۱۴ آبان، ۱۳۹۳

چرا موی زنان ناموس مردان است؟ + اخبار اسید پاشی در ایران!




رزا: مقاله ی زیر به بخشی از سوالها در رابطه با چرایی پوشاندن مو و حجاب پاسخ داده و سوالهای بیشتری را مطرح میکند. اینکه اگر در اغلب فرهنگها مو/گیسو/ریش/سبیل همان جایگاه آلت تناسلی و باروری را داشته، پس چرا موی زنان به ناموس مرد اروپایی تبدیل نشده؟ با توجه به اینکه طبق تحقیقاتی از نخستی ها، زنان بیشتر به مردان ریشو علاقه مند بوده اند و داشتن ریش در مردان " مزیتی" در انتخاب آنان در نزد انسانهای اولیه مونث بوده است.
«مرد ریش دار در مقطعی از تاریخ نخستی ها جذابتر برای زنان بوده اند...»
البته در مورد جایگاه موی زنان بعنوان سمبل باروری در فرهنگ های غیر عرب تحقیقات کم است. از طرفی امروزه نشانه های جذابیت در زنان داشتن ساق پای زیبا و بقیه ی اعضای بدن است. و دیدن مو کمتر و یا اصولن در فرهنگهای غیر اسلامی باعث از کف رفتن قرار مردان نمیشود. دید جنسی به مو/ گیسو اغلب در فرهنگ عربی و به دلیل احادیث مذهبی ماندگار شده است. چرا مو و گیسوی زنان در فرهنگهای غیر عربی نشانه ی باروری و بعدن تحریک آمیز قلمداد نشده؟ و یا چگونه مو/گیسو ی زنان بعنوان نشان باروری در غربی ها کنار گذاشته شده؟
از طرفی اگر ریش نماد جنسی مردان است چرا نمایان و بدون پوشش و گیسوی زنان ("نماد جنسی زنان") میبایست پنهان باشد؟
باری مقاله زیر بسیار خواندنی است.
در زمانه ای که بدلیل "بد حجابی" به روی زنان سیستماتیک اسید می پاشند....

برای خواندن ادامه ی مقاله در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.
برای خواندن در منبع روی تیتر مقالات کلیک کنیم.

سینا زند
آنچه مسلم است مو و آلت تناسلی هر دو نشان و نمادی از قدرت باروری و ازدیاد نسل است نه صرفا ابزاری برای کامجویی. در واقع اصل و اهم، توان باروری بود نه التذاذ جنسی. با گذشت زمان و سرایت مردسالاری و تملک زنان به عامه­ی مردم، که پیش از آن تنها در خانواده­ی پادشاه رواج داشت، اندک­اندک حس غیرت و ناموس پرستی نیز در بین مردان شکل گرفت. با رشد شهرنشینی نگاه باروری به نگاه جنسی تقلیل یافت. آلت جنسی که پیش از این در درجه­ی اول کارکرد باروری داشت به وسیله­ای برای کام جویی بدل شد و باروری حادثه­ای بود که در پی آن خواه ناخواه اتفاق می­افتاد. با این همه هنوز در پستوی حافظه­ی عرب "­مو" به عنوان نماد جنسی در کنار آلت تناسلی باقی مانده بود، بی آنکه از ارتباط منطقی این دو در پیش چشم نیاکان بدوی خود، اطلاعی داشته باشند. از این همنشینی بود که ناگزیر "مو" نیز چون عورت مشمول حکم پوشش شد؛ بی آنکه کسی دلیلش را بداند، چون حرام شدن تراشیدن ریش برای مردان.

«پس از اسیدپاشی، به اولین بیمارستانی که رسیدم پرستار به من گفت اینجا نمی‌توانیم کاری بکنیم، برو خانه و زیر دوش بمان. این در حالی بود که کاملا متوجه می‌شدم اسید دارد سرم را می‌خورد و مدام بیشتر فرومی‌رود. سوزش شدیدی که در ناحیه سرم بود و فشاری که می‌آورد و به داخل می‌رفت را به پرستارها می‌گفتم ولی جواب می‌دادند این تصور تو است و این‌طور نیست.» خانم «الف» دومین قربانی اسیدپاشی، همان‌طور که اینها را می‌گفت روسری‌اش را عقب می‌کشید و سرش را نشان می‌داد. تقریبا در سمت چپ سرش حفره‌ای به شکل دایره، به شعاع سه سانتی متر و به عمق بیش از دو سانتی متر ایجاد شده بود که رنگ داخل حفره به صورتی می‌زد.» او ادامه داد: «اسید اگر در دقایق اولیه شسته و رقیق نشود روی هر چه ریخته شده باشد آن را سوراخ می‌کند و به داخل رسوخ می‌کند. او با اشاره به اینکه پزشک معالجش تاکید کرده باید دقایق اولیه همه قسمت‌های اسیدپاشی شست‌و‌شو شود، افزود: «حدودا تا نیم ساعت پس از این حادثه سر و صورت و دستانم شست‌و‌شو داده نشد و بعد از اصرار من و خانواده‌ام شست‌و‌شو انجام شد.» به گفته خانم «الف» که در اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان مورد حمله قرار گرفته است، این روزها چشم چپ خود را تقریبا از دست داده و هر دو دستش از مچ تا کتف دچار آسیب‌های بسیار جدی شده است.
 این زن سومین قربانی‌ای بود که فرهیختگان به دیدن او رفت. وضعیت زخم‌های او همچون سهیلا جورکش بسیار وخیم بود. اگرچه به گفته پلیس هر چهار اسیدپاشی با یک نوع اسید انجام شده، سوختگی‌ها و حفره‌هایی که در سرتاسر دستان و گردن خانم «الف» وجود دارد نشان از آن دارد که یا نوع اسید فرق داشته یا همان‌طور که خودش تایید می‌کند بسیار دیر به او رسیدگی شده که احتمال گزینه دوم بیشتر است.

رابطه مشکوک اسیدپاش با پیکان
این زن که وضعیت این روزهای او باعث شده دیگر نتواند به درس فرزندش رسیدگی کند، در رابطه با ماجرای روز اسیدپاشی، گفت: «تولد آرین بود و من می‌خواستم بروم برای جشن تولدش کارت تولد بخرم. می‌خواستم آرین را همراه خودم ببرم، اما مادرم گفت او را نبر که تکالیف مدرسه‌اش را انجام بدهد و من هم با یکی از دوستانم قرار گذاشتم و رفتم.» وی افزود: «در خیابان کاوه نبش خیابان برازنده در خودرویم منتظر دوستم نشسته بودم که یک پیکان از سمت صندلی شاگرد کنار خودرویم ایستاد و گفت «تو خیلی دیوانه‌ای» و به محض برگشتن من به سمتش فوری گاز داد و رفت. من هم شیشه سمت شاگرد را بالا دادم و رویم را به سمت چپ برگرداندم. 10 ثانیه هم از این موضوع نگذشت که یک موتور از سمت راننده آمد و اسید را رویم پاشید و رفت.» این خانم با اشاره به اینکه فکر می‌کرد سرنشین پیکان با گفتن «تو خیلی دیوانه‌ای» تنها می‌خواسته من به سویش برگردم تا مطمئن شود خودم هستم یا نه، افزود: «اگر قصد راننده متلک‌پرانی بود منتظر می‌ماند تا از من عکس‌العمل یا جوابی درباره حرفش دریافت کند، در حالی که به محض برگشتن من به سمتش و درست لحظه‌ای که صورت مرا دید گاز داد و انگار به موتوری تایید داد که خودم پشت فرمان هستم و در کسری از ثانیه موتوری آمد و کار خودش را انجام داد. به هر حال من فکر نمی‌کنم آن پیکان با موتوری هماهنگ نبوده باشد
او درباره آسیب‌های جدی دستان و صورتش، ادامه داد: «تقریبا هر روزم به پیش پزشک رفتن می‌گذرد و هر روز باید زخم‌هایم معاینه و پانسمان شود.» وی در رابطه با هزینه‌های درمانی‌اش، گفت: «از آنجایی که آسیب‌های دستان، گردن و پوست سرم خیلی جدی است به غیر از درمان‌های معمول، درمان‌های گیاهی هم انجام می‌دهم و هزینه‌های این دو درمان در کنار هم واقعا هر کسی را از پای در می‌آورد.» او در پاسخ به اینکه چه ارگان‌ها و نهادهایی تاکنون از او حمایت کرده‌اند، ادامه داد: «تاکنون هیچ کسی از طرف هیچ نهادی به دیدن من نیامده است و کوچک‌ترین کمک‌هزینه‌ای برای درمانم دریافت نکرده‌ام
……….

به گفته ی شاهدان عینی عملیات اسید پاشی گروهی و سازماندهی شده انجام گرفته، حال آنکه مقامات رژیم جمهوری اسلامی اصرار دارند که همه ی اسید پاشی ها کار یک نفر بوده که مشکل روانی دارد. دست کم دو موتور سوار و یک اتومبیل در هر عملیات اسید پاشی شرکت داشته اند.
پدر یکی از قربانیان اسید پاشی های اصفهان فاش کرد که عملیات اسید پاشی گروهی و سازماندهی شده انجام گرفته است. ناصر جورکش، پدر سهیلا جورکش، در گفتگو با نشریه ی " تماشاگران امروز" گفت: " من با برادر یکی دیگر از دخترهایی که به صورتشان اسید پاشیده شده، صحبت کردم. شباهت‌هایی بین اسیدپاشی به سهیلا و خواهر او وجود داشت. هر دو اسیدپاشی روز چهارشنبه اتفاق افتاده البته با این تفاوت که حادثه یک هفته بعد برای خواهر ایشان اتفاق افتاده بود.  زمان وقوع هر دو حادثه بین ساعت 6 تا 7  بوده و در هر دو حادثه  2نفر روی یک موتور سوار بوده‌اند".
وی افزود: " در هر دو حادثه یک پیکان سفیدرنگ پشت سر موتور بوده که به نوعی حالت مراقبت از آن را برعهده داشته".
این سخن  با ادعا های مقامات نیروی انتظامی رژیم که بارها تأکید کرده اند اسید پاشی ها عملی تک نفره بوده است، در تقابل است.
حسین ذوالفقاری، معاون امنیتی وزارت کشور رژیم، گفته است: " بر‌اساس یافته‌های اطلاعاتی، اسیدپاشی‌های اخیر کار یک نفر بوده است". [1]
سرهنگ حسین زاده، جانشین فرمانده نیروی انتظامی اصفهان، گفته بود: " تمام اسیدپاشی ها از سوی یک نفر با شخصیت ضداجتماعی و دارای اختلالات روانی صورت پذیرفته و انگیزه دیگری در میان نبوده است". [2]
 عبدالرضا آقاخانی، فرمانده پلیس اصفهان نیز گفته است: "  یافته‌های پلیس نشان می‌دهد که فرد (اسیدپاش) احتمالاً از یک شخصیت ضداجتماعی رنج می‌برد و با انگیزه مشخص و در یک فرصت مناسب با پاشیدن اسید، متواری شده است". [3]
ناصر جورکش ، که دختر وی به شدت مجروح و در بیمارستان بستری است، همچنین گفته است: "غیر از دوربین‌های ترافیکی، یک ایستگاه آتش‌نشانی هم در آن خیابان است که دوربین‌ مدار بسته دارد و می‌توانند از فیلم آن هم استفاده کنند".
[1]  http://www.tasnimnews.com/Home/Single/537409
[2]  http://www.mehrnews.com/news/2392333
[3]  http://www.tabnak.ir/fa/news/443537

شادی بیضایی

دو راننده که قصد تجاوز به زنی را در یکی از روستاهای هندوستان داشتند توسط مردم و زنان دستگیر و مجازات شدند.
Auto drivers who tried to rape a woman in AP.

بریتانی مینارد، دختر ۲۹ ساله ای که به نوعی لاعلاج از سرطان مغز دچار بود روز شنبه در ایالت اورگان آمریکا به زندگی خود پایان داد. خبر مرگ خودخواسته خانم مینارد روز دوشنبه منتشر شد و باردیگر بحث بر سر حق پایان دادن به زندگی برای مبتلایان به بیماری‌های لاعلاج را داغ کرد.اعضای خانواده خانم مینارد از جمله همسر و مادرش در لحظه مرگ در کنارش بودند.در ابتدای سال ۲۰۱۴ زمانی که خانم مینارد و همسرش هنوز در ایالت کالیفرنیا زندگی می کردند بیماری او به عنوان یکی از بدخیم ترین انواع سرطان مغز تشخیص قطعی داده شد.
 از پنجاه ایالت آمریکا، قانون "مرگ با عزت" تنها در پنج ایالت برای کمک به مرگ بیماران لاعلاج اجرا می شود.پزشکانی که وضعیت این بیمار ۲۹ ساله را زیر نظر داشتند به او گفتند که سرعت رشد غده سرطانی در مغز زیاد است و تا حدود ۶ ماه دیگر زنده می ماند.از آن هنگام خانم مینارد و شوهرش به ایالت مجاور، اورگان، نقل مکان کردند تا از قانونی بهره برند که به افراد مبتلا به بیماری لاعلاج امکان می دهد آزادانه به زندگی خود پایان دهند. این قانون که "مرگ با عزت" نام دارد از سال ۱۹۹۷ در ایالت اورگان به اجرا در آمده و تاکنون بیش از ۱۱۷۰ بیمار، دارویی مرگبار برای پایان دادن به زندگی خود دریافت کردند اما تنها ۷۵۲ نفر آن را مصرف کرده اند.از پنجاه ایالت آمریکا، قانون "مرگ با عزت" تنها در پنج ایالت برای کمک به مرگ بیماران لاعلاج اجرا می شود.
....
علاوه بر اورگان، از چند سال قبل ایالت‌های واشنگتن، مونتانا، نیومکزیکو، و ورمونت به بیماران لاعلاج اجازه می دهند تا برای ادامه زندگی خود تصمیم بگیرند. قانون مرگ باعزت، یا کمک به خودکشی افراد با بیماری‌های لاعلاج، موضوعی بحث انگیز در آمریکاست که گروه‌های مذهبی مسیحی شدیدا با آن مخالف هستند. روز دوشنبه وقتی خبر مرگ بریتانی مینارد منتشر شد هواداران این حق در شبکه‌های اجتماعی، پایان یافتن خودخواسته زندگی او را ستایش کردند و مخالفان عمدتا ساکت بودند. موضوع مرگ خودخواسته برای بیماران لاعلاج در آمریکا تازگی ندارد اما جوان بودن خانم مینارد و ویدیویی که او منتشر کرد باعث شد تا این بحث بار دیگر داغ شود. برخی تحلیلگران می گویند احتمال دارد که این موضوع در آینده ای نزدیک به بحثی مهم در دیگر ایالت‌های آمریکا تبدیل شود.





سینا زند

یکی از اصولی که جمهوری اسلامی، چند صباحی پس از ظهور خود، به آن تمسک جست و آن را با فلسفه­ی وجودی خود پیوند داد، مسئله­ی حجاب است.

«حجاب در لغت معانی مختلفی دارد؛ مانند: پوشش، پرده، منع و آنچه میان دو چیز واقع شود (انوری، 1381: ج3، ص2468). اما در اصطلاح فقهی حجاب، پوشش زن در برابر بیگانه است.» (محسن خلفی، فصلنامه مطالعات راهبردی زنان، شماره 37) در آیه­ی 31 سوره­ی نور، به پیامبر اسلام درباره­ی پوشش زنان مومن سفارش شده است که: «ای پیامبر به زنان مومن بگو... باید روسری‌های خود را بر گردن خویش فرو اندازند و زینت خود را آشکار نکنند...» در شأن نزول این آیه چنین آمده: «مرد جوانی از انصار در شهر مدینه زنی را دید که از روبرو می‌آید، در آن زمان زن‌ها عادت داشتند که مقنعه را پشت گوش خود می‌انداختند؛ نگاه مرد همچنان بر زن بود تا از کنارش عبور کرد. وی بدون آنکه نگاهش را از زن بردارد، به راه خود ادامه داد. در این حال استخوان یا شیشه‌ای که بر دیوار بود، صورتش را خراشید و خون بر بدن و لباسش جاری شد. به خدمت رسول خدا (ص) رسید، وقتی ‏پیامبر وی را در این حالت دید، فرمود این چه وضعی است؟ در این زمان آیه فوق نازل شد» (مجلسی، 1406ق: ج‏8، ص353).

چنانچه از شان نزول این آیه پیداست، قسمتی از مو و گوش زنی، با جوانی چنان می­کند که یوسف با زنان مصر. در واقع دیدگاه فقهی، گیسوی زن را عضوی جنسی قلمداد می­کند که باعث از کف رفتن قرار مردان می­شود. دید جنسی به موی و گیسو را در احادیث و روایات دیگر نیز مشاهده می­شود که برای قطع یقین به این موضوع، برخی از آنها را در ادامه ذکر می­کنیم.

در آیه­ی 60 سوره­ی نور در مورد حجاب زنانی که خانه نشینند و امید به ازدواج ندارند، به تساهل برخورد شده و گفته شده است:  «... اشکالی بر آنان نیست که لباس‌های خود را فرو گذارند، بدون آنکه خود را به زینتی آشکار سازند...» عدم امید به ازدواج می‌تواند، علل متعددی از جمله صفات ظاهری مانند عدم زیبایی، صفات جسمانی مانند نقص عضو، وضعیت ذهنی و روانی و کبر سن، داشته باشد. معلوم است که در همه موارد عدم رغبت دیگران به ازدواج با این افراد ماخوذ است. (محسن خلفی، همان) بدیهی است منظور از "لباس­ها" پیراهن و دامن نیست، زیرا که نه تنها اسلام بلکه در هیچ فرهنگ معتدل دیگری مجوز برهنه­گی به افراد نا زیبا یا معلول ذهنی و جسمی داده نمی­شود. درواقع منظور از فرو گذاشتن لباس، برداشتن روسری و رها کردن موی سر می­باشد. چرا که این افراد به دلیل وضعیت جسمی شان دیگر برای مردان تحریک کننده نیستند. در روایتی مشابه (از امام صادق)، سیاهان و بادیه نشینان زمخت و خشن نیز شامل همین حکم می­شوند، چرا که آنان نیز برای مردان، جاذبه­ی جنسی ندارند.

در عبارت «المرأة عورة کلها» که در کلام بسیاری از فقها رایج و شایع شده، تمام بدن زن، عورت دانسته­ شده است. هشام­بن­سالم از علی­بن­ابی­طالب می­شنود که حضرت محمد گفته است: « زنان بیهوده­گو و عورت هستند، عورت را در خانه و بیهوده گویی را به سکوت بپوشانید» (کلینی، 1407ق: ج 5، ص535). اطلاق لفظ عورت بر زن شایع و فراوان است، تا آنجا که «اگر به صورت مطلق واژه عورت به کار رود، منظور زن است نه بخشی از بدن زن». (وحید بهبهانی، 1424ق: ج 6، ص152). در عرف نیز وقتی واژه عورت به کار می‌رود، تنها چیزی که به ذهن متبادر می‌شود، شرمگاه زن و مرد است.

اما چرا علمای اسلام، گیسوی زنان را به صراحت مشمول حکم عورت می­دانند؟ آیا برای مردان عرب آن زمان نگاه کردن به طره­ی گیسویی چنان بود که دیدن آلت جنسی یک زن؟ اگر چنین بوده، آیا به ذهن زنان مکه­ی قبل از محمد، نرسیده بود که موی خویش را بپوشانند تا از گزند مردان قوم در امان باشند؟

نگارنده بر این اصل معتقد است که: جریان پویای فرهنگ، همواره در گذر زمان در حال رشد و پوست اندازی است؛ هیچ آیینی یک شبه سر بر نمی­آورد، مگر اینکه ریشه در اعماق تاریک تاریخ داشته باشد. از این رو برای یافتن پاسخی قانع کننده، باید نقبی در دل تاریخ و در میان اقوام مجاور بزنیم.

* * *

ذهن انسان بدوی تحت تاثیر شگرف تغییر فصول بود. او که حیات خویش را وابسته به طبیعت می­دید، گمان می­کرد که می­تواند با جادو، طبیعت طغیانگر را به تسخیر در آورد. آنچه بیش از همه برای او اهمیت داشت، باروری و زایش بود. از این رو نماد های باروری نیز برای ایشان در شمول اقلام مقدس و دارای نیروی جادویی، به حساب می­آمد. از جمله این نمادها آلت مردانگی، پستان­های زنانه و نیز موی و گیسو بود. در یافته­های باستان شناسان تندیس هایی از این نماد­ها به وفور به دست آمده است. شاید آنچه بیش از همه عجیب به نظر آید، قلمداد کردن مو و گیسو در میان نمادهای باروری باشد. جالب آنکه نه تنها گیسوی زنان بلکه موی صورت مردان نیز مشمول تقدس و حرمت می­شود. برای توضیح این مطلب ابتدا به توضیح قداست آشنای ریش مردان می­پردازیم.

در طول تاریخ پر فراز و نشیب ایران، هیچ گاه تصویری از مردی نقش نبسته، مگر با ریش بلند؛ و در هر دوره­ای که ریش از رونق افتاده، سبیل جای آن را گرفته است. این موضوع مختص ایرانیان نیست و سایر اقوام همسایه نیز چنین بوده­اند. حرمت موی سپید، امری آشناست و از دیرباز در میان ایرانیان نیز رواج داشته است. کیخسرو، طوس را به دلیل بی­کفایتی در نبرد با تورانیان از فرماندهی سپاه عزل می­کند و می­گوید اگر نژاد و ریش سفیدت نبود سرت را از تن جدا کرده بودم.

نژاد منوچهر و ریش سفید / تو را داد بر زندگانی امید. (فردوسی، شاهنامه)

آئینی مهم­تر در این باره "گرو گذاشتن ریش" است. یک تار از ریش مردان چنان با ارزش به حساب می­آمد که به عنوان تضمین دیون و قروض مورد پذیرش قرار می­گرفت؛ البته این تضمین همواره موجب رنجش خاطر فرد مقروض بوده و از افشای آن کراهت داشته است. اما ارزش این تار مو از کجا نشات می­گیرد؟ چنانچه پیشتر گفته شد، ریش و سبیل مردان به عنوانی نمادی واضح از مردانگی است. زیرا روئیدن مو بر صورت مردان هم زمان است با رشد فیزیولوژیکی اندام تناسلی ایشان. از این رو ریش و سبیل در میان اقوام مختلف به عنوان نمادی از مردانگی و توان باروری پذیرفته شده است. حتا امروز نیز سبیل را نمادی کنایی از آلت مردانه می­دانیم. چنانچه بخواهند مردی را با اغراق غیور بخوانند از عبارت، "مرد سبیل کلفت" استفاده می­کنند. مولوی در بیتی اعتراضی چنین بیان می­کند:

گر به ریش و خایه مردستی کسی / هر بزی را ریش و مو باشد بسی (مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم)

از این رو در میام مردمان گذشته، تراشیدن ریش به معنای دفع باروری، امری بد یمن و کفران نعمت بود که باعث کاهش محصولات تلقی می­شد. نیز در گذشته، اصطلاح "ریش بریده" (به معنای ناتوان در باروی، خواجه) دشنامی سخت برای مردان بوده است؛ چون " گیس بریده" برای زنان. با رسیدن این موضوع به اسلام، علمای دین چون عرف آن زمان، تراشدین ریش را فعلی حرام شمردند. اما بی­اطلاع از پیشینه­ی تاریخی این موضوع، دلیل ساختگی کراهت آن را شبیه شدن مردان به زنان دانستند.

آنچه بیش از همه در این پژوهش به یاری ما می­آید، مشاهدات لوسیان، نویسنده­ی قرن دوم میلادی (120 تا 180 بعد از میلاد) است. او در ساموساتای ترکیه به دنیا آمد و در آتن دیده از جهان فرو بست. او می­گوید: «در میان تروزنی­ها (شهری در یونان) قانونی برای دوشیزگان و جوانان به طور یکسان، وجود دارد. و آن این است که هرگز ازدواج نکنند تا زمانی که طره­ای از گیسوی خود را به هیپولیتوس وقف کنند. مردان جوان اولین موهای چانه خود را اهدا می­کنند، سپس آنها اجازه می­یابند که طره­ای از گیسوی دوشیزگان را که از بدو تولد برایشان مقدس بوده است را باز کنند و ببرند. و در ظرفی که نامشان روی آن نوشته شده، در معبد قرار می­دهند». (Herbert A. Strong , The Syrian Goddess)

این آیین به خوبی نشان می­دهد که نشانه­ی بلوغ و کسب مجوز ازدواج با مقیاس رویش مو سنجیده می­شده است. در حقیقت رویش مو نشانه ای از قدرت باروری و آمادگی فیزیولوژیکی برای ازدواج است.

لوسیان در سفرش به سوریه از معبد ایشتر (استارته) دیدن می­کند. آیینی که در آن معبد انجام می­شود، برای ما روشن می­کند که چرا در ناخودآگاه ِ عرب، کل بدن زن عورت محسوب می­شود. این نویسنده می­گوید: «من همچنین معبد مقدس ایشتر، الهه بابلی، را در بیبلوس (جبیل امروزی، شهری در40 کیلومتری بیروت) دیدم. صحنه­ای از آیین مخفی آدونیس (تموز). آنها ادعا می­کنند که، افسانه آدونیس و گراز وحشی درست است، و این حقیقت در سرزمین آنها رخ داده. در یادآوری سالانه­ی این مصیبت، به سینه زنی و ناله و زاری می­پردازند و این مراسم راز­آلود، در روستاهای اطراف نیز انجام می­شود. هنگامی که آنها عزاداری خود را پایان می­دهند، در وهله اول برای آدونیس، به عنوان کسی که از زندگی رانده شده، قربانی می­کنند. پس از این، آنها اذعان می­دارند که او دوباره زنده می­شود و چهره­ی خود را در آسمان نمایان می­کند. همچنین آنها اقدام به تراشیدن سر خود می­کنند، مانند مصری­ها در از دست دادن آپیس. زنانی که از تراشیدن سر خود سرباز زنند، باید به جریمه گردن نهند، یعنی به مدت یک روز خود را در اختیار بیگانگان قرار دهند و درآمد حاصل از این کسب را به عنوان قربانی به استارته (ایشتر) بپردازند.» (Herbert A. Strong , The Syrian Goddess)

«شواهدی برای اندیشیدن به این موضوع وجود دارد که زنان یاد شده، عموما باکره بوده اند. و این رفتار موقوفانه­ی آنها به عنوان مقدمه­ای برای ازدواج لازم بود. در هر صورت، واضح است که الهه قربانی شدن باکره­گی را به عنوان جایگزنی برای مو می­پذیرفت. چرا؟... برای بسیاری از مردم، مو به عنوان مفهوم جایگاه قدرت در نظر گرفته می­شده است، و احتمالا مو را در زمان بلوغ به عنوان بخش دیگری از نیروی حیاتی تصور می­کردند. چون در آن هنگام مو نماد و نشانه­ی بیرونی قدرت تازه به دست آمده­ی تولید مثل بوده است... زنان باروری­شان را به الهه می­دادند. خواه گیسوی شان­باشد خواه باکره­گی­شان(J.G.Frazer,The Golden Bough: A Study in Magic and Religion)

آنچه لوسیان برای ما آشکار می­کند این است که در آن زمان گیسو و بکارت دوشیزه­گان ارزشی هم­سان داشته­اند؛ و چه بسا که گیسو با ارزش­تر نیز بوده است. زیرا که عده­ای برای از دست ندادن زیبایی ظاهری­شان، یک روز هم بستری با بیگانگان را به جان می­خریدند.

در پیش چشم انسان بدوی سکس موضوعی پیش پا افتاده به نظر می­رسد، به طوری که تن دادن به بیگانگان بهتر از حذف بخشی از زیبایی ظاهری بود. آنچه مسلم است مو و آلت تناسلی هر دو نشان و نمادی از قدرت باروری و ازدیاد نسل است نه صرفا ابزاری برای کامجویی. در واقع اصل و اهم، توان باروری بود نه التذاذ جنسی. با گذشت زمان و سرایت مردسالاری و تملک زنان به عامه­ی مردم، که پیش از آن تنها در خانواده­ی پادشاه رواج داشت، اندک­اندک حس غیرت و ناموس پرستی نیز در بین مردان شکل گرفت. با رشد شهرنشینی نگاه باروری به نگاه جنسی تقلیل یافت. آلت جنسی که پیش از این در درجه­ی اول کارکرد باروری داشت به وسیله­ای برای کام جویی بدل شد و باروری حادثه­ای بود که در پی آن خواه ناخواه اتفاق می­افتاد. با این همه هنوز در پستوی حافظه­ی عرب "­مو" به عنوان نماد جنسی در کنار آلت تناسلی باقی مانده بود، بی آنکه از ارتباط منطقی این دو در پیش چشم نیاکان بدوی خود، اطلاعی داشته باشند. از این همنشینی بود که ناگزیر "مو" نیز چون عورت مشمول حکم پوشش شد؛ بی آنکه کسی دلیلش را بداند، چون حرام شدن تراشیدن ریش برای مردان.

--------------------------------------

پ.ن (این مطلب، خلاصه­ای از یک مقاله­ی پژوهشی است.)
سینا زند

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

چند روز پیش صد و پنجاه نفر از نیروهای پیشمرگه از سوی حکومت اقلیم کردستان عراق برای کمک به مقاومت کوبانی در میان سلام و صلوات ناسیونالیست های کورد و زیر نورافکن مدیای کوردی و غربی و با استقبال و بدرقه ی جناب اردوغان به کوبانی فرستاده شدند. عجب! همه ی کسانی که در دل سقوط کوبانی را آرزو می کردند چگونه است که ریاکارانه دم از یاری اش می دهند؟ آنها که کوبانی را فقط به این دلیل که پاسخی مستقل و منحصر به فرد به اوضاع جاری بود و در معادلات آنها نمی گنجید چگونه است که شاعر و هواپیما و پیشمرگه برای کوبانی هوا می کنند؟ فرستادن این نیروهای به اصطلاح کمکی غیر از تصرف بی سر و صدای کویانی و مصادره اش به نفع ائتلاف دروغگوی ضد داعش (آمریکا، احزاب ناسیونالیست کورد، دولت ترکیه و بقیه ی لاشخورهای آسمان خاورمیانه) است؟ راستی مبارزان چالاک و شاد و برابری طلب کوبانی را چه کار با نیروی فربه فرسوده ی تا خرخره غرق در سنت و مردسالاری؟ مبارزان از جان و قدرت طلبی گذشته ی کوبانی را با کسانی که دستمزد کارگران آواره ی کورد سوریه را در کوردستان عراق بالا می کشند چه کار؟ کوبانی را مناسبات فوق دموکراتیک کانتون ها، غیر ایدئولوژیک بودنن شان، و مبارزه ی زنان اش کوبانی کرد نه ژست های تهوع آور قدرت طلبان احزاب ناسیونالیستی که نان کورد پرستی و کوردستان یکپارچه را می خورند و در خلوت با دولت های سرکوبگر و متجاوز سر سفره ی تقسیم غنائم می نشینند. من تمام اینها را جز تلاش بی شرمانه ای برای غیرممکن دانستن راهی سوم، راه حلی مستقل و پایان دهنده به جنگ قومی-مذهبی نمی دانم. کوبانی به رغم خواست همه ی این جماعت فریبکار سقوط نکرد و آنها می خواهند با پوشاندن واقعیت، با فاسد کردن کوبانی با مضمحل کردن این پدیده ی غیر قابل جمع با سیاستی که پول و قدرت بر آن فرمان می راند به سقوطش بکشانند.

Rosa گفت...

از قلب کوبانی؛ روایت یک شاهد عینی از شهر تحت محاصره
http://jahanezan.wordpress.com/2014/11/06/12345-2735/

بی بی سی: حدود ۴۰۰ هزار نفر در کوبانی و ۳۶۰ روستای اطراف آن زندگی می‌کردند. ولی هم‌اکنون تنها ۴ هزار نفر در مناطق به نسبت امن این شهر زندگی می‌کنند. ۵ هزار نفر دیگر نیز در روستایی در شرق کوبانی، در منطقه‌ای مین‌گذاری شده بین مرز ترکیه و خط راه‌آهن زندگی می‌کنند..تنها راه ارتباط بین کوبانی و سوروچ از طریق تلفن همراه است.

نزدیک به دو ماه است که جنگجویان گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) شهر کردنشین کوبانی را در محدوده مرزی سوریه محاصره کرده‌اند. ارسین چاکسو یکی از معدود روزنامه‌نگارانی است که در طول دوره این محاصره، از درون این شهر گزارش داده است.
من روز نوزدهم سپتامبر به کوبانی رسیدم، چهار روز پس از آغاز حملات. بیشتر غیرنظامیانی که در روزهای اول دیدم، اکنون ناپدید شده‌اند. بسیاری از آنها به ترکیه فرار کرده‌اند، ولی برخی دیگر در درگیری‌ها کشته شده‌اند.
حدود ۴۰۰ هزار نفر در کوبانی و ۳۶۰ روستای اطراف آن زندگی می‌کردند. ولی هم‌اکنون تنها ۴ هزار نفر در مناطق به نسبت امن این شهر زندگی می‌کنند. ۵ هزار نفر دیگر نیز در روستایی در شرق کوبانی، در منطقه‌ای مین‌گذاری شده بین مرز ترکیه و خط راه‌آهن زندگی می‌کنند.هنگامی که حملات داعش آغاز شد، مردم هر آنچه از دارایی‌هایشان را که می‌توانستند، برداشتند و به این منطقه گریختند. خانواده‌های زیادی ساکن اینجا هستند، ولی بسیاری نیز راهی شهر سوروچ در آن سوی مرز ترکیه شده‌اند.تنها راه ارتباط بین کوبانی و سوروچ از طریق تلفن همراه است.
مردم در هر سوی مرز نگران یکدیگرند. در حالی که غیرنظامیان داخل کوبانی بخشی از نیروی مبارز علیه داعش به شمار می‌روند، عزیزانشان در سوروچ در تلاش برای بقا به عنوان پناهندگان جنگی هستند.
شرق کوبانی در نتیجه نبردهای سنگین، گلوله‌باران، حملات انتحاری نیروهای داعش با خودروهای بمب‌گذاری‌شده و بمباران نیروهای ائتلاف به یک ویرانه تبدیل شده است.
پیش از جنگ، این منطقه بخش متمول و ثروتمندنشین شهر بود.
محله‌های جنوبی شهر به اندازه بخش شرقی ویران نشده‌اند، ولی به شدت آسیب دیده‌اند. جنگ خیابانی همچنان در این بخش‌های شهر ادامه دارد و هیچ‌یک از خانه‌ها دیگر در ندارد.
همه خانه‌ها با سوراخ‌هایی که روی دیوارهایشان ایجاد شده، به یکدیگر وصل می‌شوند و می‌توان از طریق آنها از خانه‌ای به خانه دیگر رفت و سر از یک نقطه دیگر شهر درآورد.
در هر خیابان، خودروهای سوراخ از گلوله یا واژگون را می‌توان دید. خیابان‌ها از زمان آغاز درگیری‌ها تمیز نشده‌اند و مگس‌ها به شهر هجوم آورده‌اند. ولی در شرایط کنونی و همزمان با خنک شدن هوا بوی تعفن هم کمتر شده است.
گرسنگی و کم‌آبی وضعیت را برای سگ‌های ولگرد و حیوانات خانگی که در شهر رها شده‌اند، سخت کرده است.
بیشتر غیرنظامیانی که اینجا مانده‌اند سالمندان یا زنانی هستند که فرزند خردسال دارند. آنها اجازه ندارند برای مبارزه به خط مقدم بروند، ولی برخی، این ممنوعیت را زیر پا می‌گذارند. از جمله خلیل عثمان ۶۷ ساله پا به پای دو پسرش اسلحه به دست گرفته است.
او به من می‌گوید: «وقتی جوانان دارند کشته می‌شوند، از من انتظار داری که از مرگ بترسم؟»
در طول شب، غیرنظامیان تنها در مواقع اضطراری خانه‌هایشان را ترک می‌کنند. اگر کسی بیمار شود، مقامات محلی را مطلع می‌کنند و خودرویی با دو نفر از مبارزان «یگان‌های مدافع خلق» به آنجا می‌آید و افراد را به جایی که باید، منتقل می‌کند

Rosa گفت...


«سرشار از روحیه»
هنگامی که منطقه‌ای زیر آتش خمپاره قرار می‌گیرد، به طور موقت اعلام وضعیت اضطراری می‌شود و مبارزان «یگان‌های مدافع خلق» مردم را به مناطق دیگر راهنمایی می‌کنند و محل اقامت جایگزین برایشان پیدا می‌کنند.
کوبانی سرشار از روحیه همبستگی است. رفت‌وآمد به نقاط مختلف شهر در طول روز راحت‌تر است، چون اولین خودرویی که در خیابان ببینید، مقابل شما ترمز می‌کند و راننده می‌گوید که می‌تواند شما را به مقصدتان برساند.
شاید با در نظر داشتن این روحیه همبستگی، بتوان دریافت که کوبانی چطور تاکنون دوام آورده است.
عده بسیار اندکی هم هنوز در خانه‌های خود زندگی می‌کنند. در مواقع لزوم، درهای خانه‌های متروکه باز می‌شود و افراد محتاج به آنجا نقل مکان می‌کنند.
کسانی که هنوز در خانه خود زندگی می‌کنند، پنیر، ترشی، مربا و سبزیجات خشک‌شده‌ای را که برای زمستان انبار کرده‌اند، با افراد محتاج تقسیم می‌کنند.
مقدار کمی از دارایی‌های افراد باقی مانده است، اما آنها همه آنچه را که باقی‌مانده، با یکدیگر به اشتراک می‌گذارند. برای نمونه، اگر احتیاج به خودرو باشد، مبارزان «یگان‌های مدافع خلق» در یک پارکینگ را باز می‌کنند و پس از ثبت نام مالک و شماره پلاک خوردرو – برای آنکه هزینه آن را بعد جبران کنند- از آن استفاده می‌کنند.
میدان نبرد
فعالیت‌های اقتصادی در شهر متوقف شده است و تنها مغازه‌ای که هنوز باز است، نانوایی است. نانی که اینجا تولید می‌شود، به طور مجانی بین مردم توزیع می‌شود.
غذاهای دیگر که بیشتر، کنسروهای موجود در انبار آذوقه یا کمک‌های بشردوستانه است، در روزهای خاص در طول هفته و تا حد ممکن به طور مساوی میان مردم توزیع می‌شود.
آب شهر با تانکر توزیع می‌شود. مسئولان محلی هم هر سه روز یک بار آرد توزیع می‌کنند؛ هر پنج خانوار یک گونی ۵۰ کیلویی آرد دریافت می‌کنند.
غیرنظامیانی که می‌توانند، به صورت داوطلبانه در پشت جبهه کمک‌رسانی می‌کنند. از جمله وسایل نقلیه، اسلحه‌ها و ژنراتورهای برق را -در شهری که در ۱۸ ماه گذشته برق نداشته است- تعمیر می‌کنند.
آنها در رسیدگی به امور زخمی‌ها به یاری پزشکان هم می‌روند، تسلیحات و مهمات را به خط مقدم می‌رسانند و برای مبارزان آشپزی و لباس‌هایشان را رفو می‌کنند. با نزدیک شدن زمستان، بیماری‌ها رو به افزایش است و مسائل بهداشتی به مشکلی جدید تبدیل شده‌اند؛ تنها پنج پزشک در شهر حضور دارند که به دلیل کمبود شدید منابع و تجهیزات، بیشترین کاری که می‌توانند بکنند، پانسمان زخم‌هاست.
سه بیمارستان کوبانی در پی بمباران، به شدت آسیب دیده‌اند و پزشکان در یک ساختمان کوچک با دو اتاق کار می‌کنند.
کسانی هم که بیمار می‌شوند از رفتن پیش پزشکان امتناع می‌کنند. یک زن سالمند توضیح می‌دهد که آنها تجهیزات زیادی ندارند. او می‌گوید: «نباید این دارو و تجهیزات را برای ما هدر بدهند. فرزندانمان در حال جنگ هستند و زخمی می‌شوند. تجهیزات پزشکی باید برای آنها استفاده شود.»
با تبدیل شدن گورستان شهر به میدان نبرد، کشته‌شدگان کوبانی اکنون در بخش دیگری از شهر و بدون مراسم دفن می‌شوند.
زنی به نام خاتون، پس از دفن یکی از آشنایانش -که یک مبارز زن بود- به من گفت که در وضعیت کنونی کسی برای سوگواری وقت ندارد.
او می‌گوید: «ما فعلا اشک نمی‌ریزیم. وقتی کوبانی آزاد شود، من دوبار گریه می‌کنم. یک بار از غم جوانانی که در خاک دفن کردیم و یک بار از شادی، چون فداکاری آنها بی‌نتیجه نبوده و کوبانی آزاد شده است.»

Rosa گفت...

نوشتید:چگونه است که شاعر و هواپیما و پیشمرگه برای کوبانی هوا می کنند؟ فرستادن این نیروهای به اصطلاح کمکی غیر از تصرف بی سر و صدای کویانی و مصادره اش به نفع ائتلاف دروغگوی ضد داعش (آمریکا، احزاب ناسیونالیست کورد، دولت ترکیه و بقیه ی لاشخورهای آسمان خاورمیانه) است؟

رزا: اگر نیروهای مستقل بمانند بریگادهای بین المللی 1936-1939 اسپانیا و یا بمانند کمک جهانی چپ به جیاپاس مکزیک بزودی به یاری کوبانی نشتابند، از کوبانی و آرمانش و خط سومش و زنان مبارز و ... چیزی نخواهد ماند بجز یک خاطره.
گاهی وقتها بهتر است که از خود پرسید ما چه کردیم؟ بجای انتقاد به ناسیونالیستها و پیشمرگه هایشان؟
چپ جهانی باید خودش را جمع و جور کرده و اگر پیشمرگه نداشت، کسانی را بفرستد تا چایی دم کنند!
از افراد ما در کوبانی بسیار کم در منطقه حضور دارند.
من قلبم از "هورا" یی که پناهجویان کوبانی برای افراد بارزانی و... میکشند میگیرد.
اما از ما هم کسی آنجا نیست تا قوت دل کوبانی شود.
متاسفانه...

Unknown گفت...

اينده رود در اسيد ميايد
زاينده رود در اسيد مي كذرد
زنهار ...
ضجه اين زنان شعله ور
دامن همه ما را خواهد گرفت
سيد علي صالحي

ROSA گفت...

are payman jan...

Unknown گفت...

میتونی بیای تو اسکایپ رفیق
؟

Rosa گفت...

پیمان جان
فردا باید اینترنتم راه بیفته!
اگر درست شد فردا شب، اگر آنلاین شدید پیام بگذارید.
خیلی خوب میشه اگر موفق به چت بشیم.
پایدار باشید همیشه

Unknown گفت...

بیداری رفیق؟ راه افتاد اینترنتت!؟من اینجا هستم تا نیم ساعت دیگه.اگه اومدی خوب میشه.فعلا

RosaArchiv گفت...

oh sorry
xabam bord
farda...