رزا: پرویز ثابتی برای پست شکنجه گری در حکومت دستنشانده آینده را برامون تو نمک خوابوندند، هشیار باشیم!
بعد از آلترناتیو سازی حکومتی تو مرکز اولاف پالمه، تنها جای چند پست و مقام خالی بود و آنها را هم دارند کم کم برامون پر میکنند.آقای امریکا! لطفا بگذارید اقلا شکنجه گرمون را در آینده خودمان انتخاب کنیم!
با تشکر. مردم :-)
مقاله ستوده را در ادامه مطلب بخوانیم. باقی مطالب و لینک های ویدئو را با کلیک روی تیتر آن در منبع.مطلب ستوده مهم هست چون به اجرای شکنجه خیلی قبل از ایجاد گروههای چریکی اشاره کرده، نکته ای که امثال ثابتی و سلطنت طلبها همیشه پنهان کردند. یعنی اول دیکتاتوری، دیکتاتوری، دیکتاتوری... بعدش جنگ چریکی بوده و نه برعکس.
و این جریان درهمه کشورها تکرار شده و هیچ کجای دنیا تو سر یک مشت جوان نخورده، برای حال و هول کلاس و درس و زندگی را ول کنند، اسلحه دست بگیرند...
آقای پرويز ثابتی ! با ديدن مصاحبه تلويزونی شما در برنامه "افق" صدای امريکا ، برهرکسی که بهره ناچيزی از بشريت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گرديد که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بيرون نياورده ايد که ازمردم ايران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهيد و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئوليت شما درساوک رايج بوده است بپردازيد ، بلکه آمده ايد به مردم ستمديده ايران و قربانيان شکنجه بگوئيد که : اشتباه ساواک در اين بوده است که می بايستی زيادتر شکنجه می کرده و زيادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگيری شود ! شما آمده ايد به مردم ايران بگوئيد که : اگرامروزه دچار هيولائی بنام جمهوری اسلامی هستيد بخاطر اين است که سردمداران نظام سلطنتی به توصيه های شما مبنی بر اعمال دستگيری های بيشتر و خشنونت بيشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده ايد به سخره گرفتيد و آنرا از بيخ و بن انکار نموديد و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانيان زنده شکنجه پاشيديد و با همتايان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی اسلامی خود منکر می شوند همصدا گرديديد . نامه سرگشاده ای به آقای پرويز ثابتی(مقام امنيتی ساواک) / بهروز ستوده
آيا نابجاست که بگويم؟
در حاشيهی حضور رسانهای پرويز ثابتی / ناصر کاخساز
در صحنهای از فيلم «شبح آزادی»، اثر لوئی بونوئل، ميزبانان از ميهمانان خود بر سر ميزی پذيرايی می کنند که گِردِ آن، بجای صندلي، کاسههای توالت گذاشته شده است. حاضران در نهايت نزاکت سرپوش توالتها را بالا می زنند، دامنها را بالا و شلوارها را پايين ميکشند و روی توالت مينشينند و به گفتگو در بارهی هنر و تئاتر و...مشغول می شوند و هنگامی که دختر کوچک ميزبان ميگويد من گرسنه هستم، مادرش به او تذکر ميدهد که حرف زدن در بارهی غذا بر سر ميز بی ادبی است، رفتاری نابجاست. بونوئل با اين جابجايي، چپه شدن ارزش ها را به نقد ميکشد. او موقعيتی چنان وارونه را به تصوير می کشد که قضای حاجت، در جمع و غذا خوردن در خلوت بايد انجام شود. اين موقعيت وارونه را آنجا که شکنجه ديده احساس بدهکاري، و شکنجه گر جرات طلبکاری دارد، نميشناسيم؟من نيز يکبار خود را بر جای آن دخترک، نشسته بر گِردِ چنين ميزی ديدهام که سخنی نابجا بر زبان راندهام. گفته بودم که رژيمِ پيش از انقلاب با شکنجهها و خشونت خود به انقلابی که به نفی او انجاميد کمک کرد. از آنسوی ميز کسی گفت: مگر با چپها چه بايد ميکردند. نه تنها احساس کردم چونان دخترکِ فيلم بونوئل سخنی نابجا بر زبان راندهام، بلکه خود را زير تازيانههای همان بازجو يا شکنجهگری ديدم که آنگونه که گلشيری در فتحنامهی مغان به تصوير کشيده است، شلاق را چنان استادانه فروميآورد که از زير پوست ورآمده خون بيرون ميزند. (مهارتها از گذشتگان به آيندگان منتقل شد) و ياد پسرکی که در کميتهی مشترک ضدخرابکاری به آپولو بسته بودندنش و پای عفونی شدهی او که بالاخره نيز در بيمارستان ناچار شدند قطعاش کنند، در خاطرم زنده شد. همچنان که ياد دوستم حسين که کليهاش در نتيجهی شوک الکتريکی آسيب ديده بود. ياد رضا که به آلت تناسلياش الکترود وصل کرده بودند. در حضور زندهياد ملکوتيان بازجوها به عضوهای جنسی مادرِ رضائيها چنگ مياندازند تا هردوی آن ها را در برابر يکديگر خرد و خوار کنند. پرويز حکمتجو را پس از ده سال تحمل حبس از قصر به کميتهی مشترک بردند و چند روز بعد گفتند در سلول سکته کرده است. تهراني، بازجوی ساواک، در تلويزيون شرح داد که منوچهری قرصهايی را به او ميدهد که به دو جوان زندانی بدهد. آنها قرصها را ميخورند بر زمين ميافتند و ميميرند.
درمورد پرویز ثابتی از یهودی ها یاد بگیریم/ کیانوش توکلی
یهودی ها پس از گذشت سالها از خاتمه جنگ جهانی دوم، همچنان بدنبال بازداشت و محاکمه نازی ها و فاشیست هایی هستند که بطور مستقیم در کشتار و شکنجه یهودیان دست داشته اند. آنان موفق شده اند، بسیاری از این قاتلین را در امریکا و اروپا به پای میز محاکمه بکشانند و در این زمینه بسیار هم موفق عمل کرده اند. اما با گذشت سالها و بلایی که جمهوری اسلامی بر سرمخالفان خود آورده است و نیز فعالیت و مبارزه سلطنت طلبان علیه جمهوری اسلامی و نقش رضا پهلوی در این میان، موجب پاک شدن حافظه تاریخی ایرانیان شده است، تا جایی که شکنجه گری مثل پرویز ثابتی که سالها راست راست در خیابانهای امریکا و اروپا راه می رود، اکنون سرو کله اش در صدای امریکا به بهانه انتشار کتابی پیدا می شود و در مقابل میلیونها بیننده در داخل و خارج از کشور منکر شنکنجه در نظام پیشین میشود. در حالی که فعالان چپ ، مذهبی _ ملی که در نظام پیشین شکنجه شده و یا یکی از اقوامشان، زیر شکنجه جان باخته اند و اکنون در امریکا ویا اروپا زندگی می کنند ، می توانند وباید برای کشاندن ساواکی های شکنجه گر ،امثال پرویز ثابتی به پای میز محاکمه؛ از حق قانونی خود بدرستی استفاده نمایند . ….نکته آخر اینکه قبلا شنیده بودم که پرویز ثابتی یکی از مشاوران رضا پهلوی است. از آقای رضا پهلوی می پرسم ایا این موضوع حقیقت دارد؟
آقای توکلی گرامی حق با شماست. ثابتیها را باید به پای میز مذکره کشاند. یهودیها هنوز هم نازیها را به محاکمه میکشند. ولی فکر میکنم که شما یک چیز را نادیده گرفتهاید. پشت سر آنها که نازیها را به پای میز محاکمه میکشند، یک دولت مقتدر و تمام دولتهای دمکرات قرار دارند با پشتوانه مالی و وکلای مبرز.ایده شکایت از ثابتیها سالهای سال است که در میان بازماندگان شکنجههای دوران ستمشاهی مطرح است ولی اولین سوالی که برای همه پیش میآید این است که: پول وکلا را چگونه تهیه کنیم؟ وکلای بسیار اندکی هستند که بخواهند بدون پول این کار بسیار سخت و بغرنج را انجام دهند. علاوه بر آن صدها مانع حقوقی هم سر راه است.چرا راه دور میرویم؟
چرا راه دور میرویم؟ آیا نمیتوان همین امروز جلادان جمهوری اسلامی را پای میز محکمه مراجع بینالمللی کشاند؟ آقای رضا پهلوی میخواهند علیه خامنهای شکایت کنند چون هرچه بخواهید پشتوانه مالی دارند ولی یک زندانی سیاسی معمولی که تحت شکنجه بوده، به او تجاوز شده و... نمیتواند به همین راحتی اقدام به این کار بکند. جهان هنوز جهان بیعدالتیهاست.آقای محمد ارسی یکی از قربانیان رژیم گذشته است که میگوید آقای پرویز ثابتی شخصاً در یک مرحله پس از دستگیری از او بازجویی کرده و دستور داده "ببرید آدمش کنید" که منجر به شکنجه و استفاده از "آپولو" و لت و پار کردن ایشان شده.
در بخشی از ویدیو ضمیمه، آقای ارسی از جمله میگویند: "اصلاً این آقا محکومه، احتیاجی نداره که ما بریم اثبات کنیم که شکنجه کردی یا نکردی ..."
در قسمتهای دیگر از هم آوایی پیشین خود با رضا پهلوی میگویند:
" در مورد شخص رضا پهلوی بنده اعلام میکنم بنده اشتباه کرده بودم... شایعات بسیار بسیار زیادی هستش که این آقای پرویز ثابتی همکار این آقای رضای پهلوی هست.... ایشون هم باید جواب بدن چه رابطه ای دارن (با ثابتی) "
این ویدیو در مورد پرویز ثابتی است.
نامه سرگشاده ای به آقای پرويز ثابتی(مقام امنيتی ساواک) / بهروز ستوده
آقای پرويز ثابتی ، اين روزها نوشتن نامه سرگشاده به رهبرجمهوری اسلامی که مسئول مستقيم شکنجه و تجاوز و جنايات بيشماری در ميهن ما است مُد روز است و اتفاقاً اين قبيل نامه ها خوانندگان زيادی دارد ، راستش نمی دانم که نامه نگاران به رهبر چقدر اميد دارند که بتوانند ديکتاتور تبهکار و افسار گسيخته ای مانند خامنه ای را با چند نامه سرگشاده به راه "راست" هدايت کنند ! اما خودم را می دانم که برگزيدن عنوان "نامه سرگشاده" برای اين نوشته ، نه به منظور هدايت شما براه راست ، بلکه از استفاده از طنز و هزل و کنايه و لطايف زبان زيبای فارسی است درجائی که گاهی اوقات می توان با اشاره ای ، داستان و مطلبی را به ِجد تداعی نمود . وگرنه قلم ، شريف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نمايد. و مخاطب من مردم رنج ديده ايران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما که سرشکنجه گر پليد و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبريز از شرارت و کينه و تنفر است نسبت به شريف ترين فرزندان اين مرز وبوم داغديده و پس از ارتکاب آنهمه جنايت بقول عوام هنوز "دوقورت و نيمتان هم باقی است" .
آقای پرويز ثابتی ، باد از کدام سو در حال وزيدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و يا خارجی چنين مأموريتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال ، امروزه برای مطهرساختن خود و سازمانی که در خون عزيزان ما غوطه ور بوده است وارد ميدان گرديده ايد تا بر زخم های کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژيم سرنگون شده شاه نمک بپاشيد ؟ شايد حجم انبوه کشتارها و شکنجه ها واعدام های جمهوری اسلامی و مقايسه اش با دوران پادشاهی پهلوی ، شما و فرماندهان شما را به اين نتيجه رسانده است که برای پاک ساختن جنايات ساواک و تبرئه خود و رژيم سابق اينک وقت مناسبی است و در قالب يک برنامه به اصطلاح "پژوهشی و تاريخی"که از صدای امريکا ، صدائی که به يمن بی اعتباری رسانه های جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانه های اپوزيسيون پراکنده و فرقه گرای خارج از کشور محبوبيت و اعتباری در ميان ايرانيان بدست آورده است ، می توان شعور نسل جوان ايران به بازی گرفت ! شايد مسئوليت گريزی وتوجيه گری وعدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سياسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دست بوس و مُريد و مدافع سينه چاک "امام ضدامپرياليست" بوده اند و روز ديگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به اين باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند براحتی نقش عوض کنند بدون اينکه به کسی پاسخگو باشند ! پس چرا شما نتوانيد اين کاررا بکنيد ! و شايدهم طی 33 سال گذشته و از درون مخفی گاه خود ، رفتارسياسی ما ايرانيان را رصد کرده ايد و به اين جمعبندی رسيده ايد که ما ايرانيان به بيماری جديدی بنام بيماری" انتخاب بين بد و بدتر " مبتلا شده ايم و معيار "خوبی" ازسيستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب "بدی" است ! و حال که چنين است و ملتی به درد مقايسه و انتخاب بين و بدتر بد عادت کرده است ، پس زمان خوبی است که رژيم شاه و ساواک اش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانيان سياسی ايران در زمان شاه را در يک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدام شدگان وزندانيان سياسی ايران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه ديگر تزازو قرار داد ، و از مردم ايران خواست که با چشمان باز ببينند و مقايسه کنند که : کدام کفه سنگين تر است !
آقای پرويز ثابتی ! با ديدن مصاحبه تلويزونی شما در برنامه "افق" صدای امريکا ، برهرکسی که بهره ناچيزی از بشريت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گرديد که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بيرون نياورده ايد که ازمردم ايران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهيد و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئوليت شما درساوک رايج بوده است بپردازيد ، بلکه آمده ايد به مردم ستمديده ايران و قربانيان شکنجه بگوئيد که : اشتباه ساواک در اين بوده است که می بايستی زيادتر شکنجه می کرده و زيادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگيری شود ! شما آمده ايد به مردم ايران بگوئيد که : اگرامروزه دچار هيولائی بنام جمهوری اسلامی هستيد بخاطر اين است که سردمداران نظام سلطنتی به توصيه های شما مبنی بر اعمال دستگيری های بيشتر و خشنونت بيشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده ايد به سخره گرفتيد و آنرا از بيخ و بن انکار نموديد و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانيان زنده شکنجه پاشيديد و با همتايان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی اسلامی خود منکر می شوند همصدا گرديديد .
آقای ثابتی ، با اين مقدمه که به درازا کشيد برويم بر سر اصل موضوع ، يعنی انکار شکنجه در دوران رژيم پهلوی ، گمان می کنم که نام مرا بياد داشته باشيد ، چون در اولين نمايش تلويزيونی خودتان در ديماه 1349 ، که با اسم مستعار "مقام امنيتی" ظاهر شديد از من وبرخی از دوستانم که موفق شده بوديم ازچنگ مأموران شما فرار کنيم با مشخصات کامل نام برديد ، و حتماً فراموش نکرده ايد که داستان فرار ما و دستگيری دوستانمان توسط ساواک به يک سال قبل از آن تاريخ و نخستين نمايش تلوزيونی شما برمی گشت ، يعنی به بهمن ماه 1348 ، براين تاريخ از آن جهت تأکيد می گذارم چرا که شما در آخرين نمايش تلويزيونی خودتان که چند روز پيش از صدای امريکا پخش شد ، موذيانه چندين بار از گروههای "خرابکار و تروريستی" (بخوانيد دو سازمان چريکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدين خلق) ياد کرديد و چنين القاء نموديد که گويا فعاليت ها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چريکی و به تعبير شما "خرابکار" بوده است و سپس بی آزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشانديد که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت داديد و دولت مصدق را مسئول شکنجه درايران دانستيد ! به هرحال باز گرديم به زمستان سال 1348 ، يعنی به تاريخی که هنوز گروههای چريکی فدائيان خلق و مجاهدين خلق در ايران تشکيل نشده بودند که بهانه ی "مبارزه با تروريست ها و خرابکاران" در دست نداشته باشيد .
آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغ التحصيل دانشکده حقوق هستيد و می بايستی با قانون آشنائی داشته باشيد ، برای خواندن يک کتاب که از نظر ساوک "غيرمجاز" تلقی می شد در سالهای 1340 و تا پيش از آغازمبارزه چريکی در ايران ، در قوانين جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود ؟! و آيا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ايرانی را ازخواندان کتابهای سياسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمينان می توان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پيش از جنبش چريکی در ايران توسط ساواک دستگير و شکنجه شدند ، همگی محافل و هسته های مطالعاتی بودند . تا قبل از اعلام موجوديت سازمان چريکهای فدائی خلق و مجاهدين خلق بجز کتاب و مطالعه و يا حداکثر برپا کردن اعتصبات وتظاهراتی چيز ديگری درميان و فعالان داشجوئی و روشنفکری ايران رايج نبود . برای نمونه :
آقای ثابتی در بهمن ماه 1348 ، "مرد هزارچهره"ی شما عباس شهرياری (مسئول تشکيلات حزب توده ايران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چريکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ايران را لو داد و بزير شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجويان فعال دانشگاه تهران ، که بعدها به "گروه فلسطين" شهرت پيدا کردند ( چون چند تن از افراد آن گروه قصد پيوستن به جنبش فلسطين را داشتند) دامی را برای دستگيری آن گروه روشنفکری گسترده کرد. بيش از 50 نفررا که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگير کرديد و برای گرفتن اعترافات قلابی بزير وحشيانه ترين شکنجه ها برديد . از شما سئوال می کنم که گويا درس حقوق خوانده ايد و قانون را می دانيد آقای ثابتی ؟! طبق قوانين جزائی رژيم سابق ، عبور غير مجاز از مرز چقدر مجازات داشت ؟ گمان می کنم حد اکثر تا دو ماه زندان قابل خريد ، تازه اين برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد ، افرادی که موسوم به گروه فلسطين شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگير شدند ، مورد وحشيانه ترين شکنجه های ساواک قرار گرفتند. حسن نيک داوودی ، مهندس جوانی که شايد روح اش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پيوستن به جنبش فلسطين دارنند بدست شکنجه گرانی که شما در رأس آنان قرار داشتيد کشته شد ! ناصر کاخساز يکی ديگراز متهمان آن پرونده ، قاضی جوانی که بتازگی ازدواج کرده و در يکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هيچ ارتباط و اطلاعی از تصميم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غير مجاز از مرز را نداشت در زيرشکنجه های مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بينائی يک چشم خود را برای هميشه از دست داد ؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاريخی چه جلد کتاب قانون چه بدست آورديد که اورا مستحق مجازات اعدام تشخيص داديد آقای ثابتی ؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان رديف اول و حبس های طولانی مدت برای ساير متهمان پرونده ای که بجز يک مشت کتاب و ترجمه و جزوه ی دست نويس چيز ديگری به عنوان مدرک جرم در پرونده شان مشاهد نمی شد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتي؟ که اگر دفاع کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمی بود ، احکام اعدام متهمان رديف اول پرونده گروه فلسيطين در دادگاه تجديد به حبس ابد تبديل نمی شد . آری آقای ثابتی ، شما و مأموران تحت فرمان شما سالها قبل از اينکه گروههای چريکی در ايران شکل بگيرند و خبری از مبارزه مسلحانه در ميان باشد ، روشنفکران ايران را به جرم کتاب خواندن در زير شکنجه می کشتيد .
اقای پرويز ثابتی ، برای شما که پس از 33 سال از مخفی گاه خود بيرون خزيده ايد که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتيد را از شکنجه و اعمال غير قانونی مبرا سازيد ! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنايت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنايت ساواما اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد ، در اينجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزيزمان "ُشکری" را که در دادگاه نظامی ايراد کرده است نقل می کنم ، شايد عرق شرم بر پيشانی ات نشيند آقای ثابتی . ضمناً کاری که شما و پدرتاجدارتان نتوانسته بوديد انجام دهيد آيت الله خمينی به نيابت از جانب شما و ساواک تان انجام داد و شکرالله پاک نژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ايران که با قيام مردم از شکنجه گاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگير و از دَم تيغ گذراند .
قسمتی از سخنان زنده ياد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژيم سرنگون شده پهلوی :
ايران عملی است غيرقانون
« آقای رئيس دادگاه ، برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:
پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازي، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.
ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.
آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان . چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم . شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.
آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام . تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند . دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد . برای مثال ، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است . خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند . تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.
جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.
جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.
آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه هائی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست»؟
وسخن پايانی اينکه آقای پرويز ثابتی ، شکنجه وجنايت و نسل کشی شامل مرور زمان نمی گردد و هزاران سند زنده گواهی می دهند که شما يکی آمران شکنجه و قتل آزاديخواهان ايران در زمان حکومت پهلوی دوم بوده ايد و می بايستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنايت عليه بشريت محاکمه شويد . ضمناً اينجانب به عنوان يکی از قربانيان زنده شکنجه در دو رژيم پهلوی و اسلامی همين جا از آقای رضای پهلوی که چندی پيش در فراخوانی بدرستی سيد علی خامنه ای را متهم به جنايت عليه بشريت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بين المللی برای رسيدگی به جنايات او گرديده است درخواست می کنم که نام آقای پرويز ثابتی و سايرآمران شکنجه گر ساواک را نيز ضميمه پرونده ای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر درايران پرداخته شود اضافه بنمايند و بدين ترتيب حسن نيت خود را برای کاری که در پيش گرفته اند به مردم ايران نشان دهند ، چرا که شکنجه شکنجه است و نمی توان آنرا به بد و خوب تقسيم نمود ، هر نوع شکنجه ای و توسط هر رژيمی که صورت بگيرد و يا گرفته باشد محکوم و ضد بشری است و بايد آمران آنرا بپای ميز محاکمه کشاند .
آقای پرويز ثابتی در فرصتی ديگر و در نامه ای ديگر داستان "شايعه" شکنجه گروه بيژن جزنی را بياد شما خواهم آورد .
3 اسفند ماه 1390
22 فوريه 2012
آقای پرويز ثابتی ، باد از کدام سو در حال وزيدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و يا خارجی چنين مأموريتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال ، امروزه برای مطهرساختن خود و سازمانی که در خون عزيزان ما غوطه ور بوده است وارد ميدان گرديده ايد تا بر زخم های کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژيم سرنگون شده شاه نمک بپاشيد ؟ شايد حجم انبوه کشتارها و شکنجه ها واعدام های جمهوری اسلامی و مقايسه اش با دوران پادشاهی پهلوی ، شما و فرماندهان شما را به اين نتيجه رسانده است که برای پاک ساختن جنايات ساواک و تبرئه خود و رژيم سابق اينک وقت مناسبی است و در قالب يک برنامه به اصطلاح "پژوهشی و تاريخی"که از صدای امريکا ، صدائی که به يمن بی اعتباری رسانه های جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانه های اپوزيسيون پراکنده و فرقه گرای خارج از کشور محبوبيت و اعتباری در ميان ايرانيان بدست آورده است ، می توان شعور نسل جوان ايران به بازی گرفت ! شايد مسئوليت گريزی وتوجيه گری وعدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سياسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دست بوس و مُريد و مدافع سينه چاک "امام ضدامپرياليست" بوده اند و روز ديگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به اين باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند براحتی نقش عوض کنند بدون اينکه به کسی پاسخگو باشند ! پس چرا شما نتوانيد اين کاررا بکنيد ! و شايدهم طی 33 سال گذشته و از درون مخفی گاه خود ، رفتارسياسی ما ايرانيان را رصد کرده ايد و به اين جمعبندی رسيده ايد که ما ايرانيان به بيماری جديدی بنام بيماری" انتخاب بين بد و بدتر " مبتلا شده ايم و معيار "خوبی" ازسيستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب "بدی" است ! و حال که چنين است و ملتی به درد مقايسه و انتخاب بين و بدتر بد عادت کرده است ، پس زمان خوبی است که رژيم شاه و ساواک اش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانيان سياسی ايران در زمان شاه را در يک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدام شدگان وزندانيان سياسی ايران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه ديگر تزازو قرار داد ، و از مردم ايران خواست که با چشمان باز ببينند و مقايسه کنند که : کدام کفه سنگين تر است !
آقای پرويز ثابتی ! با ديدن مصاحبه تلويزونی شما در برنامه "افق" صدای امريکا ، برهرکسی که بهره ناچيزی از بشريت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گرديد که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بيرون نياورده ايد که ازمردم ايران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهيد و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئوليت شما درساوک رايج بوده است بپردازيد ، بلکه آمده ايد به مردم ستمديده ايران و قربانيان شکنجه بگوئيد که : اشتباه ساواک در اين بوده است که می بايستی زيادتر شکنجه می کرده و زيادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگيری شود ! شما آمده ايد به مردم ايران بگوئيد که : اگرامروزه دچار هيولائی بنام جمهوری اسلامی هستيد بخاطر اين است که سردمداران نظام سلطنتی به توصيه های شما مبنی بر اعمال دستگيری های بيشتر و خشنونت بيشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده ايد به سخره گرفتيد و آنرا از بيخ و بن انکار نموديد و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانيان زنده شکنجه پاشيديد و با همتايان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی اسلامی خود منکر می شوند همصدا گرديديد .
آقای ثابتی ، با اين مقدمه که به درازا کشيد برويم بر سر اصل موضوع ، يعنی انکار شکنجه در دوران رژيم پهلوی ، گمان می کنم که نام مرا بياد داشته باشيد ، چون در اولين نمايش تلويزيونی خودتان در ديماه 1349 ، که با اسم مستعار "مقام امنيتی" ظاهر شديد از من وبرخی از دوستانم که موفق شده بوديم ازچنگ مأموران شما فرار کنيم با مشخصات کامل نام برديد ، و حتماً فراموش نکرده ايد که داستان فرار ما و دستگيری دوستانمان توسط ساواک به يک سال قبل از آن تاريخ و نخستين نمايش تلوزيونی شما برمی گشت ، يعنی به بهمن ماه 1348 ، براين تاريخ از آن جهت تأکيد می گذارم چرا که شما در آخرين نمايش تلويزيونی خودتان که چند روز پيش از صدای امريکا پخش شد ، موذيانه چندين بار از گروههای "خرابکار و تروريستی" (بخوانيد دو سازمان چريکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدين خلق) ياد کرديد و چنين القاء نموديد که گويا فعاليت ها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چريکی و به تعبير شما "خرابکار" بوده است و سپس بی آزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشانديد که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت داديد و دولت مصدق را مسئول شکنجه درايران دانستيد ! به هرحال باز گرديم به زمستان سال 1348 ، يعنی به تاريخی که هنوز گروههای چريکی فدائيان خلق و مجاهدين خلق در ايران تشکيل نشده بودند که بهانه ی "مبارزه با تروريست ها و خرابکاران" در دست نداشته باشيد .
آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغ التحصيل دانشکده حقوق هستيد و می بايستی با قانون آشنائی داشته باشيد ، برای خواندن يک کتاب که از نظر ساوک "غيرمجاز" تلقی می شد در سالهای 1340 و تا پيش از آغازمبارزه چريکی در ايران ، در قوانين جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود ؟! و آيا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ايرانی را ازخواندان کتابهای سياسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمينان می توان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پيش از جنبش چريکی در ايران توسط ساواک دستگير و شکنجه شدند ، همگی محافل و هسته های مطالعاتی بودند . تا قبل از اعلام موجوديت سازمان چريکهای فدائی خلق و مجاهدين خلق بجز کتاب و مطالعه و يا حداکثر برپا کردن اعتصبات وتظاهراتی چيز ديگری درميان و فعالان داشجوئی و روشنفکری ايران رايج نبود . برای نمونه :
آقای ثابتی در بهمن ماه 1348 ، "مرد هزارچهره"ی شما عباس شهرياری (مسئول تشکيلات حزب توده ايران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چريکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ايران را لو داد و بزير شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجويان فعال دانشگاه تهران ، که بعدها به "گروه فلسطين" شهرت پيدا کردند ( چون چند تن از افراد آن گروه قصد پيوستن به جنبش فلسطين را داشتند) دامی را برای دستگيری آن گروه روشنفکری گسترده کرد. بيش از 50 نفررا که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگير کرديد و برای گرفتن اعترافات قلابی بزير وحشيانه ترين شکنجه ها برديد . از شما سئوال می کنم که گويا درس حقوق خوانده ايد و قانون را می دانيد آقای ثابتی ؟! طبق قوانين جزائی رژيم سابق ، عبور غير مجاز از مرز چقدر مجازات داشت ؟ گمان می کنم حد اکثر تا دو ماه زندان قابل خريد ، تازه اين برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد ، افرادی که موسوم به گروه فلسطين شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگير شدند ، مورد وحشيانه ترين شکنجه های ساواک قرار گرفتند. حسن نيک داوودی ، مهندس جوانی که شايد روح اش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پيوستن به جنبش فلسطين دارنند بدست شکنجه گرانی که شما در رأس آنان قرار داشتيد کشته شد ! ناصر کاخساز يکی ديگراز متهمان آن پرونده ، قاضی جوانی که بتازگی ازدواج کرده و در يکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هيچ ارتباط و اطلاعی از تصميم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غير مجاز از مرز را نداشت در زيرشکنجه های مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بينائی يک چشم خود را برای هميشه از دست داد ؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاريخی چه جلد کتاب قانون چه بدست آورديد که اورا مستحق مجازات اعدام تشخيص داديد آقای ثابتی ؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان رديف اول و حبس های طولانی مدت برای ساير متهمان پرونده ای که بجز يک مشت کتاب و ترجمه و جزوه ی دست نويس چيز ديگری به عنوان مدرک جرم در پرونده شان مشاهد نمی شد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتي؟ که اگر دفاع کنفدراسيون جهانی دانشجويان ايرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمی بود ، احکام اعدام متهمان رديف اول پرونده گروه فلسيطين در دادگاه تجديد به حبس ابد تبديل نمی شد . آری آقای ثابتی ، شما و مأموران تحت فرمان شما سالها قبل از اينکه گروههای چريکی در ايران شکل بگيرند و خبری از مبارزه مسلحانه در ميان باشد ، روشنفکران ايران را به جرم کتاب خواندن در زير شکنجه می کشتيد .
اقای پرويز ثابتی ، برای شما که پس از 33 سال از مخفی گاه خود بيرون خزيده ايد که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتيد را از شکنجه و اعمال غير قانونی مبرا سازيد ! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنايت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنايت ساواما اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد ، در اينجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزيزمان "ُشکری" را که در دادگاه نظامی ايراد کرده است نقل می کنم ، شايد عرق شرم بر پيشانی ات نشيند آقای ثابتی . ضمناً کاری که شما و پدرتاجدارتان نتوانسته بوديد انجام دهيد آيت الله خمينی به نيابت از جانب شما و ساواک تان انجام داد و شکرالله پاک نژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ايران که با قيام مردم از شکنجه گاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگير و از دَم تيغ گذراند .
قسمتی از سخنان زنده ياد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژيم سرنگون شده پهلوی :
ايران عملی است غيرقانون
« آقای رئيس دادگاه ، برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:
پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازي، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.
ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.
آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان . چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم . شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.
آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام . تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند . دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد . برای مثال ، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است . خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند . تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.
جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.
جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.
آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه هائی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست»؟
وسخن پايانی اينکه آقای پرويز ثابتی ، شکنجه وجنايت و نسل کشی شامل مرور زمان نمی گردد و هزاران سند زنده گواهی می دهند که شما يکی آمران شکنجه و قتل آزاديخواهان ايران در زمان حکومت پهلوی دوم بوده ايد و می بايستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنايت عليه بشريت محاکمه شويد . ضمناً اينجانب به عنوان يکی از قربانيان زنده شکنجه در دو رژيم پهلوی و اسلامی همين جا از آقای رضای پهلوی که چندی پيش در فراخوانی بدرستی سيد علی خامنه ای را متهم به جنايت عليه بشريت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بين المللی برای رسيدگی به جنايات او گرديده است درخواست می کنم که نام آقای پرويز ثابتی و سايرآمران شکنجه گر ساواک را نيز ضميمه پرونده ای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر درايران پرداخته شود اضافه بنمايند و بدين ترتيب حسن نيت خود را برای کاری که در پيش گرفته اند به مردم ايران نشان دهند ، چرا که شکنجه شکنجه است و نمی توان آنرا به بد و خوب تقسيم نمود ، هر نوع شکنجه ای و توسط هر رژيمی که صورت بگيرد و يا گرفته باشد محکوم و ضد بشری است و بايد آمران آنرا بپای ميز محاکمه کشاند .
آقای پرويز ثابتی در فرصتی ديگر و در نامه ای ديگر داستان "شايعه" شکنجه گروه بيژن جزنی را بياد شما خواهم آورد .
3 اسفند ماه 1390
22 فوريه 2012
۳ نظر:
salam rosa jan xaste nabashi man xili xoshal shodam ke bar deger ba tenefor az koshtar amelin moxalefe nezam sha ra dar veblak kozashti va bar diger mozeye xodetuo roshan kardi .rosvai beraye kesani mand ke to ruo moteham be terefdari az naderiha va sabtiha kardand.jorm e sanginter in bod ke ber esas in iteham ha to ra ez voruod otaghaye majazi paltaki kozer ra baraye to beste kardand.rosa jan por tevan bash mesoud
سلام مسعود جان
جدا سرم سوت کشید وقتی ویدئو های این شکنجه گر را دیدم.
دوره بدی زندگی میکنیم. اگر رژیم 1400 سال بردمان به عقب، دلیل نداره حالا به 4000 سال پیش برگردیم!
در مورد چریکها، بلاخره یک روز باید بدون جنجال و اتهام بنشینیم راجع به گذشته صحبت کنیم. همه جنبش های جهانی این بازنگری را کردند و راههای بیشتری و شاید بهتری را پیش خود گذاشتند.باید کانال دیالوگ را باز گذاشت و مرعوب نشد.
به امید رهایی...
باشه ثابتی بد! اخ! قبول!... ولی شما مثل اینکه یادتان رفته که آن پدر سوخته بازی ها را در میاوردید حتی از بمبگذاری در فروشگاههای زنجیره ای و سرقت مسلحانه از بانک ها هم ابایی نداشتید خوب بودید؟؟؟
مصاحبه ی ثابتی خوب اونجایتان را سوزانده ها :)حالا باشید بقیه اش را ببینید....
ارسال یک نظر