۰۹ آذر، ۱۳۹۳

ظهور دکتر منگله در طیف "چپ"؟ نگاهی به نظر دکتر صالحی نیا در مورد شورش فرگوسن/ امریکا

رزا: داشتم دنبال انعکاس شورش مردم واخبار  فرگوسن/ امریکا در وبسایتهای فارسی زبان میگشتم که در سر تیتر آزادی بیان (که وبسایت "چپ" هم هست) به مقاله ی صالحی نیا برخوردم.
اینکه او تمامی شورش مردم را زیر سر آنارشیستها و جانیان  و مافیای امریکا میداند، چندان تعجب برانگیز نبود. 
 این مردک توده ای سابق، "اخراجی" ازحزب کمونیست کارگری ( طرفدار حکمت)  البته که تریبون کم ندارد، ابتدا استفراغ اش را با توجیه "آزادی  بیان" در پستوی وبسایتشان به خورد خوانندگان میدادند، اکنون اما سر تیتر بهترین مقالات "چپ" ها!
تعجب نکنیم چرا رادیو ها و وبسایتهای ایرانی پر است از اراجیف اینها. مسئولین وبسایتها هم باید شب جمعه چلو کبابشان باشد و در این جهان مصرفی با کمی شل کردن سر کیسه، بسیاری از در ها خیلی زود بروی سوسیال دمکراتها و توده ای هاباز میشوند!

چیزی که اما باعث تهوع میشود اینکه اینبار صالحی نیا نیز همراه با پلیس و دادگاه و دادستان حکم براعت پلیس را برای کُشتن جوان "سیاه پوست" داده و حتی شورش اخیر مردم در امریکا را توطئه ی آنارشیستی/مافیایی... میداند!

مایکل براون یک جوان 18 ساله "سیاه" با ۱۲ گلوله ی پلیس 28 ساله "سفید" گلوله باران شد، بدلیل دزدی 1 پاکت سیگار!

جرم او از زبان دکتر پلیس - صالحی نیا!
مایکل براون به فرمان پلیس برای ایست و بازرسی نه تنها پاسخ نداده بلکه به پلیس حمله کرده و تلاش کرده اسلحه پلیس را بگیرد. 
رزا: دلم شدیدن نگران بیماران این "دکتر" حامی پلیس امریکا است. لابد در حین تزریق به بیماران دست و پا بسته در بیمارستانهای روانی امریکا، مرتب تکرار میکند: من فقط فرمان قانون را اجرا میکنم!

و مردم بروند قانون را عوض کنند!

یاد فیلم مرگ ودختر افتادم و پزشک شکنجه گران!

اینها اکنون نه تنها شکمشان را در سیستم فربه کرده اند بلکه اغلب تریبونهای "چپ" را نیز قبضه!

مسلمن آنارشیستها در کنار مردمی که به پا برخاسته اند تا این سیستم فریب را به زیر بکشند، خواهند ماند. 
در جهانی که میلیونی از دستمزد مردم می دزدند، دزدی یک پاکت سیگار کودک 18 ساله را جرم میکنند! دفاع از خود هم میشود جرم ! "مقاومت در برابر پلیس"!

غارت فروشگاهها از فقر،غیر قانونی است! در جهانی که مازاد تولیدش را برای ثبات قیمتها به دریا میریزند...

تئوریسین  سرمایه داری صالحی نیا، برای مردم نسخه هم در تریبون "چپ" می پیچد! که ای مردم، بروید رای دهید تا قانون عوض شود!

اگر رای دادن چیزی را عوض میکرد، غیر قانونی اعلام میشد!

حال یک اوبامای "سیاه" را گذاشته اند تا راحتتر سیاهان را سرکوب کند، همانطور که مارگارت تاچر بیشترین قوانین ضد زن را عملی کرد. برای چپ فارسی زبان این ارازل و اوباش را با تیتر "دکتر" الم کرده اند تا در فردای سوسیالیسم شان در حلق هر صدای اعتراض انسانی  در درمانگاههای مجنونین استالینیستی، سم بریزند...

البته اصلاح قانون کنونی انجام خواهد شد و سوسیالیستهای "آزادی بیان" رای خواهند داد که پلیس برای سرکوب نیازی به گلوله باران جوانان نداشته و جوانان را که "تمکین" نمیکنند بهتر است از این پس بدست دکتران روانی "روانکاو" بسپارند!

در زیر کلیپ یک" بی قانونی" از دختری جوان در متروی تهران!-رقص یک دختر در متروی تهران
http://youtu.be/tELPOqriqqk

برای دنیایی بدون قانون، بدون پول، بدون فروش گاه، بدون آتوریته، بدون دکتر و دیوانه خانه و زندان!

پ.ن: دکتر منگله/ صالحی نیا در مقاله ی اخیرش حتی آمار میدهد (بدون منبع) که:
سوم: اینکه اکثریت قریب به 3 میلیون زندانی امریکا را سیاهپوستان تشکیل می دهند و سیاهان در قتل سیاهان 7 برابر جلوتر هستند تا سفیدان در قتل سفیدها هم اماریست غیر انکار. اینکه فرهنگ نژاد پرستی و ساختن پروفایل بر بستر خشونت اجتماعی در امریکا تثبیت شده و مفروض است را هم نمی شود انکار کرد. سوال اینست که براستی عوامل مقصر کدامها هستند؟
 رزا: به دکتر حامی پلیس باید گفت برود و با دقت فیلم زیر را ببیند. اگر "سیاهان" 7 بار بیشتر هم رنگان خود را بقتل میرسانند (اگر آمار تخمی ایشان درست باشد) دلیلش همان فرهنگ  نژاد پرستانه ی قالب است. 
Doll Test

ادامه ی مطالب مرتبط در زیر
فیلم دریافتی از ناشناس- یک راننده , تظاهر کنندگان فرگوسن آمریکا را زیر گرفت و فرار کرد.https://www.youtube.com/watch?v=T2bkt9aLBBI


آمریکا اعتراضات در فرگوسن به ۱۷۰شهر دیگر آمریکا هم کشیده شد- پیشینه ماجرا- روز ۹ اوت امسال مایکل براون جوان سیاه‌پوست ۱۸ ساله با شلیک دست‌کم ۶ گلوله از سوی دارن براون پلیس ۲۸ ساله و سفیدپوست شهر فرگوسن به قتل رسید. براون مسلح نبود و سوء سابقه نیز نداشت. اداره پلیس شهر فرگوسن در آغاز مدعی شد که براون مظنون به دست داشتن در سرقت یک مغازه چند دقیقه قبل از تیراندازی بوده است، اما چندین بار روایت خود را از ماجرا تغییر داد.


سعید صالحی نیا : مقدمه - چند ماه بعد از قتل چوان ١٨ ساله در شهر فرگوسن(١) سر انجام هیئت منصفه تعیین شده توسط دادستانی شهر فرگوسن اعلام کرد که پلیسی که او را گلوله باران کرد، "چرمی مرتکب نشده"!

(1)واقعه قتل جوان 18 ساله سیاهپوست و عوامل مقصر اعلام شده:

پلیس محلی فرگوسن و بعدا هیئت منصفه، اعلام کرده که از سوی پلیس کار غیر قانونی انجام نشده. آقای بروان، جوان سیاهپوست 18 ساله متهم به دزدی سیگار بوده و به فرمان پلیس برای ایست و بازرسی نه تنها پاسخ نداده بلکه به پلیس حمله کرده و تلاش کرده اسلحه پلیس را بگیرد.لذا پلیس محق بوده طبق قانون از خودش دفاع کند و او را با اسلحه به قتل برساند.

خانواده مایکل بروان و وکیل او و مردم می گویند که اولا مایکل بروان در زمانی مورد تیراندازی قرار گرفته که دستهایش بالا بوده و دوما شدت استفاده از ابزار قتاله با رفتاری که او از خودش انجام داده منطبق نیست. انها پلیس فرگوسن را به نژاد پرستی و خشونت متهم می کنند.

از دید من هیچکدام از موضع گیریهای اعلام شده ، کامل نیستند.به ریشه های ماجرا نزدیک نشده اند:

اول: پلیس فرگوسن طبق قوانین امریکا عمل کرده و طبق قوانین نمی شد کاری بجز تبرئه پلیس کرد. پلیس امریکا حق دارد که اگر بهش حمله شد از تیراندازی استفاده کند و قضاوت در مورد شدت برخورد به قضاوت لحظه ای اوست.

دوم: واقعیت اینست که مایکل بروان به پلیس در ابتدای ایست خیابانی حمله کرده و همه شاهدان این را گزارش داده اند. درگیری بین او و پلیس داخل اتوموبیل پلیس حتی تلاشش برای دست یافتن به سلاح پلیس از یافته های تیم تحقیق و شهادت ناظران بوده.

آنارشیستها و جانیها و ماموران حکومتی:

طبق معمول ، سرو کله انارشیستها و جانیها و مافیای گسترده امریکائی همینطور ماموران اجیر شده حکومتی را هم باید جستجو کرد. انارشیستها با ماسکهای معروفشان، اتش سوزیهائی که بنظر برنامه ریزی شده می امدند و غارت فروشگاههائی که بسیاریشان صاحب خرد بودند و سیاهپوست! بکارگیری خشم مردم ساده لوح..اینها بخشی از عواملی بودند که "شورش" قرگوسن را سازمان دادند تا از یک اعتراض به حق مردمی چهره ای زشت و غیر قابل دفاع بسازند.
در پی تبرئه یک افسر پلیس در فرگوسن که جوان ۱۸ ساله سیاهپوستی را به ضرب ۱۲ گلوله کشته بود، کمیسیون مبارزه با شکنجه در سازمان ملل متحد تیراندازی نیروی پلیس به سیاهپوستان در آمریکا، 'برخورد نژادی پلیس' و افسران مهاجرت آمریکا را محکوم کرد.
به گزارش بی بی سی بعد از رای هیات منصفه روز دوشنبه، مبنی بر عدم محاکمه دارن ویلسون، افسر پلیس سفیدپوست به اتهام کشتن مایکل بروان ۱۸ ساله، فضای شهر فرگوسن هنوز پرتنش است.
کمیسیون مبارزه با شکنجه سازمان ملل متحد با انتشار نتیجه بررسی خود در باره این حادثه از "گزارش های مکرر درباره بدرفتاری های پلیس، و استفاده بیش از اندازه از زور و اسلحه توسط نیروهای انتظامی، به ویژه علیه افرادی با نژاد یا قومیت خاص" انتقاد کرده است. پدر و مادر مایکل براون ۱۲ و ۱۳ نوامبر برای گفتگو درباره کشته شدن فرزند خود در جلسه این کمیسیون در ژنو شرکت کرده بودند.
آلسیو برونی یکی از بازرسان ارشد این کمیسیون به خبرنگاران در ژنو گفته است از "تیراندازی های مرگبار و مکرر پلیس به سیاهپوستان غیر مسلح بسیار نگران است." این کمیسیون به طور دوره ای سابقه ۱۵۶ کشور جهان را بررسی می کند که کنوانسیون ضد شکنجه سازمان ملل را تایید کرده اند.هیات بزرگی از مقامات آمریکایی برای حضور در جلسه این کمیسیون و دفاع از فعالیت های آمریکا به ژنو رفتند. با این همه در این گزارش از این عده بابت ارائه اطلاعات ناکافی درباره بدرفتاری های پلیس انتقاد شده است. نویسندگان این گزارش از واشنگتن خواسته اند تمام موارد بدرفتاری پلیس و استفاده بیش از اندازه از زور را بلافاصله و تمام عیار مورد تحقیق قرار دهد و از "اجرای عدالت" اطمینان یابد.
مرگ و میر بالا با شوک الکتریکی
نویسندگان از " دریافت گزارش های متعدد پیرامون استفاده پلیس از شوک الکتریکی علیه افراد غیر مسلح" ابراز نگرانی کرده اند.
گزارش این کمیسیون سازمان ملل متحد در عین حال از استفاده پلیس از اسلحه تیزر که از شوک الکتریکی برای درد بیش از حد استفاده می کند انتقاد کرده است. فعالان حقوق مدنی می گویند علیرغم اینکه اسلحه تیزر معمولا منجر به مرگ نمی شود، استفاده بیش از حد و غیر معمول از آنها در آمریکا به مرگ بیش از ۵۰۰ نفر منجر شده است.
هیات آمریکایی تاکید کرده مقررات لازم برای استفاده از این نوع اسلحه را ابلاغ کرده اما آقای برونی به خبرگزاری فرانسه گفته است این اقدام کافی نیست.این کمیسیون از دولت آمریکا خواسته است تا استفاده از تیزر را به شرایطی خاص، زمانی که خطر جدی مرگ یا جراحت جدی وجود دارد محدود کند و در عین حال به کارگیری آن علیه زنان و افراد زیر سن قانونی را ممنوع کند. این کمیته از تلاش های دولت برای توقف شکنجه در "جنگ علیه تروریسم" قدردانی کرده است اما از دولت خواسته است بازداشتگاه گوانتانامو را ببندد و درباره "بدرفتاری با بازداشت شدگان و شکنجه آنها در زمان دستگیری خارج از خاک آمریکا تحقیق جدی کند

برای خواندن کل مقاله روی تیتر آن کلیک کنیم.

۰۵ آذر، ۱۳۹۳

موزیک ویدئو از سونیتا علیزاده - رپ "دختر فروشی"

رزا: روز جهانی علیه خشونت!
از آنجایی که امروز نیز بمانند روز جهانی زن اغلب میکروفونها بدست مردان بود، با هم به یک دختر افغان گوش دهیم...

Sonita ...brides for sale

۰۲ آذر، ۱۳۹۳

تنها بودن با همديگر- چگونه تنهايي انتشار مي‌يابد؟


«هرگز وجود حاضر و غايب شنيده‌اي/ 
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است» سعدي

تنها بودن با همديگر
چگونه تنهايي انتشار مي‌يابد؟
برخلاف آنچه به نظر مي‌رسد، تنها اغلب هيچ ارتباطي با تنها بودن ندارد. براي بعضي افراد، احساس انزوا در مواقعي گزنده‌تر است كه در واقع به آنها «دور هم بودن» گفته مي‌شود ــ براي مثال در زمان جشن‌ها يا تعطيلات. وقتي در هياهوي بازار شب عيد قدم مي‌زنيد يا در جشني پرسروصدا حضور داريد، يا حتا وقتي كه در ميان ازدحام جمعيت به سر مي‌بريد ــ يا شايد مخصوصا هنگامي كه در ميان ازدحام هستيد ــ اين امكان وجود دارد كه به طرز غيرقابل تحملي احساس تنهايي كنيد. پژوهش‌هاي جديد دانشمندان در رشته‌هاي علوم اعصاب و علوم اجتماعي مي‌تواند درباره علت اين پديده سرنخ‌هايي به ما بدهد. اگرچه ما تنهايي را معمولا يك وضعيت هيجاني تودار مي‌دانيم ــ شرايطي كه به طور فردي بر افراد تاثير مي‌گذارد، چه درنتيجه يك رويداد و چه در نتيجه خلاء ناشي از يك شخصيت يا منش جامعه‌ستيز ــ اما اكنون پژوهشگران به اين نتيجه رسيده‌اند كه تنهايي به مراتب دامنه‌دارتر از اينهاست. جان كاچيوپو (J.Cacioppo)، روان‌شناس دانشگاه شيكاگو، معتقد است كه تنهايي (loneliness) يك پديده اجتماعي است كه درون يك جامعه وجود دارد و مي‌تواند مانند يك بيماري درون آن انتشار يابد و از فردي به فرد ديگر سرايت كند. و اگرچه همه ما در مقاطعي از زندگي‌مان احساس تنهايي مي‌كنيم، براي بعضي افراد اين وضعيت مزمن مي‌شود، اختلالي كه ارتباط آن با بيماري‌هاي رواني جدي‌تري همچون افسردگي، اختلال خواب، فشار خون بالا و حتا افزايش احتمال ابتلا به زوال عقل در سنين بالاتر مشخص شده است.
كاپوچيو براي جديدترين پژوهش خود كه نتايج آن در ژورنال «شخصيت و روان‌شناسي اجتماعي» به چاپ رسيد، با دو دانشمند برجسته متخصص در شبكه‌هاي اجتماعي (social network) به نام‌هاي دكتر نيكلاس كريستاكيس (N.Christakis) از دانشگاه‌هاروارد و جيمز فاولر (J.Fowler) از دانشگاه كاليفرنيا در سن‌ديه‌گو همكاري كرد. اين تيم بيشتر از همه به خاطر مجموعه‌اي از پژوهش‌هايش معروف است كه نشان مي‌دهند رفتارها و وضعيت‌هاي هيجاني ــ شامل شادي، چاقي و ترك سيگار ــ مي‌تواند در شبكه‌اي از افراد مانند يك موج منتشر شود. پژوهشگران براي آنكه ببينند آيا اين تاثير واگيرداري در مورد تنهايي نيز وجود دارد يا خير، از همان مجموعه داده‌هايي استفاده كردند كه كريستاكيس و فاولر براي بررسي‌هاي قبلي‌شان نيز از آن استفاده كرده بودند: برنامه پژوهشي قلب فارمينگام، آزمايشي كه از سال 1948 براي شناسايي عوامل خطرزا در بيماري‌هاي قلبي-عروقي آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد. به لطف شيوه جامع و موشكافانه‌اي كه اين آزمايش از ابتدا بر اساس آن آغاز شد و توجه پژوهشگران به اعضاي نزديك خانواده هر يك از شركت‌كنندگان و دوستان آنها براي آنكه امكان پي‌گيري در طول سال‌ها وجود داشته باشد، كاپوچيو، كريستاكيس و فاولر اكنون به شبكه اجتماعي گسترده‌اي براي هر داوطلب در بررسي‌شان دسترسي دارند ــ از اعضاي خانواده و دوستان گرفته تا همكاران و همسايه‌ها.
كاچيوپو و گروهش توجه خود را به فرزندان گروه اوليه داوطلبان فارمينگهام معطوف كرده‌اند كه بيش از 5200 مرد و زن ميانسال را دربر مي‌گيرد. از سال 1983 تاكنون از بيش از 4500 داوطلب خواسته شد كه هر دو سال يك بار سه پرسشنامه را پر كنند. در اين پرسشنامه از آنها سوال مي‌شد كه در هفته گذشته چند روز احساس تنهايي كرده‌اند. از آنجا كه بيشتر دوستان و اعضاي خانواده شركت‌كنندگان نيز بخشي از آزمايش فارمينگهام بودند، دانشمندان مي‌توانستند در طول زمان رديابي كنند و ببينند كه آيا اظهار تنهايي يك شخص روي احساس انزواي اعضاي ديگر شبكه اجتماعي‌اش تاثيري دارد يا نه. به اين ترتيب پژوهشگران مي‌توانستند اين احتمالات را منتفي سازند كه افراد تنها صرفا دور افراد تنهاي ديگر جمع مي‌شوند يا يك رويداد محيطي مشترك همچون يك آتش‌سوزي مرگبار در همسايگي مي‌تواند موجب احساس دسته‌جمعي تنهايي شود.
نتايج اين تحقيقات بسيار روشنگر بودند: اگر شخصي در يك از ارزيابي‌ها اظهار مي‌كرد احساس تنهايي مي‌كند، نزديك‌ترين ارتباطات او (چه خانواده و چه دوستان نزديك) هم 52 درصد بيشتر احتمال داشت كه در نظرخواهي دو سال بعد اظهار تنهايي كنند. اين تاثير در ميان كساني كه با هم ارتباط نزديكي داشتند از همه قوي‌تر بود و با دورتر شدن آنها رنگ مي‌باخت، با اين حال تا سه درجه جدايي همچنان اهميت خويش را حفظ مي‌كرد ــ به عبارت ديگر، يك فرد تنها مي‌تواند روي احساس تنهايي دوست دوست دوستش تاثير بگذارد. كاچيوپو مي‌گويد «در گذشته تنهايي را همان افسردگي، درون‌گرايي كمرويي يا ضعف مهارت‌هاي اجتماعي تلقي مي‌كردند. اكنون معلوم شده كه اين تصور درست نيست. پژوهش‌هايي كه ما و ديگران انجام داده‌ايم نشان مي‌دهند كه در واقع تنهايي يكي از وضعيت‌هاي انگيزشي بنيادي در انسان است، درست مثل گرسنگي، تشنگي يا درد
به عبارت ديگر، تنهايي آنقدر كه يك نيروي محركه براي انزواي اجتماعي است، نشانه بي‌همنشين بودن نيست. به عقيده كاچيوپو تنهايي بيشتر از آنكه صرفا بازتاب وضعيت هيجاني يك شخص باشد، شاخص سلامت اجتماعي گونه ما در كل است. اگر دوست داريد مي‌توانيد آن را همچون دماسنجي تصور كنيد كه نشان مي‌دهد انسجام ما به عنوان يك جمعيت چقدر است. به گفته او اين معياري مهم است زيرا ما ذاتا گونه‌اي اجتماعي هستيم؛ ما از روابط‌مان با همديگر خوراك مي‌گيريم و هنگامي از ديگران الهام مي‌گيريم، از طرف آنها به چالش كشيده مي‌شويم يا از پشتيباني آنها برخوردار مي‌شويم، جان مي‌گيريم و رشد مي‌كنيم. اگرچه هرازگاهي احساس تنهايي كردن كاملا طبيعي و نرمال است، اما اين پژوهش جديد نشان مي‌دهد كه اگر به تنهايي اجازه داده شود بدون كنترل از شخصي به شخص ديگر سرايت كند، مانند سرطان در جامعه ريشه مي‌دواند.
اما چگونه يك فرد تنهايي «مي‌گيرد»؟ بر اساس داده‌هاي جديد نظريه كاچيوپو آن است كه تنهايي از طريق احساس بدگماني و منفي‌بافي انتقال مي‌يابد. او مي‌گويد «كساني كه احساس تنهايي مي‌كنند جامعه را تهديدكننده‌تر مي‌بينند. ممكن است خودشان از كاري كه مي‌كنند آگاه نباشند، اما افراد تنها درباره ديگران منفي مي‌انديشند. به اين ترتيب اگر شما دوست من باشيد و من شروع به برخورد منفي با شما بكنم، آنگاه با گذشت زمان ديگر دوست همديگر نخواهيم بود. اما در اين فاصله روابط ما با همديگر سبب مي‌شود كه از ميزان برخورد مثبت شما با ديگران كم شود. بنابراين اين احتمال وجود دارد كه شما هم دوستاني را از دست بدهيد و آنها نيز به نوبه خودشان احتمال دارد دوستان‌شان را از دست بدهند. به نظر مي‌رسد شيوه انتقال تنهايي همين باشد.» افراد ممكن است صرفا با اخم كردن يا حالات رخساري ناخوشايند ديگر، گفتن عبارات ناراحت‌كننده يا حتا به خود گرفتن ژست‌هاي بدني دافع، موجب انتشار احساسات منفي‌شان شوند.
با گذشت زمان افراد تنها احساس مي‌كنند به حاشيه شبكه اجتماعي‌شان تبعيد شده‌اند؛ با از دست دادن دوستان و ارتباط‌هايشان به كناره‌ها رانده مي‌شوند، جايي كه در آن تنها ارتباطي حاشيه‌اي با اجتماع دارند. كارشناسان مي‌گويند وقتي از اين زاويه به مساله نگاه كنيم، عامل تنهايي در يك محله يا در يك مجتمع آپارتماني يا محل كار مي‌تواند شاخصي از آن باشد كه جمعيت مورد نظر تا چه اندازه منسجم و بنابراين به لحاظ رواني سالم است. كاچيوپو مي‌گويد «تنهايي مي‌تواند علامتي باشد كه نشان مي‌دهد چه وقت پيوستگي اجتماعي در حال فرسايش است.» اگر اين نتيجه‌گيري‌ها درست باشند، درمان فردي بيماران به تنهايي براي مداواي تنهايي كافي نخواهد بود. براي اين كار لازم است به مسائل بزرگ‌تر و جامعه‌بنياد پرداخته شود.
دكتر ريچارد سازمن (R.Suzman)، مدير بخش پژوهش‌هاي رفتاري و اجتماعي «انستيتو ملي پيري» در ايالات متحده كه هزينه‌هاي اين پژوهش را تامين كرده است، مي‌گويد «مردم اين مساله را درك نمي‌كنند كه تقريبا موجي از تنهايي وجود دارد كه انتشار دهنده آن كساني هستند كه از دو يا سه مورد از روابط اجتماعي‌شان محروم شده‌اند. اين بدان معناست كه در تلاش براي تعمير چيزي كه آبشاروار و مارپيچي در حال فروپاشي است و در آنها تنهايي و انزوا لحظه به لحظه بيشتر با هم جفت مي‌شوند، همزمان هم به شبكه و هم به فرد بايد توجه كرد.» اين استراتژي ممكن است به معناي توجه به چيزهايي مانند طراحي اجتماع يا شبكه‌هاي حمايت اجتماعي باشد كه به بعضي جمعيت‌ها امكان مي‌دهند تمام اعضاي‌شان را به جاي رانده شدن به حاشيه‌ها، نزديك به مركز شبكه‌هايشان نگه دارند. آنچه اهميت دارد لزوما تعداد ارتباط‌هايي كه افراد دارند نيست، بلكه كيفيت آنهاست. براي مثال، در اجتماعي كه تعامل مداوم ميان اعضايش را چه از طريق گردهم‌آيي‌هاي دائمي و چه از طريق پروژه‌هاي متقابلا سودمند كه نيازمند مشاركت همگاني است تشويق مي‌كند، احتمال آنكه روابط قوي‌تر و معنادارتري به وجود آيد به مراتب بيشتر است تا در جوامعي كه سرمايه‌گذاري اجتماعي در آنها تشويق نمي‌شود. كاچيوپو مي‌گويد «در نهايت، آنچه اميدواريم انجام دهيم نه صرف مداخله در سطح فردي، بلكه در عين حال مداخله در سطح توسعه و برنامه‌ريزي شهري است

تنهایی افراد، زوال جامعه
اوتا بنگا یکی از اعضای قبیله باتوا در جمهوری دموکراتیک کنگو بود که 12 سال از عمر 33 ساله‌اش را در تبعیدی طاقت‌فرسا سپری کرد: پس از آنکه همسر و دو فرزندش به دست نیروهای بلژیکی در قتل‌عام قبیله‌اش کشته شدند، توسط شکارچیان برده به یک مبلغ مذهبی آمریکایی فروخته شد. او را در بخش انسان‌شناسی نمایشگاه جهانی سنت‌لوئیس در سال 1904 به نمایش گذاشتند و سپس به بخش میمون‌ها در باغ‌وحش برانکس منتقل کردند. پس از آن نیز برای کار به یک کارخانه تنباکو در ویرجینیا فرستاده شد. در سال 1916 و پس از آنکه با شروع جنگ جهانی اول امیدش را به بازگشت به کنگو از دست داد، تنهایی او را واداشت یک آتش آیینی به پا کند و با اسلحه‌ای که دزدیده بود به قلبش شلیک کرد
تنهایی بنگا بی‌پایان بود اما همانطور که کاچیوپو توضیح می‌دهد، تاثیر جسمانی و عاطفی همین تنهایی‌های معمولی که بسیاری از ما گرفتارش هستیم نیز می‌تواند موجب مرگ زودهنگام شود. افرادی که روابط اجتماعی چندانی ندارد بیش از دیگران در خطر مرگ ناشی از بیماری‌های قلبی، سرطان و بیماری‌های تنفسی و گوارشی هستند. علاوه بر این افراد تنها بیشتر دچار خشم، اضطراب، خصومت، بدبینی و فقدان عزت نفس می‌شوند. سه دهه پژوهش نشان داده است که تنهایی می‌تواند بر سطح هورمون‌های استرس، عملکرد ایمنی و حتا بیان ژن‌ها تاثیر بگذارد در حالی که روابط اجتماعی میزان هورمون اکسی‌توسین را افزایش می‌دهد که هورمون پیوند است و فشار خون و میزان هورمون کورتیزول را کاهش می‌دهد.

اثر: ریچارد داوکینز
مترجم: ناشناس
نشر آکسفورد- 2004
تفکر تکاملی در ایران در حال گسترش است و بیمی از زمستان سانسور ندارد. کتاب ژن خودخواه به طور کامل ترجمه شده و به رایگان در دسترس است.

 تاريخ طبيعي صلح
آشتی و حل اختلاف در نخستی‌ها و انسان
برای خواندن مقاله ی بالا و مقالات بیشتر در همین بلاگ روی  اینجا کلیک کنیم.

۲۷ آبان، ۱۳۹۳

داستان مردان زن داری که بدنبال تجدید فراش هستند!


طاعون که ندارم زن دارم!!!
 رزا: فکر میکنم اغلب ما زنها نه یکبار، شاید حتی صدها بار با این موجودات برخورد داشتیم. جالب است اگر هر کدام از ما تجربیاتش را کیبردی کند!
سپنتا پرهام
می‌دانستم که زنش خارج از ایران است و تنها زندگی می‌کند. برای همین هر بار که دعوت می‌کرد سعی می‌کردم طفره بروم. بهانه می‌آوردم. یک بار در چت گفت: ببین خیلی دختر‌ها هستند که آرزوشونه با من همکلام بشن اما من نمی‌دونم چرا بین اون همه از تو خوشم آمده. من گفتم: “آخه شما زن داری آقا.” خیلی راحت یک شکلک خنده فرستاد و گفت طاعون که ندارم زن دارم. ...
 اولش با یک لایک شروع شد. یک لایک ناقابل. بعد لایک‌های پشت سر هم که پای هر نوشته و اظهار نظر بی‌ربط و باربطی می‌گذاشت. اصلاً نفهمیدم این آدم کی‌ بود که من ادش کردم. عادت نداشتم اسم‌هایی عجیب و غریب که نمی‌شناسم را در فیسبوکم وارد کنم. مطمئن بودم این آدمی بوده که می‌شناختمش، بعد اسمش را عوض کرده. بعد کامنتها شروع شد و سلام و علیک از چت فیسبوکی. حرفها اولش درباره‍ی نوشته‌ها بود: “چقدر روون می‌نویسی. من از نوشته‌های تو خوشم میآد.” و با چت دوم صمیمی شد بدون اینکه به کم محلی‌های من اعتنایی کند، ساعت‌ها از نوشته‌ها و عکس‌هایم تعریف کرد و در ‌‌نهایت یک روز گفت: “من عاشق تو هستم…. “
با سه‌نفر از دوستانم در کافه گالری باغ فردوس قرار گذاشتم تا درباره ی تجربیاتمان از آشنایی‌ها و روابط مجازی بگوییم. البته قرار بود تعدادمان بیشتر باشد اما قرار میان هفته و صحبت درباره‍ی موضوعی که خیلی‌ها به مدد گسترش اینترنت و البته ابتکار مارک زاکربرگ و استیو جابز خدا بیامرز یعنی فیسبوک و تلفن‌های هوشمند با آن مواجه هستند، باعث شد تا چند نفر دیگر از دوستان نیایند. سه نفری که آمده بودند، از دوستان نزدیکم بودند که در جریان تجربیاتشان بودم. هر سه بین ۲۸ تا ۳۲ ساله بودند و شاغل، هر سه هم در شبکه‌های اجتماعی بسیار فعال.
مریم در یک شرکت کامپیوتری مسئول فروش بود. نسیم و آنا اما مثل من در رسانه‌ها فعال بودند. نسیم خبرنگار هنری بود و آنا خبرنگار اقتصادی. من از همه بزرگ‌تر بودم و برای همین اولین نفری که درباره‍ی تجربه‌اش صحبت می‌کرد.
تجربه‍ی من به حدود پنج سال پیش باز می‌گشت. به روزهایی که بعد از جریانات انتخابات ۸۸ استفاده از فیسبوک بسیار گسترده شد و خیلی‌ها در آن فعال شدند. آن روز‌ها مردی با نامی عجیب و غریب و عکسی تزئینی درِ آشنایی با من را باز کرد: ” آن روز‌ها من تازه از دوست پسرم که سه سال با هم زندگی کرده بودیم جدا شده بودم و از نظر روحی شکننده بودم. اوایل که این آقا سر و کله‌اش پیدا شد محلش نمی‌دادم. اما آن قدر محترمانه رفتار می‌کرد که دلم نمی‌آمد سر دعوا را باز کنم. یک بار گفتم من به کسی که نمی‌شناسم اعتماد نمی‌کنم. تو که حتی عکس خودت را هم نگذاشتی. اسم و عکسش را برایم فرستاد و البته گفت که ازدواج کرده اما از ازدواجش راضی نیست. با آنکه هیچ وقت با مردانی که متاًهل هستند رابطه‍ی جدی برقرار نمی‌کنم؛ اما مسعود حسابش با بقیه فرق می‌کرد. او دائماً می‌گفت با زنش مشکل دارد و به زودی از هم جدا می‌شوند. کم کم این رابطه جدی‌تر شد اما حسی عجیب باعث می‌شد که هیچ وقت همدیگر را نبیینم. چندین بار تلفنی صحبت کردیم اما بعد به این نتیجه رسیدیم که همین رابطه‍ی چتی و اس‌ام اسی بهتر از حرف زدن است. وقتی حرف می‌زدیم حرفی برای گفتن نداشتیم. شاید همین هم دلیل آن شده بود که نخواهیم همدیگر را هم ببینم. کم کم احساس می‌کردم از او خوشم می‌آید. او اما هر روز رفتارش عجیب و غریب‌تر می‌شد. برای زنی که تا به آن روز ندیده بود دلتنگ می‌شد و حسودی می‌کرد. اگر کمی دیر جوابش را می‌دادم باید سریع از دلش در می‌آوردم والا قهر می‌کرد. هر چه این رابطه جلو‌تر می‌رفت این حسادت و قهر‌ها بیشتر می‌شد تا جایی که یک روز به خودم آمدم و دیدم زندگیم شده قربان صدقه رفتن آدمی که حتی نمی‌دانم کوتاه است یا بلند؟ چاق است یا لاغر؟ آدمی که تنها برای من کلمات بود. کلماتی که نمی‌دانستم کجا ثبت می‌شود، اما با یک دکمه‍ی دیلیت و آنفرند، می‌شد برای همیشه حذفشان کرد. کاری درست که یک دو سال بعد از آن روزهای اول آشنایی انجام دادم و در گوشی تلفنم هم برای همیشه بلاکش کردم. راستی هیچ‌وقت نفهمیدم زنش را طلاق داد یا دروغ می‌گفت؟
i_like_you-wallpaper-۲۰۰۰x۱٣٣٣edited
به اینجای داستان که رسیدم مریم آهی کشید و گفت: “اما داستان من به راحتی داستان تو نبود. من قبل از این شرکت در شرکت دیگری کار می‌کردم. آنجا فروشنده‍ی ساده بودم که زیر دست مردی کار می‌کردم که چند سالی بود می‌شناختمش. زن و بچه‌ داشت. وقتی بچه‍ی دومش به دنیا آمد برایش کادو بردم. دردسر‌ها از وقتی شروع شد که با راهنمایی خودم تلفنش را به وایبر متصل کرد. اوایل، شبها پیامی می‌فرستاد که فلان کار را انجام دادی یا نه؟ یا فردا با فلان مشتری قرار بگذار. بعد استیکرهای عجیب و غریب و پیام‌هایی که وقت و بی‌وقت می‌رسید. این پیام‌ها آن قدر زیاد شد که شبها موبایلم را خاموش می‌کردم. یک شب شروع کرد در وایبر سوالات عجیب و غریب کردن و در ‌‌نهایت گفت که از من خوشش می‌آید و دوست دارد که رابطه مان جدی‌تر شود. در همه‍ی زمان کاری سعی‌کرده بودم حدود خودم را رعایت کنم. حتی درباره‍ی نامزدم با همکارانم صحبت نکرده بودم. خیلی محترمانه گفتم که موضوع را فراموش کند. اولش معذرت خواهی کرد اما درست فردای‌‌ همان روز بار دیگر پیام‌ها تکرار شد. هر چی بی‌محلی می‌کردم او از رو نمی‌رفت. همکارم بود و نمی‌خواستم در محیط کاری کسی از این موضوع خبردار شود. به هر نوشته‌ای که در فیسبوک می‌گذاشتم واکنش نشان می‌داد. حسودی می‌کرد. به خودش می‌گرفت. یک روز که نامزدم به دنبالم آمده بود به طور اتفاقی دید. بعد برایم پیغام فرستاد که نگفته بودی نامزد داری تا ما خودمان را معطل تو نکنیم. این عصبانیم کرد. واقعا داشت پا از گلیم خودش فرا‌تر می‌گذاشت. به تندی نوشتم که حد و حدود خودت را رعایت کن. که زنگ زد و گفت که حق نداشتم با او بد حرف‌ بزنم. شروع به فحاشی کرد و تهمت‌های بدی زد و… دیگر نمی‌توانستم با این آدم کار کنم. استعفایم را با تمام پیام‌هایی که برایم فرستاده بود روی میز رییس شرکت گذاشتم و از آنجا بیرون آمدم و به تلفن‌های آن‌ محل کار پاسخ ندادم. دائماً تهدید می‌کرد. آدم بد دهن و بی‌اخلاقی بود. چند روز بعد فهمیدم این آقا یک جور بیماری داشت که برای چند نفر دیگر از همکاران زن‌‌ همان شرکت پیامهایی شبیه من فرستاده بود. البته من شانس آوردم که این شرکت به من شغل بالاتری را پیشنهاد داد. البته شنیده‌ام که هنوز در‌‌ همان شرکت کار می‌کند.”
نسیم آهی کشید و گفت: “عجب آدم‌های مزخرفی بودند مدیران شرکت که بیرونش نکردند.” بعد مورد خودش را تعریف کرد. کسی که به نسیم گیر داده بود آدم سر‌شناسی بود. یک هنرمند شناخته شده که معتقد بود خیلی لطف کرده که از نسیم خوشش آمده. نسیم به لحاظ کاری مجبور بود هر از گاهی با آن آدم صحبت کند و آن مرد هر بار که نسیم زنگ می‌زد دعوتش می‌کرد که به خانه‌اش برود:”می‌دانستم که زنش خارج از ایران است و تنها زندگی می‌کند. برای همین هر بار که دعوت می‌کرد سعی می‌کردم طفره بروم. بهانه می‌آوردم. یک بار در چت گفت: ببین خیلی دختر‌ها هستند که آرزوشونه با من همکلام بشن اما من نمی‌دونم چرا بین اون همه از تو خوشم آمده. من گفتم: “آخه شما زن داری آقا.” خیلی راحت یک شکلک خنده فرستاد و گفت طاعون که ندارم زن دارم. بعد گفت که اُمُل بازی در نیار، من تو رو به جاهایی می‌برم که فکرشم نمی‌تونی بکنی. اما من امُل بودم. از مردی که می‌دانستم به چند دختر جوان پیشنهاد رابطه‍ی جنسی داده و به رختخوابش برده، نمی‌شد اعتماد کرد. سعی کردم مدتی جواب اس‌ام اس‌ها و چت‌هاشو ندم تا خودش خسته شد و یک شب نوشت لیاقت نداشتی. حالا البته هر از چند گاهی پی‌ام می‌ده. اما می‌دونم یک سرش با یک هنرمند جوان گرمه که ظاهراً لیاقتشو داره!”
آنا اما تجربه‌اش با ما کمی فرق می‌کرد. او هم در فیسبوک با یک مرد جوان دوست شده بود که بعد‌ها فهمیده بود متاًهل است. اما نکته‍ی جالب برایش این بود که این مرد بشدت مذهبی بود اما پای چت که می‌نشست انگار یادش می‌رفت که خدا و پیغمبری وجود دارد و شروع به چت‌های جنسی می‌کرد. آنا البته برخلاف نسیم برایش اینکه طرف، زن داشت مهم نبود. می‌گفت: “من برای این آقا درخواست نفرستادم او آمده طرفم و من ضامن زندگی خانوادگیش نبودم. اما چیزی که آزارم می‌داد این بود که این آقا با همه‍ی اصولگراییش و اینکه مدیر دولتی یکی از شرکت‌های معتبر است وارد چت‌های جنسی می‌شود و آن موقع حلال و حرام برایش اهمیتی ندارد. در حالی که از نزدیک که می‌بینیش الحمدالله‌اش را آنچنان غلیظ می‌گوید که فکر می‌کنی در حال نماز خواندن است. من چند بار سعی کردم بلاکش کنم اما با یک آی دی دیگه آمده. حالا تقریباً بهش محل نمی‌ذارم میآد برای خودش یک چیزایی می‌نویسه و می‌ره. منم گاهی یک شکلک براش می‌فرستم. اما فکر می‌کنم همین روز‌ها باید بهش بگم بابا من هیچ گرایشی به مرد‌ها ندارم و اگه زن بودی سراغت می‌آمدم.”
آنا که دارد از خاطره‌اش می‌گوید به اطرافم نگاهی می‌اندازم. به مردانی که در کنار زنان نشسته‌اند و به این فکر می‌کنم چند نفر از اینها در روابط جدیدی که از تکنولوژی‌های جدید منشعب شده در کمین دیگری نشسته‌اند. روابطی که تحت وب شکل می‌گیرد.
منبع:مجله تابلو

۲۵ آبان، ۱۳۹۳

جرقّه، یک داستان واقعی از زبان مادری است که فرزندش مبتلا به اوتیسم است.

مصاحبه با کریستین بارنت نویسنده کتاب جرقه/امید علایی

کریستین بارنت” نویسنده کتاب پرفروش “جرقه” 18 سپتامبر، سخنران برنامه “ارمغان زیبای اوتیسم” خواهد بود. چهارده سال پیش هنگامی که پزشکان با تشخیص بیماری فرزندش (جاکوب) سعی داشتند تا او را از داشتن رویاهای مادرانه اش ناامید کنند، وی تصمیم دیگری گرفت. در آن هنگام پزشکان بالاترین موفقیت جاکوب را بستن بند کفشش در 14 سالگی پیش بینی می کردند. اکنون جاکوب 17 ساله، استاد ارشد و محقق فیزیک دانشگاه واترلو، یکی از نامزدهای جایزه نوبل و به گفته ای دارای بالاترین ضریب هوشی ثبت شده (170) است. در گفت گویی کوتاه کریستین از خودش و سفر زندگی اش میگوید.
«THE SPARK» نوشته‌ ی کریستین بارنت. نمی دانم نام کتاب را با چه عنوانی به فارسی برگردانم. تعبیر آن “جرقه”، “درخش” یا “بارقه” است؛ و در واقع آن چه باعث درخشش می شود.
جرقّه، یک داستان واقعی از زبان مادری است که فرزندش جیکوب بارنت، مبتلا به اوتیسم است. در دو سالگی به کریستین گفته می شود که احتمالا پسرش هرگز به میزانی از استقلال نخواهد رسید تا بتواند حرف بزند، بخواند یا بند کفش ‌هایش را به تنهایی ببندد. جیکوب از همان کودکی عاشق کارت های اعداد و الفبا است و آنها را همه جا به همراه دارد. مربیان مدرسه کودکان استثنایی به مادر تذکر می دهند که خودش را با کارت های الفبا خسته نکند، زیرا یادگیری جیکوب به خاطر اوتیسم، پائین است. جیکوب با وجود تراپی های فشرده پیشرفت چندانی نشان نمی دهد و مادر یک روز تصمیم می گیرد به جای تمرکز روی ناتوانایی های جیکوب که طبیعتا مرکز توجه تراپیست ها است، زمان را به توانایی ها و آنچه مورد علاقه او است اختصاص دهد. جیکوب شیفته نگاه کردن به بازی سایه و نور است. ممکن است ساعت ها به یک لیوان آب خیره شود؛ چیزی که به نظر فاقد اهمیت است، اما مادر به او زمان و فضای اکتشاف می دهد. کریستین که در خانه اش مهد کودک دارد و تمام روز شاهد بازی و شادی کودکان است، نگران از دست رفتن روزهای کودکی جیکوب است. او همزمان تصمیم می گیرد شبها جیکوب را به مزرعه ای در خارج از شهر ببرد تا روی چمن ها دراز بکشند و همزمان با گوش کردن به موسیقی، ساعتی از شب را به تماشای آسمان و ستاره ها بگذرانند. به گفته کریستین، آن روزها انگیزه او برای این گشت و گذارهای شبانه تنها فراهم کردن زمانی بود که پسرش مثل همه ی کودکان دیگر فارغ از ساعت هایی که تنها به تراپی می گذراند، بتواند از دنیای کودکیش هم لذت ببرد، اما ظاهرا همین مشاهدات مسیرزندگی جیکوب را تغییر می دهد.
جیکوب نابغه است؛ با ضریب هوشی بالاتر از ضریب هوشی انیشتن.
جرقّه، از تلاش و باور مادری می گوید که برای کمک به فرزندش مسیر منحصر به فرد و متفاوتی را می پیماید.
سالها بعد تحقیقات جیکوب بارنت دوازده ساله در شاخه فیزیک اخترشناسی به تئوری هایی می انجامد که به گسترش نظریه نسبیت انیشتن می پردازد و به گفته متخصصان، جیکوب در مسیر گرفتن جایزه نوبل فیزیک است. او در دوازده سالگی پژوهشگر فیزیک کوآنتوم است و امروز در شانزده سالگی جوان ترین عضو تیم تحقیقاتی و پژوهشگر موسسه فیزیک نظری پریمیتر در واترلو است.
جرقّه، بارقه ی امیدی بود در روزهای تاریک من. روزهایی که به خاطر یک کاغذ فرو ریخته بودم. یک کاغذ سفید لای یک پرونده آبی روی میز قهوه ای. برگه تشخیص اوتیسم. فکر می کنم همه کسانی که این راه را رفته ایم تجربه های نزدیک و مشابهی را لمس کرده ایم. روزهای اول انکار است و ناباوری.
یک کرور آدم دورم را گرفته بودند. از مددکار اجتماعی گرفته تا مشاور اوتیسم و مشاور در مسائلی که برای اولین بار نام آنها را می شنیدم. ایمیل می زدند، تلفن می زدند و قرار می گذاشتند که به ما یاد آوری کنند به کجاها باید ایمیل بزنیم، تلفن بزنیم و قرار بگذاریم. باید می رفتیم توی لیست های انتظار طولانی برای تراپی های مختلف. هر تماس تلفنی معادل این بود که از اول بگویم همه چیز چطور شروع شد تا هر بار به اسم پسرم می رسم بزنم زیر گریه و در جواب سئوال هایم دسته دسته فرم و کاغذ و فتوکپی رو می کردند با توضیحات کلیشه ای در مورد اوتیسم.
یک مددکار اجتماعی آماده بود تا شرایط خودمان را برای خودمان توضیح دهد. یک خانم جوان. گفت ببینید برنامه ریزی هر خانواده برای بچه دار شدن مثل بستن چمدانها برای یک سفر تفریحی است به سواحل گرمسیر؛ حالا هواپیمای شما فرود آمده در قطب. تصور کنید نه تجهیزاتی دارید نه لباس گرم و باید همینجا بمانید. یک لبخند اضافه کرد و گفت: شغل ما این است که به شما کمک کنیم. قرار شد از این پس هفته ای یک بار به ما سر بزند تا مطمئن شود در قطب فرضی از سرما نمرده ایم و هر بار تلویحا تاکید کند که دنبال علاج نگردید، ما به شما کمک می کنیم تا با آن کنار بیایید. دلم می خواست قادر باشم دهانش را ببندم و در را باز کنم و تمنا کنم از شغل زجرآورش استعفا دهد. احساس استیصال توانم را از من گرفته بود. همه موسسه ها و کسانی که در این رابطه ملاقات می کردم شبیه پلاکاردی بودند که روی آن نوشته باشد “به درد بی درمان خوش آمدید”. با مرکزشان تماس گرفتم و خواهش کردم شخص دیگری را بفرستند. پرسیدند برای چه ویژگی خاصی مد نظرتان است؟ گفتم “مادر” باشد؛ که بداند برای یک مادر چگونه شرایط را توضیح دهد.
آن روزهای تاریک، هر حرکت کودکم که تا دیروز دل ما را می برد، تبدیل شده بود به یکی از نشانه های اوتیسم. پسر کوچولوی سه سال و نیمه به محض رسیدن به پارک خوشحال و هیجان زده به سمت تابلوی حک شده کنار زمین بازی می دوید و شروع می کرد به خواندن آنچه برای پدر و مادرها نوشته شده بود و من به توانایی او در خواندن مثل نگاه کردن به علائم یک بیماری نگاه می کردم. در جلسات ارزشیابی به هر دری می زدم تا بلکه از تشخیصی که نشانه های آن را دارد فاصله بگیرد. می گفتم این بچه از دو سال و نیمه گی شروع کرد به خواندن! می گفتند بله؛ نام این پدیده هایپر لکسیا است. بین کودکان اوتیستیک شایع است. می گفتم آلفابت را می تواند از آخر به اول بخواند. لبخند می زدند و می گفتند ذهن افراد اوتیستیک خیلی از این پیچیدگی ها دارد. ظاهرا هر چه بیشتر توضیح می دادم به تشخیص قطعی نزدیک تر می شدم و همه ی شواهد امر در منطقه قطبی مفروض دست به دست هم داده بودند برای از پای درآوردن من.
کودکی جاکوب همراه مادرش
همان روزها بود که کتاب “جرقّه” را هدیه گرفتم. از دوستی که از دور شاهد دست و پا زدن های من بود. کتاب با این عنوان شروع می شد: “یک اینچ یا هزار مایل” و برای من در آن روزگار همین پنج کلمه کافی بود تا بغضم بترکد. به خاطر قرار گرفتن
در جایگاهی که نمی دانستم با تصور من از زندگی چقدر فاصله دارد؛ “یک اینچ یا هزار مایل”.
من دوام آوردن آن روزهایم را مدیون این کتاب هستم با نگاه متفاوت نویسنده آن به مقوله اوتیسم. داستان کریستین بارنت یک تجربه طاقت فرسا و هم زمان پر از امید است. کریستین هم بارها از پا در آمده و به ناگزیر ادامه داده است. نتیجه اما درخشان است و پر از امید. اما بخش “درخشان” داستان لزوما نبوغ جیکوب نیست. نبوغ مادر است که به خاطر غریزه اش و مشاهداتش، کودکش را صرف پیش بینی های متخصصان، دست کم نمی گیرد و آن گونه که شایسته اوست در مسیر درست قرار می دهد. کریستین تنها به جیکوب اکتفا نمی کند. او تجربیات خود را وقف کودکان استثنایی بسیاری می کند که نتیجه آن ها چشمگیر است و محور اصلی آن بها دادن به پتانسیل بالقوه موجود در وجود هر کودک است. در نهایت چکیده این کتاب فارغ از داستان بینظیرش، اهمیت پیدا کردن بارقه یا درخششی است که در وجود تک تک ما است برای قدم گذاشتن به راهی که تنها برای آن ساخته شده ایم

۲۲ آبان، ۱۳۹۳

ویدئو کلیپ جنگ و کودک / سوریه

ویدئو کلیپ جنگ و کودک / سوریه
http://youtu.be/ju9mbtYxAjs


 ویدئو از اینجا: فیلم / عمل قهرمانانه کودک برای نجات دختر کوچک (سوریه)
http://youtu.be/bW0GjIyzQM4

ویدئویی که در آن یک پسر بچه سوری در حال نجات دادن یک دختر بچه در میان گلوله هایی که به سمت آنها شلیک می شودرا نشان می دهد، غیر واقعی بوده و توسط لارس کلوبرگ، کارگردان نروژی در مالت ساخته شده است. او درباره این کار خود که شش میلیون بیننده بر روی اینترنت داشته، می گوید: “اگر شما به اخبار و تصاویر مناطق جنگی نگاه کنید، فقط بدبختی مردم را می بینید و بیننده ها نمی خواهند در آن مشارکتی داشته باشند. اما ما در این فیلم چیزی را ساختیم که امید بشری را زنده کرد و نهایتا خوب تمام شد و مردم هم به آن جذب شدند. من همیشه صدای بچه ها خواهم بود و از آنها دفاع خواهم کرد.” 
این کارگردان نروژی تاکید کرده که این کار را با هدف جلب توجه افکار عمومی نسبت به سرنوشت کودکان در مناطق جنگی انجام داده است. هزینه ساخت این فیلم که شش ماه پیش ساخته شده را انستیتوی فیلم نروژ بدون آگاهی از این که این یک فیلم داستانی و نه مستند است، پرداخت کرده است.


: بر اساس حکم دادگاه قانون اساسی آلمان، دولت این کشور موظف نیست، پیشاپیش معاملات تسلیحاتی خود را به پارلمان گزارش دهد. سه نماینده پارلمان حزب سبزها به این دادگاه شکایت کرده بودند. دادگاه قانون اساسی به شکایت سه عضو پرنفوذ حزب سبزهای آلمان، کریستیان اشتروبله، کلاودیا روت و کاتیا کویل، از دولت آلمان، رسیدگی و حکم خود را روز سه‌شنبه (۲۱ اکتبر / ۲۹ مهر) صادر کرد.
این افراد از دادگاه خواسته بودند، دولت را موظف کند که پیشاپیش گزارش معاملات تسلیحاتی خود را در اختیار پارلمان این کشور قرار دهد.
قاضی‌های عالی‌ترین مرجع قضایی آلمان پس از بررسی‌‌های جامع به نفع دولت رای دادند، اما برای نمایندگان این حق را قائل شدند که از دولت در رابطه با تصمیم‌های "شورای امنیت فدرال" بازخواست کنند. صادرات جنگ‌افزار به کشورهایی که به دلایل سیاسی یا نقض حقوق بشر بحث‌برانگیز باشند، با مجوز این شورا امکان‌پذیر است. "شورای امنیت فدرال" از صدراعظم و هفت وزیر کابینه وی تشکیل شده، نشست‌های آن سری هستند و تصمیم‌ها هم به‌طور رسمی اعلام نمی‌شوند. کریستیان اشتروبله که خود حقوقدان است، به حکم دادگاه اعتراض کرد. او گفت، دادگاه قانون اساسی با این حکم به صنایع تسلیحاتی در آلمان کمک حقوقی کرده است. به گفته کارشناسان، انتقاد اشتروبله بر‌حق است و جزییات حکم دادگاه این شبهه را ایجاد می‌کند که صادرات جنگ‌افزار بخشی از سیاست خارجی آلمان به‌شمار می‌رود. صادرات جنگ‌افزار در آلمان موضوع بسیار حساسی است که حساسیت آن ریشه در جنایت‌های جنگی آلمان در دوران حکومت ناسیونال سوسیالیست‌ها دارد.
آلمان در زمینه صادرات جنگ‌افزار رکوردی جدید ثبت کرد. حزب سبزها ارسال جنگ‌افزار برای رژیم‌های تمامیت‌خواه را "گرایش بسیار خطرناک و غیر مسئولانه سال‌های اخیر" می‌داند.

آمار صادرات جنگ‌افزار
صادرات جنگ‌افزار از آلمان در سه ماه نخست سال جاری میلادی نسبت به مدت زمان مشابه در سال گذشته حدود یک چهارم کاهش داشته است. با وجود این، ارسال انوع جنگ‌افزار به کشورهایی که عضو اتحادیه اروپا یا ناتو نیستند، افزایش محسوسی داشت
سنگاپور، عربستان سعودی و الجزیره به ترتیب در رده‌ی نخست تا سوم فهرست این کشورها هستند.
دولت آلمان در سال ۲۰۱۳ در مجموع ۸/ ۵ میلیارد یورو مجوز صادرات تسلیحات به صورت موردی صادر کرده بود که نسبت به سال ۲۰۱۲ رشدی ۲۴درصدی داشته است.

در سال ۲۰۱۳ با مجوزهای غیرموردی هم ۵/ ۲ میلیارد یورو جنگ‌افزار صادر شده است. این رقم از متوسط سال ۲۰۱۲ کمتر است. بنا بر اعلام وزارت اقتصاد آلمان، مجوزهای غیرموردی برای شرکت‌هایی صادر می‌شود که دولت به آنها "اعتماد ویژه" دارد
آلمان با فروش ۱/ ۱۳۵ میلیون یورو تسلیحات سبک، در این زمینه هم رکورد تازه‌ای در سال ۲۰۱۳ ثبت کرد. این رقم رشدی ۴۳ درصدی را نسبت به سال پیش از آن نشان می‌دهد. سلاح‌های کمری، مسلسل‌های کوچک، نارنجک و موشک‌اندازهای قابل حمل از جمله تسلیحات سبک هستند.
 

۱۴ آبان، ۱۳۹۳

چرا موی زنان ناموس مردان است؟ + اخبار اسید پاشی در ایران!




رزا: مقاله ی زیر به بخشی از سوالها در رابطه با چرایی پوشاندن مو و حجاب پاسخ داده و سوالهای بیشتری را مطرح میکند. اینکه اگر در اغلب فرهنگها مو/گیسو/ریش/سبیل همان جایگاه آلت تناسلی و باروری را داشته، پس چرا موی زنان به ناموس مرد اروپایی تبدیل نشده؟ با توجه به اینکه طبق تحقیقاتی از نخستی ها، زنان بیشتر به مردان ریشو علاقه مند بوده اند و داشتن ریش در مردان " مزیتی" در انتخاب آنان در نزد انسانهای اولیه مونث بوده است.
«مرد ریش دار در مقطعی از تاریخ نخستی ها جذابتر برای زنان بوده اند...»
البته در مورد جایگاه موی زنان بعنوان سمبل باروری در فرهنگ های غیر عرب تحقیقات کم است. از طرفی امروزه نشانه های جذابیت در زنان داشتن ساق پای زیبا و بقیه ی اعضای بدن است. و دیدن مو کمتر و یا اصولن در فرهنگهای غیر اسلامی باعث از کف رفتن قرار مردان نمیشود. دید جنسی به مو/ گیسو اغلب در فرهنگ عربی و به دلیل احادیث مذهبی ماندگار شده است. چرا مو و گیسوی زنان در فرهنگهای غیر عربی نشانه ی باروری و بعدن تحریک آمیز قلمداد نشده؟ و یا چگونه مو/گیسو ی زنان بعنوان نشان باروری در غربی ها کنار گذاشته شده؟
از طرفی اگر ریش نماد جنسی مردان است چرا نمایان و بدون پوشش و گیسوی زنان ("نماد جنسی زنان") میبایست پنهان باشد؟
باری مقاله زیر بسیار خواندنی است.
در زمانه ای که بدلیل "بد حجابی" به روی زنان سیستماتیک اسید می پاشند....

برای خواندن ادامه ی مقاله در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم.
برای خواندن در منبع روی تیتر مقالات کلیک کنیم.

سینا زند
آنچه مسلم است مو و آلت تناسلی هر دو نشان و نمادی از قدرت باروری و ازدیاد نسل است نه صرفا ابزاری برای کامجویی. در واقع اصل و اهم، توان باروری بود نه التذاذ جنسی. با گذشت زمان و سرایت مردسالاری و تملک زنان به عامه­ی مردم، که پیش از آن تنها در خانواده­ی پادشاه رواج داشت، اندک­اندک حس غیرت و ناموس پرستی نیز در بین مردان شکل گرفت. با رشد شهرنشینی نگاه باروری به نگاه جنسی تقلیل یافت. آلت جنسی که پیش از این در درجه­ی اول کارکرد باروری داشت به وسیله­ای برای کام جویی بدل شد و باروری حادثه­ای بود که در پی آن خواه ناخواه اتفاق می­افتاد. با این همه هنوز در پستوی حافظه­ی عرب "­مو" به عنوان نماد جنسی در کنار آلت تناسلی باقی مانده بود، بی آنکه از ارتباط منطقی این دو در پیش چشم نیاکان بدوی خود، اطلاعی داشته باشند. از این همنشینی بود که ناگزیر "مو" نیز چون عورت مشمول حکم پوشش شد؛ بی آنکه کسی دلیلش را بداند، چون حرام شدن تراشیدن ریش برای مردان.

«پس از اسیدپاشی، به اولین بیمارستانی که رسیدم پرستار به من گفت اینجا نمی‌توانیم کاری بکنیم، برو خانه و زیر دوش بمان. این در حالی بود که کاملا متوجه می‌شدم اسید دارد سرم را می‌خورد و مدام بیشتر فرومی‌رود. سوزش شدیدی که در ناحیه سرم بود و فشاری که می‌آورد و به داخل می‌رفت را به پرستارها می‌گفتم ولی جواب می‌دادند این تصور تو است و این‌طور نیست.» خانم «الف» دومین قربانی اسیدپاشی، همان‌طور که اینها را می‌گفت روسری‌اش را عقب می‌کشید و سرش را نشان می‌داد. تقریبا در سمت چپ سرش حفره‌ای به شکل دایره، به شعاع سه سانتی متر و به عمق بیش از دو سانتی متر ایجاد شده بود که رنگ داخل حفره به صورتی می‌زد.» او ادامه داد: «اسید اگر در دقایق اولیه شسته و رقیق نشود روی هر چه ریخته شده باشد آن را سوراخ می‌کند و به داخل رسوخ می‌کند. او با اشاره به اینکه پزشک معالجش تاکید کرده باید دقایق اولیه همه قسمت‌های اسیدپاشی شست‌و‌شو شود، افزود: «حدودا تا نیم ساعت پس از این حادثه سر و صورت و دستانم شست‌و‌شو داده نشد و بعد از اصرار من و خانواده‌ام شست‌و‌شو انجام شد.» به گفته خانم «الف» که در اسیدپاشی‌های زنجیره‌ای اصفهان مورد حمله قرار گرفته است، این روزها چشم چپ خود را تقریبا از دست داده و هر دو دستش از مچ تا کتف دچار آسیب‌های بسیار جدی شده است.
 این زن سومین قربانی‌ای بود که فرهیختگان به دیدن او رفت. وضعیت زخم‌های او همچون سهیلا جورکش بسیار وخیم بود. اگرچه به گفته پلیس هر چهار اسیدپاشی با یک نوع اسید انجام شده، سوختگی‌ها و حفره‌هایی که در سرتاسر دستان و گردن خانم «الف» وجود دارد نشان از آن دارد که یا نوع اسید فرق داشته یا همان‌طور که خودش تایید می‌کند بسیار دیر به او رسیدگی شده که احتمال گزینه دوم بیشتر است.

رابطه مشکوک اسیدپاش با پیکان
این زن که وضعیت این روزهای او باعث شده دیگر نتواند به درس فرزندش رسیدگی کند، در رابطه با ماجرای روز اسیدپاشی، گفت: «تولد آرین بود و من می‌خواستم بروم برای جشن تولدش کارت تولد بخرم. می‌خواستم آرین را همراه خودم ببرم، اما مادرم گفت او را نبر که تکالیف مدرسه‌اش را انجام بدهد و من هم با یکی از دوستانم قرار گذاشتم و رفتم.» وی افزود: «در خیابان کاوه نبش خیابان برازنده در خودرویم منتظر دوستم نشسته بودم که یک پیکان از سمت صندلی شاگرد کنار خودرویم ایستاد و گفت «تو خیلی دیوانه‌ای» و به محض برگشتن من به سمتش فوری گاز داد و رفت. من هم شیشه سمت شاگرد را بالا دادم و رویم را به سمت چپ برگرداندم. 10 ثانیه هم از این موضوع نگذشت که یک موتور از سمت راننده آمد و اسید را رویم پاشید و رفت.» این خانم با اشاره به اینکه فکر می‌کرد سرنشین پیکان با گفتن «تو خیلی دیوانه‌ای» تنها می‌خواسته من به سویش برگردم تا مطمئن شود خودم هستم یا نه، افزود: «اگر قصد راننده متلک‌پرانی بود منتظر می‌ماند تا از من عکس‌العمل یا جوابی درباره حرفش دریافت کند، در حالی که به محض برگشتن من به سمتش و درست لحظه‌ای که صورت مرا دید گاز داد و انگار به موتوری تایید داد که خودم پشت فرمان هستم و در کسری از ثانیه موتوری آمد و کار خودش را انجام داد. به هر حال من فکر نمی‌کنم آن پیکان با موتوری هماهنگ نبوده باشد
او درباره آسیب‌های جدی دستان و صورتش، ادامه داد: «تقریبا هر روزم به پیش پزشک رفتن می‌گذرد و هر روز باید زخم‌هایم معاینه و پانسمان شود.» وی در رابطه با هزینه‌های درمانی‌اش، گفت: «از آنجایی که آسیب‌های دستان، گردن و پوست سرم خیلی جدی است به غیر از درمان‌های معمول، درمان‌های گیاهی هم انجام می‌دهم و هزینه‌های این دو درمان در کنار هم واقعا هر کسی را از پای در می‌آورد.» او در پاسخ به اینکه چه ارگان‌ها و نهادهایی تاکنون از او حمایت کرده‌اند، ادامه داد: «تاکنون هیچ کسی از طرف هیچ نهادی به دیدن من نیامده است و کوچک‌ترین کمک‌هزینه‌ای برای درمانم دریافت نکرده‌ام
……….

به گفته ی شاهدان عینی عملیات اسید پاشی گروهی و سازماندهی شده انجام گرفته، حال آنکه مقامات رژیم جمهوری اسلامی اصرار دارند که همه ی اسید پاشی ها کار یک نفر بوده که مشکل روانی دارد. دست کم دو موتور سوار و یک اتومبیل در هر عملیات اسید پاشی شرکت داشته اند.
پدر یکی از قربانیان اسید پاشی های اصفهان فاش کرد که عملیات اسید پاشی گروهی و سازماندهی شده انجام گرفته است. ناصر جورکش، پدر سهیلا جورکش، در گفتگو با نشریه ی " تماشاگران امروز" گفت: " من با برادر یکی دیگر از دخترهایی که به صورتشان اسید پاشیده شده، صحبت کردم. شباهت‌هایی بین اسیدپاشی به سهیلا و خواهر او وجود داشت. هر دو اسیدپاشی روز چهارشنبه اتفاق افتاده البته با این تفاوت که حادثه یک هفته بعد برای خواهر ایشان اتفاق افتاده بود.  زمان وقوع هر دو حادثه بین ساعت 6 تا 7  بوده و در هر دو حادثه  2نفر روی یک موتور سوار بوده‌اند".
وی افزود: " در هر دو حادثه یک پیکان سفیدرنگ پشت سر موتور بوده که به نوعی حالت مراقبت از آن را برعهده داشته".
این سخن  با ادعا های مقامات نیروی انتظامی رژیم که بارها تأکید کرده اند اسید پاشی ها عملی تک نفره بوده است، در تقابل است.
حسین ذوالفقاری، معاون امنیتی وزارت کشور رژیم، گفته است: " بر‌اساس یافته‌های اطلاعاتی، اسیدپاشی‌های اخیر کار یک نفر بوده است". [1]
سرهنگ حسین زاده، جانشین فرمانده نیروی انتظامی اصفهان، گفته بود: " تمام اسیدپاشی ها از سوی یک نفر با شخصیت ضداجتماعی و دارای اختلالات روانی صورت پذیرفته و انگیزه دیگری در میان نبوده است". [2]
 عبدالرضا آقاخانی، فرمانده پلیس اصفهان نیز گفته است: "  یافته‌های پلیس نشان می‌دهد که فرد (اسیدپاش) احتمالاً از یک شخصیت ضداجتماعی رنج می‌برد و با انگیزه مشخص و در یک فرصت مناسب با پاشیدن اسید، متواری شده است". [3]
ناصر جورکش ، که دختر وی به شدت مجروح و در بیمارستان بستری است، همچنین گفته است: "غیر از دوربین‌های ترافیکی، یک ایستگاه آتش‌نشانی هم در آن خیابان است که دوربین‌ مدار بسته دارد و می‌توانند از فیلم آن هم استفاده کنند".
[1]  http://www.tasnimnews.com/Home/Single/537409
[2]  http://www.mehrnews.com/news/2392333
[3]  http://www.tabnak.ir/fa/news/443537

شادی بیضایی

دو راننده که قصد تجاوز به زنی را در یکی از روستاهای هندوستان داشتند توسط مردم و زنان دستگیر و مجازات شدند.
Auto drivers who tried to rape a woman in AP.

بریتانی مینارد، دختر ۲۹ ساله ای که به نوعی لاعلاج از سرطان مغز دچار بود روز شنبه در ایالت اورگان آمریکا به زندگی خود پایان داد. خبر مرگ خودخواسته خانم مینارد روز دوشنبه منتشر شد و باردیگر بحث بر سر حق پایان دادن به زندگی برای مبتلایان به بیماری‌های لاعلاج را داغ کرد.اعضای خانواده خانم مینارد از جمله همسر و مادرش در لحظه مرگ در کنارش بودند.در ابتدای سال ۲۰۱۴ زمانی که خانم مینارد و همسرش هنوز در ایالت کالیفرنیا زندگی می کردند بیماری او به عنوان یکی از بدخیم ترین انواع سرطان مغز تشخیص قطعی داده شد.
 از پنجاه ایالت آمریکا، قانون "مرگ با عزت" تنها در پنج ایالت برای کمک به مرگ بیماران لاعلاج اجرا می شود.پزشکانی که وضعیت این بیمار ۲۹ ساله را زیر نظر داشتند به او گفتند که سرعت رشد غده سرطانی در مغز زیاد است و تا حدود ۶ ماه دیگر زنده می ماند.از آن هنگام خانم مینارد و شوهرش به ایالت مجاور، اورگان، نقل مکان کردند تا از قانونی بهره برند که به افراد مبتلا به بیماری لاعلاج امکان می دهد آزادانه به زندگی خود پایان دهند. این قانون که "مرگ با عزت" نام دارد از سال ۱۹۹۷ در ایالت اورگان به اجرا در آمده و تاکنون بیش از ۱۱۷۰ بیمار، دارویی مرگبار برای پایان دادن به زندگی خود دریافت کردند اما تنها ۷۵۲ نفر آن را مصرف کرده اند.از پنجاه ایالت آمریکا، قانون "مرگ با عزت" تنها در پنج ایالت برای کمک به مرگ بیماران لاعلاج اجرا می شود.
....
علاوه بر اورگان، از چند سال قبل ایالت‌های واشنگتن، مونتانا، نیومکزیکو، و ورمونت به بیماران لاعلاج اجازه می دهند تا برای ادامه زندگی خود تصمیم بگیرند. قانون مرگ باعزت، یا کمک به خودکشی افراد با بیماری‌های لاعلاج، موضوعی بحث انگیز در آمریکاست که گروه‌های مذهبی مسیحی شدیدا با آن مخالف هستند. روز دوشنبه وقتی خبر مرگ بریتانی مینارد منتشر شد هواداران این حق در شبکه‌های اجتماعی، پایان یافتن خودخواسته زندگی او را ستایش کردند و مخالفان عمدتا ساکت بودند. موضوع مرگ خودخواسته برای بیماران لاعلاج در آمریکا تازگی ندارد اما جوان بودن خانم مینارد و ویدیویی که او منتشر کرد باعث شد تا این بحث بار دیگر داغ شود. برخی تحلیلگران می گویند احتمال دارد که این موضوع در آینده ای نزدیک به بحثی مهم در دیگر ایالت‌های آمریکا تبدیل شود.




۱۰ آبان، ۱۳۹۳

رِمی فرِیس رفیق و حامی درختان را در فرانسه کُشتند...


رزا: بعد از شلیک به درختان، نوبت به انسانها رسید. برای سود و سود بیشتر و ایجاد سد، هزاران هزار درخت را اره میکنند. اینک پس از شلیک نارنجک دستی "بی خطر" توسط پلیس فرانسه علیه فعالان محیط زیست و کُشتن جوان حامی درختان (پس از اعلام وجود تی ان تی حاصل از انفجار نارنجک "بی خطر" در بدن بی جان رمی) ، دولت فرانسه مسئولیت قتل رمی را کماکان نپذیرفته، اما فعلن بدلیل اعتراضات گسترده ی مردم، استفاده از اینگونه نارنجک ها را توسط پلیس ضد شورش ممنوع اعلام کرد. درختان منطقه‌ی تارن / فرانسه اما همچنان در خطر نابودی میباشند. مبارزات مردم این منطقه علیه احداث و پروژه ی سد سازی دولت، ماه ها است که ادامه دارد. و اینک پس از دو ماه پیکار  نابرابر و قتل رمی توسط پلیس به اوج خود رسیده است.
نسل جوان اما اکنون در همه ی مناطق زندگی علیه نابودی محیط زیستش بپا خواسته و در این پیکار علیه سیستم از جانش نیز گذشته....
باشد که اعتراضات جوانانی مانند رمی از یاد نرود و نسل بپا خواسته علیه نابودی کُره ی زمین مغلوب فوق خشونت و سرکوب سیستماتیک سیستم نشود.
قتل رمی جوان 21 ساله باعث گستردگی مبارزه و همبستگی جهانی با مبارزات مردم منطقه و اعتراضات خیابانی شده و وقتش است که با همبستگی و هماهنگی با سایر جنبشها، اجازه ی پیشروی و دستندازی بیشتر را به سرمایه داری نداد.
هم اکنون بسیاری از معترضین به قتل رمی در بند میباشند. اولین خواسته ی جنبش، آزادی فوری تمام دستگیر شدگان میباشد. فردا در بسیاری از شهرها قرار است اعتراضات گسترده ی خیابانی برگزار شود. 
برای خواندن خبر و گزارشها به زبانهای دیگر در همین بلاگ روی اینجا کلیک کنیم. خواندن کل مطلب در منبع؟ روی تیترها کلیک کنیم.
در زیر چند کلیپ خبری از اعتراض به قتل رمی توسط پلیس



اعلام اکسیون ناشناسان

فیلمهای دیگر:
Terreur (d'État) au Testet

Groupe GROIX

RENNES : Manifestation et veillée funèbre en hommage à Rémi Fraisse

VIOLENTS AFFRONTEMENTS A NANTES POUR L'HOMMAGE A REMI FRAISSE

Paris : l'hommage à Rémi Fraisse dégénère

Paris : début du rassemblement hommage à Rémi Fraisse et intervention des "casqués"

French dam protester killed ‘in explosion’ - FRANCE

Franceses se manifiestan por la muerte de Remi Fraisse

خبر رسانه ی دولتی یورونیوز:
بدنبال مرگ جوانی که در جریان تظاهرات علیه احداث سدی جنجال برانگیز کشته شد، چندین شهر فرانسه صحنه اعتراضات و درگیری های فعالان محیط زیست با پلیس بود. «رِمی فرِیس» جوان ۲۱ ساله، روز یکشنبه، در ناآرامی ناشی از اعتراضات در شهر جنوبی «آلبی» فرانسه کشته شد. گفته می شود علت مرگ وی نارنجک صوتی پرتاب شده توسط پلیس فرانسه بوده است.
مرگ رِمی علاوه بر شهرهای آلبی، نانت و رِن تظاهراتی را در پاریس، برِست، لیون و مارسی بدنبال داشته است. دادستان، کلود درانس علت مرگ رمی را «یک انفجار» دانست اما گفت:« بر اساس گزارش کالبدشکافی، این موضوع را که جراحات وی ناشی از نارنجک پلیس بوده است را نه می توان رد و نه می توان تایید کرد.» معترضان و فعالان، مخالف ساخت سد «سیوانس» در منطقه «تارن» فرانسه هستند. یکی از آنان در خصوص مرگ رمی می گوید:«چند نارنجک صوتی و گلوله پلاستیکی شلیک شد. بدنبال آن دوست ما نقش بر زمین شد. ظاهراَ نارنجک بین کوله پشتی و شانه های او گیر کرده و منفجر شده است معترضان می گویند احداث سد سیوانس به محیط زیست لطمه خواهد زد، دولت اما می گوید ساخت این سد برای پویایی اقتصاد ضروری است.

در شب 25 اکتبر امسال جوانی 21 ساله به نام رمی فرس1 در درگیری با پلیس سرکوب‌گر فرانسه در شهر تسته2 در منطقه‌‌ی تارن3 (در جنوب فرانسه) جان سپرد. رمی که از حامیان فعال حفظ محیط زیست بود، در تظاهرات 25 اکتبر در مخالفت با پروژه‌ای اقتصادی، که به نابودی محیط‌زیست طبیعی منطقه‌ می‌انجامد، شرکت داشته است.
این پروژه‌ی پرخرج و بی‌فایده، پروژه‌ی احداث سد سی‌ونس در تارن است. پروژه‌ای که از سال‌ها قبل شروع شده است و مخالفین سرسختی دارد. مردم این ناحیه با ساختن این سد شدیدا مخالف هستند، ولی عده‌ای از سیاستمداران محلی، شورای شهر، کارمندان عالی‌رتبه‌ی اتاق کشاورزی و دولت، بنا به منافع و سودجویی‌های خاص خود، در برنامه‌ریزی این پروژه مشارکت داشته‌اند، و با وجود مخالفت‌های جدی بخشی از مردم محلی و فعالین زیست‌محیطی، بر پیاده‌سازی و اجرای آن پافشاری دارند. جالب این‌که حتی بسیاری از کارشناسان نیز پرخرج و بی‌فایده بودن این پروژه و پیامدهای زیست‌محیطی منفی آن را تصدیق کرده‌اند. گفته می‌شود که برای پیاده‌سازی این پروژه بیش از سی‌هزار درخت از جا کنده شده است.