضوع چند جانبه برخورد کند و کلکتیو همیشه بیشتر میداند و بیشتر میبیند...
در مورد توفان یا همان گروه طوفان نمیدانستم و مرسی برای اطلاع از مواضع شان.
من نویسنده نیستم که بتوانم بنویسم شما به عنوان وبلاگ نویس سیاسی فعلا مسئولید.
وظیفه من به اشتراک گذاشتن نقطه نظراتم و چیزی یاد گرفتن است.
----------------
شاهین نجفی با پلیس اینترنتی برعلیه شما همکاری داشت؟
معتقدم وقتی هر مرامی قابل دسترست باشد حق هیچگونه اشتباهی ندارید هیچکدام از انسانهایی که از لحاظ اقتصادی و فرهنگی به جامعه باز اعم از کتاب و جغرافیای انسانی و سازمان های سیاسی و مسلک های مترقی دسترسی دارند حق کوچکترین اشتباهی ندارند.
بطور مثال یک مطلب امروز گذاشتید با موضوع فوتبال، من اعتقاد دارم تمام فوتبالیست ها وظیفه افشاگری دارند زیرا از لحاظ مادی و معنوی از طریق دوستان معروفشان به منابع مترقی دسترسی دارند زیرا فرا مرزی هستند، البته این فقط یک مثال بود و از نظر کلی تمام افراد مشهور خائن به مردم هستند مگر اینکه وظیفه افشاگری را انجام بدهند.
مشهور بودن یعنی مسئول بودن.
بطور مثال همه ورزشکاران ایرانی باید حداقل حداقل تختی حجازی و علی کریمی باشند.
هنر و ادبیات تنها وظیفه ای که دارند افشای ستمگران است.
شما اگر ثابت کنید شاهین نجفی در خدمت پلیس است کار این هنرمند خودبه خود تمام میشود زیرا این فرد حق چنین اشتباهی را ندارد.
روی این نکته زوم کنید نه زیرشلواری.
---------------
"مداح سکسیست رژیمی" از این ور بام افتادن و با حقیقت روبرو نشدن است.
لمپنی و لات بازی و عربده کشی و قلدرم قلدرم کردن ها و "مرد بودن" دلیل بر رژیمی بودن نیست.
دلایل زیادی سبب این لمپن بازی در اقشار پایین میشود.
فقر اقتصادی.
سرکوب و حقارت های شخصیتی از طرف پدر و مادر، معلم و قلدرهای محله و مدرسه و صاحب کار.
عقده های جنسی و غریزی در محدودیت تحت نظام سلطه از نوع ارتجاعی.
و خیلی چیزهای دیگر سبب میشود شما از لحاظ اخلاقی عصبی یا افسرده و یا قلدر (از لحاظ کلامی) و یا خیلی ویژگی های بد باشی.
این نوع بد بودن دلیل بر وصل بودن به دولت و سیستم نیست.
اینکه چرا همه انسانهای فقیر ویژگیهای زشت را ندارند بدلیل نداشتن طمع ثروت اندوزی و تنها سیر کردن خانواده و همیاری و دلسوزی و درک درد مشترک با مهر و محبت عجین میشوند و ویژگیهای بد را خنثی میکنند.
فقر اقتصادی حتی باعث زندگی ساده در طبیعت میشود و زندگی در طبیعت خودش منبع صلح و آرامش است.
پس آگاهی های سیاسی اجتماعی و مرام و معرفت از آسمان و وحی به انسان نمیرسد، سلطه سرمایداری حتی با تبلیغ روی پفک هم اخلاقیات و روان مارا میسازد.
خلاصه اینکه با دوتا فحش راسیستی و سکسیستی خوردن نمیتوانی به فردی انگ مزدور بودن بزنی.
----------------------
به هیچ عنوان بدن مرد آزاد نیست همین امروز مردان آستین کوتاه را میگیرند.
همین امروز در زندانها عریانت میکنند و تحقیرت میکنند.
همین امروز آلت کوچک مرد توسط تبلیغات هرچه بزرگتر هرچه بیشتر تحت نظارت سرمایداران و مافیای پورنوگرافی تحقیر میشود.
همین امروز نمیتوانی در خیابان های تهران شلوار تنگ بپوشی شاید اینرا به حساب ویژگی های مردسالاری و سوراخ دوستی نرها بگذاری.
ولی دلایل بسیار زیاد و پیچیده ای دارد.
باید باور کنیم که زیبایی های کاذب هم نسبی هستند و مختص یک جنس خاص نیستند.
من فکر میکنم انسانها از زمانی که دندان تیز کرده اند و به گوشتخواری روی آورده اند و جریان خون را در رگ های یک ران حس میکنند به تمام خطها و اشکالی که میتوانند آنرا به دندان بکشند از لحاظ جنسی علاقه مند هستند اگر این علاقه مندی های جنسی غریزی را کمتر در جنس مونث میبینیم به خاطر سرکوب بیشتر این جنس و در نتیجه منزوی شدن و ترس این جنس در مناسبات غریزی انسانی است.
دلایل دیگر بخاطر حس تملک خواهی و تصاحب شدن است که همگی ریشه در ویژگی های مالکیت خصوصی در سرمایداری است.
سلام ب
نوشتید: خلاصه اینکه با دوتا فحش راسیستی و سکسیستی خوردن نمیتوانی به فردی انگ مزدور بودن بزنی.
رزا: طرف ما در طرف اپوزیسیون است اما فرهنگ جنسی رژیم را ترویج میکند و فرستاده ی فرهنگی رژیم است. او بر همان بستر همین فرهنگ جنسی هم معروف شد. و بنام رپ و عصیان جوانان!
پس از سرازیری خیل عظیمی از جوانان سبز و پرورش یافته در فرهنگ ج.ا. افرادی مانند نجفی مخاطب خود را نیز در اینطرف مرز یافتند. احزاب اپوزیسیون نیز چون هدفشان جذب طرفدار است برایشان «ادبیات سرکوب» معنایی ندارد. آنها در خود قاتل و تجاوزگر به زنان کم ندارند...
البته پس از گیر دادن نجفی به "هنربندان" ملاقات کنندگان روحانی، متن زیر در بی بی سی در آمد، علیه ادبیات جنسی! قبلن البته اغلب خفه خون گرفته بودند...
ادبیات جنسیتی، بازتولید خشونت در قالب زبان
http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2014/01/140118_l44_nazeran_language_gender.shtml
نوشتید: وظیفه من به اشتراک گذاشتن نقطه نظراتم و چیزی یاد گرفتن است.
رزا: راستش این بلاگ هم همین کار را میکند و ویژه هم نیست. من هم فرد ویژه ای نیستم و اغلب پستهای بلاگ در همکاری و پروسه ی یادگیری برای بهتر دیدن و فهم بهتر رویدادها است، تا در زندگی روزمره بکار گرفت. من هم از خانواده ی پایین هستم اما بسیار انسانی. امروز به کودکم گفتم که شیرینی ما نون بربری سرخ شده در روغن و شکر بود. ما کمتر غذای گوشتی داشتیم و من هم خانواده های شبیه خود را زیاد دیده ام که در اوج فقر، بسیار هم انسان و با تزهای مارکسی، اقتصاد انسان را و آگاهی را میسازد نمیتوان مردسالاری و زبان جنسیتی را توجیه کرد. چون فاکتور اقتصادی کوچکترین فاکتورها است و اتفاقن لمپنیزم و قلدری نه عقده ی طبقاط پایین، بلکه از قدرت و ثروت است و از سلطه.
قدرت و فرهنگ قلدری مردسالار است.
اغلب خانواده های کارگری به خاطر اجبار به همیاری و کار کودکان اغلب کودک جایگاه نان آور دارد و حرفش حساب میشود. زنان البته بدلیل ستم دیرینه کماکان در پایین هرم و لایه های زیرین هستند.
ستم بر زن در خانواده های متوسط و بالا بسیار مخوفتر و سهمناکتر است. اسیدپاشی های خارج از کشوری اغلب در این خانواده ها است و همچنین زن کُشی بدلیل اعلام پایان رابطه. اصولن در خارج بدلیل بیگانگی و غربت و جذب نشدن در جامعه، مهاجران در کشور میزبان بازگشتی به فرهنگ سنتی داشته و ارتجاعی تر از مردم در خود این کشورها زندگی می کنند (مثل سنجش کُردها و ترکهای آلمان در ناموس پرستی با خود مردم در ترکیه) که داخل ترکیه کمتر است و شدت ستم و ارتجاع در ترکیه کمتر است تا انسان ها در غربت و ادغام نشده در کشور میزبان.
پس نیاز به تحقیقات میدانی دارد و نمیتوان همه چیز را به فقر اقتصادی ربط داده و ماستمالی کرد.
مشاهدات من چیز دیگری است و تجربیات شخصی. و البته آنها را هم نمیتوان بسط داد به کل جامعه.
در مورد اینکه نوشتید:
من فکر میکنم انسانها از زمانی که دندان تیز کرده اند و به گوشتخواری روی آورده اند و جریان خون را در رگ های یک ران حس میکنند به تمام خطها و اشکالی که میتوانند آنرا به دندان بکشند از لحاظ جنسی علاقه مند هستند اگر این علاقه مندی های جنسی غریزی را کمتر در جنس مونث میبینیم به خاطر سرکوب بیشتر این جنس و در نتیجه منزوی شدن و ترس این جنس در مناسبات غریزی انسانی است.
مقاله ی زیر ربط گوشتخواری و کالایی شدن زنان شاید برایتان جالب باشد که در زیر میگذارم.
برساخته ی اجتماعی خوردن لاشه ها و انسان به مثابه شکارچی
http://rosaanarchi.blogspot.de/2011/09/blog-post_14.html
گیاه خواری به مثابه فمنیسم نعما هارل
در مورد آزاد نبودن جسم مردان راستش تنها ختنه ی مردان قابل بررسی است. جسم مردان هنوز بقدر زنان کالا نیست...
با تشکر از نکاتی که مطرح کردید.
با شتاب نوشتم و شب دوباره کامنتتان را عمیقتر می خوانم.
مقاله تان انگلیسی هست ما هم که جز فارسی زبان دیگری بلد نیستیم.
خب اینکه گفتید رژیمی گمان بردم اورا مزدور مواجب بگیر دستگاههای امنیتی ایران میدانید برای همین هضمش سنگین بود.
فکر کنم اگر ایران بودید به همه میگفتید رژیمی چون من بچه های اتفاقا زحمتکشی را میشناسم که اگر روزی صدبار به همدیگر فحش های جنسی و راسیستی ندهند روزشان شب نمیشود.
البته انگار پایین شما با پایین ما کمی فرق دارد پایین ما مارکس را نمیشناسند که تزش را بشناسند شاید هم اگر مارکس را بشناسند بخاطر همجواری و ترکیب مار و کس این اسم باشد.
تجارب من چیز دیگری میگوید
در مدارس پایین تجاوز وتحقیرهای جنسی و قومی چه از طرف معلمان بچه باز و چه از طرف دانش آموزان قویتر فراوان است اما در مدارس بالا سرزندگی و بازیگوشی موج میزند بچه ها از همان اول تحت نظارت پدران و مادران خود لوس و احساساتی بار میایند.
سلطه سرمایداران هم با قلدری و لمپنیسم نیست با کم کم خون کارگران را در شیشه کردن است با سرمایگذاری های کاملا متمدن در بانک هاست.
اینها به کمک ارتجاع حاکم از امثال من لات و لمپن و عقده ای ساخته است.
بهرحال فقر موجب خیلی از زشتی ها میشود.
نگاه شما آرمانی است و مناسبات تبعیض جنسی یا نژادی و مبارزه با این بیعدالتی ها را در اولویت قرار داده اید.
امیدوارم پیروزی های مقطعی تان تداوم یابد و همیشگی شود!
موفق باشید.
اوه مقاله فارسی بود لینک را اشتباهی رفته بودم!
بخوانم شاید نکته ای بود و بازهم بیایم.
نوشتید: تجارب من چیز دیگری میگوید
در مدارس پایین تجاوز وتحقیرهای جنسی و قومی چه از طرف معلمان بچه باز و چه از طرف دانش آموزان قویتر فراوان است اما در مدارس بالا سرزندگی و بازیگوشی موج میزند بچه ها از همان اول تحت نظارت پدران و مادران خود لوس و احساساتی بار میایند.
رزا: خوب شاید ما از دو زمان مختلف در ایران نمونه می آوریم. شاگرد اول مدرسه ی ما پدرش نمکی بود و بسیار باهوش... از تجاوز و... هم خبری نبود. راستش فکر میکنم هنوز سالها بعد از انقلاب انسانهای زیادی آرمانی بودند. با تحکیم فرهنگ اسلامی و جداسازی های بعدی فرهنگ جنسیتی باعث تعرض به کودکان شده. تنها خاطره ی تعرض من یک کارگر ساختمانی بود که پیشنهاد داد تا خانه من را برساند "دستم را بگیرد" البته هر سال که برای ملاقات می آمدم ایران مشاهداتم وحشی تر شدن ملت بود. آنقدر که دیگر بدون همراه نمیشد بیرون رفت. من بیشتر فکر میکنم فقیر شدن ربطی به لمپن شدن مردم ندارد. بیشتر تبلیغات و قانونی کردن رسمی جنس ضعیف/قوی باید باشه.
در اینور آب ما مادون فقیریم و خبری از تعرض نیست. میشه شبها زد بیرون. البته نه در ژانویه که اغلب مست می کنند.
من البته نمیدانم دلایل لات نشدن خود شما چیست؟
باری فاکتور فقر و اقتصاد را من بسیار شک دارم که عمده باشه.
چون جامعه ی ما اینگونه نبود. من شاگرد مدرسه بودم و در پروژه ای به بچه های خاک سفید کمک درسی می دادم. از آنها فقیرتر تاکنون ندیدم. اما امنیت بود و تعرضی نبود. با بچگی که داشتم وقتی میگفتند "خانم معلم" خیلی احترام داشتیم. حجاب هم نداشتیم. مردم هم اینقدر مهربان که نگو. البته تراخم بیداد میکرد و اغلب بچه ها هم از یک دیوانه میترسیدند و میگفتند جگر گربه میخورد... اما امنیت خود را در باهم بودن داشتند. یک فرهنگ روستایی آنجا حاکم بود. که میخواستند بچه هایشان سواد دار بشوند تا بقول خودشان بی چیز نباشند....
به نظرم تبلیغات و بمباران مذهبی احتمالن کار خودش را در تشدید تبعیض کرده...
ولی مطمئنن برگشت پذیر است.
به امید روزهای بهتر برای همه
مذهب برای کودکان و نوجوانان بطور نرم و مهربان ترویج میگردد وقتی مذهبی بودم مهربان هم میشدم و از خشمم پشیمان میشدم چون یاد گرفته بودم که مثل ایوب صبور و مثل موسی خونسرد باشم هرچند فانتزی بود ولی در کل مذهب روی کودکان تاثیر از نوع تبعیض جنسی و نژادی ندارد مذهب بیشتر سعی میکند کودک مطیع و احمق و ترسو و ریش سفید دوست بار بیاورد.
اما خب این تبعیض جنسی در بزرگترها رواج دارد زیرا مذهب بصورت آکادمی تدریس میشود و مسیریاب و نقشه زندگی آنها میشود!
شاید از این منظر بشود گفت تاثیرات مذهبی در پدر و البته مادران مطیع بطور غیرمستقیم روی بچه ها تاثیر میگذارد.
اما فقر باعث دزدی میشود نه مذهب.
فقر باعث افسردگی و خشم و استرس ناشی از مشکلاتی همچون بی مسکنی و گرانی در درمان و آموزش میشود.
فقر باعث چند شیفت کار کردن میشود
فقر باعث کار سنگین و پی در پی میشود
ما انسانیم و بدن های زمینی و طبیعی داریم بدن انسان بر اثر کار سنگین فرسوده و دچار مشکل میشود مغز انسان هم جزئی از بدن انسان است، مفاهیمی چون عشق، صلح، انسانیت همگی توسط فکر و اندیشه یعنی مغز تولید میشود.
فقر باعث گرسنگی میشود مغز انسانها در گرسنگی هم دچار اختلال میشود.
البته سوءتفاهم نشود بحث من شاهین نجفی نیست همانطور که گفتم اینها بواسطه منابع و آشنایی با همه علوم سیاسی که دارند حق کوچکترین اشتباهی را ندارد.
اما اینکه شما جبهه خلق و ضد خلق درست کردید و اقتصاد و فقر را ماستمالی کردن میدانید بحث پیچیده شد.
شما نباید زندگی ساده خود را با فقر پیشرفته مقایسه کنید امثال شما اگر مستعد سرمایه اندوزی هم باشند سرمایدار نمیشوند زیرا شما آگاهانه به مشکلات زندگی با سرمایه که باعث حرص و طمع و خساست و این ارزش های زشت میشوند از زندگی ساده خود راضی هستید و از سرمایه بر حذر، اما از تمام نیازهای اولیه برخوردار هستید.
معتقدم همین اینترنت و سایت های آنتی راسیست و انتی سکسیست را بدهید به فقرا همه شان از دم مثل ما روشنفکر میشوند!
البته یک وقت مطالعه کردن هم باید داشته باشند!
روستای شما مرام اشتراکی داشت این اقتصادی است همان روستارا بگذارید روی کره مریخ هم همان رفتار را خواهند داشت.
اگر تعدادی انسان در جزیره متروک به دنیا بیاید رفاهی از قبل تعیین شده ندارد اما چون انسان موجودی اجتماعی است به اخلاق اشتراکی کشیده میشود همه با هم تولید میکنند همه با هم میخورند خب اینها همه موضوعات اقتصاد است.
اینکه زنان و سیاه پوستان تحت ستم بودند بخاطر مهربانی زن یا سیاه پوستان نبود کاملا تصادفی و بر اساس قدرت سلاح و باز هم اقتصاد برهم ریخته، اربابان دست به برده داری میزدند
موضوع بردگی زن میتوانست برعکس باشد اما موضوع بردگی نمیتوانست زیرا انسانها ترس از بلایای طبیعی را داشتند خانه های ویران شده را داشتند زمین سیل زده را داشتند کشتزار آتش گرفته را داشتند.
فرهنگ اشتراکی توسط مسافران شهری و تلویزیون و روزنامه حاکم جای خودش را به فرهنگ شهری از نوع خرده مالک میدهد اینها نمیشود مگر با امر اقتصاد، زمین های کشاورزی با کمترین قیمت فروخته میشود تا آپارتمان های چند طبقه ساخته شود.
طبیعت شمال ایران توسط نوکیسه گان تازه به دوران رسیده رو به نابودی است اینها همه ریشه در اقتصاد دارد.
نوشتید:معتقدم همین اینترنت و سایت های آنتی راسیست و انتی سکسیست را بدهید به فقرا همه شان از دم مثل ما روشنفکر میشوند!
رزا: راستش اغلب ما فکر می کنیم اندیشه های "روشنفکری" از طبقات بالا می آید. من بیشتر فکر میکنم در مقاطع تاریخی از تفکر جمع، و خرد جمعی ریشه گرفته. پس از آن توسط روشنفکران فرموله شد. مثل شوراها و کلکتیوها و ...
کمون پاریس در واقع بازگشت انسان به غریزه بود. آزمایش کمک، شفقت و همدردی و همیاری روی خردسالان نشان میدهد که اینهمه انگار جزئی از همه ی ما است. اما با ورود به جامعه و سیستم موجود، بتدریج از بین میرود و ارزشگذاری "بد" میشود.
یک مثال: کودک امروز خشمگین بود. بقیه ی کودکان بدلیل کمک به گدا مسخره اش کردند. چون اینجا کمک به گدا رسم نیست. چون دولت وظیفه ی کمک را به عهده گرفته. کمک بوروکراتیک و غیر مستقیم است و توسط ساختارهای بوروکراتیک تنظیم شده. یعنی این کار کمک مستقیم مانند دمکراسی واگذار و غیر مستقیم است.
پس کودک مجبور است در این سیستم برای کمک به ساختارهای موجود صدقه بدهد و نه مستقیم. مثلن تهیه ی بسته های کادو ژانویه و تحویل آن به خیریه. و غیره مثبت و دادن کمک مستقیم به انسان گوشه ی خیابان منفی.
البته در ایران یادم است بطور صدقه به گدا بود برای نذر. ولی این کمک بدلیل سست بودن مذهب در کودکان بدون درخواست دعای خیر است.
یادم است بدلیل خستگی و خواب رفتن کودک خودم کنار خیابان نشستم. کالاسکه نداشتم. یک سیب، شکلات و مقداری پول خورد نسیبم شد و از طرف جوانان. پیر تر ها وقت میگذاشتند صحبت کنند که چرا با بچه وسط خیابان نشسته ام و من هم زبانشان را نمی دانستم. آنها حالی ام می کردند که آیا به پلیس زنگ بزنند برای کمک به من؟ یعنی انسانها اکنون برای هر کاری اداره ای ایجاد کردند که مسئولیت را به عهده بگیرد ...انجمن های یاری و کمک اما از پایین است و اغلب در شرایط بحرانی دوباره از نو ایجاد میشوند، وقتی ساختارهای سیستمی و از بالا کار نکنند. مثل شوراهای محلات و کارخانه و مدارس و...
روشنفکران اینها را کشف و اختراع نکردند. آنها تنها تجربیات را حفظ کرده اند، خوانده اند و یا از طریق کتاب و اینترنت و رسانه به وجودشان آگاه شده اند و بیاد مردم می آورند. تجربیات خودگردانی ها در سراسر کُره ی زمین، کمونها و کلکتیوها را میتوان انتقال داد به انسان ها. ولی این ایده ها در اصل از روشنفکران نیست و نبوده. آنها اینهمه را جمع آوری و حفظ کردند...
نوشتید: اما اینکه شما جبهه خلق و ضد خلق درست کردید و اقتصاد و فقر را ماستمالی کردن میدانید بحث پیچیده شد.
شما نباید زندگی ساده خود را با فقر پیشرفته مقایسه کنید امثال شما اگر مستعد سرمایه اندوزی هم باشند سرمایدار نمیشوند زیرا شما آگاهانه به مشکلات زندگی با سرمایه که باعث حرص و طمع و خساست و این ارزش های زشت میشوند از زندگی ساده خود راضی هستید و از سرمایه بر حذر، اما از تمام نیازهای اولیه برخوردار هستید.
رزا: برای من راستش جبهه ای وجود ندارد غیر از ما و آنها!
ما که از سیستمی که در آن زاده شدیم ناراضی و آنها "ماتریکس" راضی و در آن ادغام و مهره.
در جهانی که من هستم، یارانم بسیار متفاوتند. شورشگران علیه سیستم کنونی تنها فقرا نیستند. اینجا گرسنگی به معنای فقر مطلق وجود ندارد. در وقت گرسنگی میتوان در سطل های آشغال غذا یافت. من امروز دو تا سیب سالم یافتم. دوستی دارم پای صندوق فروشگاه کار میکنه. هیچوقت سبزی یا غذا نمی خرد. از اضافه ها استفاده میکند و برای تامین غذا کار نمیکند بلکه کرایه خانه و... تمام تولید انبوه برای فروش به اینجا منتقل شده. اینجا بهشت کالا و جهنم ارزشهای انسانی است.
بسیاری از یاران ما بدلیل فقر نشوریده اند.
از خود بیگانگی و تهی کردن و تقلیل انسانها و البته فقر هم هست ولی نه آنگونه که ما میشناسیمش از جهانی که از آن آمدیم.
تنهایی و ایزولاسیون. انسانها برده ی افساط شان به بانکها هستند. کالاهایی خریده اند که بروی کارشان تا پایان عمر قسط بندی شده. برخی بدلیل بیکاری خود را میکُشند. دیروز دوستی بهم گفت هر دو دستش دیگر کار نمی کند و غمگین بود که ماشینش را مجبور است بفروشد. ماشینی که اغلب در پارکینگ است! برای داشتنش دستانش را داده! انسانها برده ی نیازهای کاذبشان شده اند و در چرخه ی جهنمی داشتن غرق شده اند. باتلاقی که هر روز بیشتر فرو میروند.
صف خلقی و یا طبقاتی و... همه در هم شکسته و وجود واقعی ندارد.
کارگر کارخانه های سلاح دوست من نیست بلکه دشمن. خلق تحت استعمار طالبانی و "مبارزین رهایی بخش" حماس و طالبان و... اینها دوست نیستند. برای برخی "کمونیستها"ی توده ای فلسطین آنها دوست هستند. حزب کمونیست بهشان چاپخانه داد و در فلسطین خود را منحل کرد! ترجیحن یهودی "بچه پولدار" علیه دیوار غزه دوست و یار من است. در دنیای کنونی شورشگران پایگاه طبقاتی شان برای من مهم نیست. کسی که در هندوستان سرمایه دارد و اینجا کمونیست است به درد نمی خورد.
دوستی چند وقت پیش نوشته بود مازیار رازی "تروتسکی" کارخانه دار است! اغلب سران و رهبران احزاب مواجب بگیر دولتها و صدقه بگیرند!
خوب اینها به چه درد طبقه ی کارگر می خورند؟ "نمایندگان" خلق و چریک که از بالا تا پایین شان وابسته؟
آیا اینها از خلق هستند؟
از خلق مزدوران سیستم هستند!
ما با نمایش طرف هستیم. سیستم و رقبایش!
رقبا بازتولید خود سیستم هستند برای رقابت با حکومت...
من و بسیاری خواهان لغو این قدرت و نابودی کُل سیستم و "اپوزیسیون" آن.
صفوف واقعی در رد سیستم موجود است.
روزگاری بود که بردگان خواهان اربابان بهتری بودند. اکنون ما خواهان جهانی دیگر.
و نه فردا بلکه هم اکنون.
و این شعار نیست!
انسانها با پرچم و شعار به صفوف ما نمیپیوندند.
انسانها با کمک و همیاری و همدردی است که به هم می پیوندند.
و میفهمند که فقط خودشان هستند که توانایی شکستن وضع موجود هستند.
خارج از طبقه، نژاد، جنسیت، ملیت، خلق... و گونه ای که به آن تعلق دارند...
حال میتوان برای دستان پینه بسته مبارزه کرد به نمایندگی!
در جهان من، دستان پینه بسته تنها یک معرکه ی دیگر است و یک امام زاده ی دیگر و شعبده بازی برای سواری گرفتن.
زندگی من ساده است و دنیای من بروی رفع نیازهای اولیه ی خود و دیگران بنا شده.
من اشکی برای انسان هایی که بدلیل حرص خرید کالا دارند خودکشی می کنند و افق دیدشان خانواده، ماشین، همسر و... است، ندارم!
یا انسانهایی که هر روز در خیابانها پرچم به دوش در حال سگدوزدن!
یا برای دستمزد بیشتر آرا جمع کردن!
یا دنبال دلار و یورو برای خریدن دیه!
چرا که برای تغییر اینهمه جواب نمیدهد!
اینها مثل کُلرفورم است.
افیونی برای تحمل وضع موجود...
در نعشگی مبارزه هم خواهند مُرد و جهانیان نیز از آنان بعنوان مبارز یاد خواهند کرد....خلقی، مبارز کارگری، سوسیال انقلابی، فعال زنان، سیاسی!
ب عزیز
شما احتمالن فکر می کنید که من به ثروت پشت کرده و به مبارزان ملحق شدم...
من راستش به چیزی پشت نکردم. من بردگی خود و انسانها را مشاهده کردم.
بردگی برای ارضای نیاز و بیشتر آنها کاذب است.
بجز: هوا،آب، غذا، مسکن، اینترنت!
فعلن برای دو تای آخری و رایگان کردنشان باید جنگید.
در عین حال مبارزه برای در دسترس قرار دادن بقیه برای همه.
سیستم را اگر مقابله نکرد، هوا را هم کُپنی میکند.
آنها که برای هوای تمیز و غیر سرطانی میجنگند را در کدام صف قرار بدهیم؟ طبقاتی یا خلقی!
راستش جبهه ای که من در ذهنم ساخته ام 99% مردم جهان هستند. اگر بشود رابطه ی اینهمه بدبختی را به هم روشن بیان کرد، سیستم نابود میشود و هرم فرو میریزد.
این ناتوانی ما است که سیستم تاکنون مانده.
چون اغلب ما خود مُهره ای در برقراری و پا برجا ماندن سیستم بردگی هستیم.
چون ما نیز بخشی از سیستم ستم هستیم.
ما بخشی از ستمگری و تبعیض به لایه های پایین تر از خود هستیم.
ما بخشی از ستم و استثمار گونه های دیگر هستیم. ما خود به عنوان انسان در حال مصرف خود و کُره ی زمین هستیم.
آگاهی به این آگاهی وجود دارد. بیرون آمدن از سیستم اما خیلی سخت است.
عکسی وجود دارد.
دستان پینه بسته ای که در حال سر بریدن چند گنجشک.
چند وقت پیش بود برای انتشار آن انتقاد شنیدم!
عکاسی که از کودک گرسنه ی افریقایی و لاشخور عکس گرفت خودکشی کرد.
او خود را شاید در همان لاشخور دید!
ما اول باید به نقش خود در برقراری این سیستم تفکر کنیم. بدون این بقیه نمایش است.
کمونیست سرمایدار نداریم.
کمونیسم که به حرف زدن و ادعا کردن نیست.
وقتی این حقیقت را نادیده بگیریم آن تروتسکیست را کمونیست میدانیم.
در قیاس با این کمونیسم قلابی هر ایده ای که گفتید پیروز است.
زیرا فکرتان مترقی است.
مثل محیط زیست مثل شورش آنتی راسیستی و آنتی سکسیستی و فمینیستی مثل حمایت از حیوانات و مثل خیلی مبارزات ریز و درشت دیگری که همه در خدمت انسانیست هستند.
متاسفانه هیچکدام بدون کمک کمونیست های حقیقی به نتیجه نمیرسد.
پیروزی های زیادی بدست میاید اما قطعی و همیشگی نمیشود.
زیرا سرمایداری باز به تولید خان مینشیند خدا میسازد سرنگون شد ارباب میسازد شاه میسازد فئودال میسازد بورژوازی میسازد ملی اش میکند کمپرادورش میکند خردش میکند بزرگش میکند مدرنش میکند پست مدرنش میکند به هرطریقی حاکمیت خودش را تثبیت میکند با صهیون با مذهب با داعش با بوکوحرام با صدام حتی با لباس و نام و رنگ کمونیسم و آنارشیسم و دموکرات ساختمان عظیم کاپیتالیسمش را میسازد.
شما با پولدار یهودی میتوانی دیوار را بشکنی راسیسم موقتی را خنثی کنی اما راسیسم فقط یک سلاح هست. سرمایدار تورم تولید میکند اسکناس را کم و زیاد چاپ میکند دوباره از طریق دیگری به اسارتت میگیرد.
شما میگویی فقر نیست.
اما آلمان و انگلیس از خون برده های چینی بنگلادشی ژاپنی تایوانی آفریقایی تغذیه میکنند کارخانه های برده داریش را در افریقا و خاورمیانه پهن کرده تا شما شهری مدرن داشته باشید و آشغالتان میوه های تازه باشد.
البته من گمان نمیبرم بیکارانتان فقیر نباشند اما
خودکشی از سر بیکاری برای موثر نبودن شخص در جامعه است برای شکوفا نشدن استعدادش است.
سرمایداری سلاحهای مخوفی دارد پوچی را به نام روشنفکری بسط میدهد خودکشی بدلیل افسردگی از سر پوچی است
مارکس میگفت صبح نجاری کن بعدازظهر ماهی بگیر.
علاقه داشتن و مستعد شدن همگی با اقتصاد و رفاه بدست میاید.
وقتی وسایل نقاشی، ورزشی، اختراع مکانیکی الکترونیکی، کشاورزی، علوم پایه فیزیکی پزشکی اختر شناسی و غیره را جلوی کودک بگذاری تا استعدادش شناخته شود هیچگاه در آینده بیکار نمیشود که خودکشی هم کند.
نوشتم: کارگر کارخانه های سلاح دوست من نیست بلکه دشمن. خلق تحت استعمار طالبانی و "مبارزین رهایی بخش" حماس و طالبان و... اینها دوست نیستند. برای برخی "کمونیستها"ی توده ای فلسطین آنها دوست هستند. حزب کمونیست بهشان چاپخانه داد و در فلسطین خود را منحل کرد! ترجیحن یهودی "بچه پولدار" علیه دیوار غزه دوست و یار من است. در دنیای کنونی شورشگران پایگاه طبقاتی شان برای من مهم نیست. کسی که در هندوستان سرمایه دارد و اینجا کمونیست است به درد نمی خورد.
نوشتید: شما با پولدار یهودی میتوانی دیوار را بشکنی راسیسم موقتی را خنثی کنی اما راسیسم فقط یک سلاح هست. سرمایدار تورم تولید میکند اسکناس را کم و زیاد چاپ میکند دوباره از طریق دیگری به اسارتت میگیرد.
شما میگویی فقر نیست...
رزا: اصطلاح بچه پولدار را من از "کمونیستها" ی ایرانی گرفتم. و شما بجایش «پولدار یهودی».
پویان از چریکها هم بچه پولدار بود، چند نفری هم بچه های فئودال و...
خوب اینها بعد از شناخت سیستم و پشت کردن به آن که دیگر نبایستی مارک پولدار بخورند! همینطور هم آنارشی های علیه دیوار در اسرائیل از بهترینها هستند.
البته اصطلاح ایرانیان بود بچه پولدار یهودی. خوب اینها آنارشی و ضد سیستم هستند و رفقای بسیار مبارز. من در مقایسه با حزب کمونیست فلسطین گفتم که در حمایت از حماس خودش را منحل کرد. ته این اندیشه را در تراب حق شناس پیکار میبینیم. ادعا میکرد در جنگ مجبور است با حماس: وقت بردن به بیمارستان در بمباران چه فرقی میکند حماس باشد یا کمونیست! او میگفت...در انتقاد من از حماس...
یعنی در فلسطین جبهه ای باز شده و حماس هم در جبهه ی علیه صیونیست است...
خوب راستش بجای حماس ضد زن و ارتجاعی من ترجیحن روی نیروهای مترقی در خود اسرائیل بیشتر حساب میکنم و بهترینشان هم آنارشی های علیه دیوار (اینها در چپ ایرانی به بچه پولدارهای یهودی ملقب شدند)
در مورد فقر هم.
من نگفتم فقر نیست. من اختلاف شرایط اروپا و کشورهای حاشیه را میدانم. من از اروپا نوشتم. ما میدانیم لباسها و انبوه تولید کالا که به ما میرسد اینجا روی دریای خون و استثمار است...
حال رفقا مفتخر به فرش ایرانی شان جلسه ی خانگی می گذارند، دریغ از کمی ظریف بینی که پشت هر گره ی قالی و فرش جنازه ی انسانی خاک شده...
نوشتید: مارکس میگفت صبح نجاری کن بعدازظهر ماهی بگیر.
نوشتم: ای کاش مارکس کهنه ی بچه عوض می کرد :)
برای همین است اغلب مارکسی ها مفتخرانه گوشتخوارند!
بیچاره ماهی ها در سوسیالیسم!
مارکس که مسیح نیست همه کارهایش درست باشد.
مارکسی های مفتخر به گوشتخوار اغلب در جبهه های استالینی هستند و بخاطر سیر کردن شکم گرسنه شان یعنی همان هدف وسیله شان یعنی همان کشتار حیوان را توجیه میکند و با مبارزان محیط زیست هم درگیر هستند.
سارتر هم مارکسیست بود ولی میگفت تا زمانی که در حق حیوانات ظلم میشود هیچ کونیسمی بوجود نمیاید.
ما نگاهمان به امثال مارکس نباید مرجع تقلیدی باشد.
مثل نگاه خلق الله به خمینی و مذهبیون که در هر موردی نظر میدهند.
...
چقدر خوب و شجاعانه اسم افراد را میاوری و براحتی افشاگری میکنی این هراس نداشتن شما باعث بحث و درگیری میشود و نتیجه اش فقط و فقط آموزش و اگاهی است.
هیچوقت این مرام را ترک نکن.
فقط یک کمونیست اینطوری میشناختم که سایت داشت و اسم میاورد و درگیر میشد.
فکر میکنم آخرسر سرش را زیرآب کردند!
میم جا افتاد
سارتر هم مارکسیست بود ولی میگفت تا زمانی که در حق حیوانات ظلم میشود هیچ کمونیسمی* بوجود نمیاید.
ب: فکر میکنم آخرسر سرش را زیرآب کردند!
رزا:لول:)
راستش از آنجایی که ما آنارشی ها اول خودمان "سران" را زدیم!
سر ی هم برای زیر آب کردن نمی ماند:)
پ.ن: یک کامنت از خودم هم دیشب دیدم رفته بود هرزنامه ی اتوماتیک! درش آوردم. راستش وقتی خود ادمین را هم سانسور کنند، این دیگه مهشره...
در مورد کامنتی که جدیدا درج شده.
در ایران راسیسم و سکسیسم خیلی نرم بین انسانها پخش میشود و در جریان است گاهی باعث خنده و گاهی حتی باعث دوستی و اتحاد میشود!
گاهی لر جوک لری میدهد تا ثابت کند باجنبه است!
افغانی داخل مغازه نمیتوانست بگوید چه میخواهد، فروشنده رو به من میگفت اینها به دمپایی میگویند نفربر و آن افغانی هم میخندید من گفتم شما هم به نفربر میگویی دمپایی؟
دمپایی دیگر یعنی چه، دم پا؟
چرا نمیگویید کنارپایی یا نزدیکپایی یا پیشپایی یا همدمپایی...
هر دو در شوک بودند انگار معادله و قانون نانوشته ای را برهم زده بودم
بعد از حدود سی ثانیه فروشنده منفجر شد و قهقه میزد و کلمات را تکرار میکرد ...
احساس کردم با این جرقه به یکباره از راسیسم زبانی رها شد!
نظام باهوش اسلامی در سال 57 جنگ عظیمی را از زحمتکشانی که بقول شما به غریزه انسانی خویش بازگشته بودند را برده بود.
پایداری این نظام نه بخاطر جهل ذاتی! مردم بلکه بخاطر اتاق های فکری نظام است این یک جنگ بزرگ است که از طرف امپریالیسم شرق و غرب حمایت مالی و فکری میشود.
اگر گمان ببریم مردم خودشان و بدون کمک آگاه میشوند اشتباه است.
البته اینکه مثال اینترنت را زدم خیلی اشتباه است و روشنفکری با روشنفکربازی فرق دارد روشنفکری همان همیاری ای است که شما مثال میزنید.
زحمتکشان هم معمولا به روشنفکربازی اهمیتی نمیدهند آنها هم جنس خود را میشناسند فداکاری اش را میشناسند.
شخصا برای خودم در کودکی خیلی سخت بود همراه اشتباهات انسانها نباشم خیلی ها مثل من مظلوم و گوشه گیر و ترسو بودند و هستند همه مثل شما سوپرانسان نیستند که از ابتدا آگاه بوده باشند.
ما برخی از توده ها و مرده های متحرک و ربات های برنامه ریزی شده ای هستیم که گاها نیاز به هک شدن و ریستارت شدن داریم.
اعتقاد دارم آگاهی حقیقی از هرطریقی شده باید وارد شود نباید منتظر آگاهی های غریزی و آرام و عرفانی باشیم.
نباید با مسئله آگاهی، مرتاض گونه برخورد کنیم.
نوشتید:اگر گمان ببریم مردم خودشان و بدون کمک آگاه میشوند اشتباه است.
...
اعتقاد دارم آگاهی حقیقی از هرطریقی شده باید وارد شود نباید منتظر آگاهی های غریزی و آرام و عرفانی باشیم.نباید با مسئله آگاهی، مرتاض گونه برخورد کنیم.
رزا: راستش من خیلی وقت است که به انتقال آگاهی به طبقه یا زنان و ستمکشان و... فکر نمیکنم.
دوران دانشجویی جلوی در کارخانه نشریات تروتسکی فروختن... البته ترم اول و آشخور بودم و عاشق!
نه عاشق تروتسکی البته!
خوب این رفیق ما هم هر چی از دوستان زن را مثل من نوبتی کرده بود روزنامه فروش نشریه ی سندیکای "آزاد". کارگرها هم میگرفتند و مجانی بود... بعد از یک ترم در سرمای بینهایت و بیماری متعاقب و ساعت 4 صبح بلند شدن، فهمیدیم که آشغالی ها پره از نشریه ی سندیکا! چون دوست دانشجویی همانجا کار گرفته بود و قرار شد فیدبک و گزارش بنویسه!
یک چند سالی هم با مائویستها سپری شد که آگاهی را ببریم در بین زنان!
البته با زنان سبزی پاگ کردن اصطلاح بود!
بعدش آگاهی را بردن به صفوف خارجیان!
اما راستش این در واقع پروسه ی آگاهی خودمان بود که با این روشها کسی آگاه نمیشه!
الان بیشتر فکر میکنم انسانها با دوستی و عشق و اینکه ما را حفظ کنند، بیشتر حمایتمان میکنند تا بخواهیم شستشوی مغزی بدهیم شان.
انسانها اغلب همه، همه جا شورشی نیستند. اما به خاطر دوستی و برای حفظ آخرین انسانیتها بلند میشوند، اگر ما آنها را مثل اسفنج های خالی که باید پر بشوند نبینیم...
ما بجای اینکه خودمان باشیم برایشان نقش بازی میکنیم. خوب آنها هم میدان مبارزه را برایمان خالی میکنند تا ما برایشان بجنگیم!
مثل گلادیاتورها...
اما وقتی ماها را هم در حد خودشان ببینند، وضعیت عوض میشه و نوعی همیاری بوجود می آید...
در حین همیاری تازه میفهمی اغلب پیشنهادهایشان خوب است، و برخن حتی بهتر از ما است. اغلب مدارس همیاری والدین اینطوری ساخته شده اند. مغز متفکری پشتش نبوده.
انجمنهای محلی هم. خانه های اشتراکی و...
البته تشکیلاتهای هرمی و سازمانی اینگونه نیست. رهبری که دعوا داشته باشه، انشعاب کنه، یا بمیره، یا مبارزه را رها کنه و بره، تشکیلات بهم میپاشه...
به نظرم بلوک سیاه از همه موفقتر بوده. یک فراخوان میده که مثلن راهپیمایی فاشوها را در هم بکوبیم. گروههای چند نفره، دوستان و گروههای فعال کوچک هر کدام یکجای کار را میگیرند و نهایتن برای تداخل نشدن یک جلسه ی هماهنگی میگذارند و هر کسی کار خودش را انجام میده. جلوی همدیگر را هم نمی گیرند. گروهها هم آنقدر کوچکند و روی دوستی بنا شده اند و زیاد حالت هیرارشی ندارند. هر کسی هر کاری بلد است انجام میده. یادم است یک 20 نفری زنان مسن با ساکهای سنگین راه را بر پیاده شدن فاشوها از قطار بستند. خیلی عالی بود. گویا همه هم همدیگر را میشناختند. آنقدر فس فس کردند که بخش زیادی اصلن نتونستند پیاده شوند و مدتی وقت خریدند. گروه سیب زمینی هم هر کله پوستی را با پرتاب سیب زمینی سرخ شده و رب گوجه پذیرایی کرد. انگار یک هماهنگی خاصی بین هر گروهی در مکان و زمان بوجود آمده بود. اینگونه سازماندهی محشره. جوانتر ها باریکاد و هر کس به فراخور امکانات و انرژی...
برای بسیاری از کارها اصلن آگاهی همانجا بوجود میاد. از جسارت جمع هم مردم جسارت پیدا میکنند. تا حدی که زنی که توالت را در ایستگاه تمیز میکنه هم ملحق شده بود و با ما شعار میداد... مثل اینکه خشم علیه راسیسم منفجر بشه، خشم از وضعیت موجود هم همزمان آزاد میشه، طبقاتی، جنسیتی و...
انسانهای تحت ستم بسیار راحت در اکسیونهای خیابانی متحد میشوند. دوامش البته زیاد نیست چون زبان ستمگرانه اغلب ما را از هم دوباره جدا میکنه. خارجیان در اعتراضات اینجا متحد هستند. بعد در زندگی روزمره علیه هم حتی همدیگر را لو میدهند (اختلاف ناسیونالیستی)... اما در میدان مبارزه یک تن واحدند، در روزمره هر کدام به لایه های هرم و سلسله مراتب برمی گردند. کار اصلی احتمالن ایجاد دوستی و رفاقت باید باشه. تا مردم خارج از این هیرارشی مصنوعی همدیگر را برابر هم قبول کنند. و این سخت است. اعتماد و دوستی انسانهای برابر. چون در واقع برابری در روزمره وجود نداره و سیستم هم یعنی قبول این نابرابری و سیستم مشروعیتش را باز مستحکم می کنه اینجوری با قبول نابرابری از طرف ماها. چون رقابت جزع جدایی ناپذیرش است.
مدارس غیر رقابتی و کار پایه ای باید باشه چون ما از همان ابتدا رقابت را مثبت قبول کردیم برای پیشرفت در سیستم. پس اگر آگاهی باشه فقط در افکار ساختنه. که رقابت ها را در نسل جدید برداریم و بجایش همکاری و کار تیمی را قرار بدهیم.
بقیه اش خودبخود انجام میشه.
چون همیاری جزعی از بقای انسانها بوده و در سیستم رقابتی کمتر نمود داشته.
اما البته اغلب ما فکر میکنیم با کتاب خوندن و انتقال دانش یا ایمان و اعتقاد و اراده و...اینهمه مردم جذب ایده های خوب ما میشوند. شاید هم تا مدتی بشوند. ولی کمتر در دراز مدت می مانند.
چند وقت پیش مکزیکی های بومی جیاپاس فرمانده مارکوس را به آسمان فرستادند. توضیح هم دادند چرا بوجودش آورده بودند و چرا دیگر نیاز بهش نیست.
به نظرم مبارزات بومیان و نگاهشان به زندگی و مبارزه مثل مشعلی راه را روشن کرده.
دیشب مادری اعلام کرد که خوشحاله بچه های کلاس گلگی کردند که هیچی یاد نگرفته اند. ما گویا یواشکی بهشان یاد داده ایم. از بیکاری در کلاس شاکی بودند! آنها نوع کلاسیک یاد نگرفتند و همش بیرونند و فکر میکنند در رقابت با مدارس دولتی کمتر میدانند! راستش من خودم اسم بیش از صدها نوع گیاه را برای امتحان حفظ کرده بودم. الان کسی بپرسد اصلن یادم نیست. این کودکان حتی زمان کاشتن را هم بلدند. یاد گرفته اند و در انتظار توت فرنگی های گلدان ها هرگز از یاد نمیبرند، چه فصلی کاشتند و خوردند!
اگر علم و دانش مثل آگاهی باشد، پس برای انتقالش ما تاکنون رفوزه ایم چون حزب و سازمان و گروه و اتحادیه... مثل معلم و مدیر و ناظم و به شکل سنتی دیگر جواب نمیدهد....
کسانی باید سوالاتی داشته باشند تا برای جواب به تکاپو بیفتند.
در جهانی که ما تجربه کردیم مشتی جواب را به خوردمان دادند. اما شاید سوال کردن را فراموشمان دادند.
انگیزه را برای یافتن جواب سوالهای احتمالی کشتند.
مجبوریم از نو شروع کنیم.
با روش های بهتر...
بین نور و سایه
http://www.peykarandeesh.org/zapatists/872-luz-y-la-sombra.html
و ما انتخاب کردیم.
و به جای آن که خودمان را وقف آموزش چریک، سرباز و دار و دسته نظامی کنیم، مروج آموزش و پرورش و بهداشت تربیت کردیم، و پی خودمختاری ای ریخته شد که امروزه باعث تعجب جهان است.
به جای بنای پادگان، بهتر کردن سلاح، ساختن دیوار و خندق، مدرسه به پا شد، بیمارستان و مراکز درمانی ساخته شد، شرایط زندگی مان را بهتر کردیم.
به جای مبارزه برای اشغالِ مکانی در پارتنونِ مردگانِ مجردی از پایینی ها، زندگی را برگزیدیم.
این کارها را در میانه جنگی خاموش انجام دادیم، اگر چه به خاطر خاموش بودن اش کمتر مرگ آور نبود.
چرا، رفقا، شعار «شما تنها نیستند» سردادن یک چیز است، و ایستادن تنها با پیکرهای انسانی در مقابل ستون های مسلح نیروهای فدرال یک چیز دیگر، مانند آنچه که در بلندی های چیاپاس اتفاق افتاد. تازه اگر بخت با شما یار باشد شاید کسی از این امر با خبر شود، و اگر کمی بیشتر خوش شانس باشید شاید آن کسی که با خبر شده خشمگین هم بشود، و اگر اقبال بلندتری هم داشته باشید شاید آن کسی که خشمگین شده، دست به عمل هم بزند.
به هر وضعی که بود زنان زاپاتیست راه را بر تانک های دشمن بستند و چون توپخانه ای در کار نبود، با جان کندن و پرتاب سنگ آن مار آهنین را به عقب نشینی واداشتند. آنها تولد و رشد گارد سفید را در منطقهء شمال چیاپاس متحمل شدند، که در آن زمان به عنوان شبه نظامیان دو باره به کار گرفته شده بودند؛ و در منطقه تسوتچوخ خشونت مداوم سازمان های دهقانی ای که گاهی حتی در اسمشان هم از «استقلال» خبری نیست؛ و در منطقه جنگل تسلتال، ترکیبی از شبه نظامیان و کنترا ها را.
……….
ارسال یک نظر