قرار ما ساعت پنج امروز...حرکت به سوی منزل هاله سحابی که در مراسم خاکسپاری پدر به دست ماموران امنیتی به شهادت رسید...آدرس منزل ایشان را اطلاع رسانی کرده با قراری که با دوستان می گذاریم حرکت می کنیم... آدرس منزل هاله سحابی: جنب پل گیشا ابتدای خیابان گیشا. جنب بانک کشاورزی.خیابان نسیم، مجتمع نسیم دانش. این پیام را به سرعت به اشتراک بگذاریم. امکان اختلال در اینترنت وجود دارد برای اطلاع رسانی سریع با هر ابزاری که داریم دوستان خود را مطلع کنیم. تعلل در مقابل این ظلم جایز نیست... آدرس منزل هاله سحابی خیابان جلال ال احمد - زیر پل گیشا - پشت بانک کشاورزی ( خیابان پاتریس لومومبا ) مجتمع نسیم وعده ما ساعت ۵ همراه شو عزیز
ابلیسِ پیروز مست، سوزِ عزای ما را به لرزه نشسته است....
گزارش کوتاهی از اتفاق تلخ امروز به نقل از شاهدان عینی. بعد از آنکه رسانههای دولتی در تلاشهایی مذبوحانه کوشیدند به شهادت رساندن هاله سحابی را یک حادثه طبیعی جلوه دهند و آن را به بیماری قلبی و یا دیابت و نسبت دهند اکنون احمد منتظری فرزند آیتالعظمی منتظری که خود در چند متری هاله سحابی ایستاده بوده است و شاهد ماجرا بوده است در گفتوگویی با جرس جزییات بیشتری در این باره را بیان میکند.
احمدی منتظری: هم ضرب و شتم بود و هم هتاکی / یک مامور با آرنج خود محکم به پهلوی ایشان زد و او را نقش بر زمین کرد . بعد از آنکه رسانههای دولتی در تلاشهایی مذبوحانه کوشیدند به شهادت رساندن هاله سحابی را یک حادثه طبیعی جلوه دهند و آن را به بیماری قلبی و یا دیابت و نسبت دهند اکنون احمد منتظری فرزند آیتالعظمی منتظری که خود در چند متری هاله سحابی ایستاده بوده است و شاهد ماجرا بوده است در گفتوگویی با جرس جزییات بیشتری در این باره را بیان میکند. / هم ضرب و شتم بود و هم هتاکی: یک مامور با آرنج خود محکم به پهلوی هاله زد و او را نقش بر زمین کرد / احمد منتظری در این گفتگو با تایید مسئله ضرب و شتم هاله سحابی توسط ماموران، گفت: «دقیقا هم ضرب و شتم همراه با هتاکی بود و من که در چند متری ایشان بودم، از قول تمام حضار که در کنار وی بودند متوجه شدم که یکی از چند ماموری که قصد داشت تصویر بزرگ مهندس سحابی را که در دستان دخترش (هاله) بود بگیرد، با کشیدن آن تصویر از دست هاله، بر اثر مقاومت و اعتراضی که وی انجام داد، با آرنج خود محکم به پهلوی هاله زد و او را نقش بر زمین کرد. بلافاصله نیز وی را به همراهی یک پزشک به بیمارستان منتقل کردند، که متاسفانه ایشان درگذشتند."
آقای خامنه ای روی شمر و حارث و ابن زیاد و خولی را سفید کرد. توی قبایل وحشی آفریقا هم یک عزادار را که برای عزیز از دست رفته اش مویه می کند نمی کشند. حتی یزید بن معاویه به زینب خواهر حسین که به خاطر مرگ برادر پیوسته به او دشنام میداد، رحم کرد و امان داد.
همه چی آروم پیش می رفت... با اینکه ماموران هم توی خانه و هم تمام کوچه های اطراف مستقر بودند، اما همه آرام بودند، تا مبادا پیکر مهندس سحابی بر دوش دیگران از خانه اش بیرون رود. نزدیک 6:30 بود که پیکرش را در حیاط سبز خانه اش در لواسان شستن و بعد از آنکه فرزند آیت الله منتظری بر پیکر دعایی خواند و دوستانش یک به یک بر بالینش از خوبی هایش گفتند، خانواده سحابی هم بعد از اینکه از همراهی ماموران «وزارت اطلاعات» تشکر کردند از میهمانان خواستند تا در آرامش این مراسم «مذهبی» را انجام دهند.پیکر بر دوش مردان به جلو برده میشد،مردم هم با پوسترهای خندان «سحابی» پشت سر پیکری که با پرچم ایران پوشیده شده بود، راه می رفتند که یک دفعه یکی از ماموران نیروی انتظامی به سمت خانم سحابی که از صبح در سکوت و آرامش فقط این اتفاقات را نگاه می کرد، رفت و با خشونت عکس پدرش را از دستش کشید و آن را پاره کرد، در این لحظه خانم سحابی هم بدون یک کلمه حرف یقه مامور جوان را گرفت، اما در همان لحظه تشنج و بعد هم غش کرد، ماموران به سرعت خانم سحابی را از لابه لای جمعیت بلند کردند و در «ون» گذاشتند، اما انگار قسمتی از بدن رنجورش میان در مانده بوده که یکی از ماموران با لگدی محکم بدن بی جانش را به انتهای «ون» پرت کرد.بازهم فایده نداشت، اینبار در را چندین بار محکم در حالی که پاهای هاله خانم لای آن گیر کرده بود، باز و بسته کرده، تا در بالاخره بسته شد. او را به تنها درمانگاه لواسان برند، اما «هاله سحابی» چند دقیقهای بیشتر دوام نیاورده و تمام کرده. همسر سحابی، در میان شیون هایش، فریاد می زد:«خوش به حالتان از این همه «ظلم» راحت شدید»
ماموران امنیتی فشار زیادی را متوجه خانواده مهندس سحابی کرده و می کنند که خبر ضرب و شتم زنده یاد هاله سحابی و کیفیت درگذشت وی را تکذیب کنند. اما منابع خبری موثق و شماری از حاضران گواهی می دهند که هاله مورد خشونت و برخورد فیزیکی قرار گرفته است. گفتنی است برخی از فعالان ملی مذهبی حاضر در مراسم ازجمله دکتر حبیب الله پیمان و مهندس حمید احراری، و نیز برخی از حاضران در آیین تشییع و تدفین (ازجمله حامد منتظری فرزند احمد منتظری) توسط ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده اند. هنوز خبری از آزادی یا ادامه بازداشت افراد بازداشت شده، نیست.
نوه عزتالله سحابی (یحیی شامخی) در مصاحبه با میزان خبر ضمن تایید خبر درگذشت مادرش گفت: موقعی که پیکر مهندس را برای تشییع بیرون آوردیم ماموران جلوگیری کردند و اجازه تشییع ندادند، جر و بحث شدید شد و فضا متشنج بود. خیلی اذیت کردند و بالاخره جنازه را به زور کشیدند و بردند. نوه مهندس سحابی افزود: جنازه را که به زور کشیدند مادرم افتاد. بی هوش بود، تا دکتر به ما گفت ایست قلبی کرده. مادرم هم رفت. وی همچنین گفت که برخی اخبار اغراق شده منتشر شده و نوشتهاند که با پنجه بکس مادرم را کشته اند که این قضیه پنجه بکس واقعیت ندارد.
هاله سحابی، چه با پنجه بکس کشته شده باشه، چه بر اثر کشمکش با لباس شخصی ها و چه به دلیل سکته، قاتلش جمهوری اسلامیه. پفیوزها میگن هاله از پیش مشکل قلبی و بیماری قند و دیابت داشته و انتظار مرگش میرفت! خوب بی شرفها اینم یه سند دیگه از جنایتکار بودن شماها: یک انسان رو با اینهمه مریضی برای ماهها تو زندان نگه میدارن؟ جمهوری اسلامی هاله را کشت. و اینو باید همه جا فریاد زد
روایت یک شاهد عینی از مراسم امروز و مرگ هاله سحابی
by اشکان on 6/1/11 ساعت ۶ صبح ۴ شنبه ۱۱/۳/۹۰،اتوبان همّت،مقصد لواسان
از دوستانی که زودتر رسیده بودند خببر رسید که راه رو بستند و اگه بگی میخوای بری مراسم تشییع باید ثابت کنی که از بستگانی والا راه نداره. هنوز به ورودی لواسون زیاد فاصله داشتیم که دیدم وسعت خیابون ،نیروها به صورت زیگزاگی ایستدند و ماشینا دونه دونه میتونن از گمرک رد بشن! منو ۳ تا خانوم دیگه ،چند تا ماشینو رد کرد به ما که رسید گفت بایست، صدای زمزمهٔ “و جعلنا من بین ایدیهم ....”مامانم به گوشم میرسید، خانوم مدارک؟کجا میری؟ میریم مراسم ، چه نسبتی درین؟ از دوستای نزدیکو خانوادگی حال جون هستیم، هنوز مدارکم دستش بود و باش بازی بازی می کرد،منم تو قلبم “یا علی “می گفتم . نمیدونم چرا ولی ما در این ناباوری تونستیم رد بشیم! ماشینای شخصی انگشت شمار ولی نیروهای ویژه انبوه شمار بودند ،با همهٔ وجود احساس میکردم ۲۰ ت امشین فقط داره ماشین منو به تنهایی سکرت میکنه!! پرسون پرسون به کوچیه پیام رسیدیم،با صفا بود و آروم،نهال زیاد داشت اما چند تا درخت تنومند خودنمایی میکردند.جلوی درب منزل پر از نیروهای گارد بود ،صدای شیونهای خفه به گوش میرسید ،وارد حیات که شدیم،ادمای بزرگی نشست بودند ،همه غمگین و ماتم زده ،تابوت رو که دیدم زدم زیر گریه ،حالم بد بود ،حسّ غریبی بود،پشت بلندگو تشکر کردند از همکاری وزارت اطلاعات، که اجازه دادند مراسم برگزار شه، بغضم گلومو پاره کرد،خواهش کردن از مردم که فقط شعار مذهبی بدن نه سیاسی،کنار تابوت بزرگ مرد راه میرفتم و “لا اله الا الله”می گفتم ،وسطای کوچهٔ پاک پیام بودیم که یهو صدای افتادن یک چیز سنگین همرو ساکت کرد،آره تابتو انداختن ،همون نیروها ،و صدای هاله به آسمون رفت ،زده بودنش ،تو شکمش ،از تشییع پدرش جا موند ،سوار امبولانسش کردن اما بی هم همه چون یه نفر با بغض از پشت بلندگو میگفت : بگو لا اله الا اللهو هیچ صدایی جز صدای بغض مردم به گوش نمیرسید ، پیام بلند و طولانی نبود اما حتا همینم نذاشتن با تابوت تا آخرش بریم ،سریع سوار آمبولانس کردند و از ما هم خواستند با اتوبسا بریم قبرستان ،تو اتوبوس دکتر ملکی بود ،پیمان بود ،آیتالله احمد منتظری بود ، … اتوبوس مزین به پوسترهایی که همگی در دست داشتیم به گورستان رسید .دره قبرستان را بسته بودند ,آری بسته بودند نمی فهمیدیم یعنی چه ؟نیروهای گارد ویژه تمام ا ن گورستان را احاطه کرده بودند ،پشت میلهها مردگان را نیز زندانی کرده بودند همه حاج واج به هم می نگریستند ،بزرگان آمدند ،با زندانبان قبرستان حرف زدند آری باز هم به آرامی و مهربانی .داره زندادن باز شد اما نه به روی خانوادهٔ عذادار و مردم بلکه به روی لباس شخصی ها که در پشت نردهای زندان مشغول پوشیدن کاور زردرنگ پلیس شدند . به یکباره به پوسترهایی که دیگر همرا به یک شکل در آورده بود و هر جا چشمت میافتاد و متانت عزت الله سحابیدیده میشد حمل کردند و به تعرض وحشیانه ( سبک خودشان) گرفتند و زندان را باز نمودند ،صدای گریه زنان بلندو بلندتر میشد ، آری فریادشان همه را شگفت زده کرده بود ،نمیگذشتند نماز بخوانیم ،سران لباس شخصی که من میدانم ولی خودشان نمیدانند ز چه میترسند و ماسک به صورت زده بودند فریاد میزدندو میگفتند نماز خواندیییم. باز بغض بود که خفه شده بودو خاموش ،نیم ساعت گذشت جز پچ پچ تعجب ارواح گورستان چیزی به گوش نمیرسید.به یکبار بلند خواندیم بسم الله الرحمن الرحیم .الحمد لله رب العالمین... صدا از روزنه های گلو که بغض آن را چون تاره موی کرده بود عبور میکرد و با ایمانی راسخ به گوش میرسید .به احد که میرسیدیم دوباره به بسم الله وصلش میکردیم ،این نیز به تنگشان آورد،جملگی مزدوران شروع کردند به صلوات فرستاد،تا اتصال روحمان را قطع کنند، اما کلمه خدا از دل پاک که بیرون بیاید به اسمان میرود. در همین اثنا صدای فریاد زنان به گوش رسید ولش کنییید جمعیت پراکنده شد تا ببیند چه شده ،من که فقط دستان کثیفی را میدیدم که بالا میرفتو بر سر پاک زاده ای فرود میآمد ،چندین نفر را زدند و گرفتند و بردند . بعد از این تقریبا مراسم تمام شده بود ،به ورودی قبرستان که نزدیک می شدیم چشمان خون خوار گاردی ها بد رقه مان میکردند . بیرون از گورستان در حال وداع بودم ،شاید خیلیها مثل من ،به افق مینگریستم و در دل میگفتم پدر آسوده شدی
ناگهان فریاد بر آمد که هاله تمام کرد،بهت زده مانده بودیم ،هر کسی را که میدیدم میگریست ،مرد زن پیرو جوان .بعضی پایشان شل میشد و بر زمین می فتادند.تا برویم سوار اتوبوس شویم و به کوچهٔ پیام برسیم ،خبر ضدو نقیض میرسید ،: احیا شده ،تمام کرده ،در گیشا تمام کرده ….. به کوچه رسیدیم ،ضجّه بودو ضجّه ،بیدهای مجنون پخش زمین شده بودند ،انگار اینپیام آن پیام نبود بغضها ترکید بود ، به هر کسی میرسیدم میگفتم حقیقت دارد؟ آری وارد ساختمان خانه که شدیم دم در ورودی من از هجوم حقیقت به خاک افتادم. پسر مهندسم که بر سرش خاک ریخته بود میگریست و خاک ها بر زمین می افتادند ،دیگر پچ پچ و زمزمه نبود فریاد بودو فریاد و من فقط به این جمله میاندیشیدم:هاله نمرد ,هاله را کشتند..
فیلم از شهید هاله سحابی،عزادار بر پیکر پدر ساعاتی قبل از شهادت
هاله سحابی را با کتک کشتند!حرکت به سوی منزل هاله سحابی آدرس: گیشا / پشت بانک کشاورزی / مجتمع مسکونی نسیم
هاله سحابی در مراسم تشییع پدرش در اثر پنجه بوکس لباس شخصی ها درگذشت.
ابلیسِ پیروز مست، سوزِ عزای ما را به لرزه نشسته است....
گزارش کوتاهی از اتفاق تلخ امروز به نقل از شاهدان عینی. بعد از آنکه رسانههای دولتی در تلاشهایی مذبوحانه کوشیدند به شهادت رساندن هاله سحابی را یک حادثه طبیعی جلوه دهند و آن را به بیماری قلبی و یا دیابت و نسبت دهند اکنون احمد منتظری فرزند آیتالعظمی منتظری که خود در چند متری هاله سحابی ایستاده بوده است و شاهد ماجرا بوده است در گفتوگویی با جرس جزییات بیشتری در این باره را بیان میکند.
احمدی منتظری: هم ضرب و شتم بود و هم هتاکی / یک مامور با آرنج خود محکم به پهلوی ایشان زد و او را نقش بر زمین کرد . بعد از آنکه رسانههای دولتی در تلاشهایی مذبوحانه کوشیدند به شهادت رساندن هاله سحابی را یک حادثه طبیعی جلوه دهند و آن را به بیماری قلبی و یا دیابت و نسبت دهند اکنون احمد منتظری فرزند آیتالعظمی منتظری که خود در چند متری هاله سحابی ایستاده بوده است و شاهد ماجرا بوده است در گفتوگویی با جرس جزییات بیشتری در این باره را بیان میکند. / هم ضرب و شتم بود و هم هتاکی: یک مامور با آرنج خود محکم به پهلوی هاله زد و او را نقش بر زمین کرد / احمد منتظری در این گفتگو با تایید مسئله ضرب و شتم هاله سحابی توسط ماموران، گفت: «دقیقا هم ضرب و شتم همراه با هتاکی بود و من که در چند متری ایشان بودم، از قول تمام حضار که در کنار وی بودند متوجه شدم که یکی از چند ماموری که قصد داشت تصویر بزرگ مهندس سحابی را که در دستان دخترش (هاله) بود بگیرد، با کشیدن آن تصویر از دست هاله، بر اثر مقاومت و اعتراضی که وی انجام داد، با آرنج خود محکم به پهلوی هاله زد و او را نقش بر زمین کرد. بلافاصله نیز وی را به همراهی یک پزشک به بیمارستان منتقل کردند، که متاسفانه ایشان درگذشتند."
آقای خامنه ای روی شمر و حارث و ابن زیاد و خولی را سفید کرد. توی قبایل وحشی آفریقا هم یک عزادار را که برای عزیز از دست رفته اش مویه می کند نمی کشند. حتی یزید بن معاویه به زینب خواهر حسین که به خاطر مرگ برادر پیوسته به او دشنام میداد، رحم کرد و امان داد.
همه چی آروم پیش می رفت... با اینکه ماموران هم توی خانه و هم تمام کوچه های اطراف مستقر بودند، اما همه آرام بودند، تا مبادا پیکر مهندس سحابی بر دوش دیگران از خانه اش بیرون رود. نزدیک 6:30 بود که پیکرش را در حیاط سبز خانه اش در لواسان شستن و بعد از آنکه فرزند آیت الله منتظری بر پیکر دعایی خواند و دوستانش یک به یک بر بالینش از خوبی هایش گفتند، خانواده سحابی هم بعد از اینکه از همراهی ماموران «وزارت اطلاعات» تشکر کردند از میهمانان خواستند تا در آرامش این مراسم «مذهبی» را انجام دهند.پیکر بر دوش مردان به جلو برده میشد،مردم هم با پوسترهای خندان «سحابی» پشت سر پیکری که با پرچم ایران پوشیده شده بود، راه می رفتند که یک دفعه یکی از ماموران نیروی انتظامی به سمت خانم سحابی که از صبح در سکوت و آرامش فقط این اتفاقات را نگاه می کرد، رفت و با خشونت عکس پدرش را از دستش کشید و آن را پاره کرد، در این لحظه خانم سحابی هم بدون یک کلمه حرف یقه مامور جوان را گرفت، اما در همان لحظه تشنج و بعد هم غش کرد، ماموران به سرعت خانم سحابی را از لابه لای جمعیت بلند کردند و در «ون» گذاشتند، اما انگار قسمتی از بدن رنجورش میان در مانده بوده که یکی از ماموران با لگدی محکم بدن بی جانش را به انتهای «ون» پرت کرد.بازهم فایده نداشت، اینبار در را چندین بار محکم در حالی که پاهای هاله خانم لای آن گیر کرده بود، باز و بسته کرده، تا در بالاخره بسته شد. او را به تنها درمانگاه لواسان برند، اما «هاله سحابی» چند دقیقهای بیشتر دوام نیاورده و تمام کرده. همسر سحابی، در میان شیون هایش، فریاد می زد:«خوش به حالتان از این همه «ظلم» راحت شدید»
ماموران امنیتی فشار زیادی را متوجه خانواده مهندس سحابی کرده و می کنند که خبر ضرب و شتم زنده یاد هاله سحابی و کیفیت درگذشت وی را تکذیب کنند. اما منابع خبری موثق و شماری از حاضران گواهی می دهند که هاله مورد خشونت و برخورد فیزیکی قرار گرفته است. گفتنی است برخی از فعالان ملی مذهبی حاضر در مراسم ازجمله دکتر حبیب الله پیمان و مهندس حمید احراری، و نیز برخی از حاضران در آیین تشییع و تدفین (ازجمله حامد منتظری فرزند احمد منتظری) توسط ماموران امنیتی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شده اند. هنوز خبری از آزادی یا ادامه بازداشت افراد بازداشت شده، نیست.
نوه عزتالله سحابی (یحیی شامخی) در مصاحبه با میزان خبر ضمن تایید خبر درگذشت مادرش گفت: موقعی که پیکر مهندس را برای تشییع بیرون آوردیم ماموران جلوگیری کردند و اجازه تشییع ندادند، جر و بحث شدید شد و فضا متشنج بود. خیلی اذیت کردند و بالاخره جنازه را به زور کشیدند و بردند. نوه مهندس سحابی افزود: جنازه را که به زور کشیدند مادرم افتاد. بی هوش بود، تا دکتر به ما گفت ایست قلبی کرده. مادرم هم رفت. وی همچنین گفت که برخی اخبار اغراق شده منتشر شده و نوشتهاند که با پنجه بکس مادرم را کشته اند که این قضیه پنجه بکس واقعیت ندارد.
هاله سحابی، چه با پنجه بکس کشته شده باشه، چه بر اثر کشمکش با لباس شخصی ها و چه به دلیل سکته، قاتلش جمهوری اسلامیه. پفیوزها میگن هاله از پیش مشکل قلبی و بیماری قند و دیابت داشته و انتظار مرگش میرفت! خوب بی شرفها اینم یه سند دیگه از جنایتکار بودن شماها: یک انسان رو با اینهمه مریضی برای ماهها تو زندان نگه میدارن؟ جمهوری اسلامی هاله را کشت. و اینو باید همه جا فریاد زد
روایت یک شاهد عینی از مراسم امروز و مرگ هاله سحابی
by اشکان on 6/1/11 ساعت ۶ صبح ۴ شنبه ۱۱/۳/۹۰،اتوبان همّت،مقصد لواسان
از دوستانی که زودتر رسیده بودند خببر رسید که راه رو بستند و اگه بگی میخوای بری مراسم تشییع باید ثابت کنی که از بستگانی والا راه نداره. هنوز به ورودی لواسون زیاد فاصله داشتیم که دیدم وسعت خیابون ،نیروها به صورت زیگزاگی ایستدند و ماشینا دونه دونه میتونن از گمرک رد بشن! منو ۳ تا خانوم دیگه ،چند تا ماشینو رد کرد به ما که رسید گفت بایست، صدای زمزمهٔ “و جعلنا من بین ایدیهم ....”مامانم به گوشم میرسید، خانوم مدارک؟کجا میری؟ میریم مراسم ، چه نسبتی درین؟ از دوستای نزدیکو خانوادگی حال جون هستیم، هنوز مدارکم دستش بود و باش بازی بازی می کرد،منم تو قلبم “یا علی “می گفتم . نمیدونم چرا ولی ما در این ناباوری تونستیم رد بشیم! ماشینای شخصی انگشت شمار ولی نیروهای ویژه انبوه شمار بودند ،با همهٔ وجود احساس میکردم ۲۰ ت امشین فقط داره ماشین منو به تنهایی سکرت میکنه!! پرسون پرسون به کوچیه پیام رسیدیم،با صفا بود و آروم،نهال زیاد داشت اما چند تا درخت تنومند خودنمایی میکردند.جلوی درب منزل پر از نیروهای گارد بود ،صدای شیونهای خفه به گوش میرسید ،وارد حیات که شدیم،ادمای بزرگی نشست بودند ،همه غمگین و ماتم زده ،تابوت رو که دیدم زدم زیر گریه ،حالم بد بود ،حسّ غریبی بود،پشت بلندگو تشکر کردند از همکاری وزارت اطلاعات، که اجازه دادند مراسم برگزار شه، بغضم گلومو پاره کرد،خواهش کردن از مردم که فقط شعار مذهبی بدن نه سیاسی،کنار تابوت بزرگ مرد راه میرفتم و “لا اله الا الله”می گفتم ،وسطای کوچهٔ پاک پیام بودیم که یهو صدای افتادن یک چیز سنگین همرو ساکت کرد،آره تابتو انداختن ،همون نیروها ،و صدای هاله به آسمون رفت ،زده بودنش ،تو شکمش ،از تشییع پدرش جا موند ،سوار امبولانسش کردن اما بی هم همه چون یه نفر با بغض از پشت بلندگو میگفت : بگو لا اله الا اللهو هیچ صدایی جز صدای بغض مردم به گوش نمیرسید ، پیام بلند و طولانی نبود اما حتا همینم نذاشتن با تابوت تا آخرش بریم ،سریع سوار آمبولانس کردند و از ما هم خواستند با اتوبسا بریم قبرستان ،تو اتوبوس دکتر ملکی بود ،پیمان بود ،آیتالله احمد منتظری بود ، … اتوبوس مزین به پوسترهایی که همگی در دست داشتیم به گورستان رسید .دره قبرستان را بسته بودند ,آری بسته بودند نمی فهمیدیم یعنی چه ؟نیروهای گارد ویژه تمام ا ن گورستان را احاطه کرده بودند ،پشت میلهها مردگان را نیز زندانی کرده بودند همه حاج واج به هم می نگریستند ،بزرگان آمدند ،با زندانبان قبرستان حرف زدند آری باز هم به آرامی و مهربانی .داره زندادن باز شد اما نه به روی خانوادهٔ عذادار و مردم بلکه به روی لباس شخصی ها که در پشت نردهای زندان مشغول پوشیدن کاور زردرنگ پلیس شدند . به یکباره به پوسترهایی که دیگر همرا به یک شکل در آورده بود و هر جا چشمت میافتاد و متانت عزت الله سحابیدیده میشد حمل کردند و به تعرض وحشیانه ( سبک خودشان) گرفتند و زندان را باز نمودند ،صدای گریه زنان بلندو بلندتر میشد ، آری فریادشان همه را شگفت زده کرده بود ،نمیگذشتند نماز بخوانیم ،سران لباس شخصی که من میدانم ولی خودشان نمیدانند ز چه میترسند و ماسک به صورت زده بودند فریاد میزدندو میگفتند نماز خواندیییم. باز بغض بود که خفه شده بودو خاموش ،نیم ساعت گذشت جز پچ پچ تعجب ارواح گورستان چیزی به گوش نمیرسید.به یکبار بلند خواندیم بسم الله الرحمن الرحیم .الحمد لله رب العالمین... صدا از روزنه های گلو که بغض آن را چون تاره موی کرده بود عبور میکرد و با ایمانی راسخ به گوش میرسید .به احد که میرسیدیم دوباره به بسم الله وصلش میکردیم ،این نیز به تنگشان آورد،جملگی مزدوران شروع کردند به صلوات فرستاد،تا اتصال روحمان را قطع کنند، اما کلمه خدا از دل پاک که بیرون بیاید به اسمان میرود. در همین اثنا صدای فریاد زنان به گوش رسید ولش کنییید جمعیت پراکنده شد تا ببیند چه شده ،من که فقط دستان کثیفی را میدیدم که بالا میرفتو بر سر پاک زاده ای فرود میآمد ،چندین نفر را زدند و گرفتند و بردند . بعد از این تقریبا مراسم تمام شده بود ،به ورودی قبرستان که نزدیک می شدیم چشمان خون خوار گاردی ها بد رقه مان میکردند . بیرون از گورستان در حال وداع بودم ،شاید خیلیها مثل من ،به افق مینگریستم و در دل میگفتم پدر آسوده شدی
ناگهان فریاد بر آمد که هاله تمام کرد،بهت زده مانده بودیم ،هر کسی را که میدیدم میگریست ،مرد زن پیرو جوان .بعضی پایشان شل میشد و بر زمین می فتادند.تا برویم سوار اتوبوس شویم و به کوچهٔ پیام برسیم ،خبر ضدو نقیض میرسید ،: احیا شده ،تمام کرده ،در گیشا تمام کرده ….. به کوچه رسیدیم ،ضجّه بودو ضجّه ،بیدهای مجنون پخش زمین شده بودند ،انگار اینپیام آن پیام نبود بغضها ترکید بود ، به هر کسی میرسیدم میگفتم حقیقت دارد؟ آری وارد ساختمان خانه که شدیم دم در ورودی من از هجوم حقیقت به خاک افتادم. پسر مهندسم که بر سرش خاک ریخته بود میگریست و خاک ها بر زمین می افتادند ،دیگر پچ پچ و زمزمه نبود فریاد بودو فریاد و من فقط به این جمله میاندیشیدم:هاله نمرد ,هاله را کشتند..
فیلم از شهید هاله سحابی،عزادار بر پیکر پدر ساعاتی قبل از شهادت
هاله سحابی را با کتک کشتند!حرکت به سوی منزل هاله سحابی آدرس: گیشا / پشت بانک کشاورزی / مجتمع مسکونی نسیم
هاله سحابی در مراسم تشییع پدرش در اثر پنجه بوکس لباس شخصی ها درگذشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر